بعدازظهر سگی

1401/10/28

آخ سرم!
حالت تحوع گرفتم ! استرس داشتم . نگاهم افتاد به قفل دستم .این چیه چرا دستم بسته شده به تخت! شلوار و پیرهن سفیدی تنم بود . نور کمی افتاده بود وسط اتاق پی نور رو گرفتم شکاف لای پنجره .فنس شده بود . اتاق تاریک بود . راستی من کجام ؟! نمیفهمم . حس میکنم یه چیزی درست نیست ! احمق خب معلومه که درست نیست تو اینجا چیکار میکنی.پلند شدم نشستم ولی حال نشستن نداشتم . چه بلایی سرم اومده؟ گیج و منگ داشتم تو افکار خودم غرق میشدم که در باز شد
یه زن چاق و اخمو با یه لباس فرم سفید و سیاه اومد داخل!
+میبینم که بیدار شدی. حالت خوبه؟
-تو کی ؟ اینجا کجاست؟
+اره انگار که خوبی . سربازا بیاید داخل.
دوتا دختر قد بلند با لباسی شبیه همون لباس زنه چاقه اومدن داخل
یکیشون مچ دست چپمو گرفت دست دیگشو گذاشت رو پشت کتفمو با فشاری که داد خم شم سمت پایین تخت دستمو پیچوند و از عقب گرفت.
-لاشی اروم تر دستم شکست
با زانوش با قدرت هرچه تمام تر کوبید تو صورتم .
-اخخخ صورتم
خورده بود قشنگ زیر چشمم
+هههه . دستاشو باز کن از پشت ببند
دستمو از تخت باز کردن و از پشت بستنم . هلم داد از تخت افتادم زمین
اینا چرا انقدر وحشین! یه داستانی هست
جلوی موهامو گرفتو کشید سمت خودش باعث شد از درد گردنمو ببرم عقب
-اخخخ کنده شد ولش کن
+راه بیافت احمق
وارد سالن شدیم روی در هر کدوم از اتاقا یه عدد بود
۹
۸
۷
۶
چرا داری درارو میشماری ؟ حواستو جمع کن ببینیم چه گوهی باید بخوریم
بردنم تو سالن دیگه تو اتاق ۵ . نشوندنم رو صندلی.
اتاقش شبیه اتاقای تزریقاتی بود. سفید با تخت و پرده و یه کمد که توش چند تا دارو و امپول بود. در دوم اتاق باز شد و یه دختر ۲۵ ساله حدودا با لباس پرستاری اومد داخل .
×خب پس شماره ۱۰ که میگفتید ایشونه.
+ساکت شو کارتو بکن
این چاقاله چه سگه . پرستار اومد جلوم وایساد و دستشو کرد لای موهام و شرو کرد نگاه کردن بین موهامو انگار دنبال شپشی چیزی بود!
چه بوی خوبی میداد .هممم
×خب دهنتو باز کن
با این لباسای پرستاری چرا کتونی پوشیده .نوک کتونیش یکم کثیف شده بود!
یکی زد پس کلم
+هوی گوساله با توعه . کری؟
گیج بالارو نگا کردم
× آ کن .
آآآآ دستشو گرفت زیر فکمو دندونامو نگاه کرد
×پاشو بچرخ
بلند شدم چرخیدم دیدم پرستاره با یه لبخند ریز داره شلوارمو نگا میکنه
سریع شلوارمو نگاه کردم دیدم شقه
× فکر کنم این گرایشش به برده بودن میخوره هه هه هه شق کرده
+اره خوشش اومده انگار دستشو کشید رو کیرم
-دستتو بکش خیکی
تخمامو گرفت تو دستش و محکم فشار داد
-ااااخ ول کن کصکش
+به من میگی خیکی
دستشو انداخت پشت گردنم پاشو گذاشت جلو پام با قدرت کوبوندم زمین
دستم جلو صورتم گرفتمو پخش زمین شدم .با لگد محکم کوبید تو شکمم
بعد اینکه چند تا زدو دلش خنک شد ولم کرد .
نمیفهمم من الان تو بدترین شرایط ممکن گیر کردم چرا انقدر حواسم پرته! درد شکمم دوباره به خودم اوردم
بلندم کردن
+ببرید این تن لشو
دوتا دختر سرباز اومدن از پهلو هام گرفتنو کشوندنم سمت سلولم
شماره ۱۰ این یعنی اسم منه؟ راستی اسم من چیه؟
نیم ساعت بعد کم کم به خودم اومدم !
درد صورتم گاییده بود چرا حسش نمیکردم قبلا؟ شاید چون دارو بهم زدن
اره دارو بوده که انقدر گیج و منگ بودم! همین الانم تو فکرم دارم با خودم حرف میزنم . اینم کار دارو هاست؟
دستام درد گرفته بودن .عوضیا لا عقل این دستبند تخمیو باز میکردید تو سلولم دستبند .
باید از اینجا بزنم بیرون؛ اینجوری نمیشه! یاد اون نور پنجره افتادم
سریع بلند شدم تا ازلای اون بیرونو ببینم
نیم متر بلند تره . اهاا تخت ، تختو با دست گرفتمو کشون کشون کشیدمش زیر پنجره
رفتم روش و از اون درز بیرونو نگا کردم .
بیابون؟؟ اینجا کدوم جهنم دره ایه ؟
دوتا از سربازا درو باز کردنو اومدن تو
+بیا بیرون
-چیکارم دارید
+گمشو بیرون
گرفتنمو بردنم بیرون
این اتاق جدیده ! شبیه اتاقای بازجویی بود . دستام به میز قفل شده بودن . به سرم چند تا سیم و چسب و اینا زده بودن. حس میکنم نوار مغزه
روی دستامم چند تا از ابن سیما بود
+خب
این صدای زن بازجوم بود
+با هر چیزی چه نشونت میدیم حستو میگی فهمیدی؟
زنیکه کصکش با من چرا دستوری حرف میزنی
-بله
با چشم به سرباز پشت سرم اشاره کرد .
چاقو:
-اممم زیباست
عکس ادم مرده:
-جالبه
پد خونی:
-چندشه
جوراب مچی:
امم اینم خوبه
با زیر چشم نگاهم کرد . چته ؟
شورت گنده و کثیف :
-عوق
شورت کوچیک در حد کون متوسط :
اومم خوبه
کم کم کیرم داشت شق میشد با این بازیشون!
.
.
.
.
.
.

ادامه...

نوشته: زندانی


👍 3
👎 4
16501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911196
2023-01-18 04:28:19 +0330 +0330

خیلی برام مهمه داستان واقعی باشه، همیشه اولش بنویس

0 ❤️

911226
2023-01-18 10:18:02 +0330 +0330

خوب بود ولی خیلی زود تموم شد، بقیه ش…

0 ❤️

911255
2023-01-18 14:55:07 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

911285
2023-01-18 22:43:04 +0330 +0330

هیچ اتفاق خاصی که بتونه مخاطب را تشویق به خوندن کنه توی داستانت نبود.

0 ❤️

911287
2023-01-18 23:34:36 +0330 +0330

فعلا که چیزی نبود که راجع بهش نظر بدم
منتظر ادامشم

1 ❤️

911445
2023-01-20 01:17:30 +0330 +0330

سریع تر بنویس ادامسو فقط طولانی تر باشه کوتاه بدرد نمیخوره

1 ❤️