بگا دادن بکارتم (۵ و پایانی)

1401/11/17

...قسمت قبل

-شیدا مامانته ۳بار زنگ زده پاشو میترسم بره اداره پاشو
هنوز خواب بودم نمیتونسم گوشی روبگیرم هاج وواج بودم که کجام علی زد روی بلندگو
-کجایی شیدا چقدر باید زنگ بزنم
-اومدم نمازخونه اداره خوابم برد چشمام درد گرفته بود
-شیدا بت گفتم مراسم داریم رفتی خوابیدی
-مامان میخاسم دراز بکشم نفهمیدم کی خوابم برد
-شیدا خانم امینی هم زنگ زد برا فرداشب بیاند اینجا پسرش همه چی تمومه
گوشی رو از علی گرفتم وبلندگو رو قطع کردم چشمام روی صورت بیحال ومات علی مونده بود گفتم داری چی میگی مامان من ظهر فقط یک ساعت با علی حرف میزدم چی برای خودت خواستگار وعده کردی
-تو بیجا کردی بااجازه کی .خانم امینی ۱۰ساله باش میرم پیاده روی چقدر شایان تعریف پسرشو میکنه اینم ببین یهو خوشت اومد زنجیر که بگردنت نمیندازن ببرنت ،یه خواستگاریه
-مامان این شایان خودش رفته گفته خواهرم میخاد ازدواج کنه اگه این پسره منو میخاس که زودتر میومد
-من نمیدونم بابات گف بگم فرداشب بیاند الانم پاشو بیا ما تو راه باغ رضوانیم میاییم خونه آماده باش بریم تالار
بی خدافظی قطع کرد .بااینکه روبلندگو نبود ولی علی همه رو شنیده بود .زل زد بمن پس مادرت برای مامان من مراسم داره با خانم امینی برای فرداشب هماهنگ میکنه من ظهر بپدرت زنگ زدم وبرای فردا اجازه گرفتم بریم بیرون یکم من من کرد وبعد اجازه داد. چرا خانوادت اینطوری میکنن شیدا مامان من خیلی دلخوره. میگه من دیگه خونشون زنگ نمیزنم .
-علی این دوست شایانه .این شایان خودش رفته گفته اصلا فکر کنم بش گفته بیاد که ما تو رو جواب کنیم فکر نکنم
-چرت نگو شیدا
از اتاق بیرون رف از حرصم زنگ زدم شایان .شایان تو چه غلطی داری میکنی من حالم از اون آرمان بهم میخوره دوست تویه دلیل نداره منم ازش خوشم بیاد خیلی زشته که آدم بره برای خواهرش شوهر پیدا کنه وقتی دیدم علی داره میاد سمت اتاق گفتم من از این آرمان متنفرم تو چرا
-وایسا ببینم هی حرف خودتو میزنی من حرفی نزدم .اون شب که اینا اومده بودند، صاف ماشینشون رو گذاشته بودند جای پارک ماشین آرمان. خودش گف نمیدونم کی جرات کرده جای ماشین من پارک کنه .بازم من چیزی نگفتم بعد گف از پنجره دیدم از خونه شما اومدند بیرونخودش کامل میدونس اون همه فامیلای ما رودیده. دیگه چکار کنم گفتم خواستگار شیدا بودند .
-تو بیجا کردی گفتی همونجور که گفتی حالام میری فرداشبو بهم میزنی من میرم خونه مامانجون از امشبم میرم خونش من هر چی بشماها هیچی
-هر کاری میخای بکن خودت میدونی وبابا وبی خدافظی قطع کرد
علی بشقاب به دست بغلم نشسته بود گرسنه بودم اومد بهم بده خودم بشقاب رو از دستش گرفتم بوی خوبی میداد
-بارک اله دست پختتم خوبه
-از تو نت سرچ کردم وخندید
منظورش رو نفهمیدم انقدر اعصابم خورد بود.
مستاصل تر از همیشه مونده بودم چکار کنم .بااینکه خوشمزه بود وباولع داشتم میخوردم یهو درد پیچید زیر شکمم ،باز یادم اومد چه اتفاقی افتاده وباز بغض کردم
-علی خودت نمیخوری ؟
-نه برای تو پختم جدی از تو نت سرچ کردما.دوباره نیای بگی تجربه داری
خندیدم وهمون موقع اشکهام ریخت
-شیدا توروخدا دیگه گریه نکن. بس کن دیگه
-زیر دلم درد میکنه
دستش رو کشید بالای کسم اینجا برد پایین تر اینجا ؟ هنوز خونریزی داری ؟
-نه
-پس چرا انقدر رنگت پریده
گریه ول کنم نبود زنگ زدم بابا نقطه ضعف بابام رو میدونستم حاضر بود دنیا رو بده تا من گریه نکنم از بچگیم تحمل اشک منو نداشت. واقعا چقدر فرقه بین محبت خانواده با غریبه ها .داشتم فکر میکردم که علی بااونهمه ابراز عشق ومحبتش خیلی راحت کار خودش رو کرد ومن گریه میکردم وبراش اصلا مهم نبودم که بابام اومد روی خط
با گریه گفتم مامان چی داره میگه هنوز تکلیف فهام رو معلوم نکردید یکی دیگه رو راه میدید اصلا نظر من براتون مهمه ؟ نباید یه زنگ بزنید بپرسید بگید اصلا تو میخای درحالیکه هق هق میکردم گفتم حالا بفرض فهام هم نه من از این پسره متنفرم شما برید تالار من باماشین خودم میام بعدم میرم خونه مامانجون
-تو غلط میکنی بری خونه مامانجون .با خودمون میری با خودمونم برمیگردی .مامانت وعده کرده منم بش گفتم ۲هفته دیگه صبر میکردی این پسره رو جواب کنیم بعد اونا راه بدیم
-چرا جوابش کنیم ؟ اصلا نظر من براتون مهم نیس ؟ چون شما نمیخایید منم نباید بخام .درحالیکه بلند بلند گریه میکردم گفتم بابا میخاید مثل قدیمیا به زور وکتک منو به اونکه خودتون میخاید شوهر بدید
-چرا شلوغش میکنی کی گف زن این آرمانه بشی صدبار گفتم مامانت بی هماهنگی من وعده کرده من اصلا نمیخاستم اینا رو توخونه راه بدم
-من نمیدونم من فرداشب نمیام تو خاستگاری. بابا من عاشق علی ام اصلا نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم اونوقت
در حالیکه بلندتر گریه میکردم وعلی دستم روفشار میداد گفتم اگه نزاشتید بااین ازدواج کنم یه عمر شوهر نمیکنم
-ما رسیدیم باغ رضوان علی جونتونم زنگ زدو گف اگه اجازه بدم بیاد اصفهان وفردا ناهار باهم باشید منم اجازه دادم باباجون خودت میدونی فعلا برو باش ببین هنوز نظرته هیچ اجباری رو ازدواج تو نیس .تو قراره بری یه عمر زندگی کنی
-درحالیکه میخندیدم گفتم قربونت برم باباجونم
-اون مساله رو هم بمامانت بگو. الان نه .شب باش حرف بزن بندازه عقب یا بشایان بگو من بمامانتم گفتم ۲کار ۱کار نکنید
بعد از خدافظی کردن شروع بخوردن کردم علی دستت درد نکنه خیلی گرسنم بود
-علی متفکرانه گف جدی با من ازدواج نکنی، عمری شوهر نمیکنی ؟
اشکی که خشک شده بود باز چشمام رو تر کرد باز حرفای تو گریه هاش تو گوشم پیچیدبا اینکه عاشق نارگیل وبادوم هندی بودم وداشتم از خوردنشون باگداخته علی لذت میبردم ،انگار تو دهنم بدمزه وبد شد. بشقاب رو گذاشتم کنار ،
از تخت بلند شدم وباز اون حس سر گیجه
-بزار دستتو بگیرم
-نمیخام ولم کن
پاشدم لباسهام رو بپوشم
-صبر کن یکم واز پشت بغلم کرد
-ولم کن علی راحتم بزار صبح فکر میکردم عقدم کنی وبعد اگه نخاستیم طلاقم بدی الان فکر میکنم حتی اینم لازم نیس میتونی بری
دستش رو گذاشت روی دهنم بس کن دیگه اگه میخاستم برم برای فرداظهر از بابات اجازه میگرفتم؟ فقط سوال کردم .
-علی فکر نکن خیلی عاشقتما نه. هر چی میره بیشتر عیبات رو میفهمم خیلی زوده که یادم بره صبح بااینکه من انقدر التماست میکردم ودرد میکشیدم فقط بفکر خودت بودی
-چکار کنم شیدا .شهوت دهنه ام کرده بود .کست داغ وتنگ بود دست خودم نبود هر چی من فشارش میدادم اون بیشتر فشار میداد خوشم اومده بود .بار اولم بود همچین چیزی رو تجربه میکردم ،نمیتونسم نکنم. تو مرد نیسی بفهمی
-تو که خانووم بازی توک
دستش اومد بالا که بزنه رو صورتم از ترسم جیغ کشیدم واونم عقب رفت باچشمایی که از عصبانیت قرمز بود گف :شیدا بار چندمته میگی ومنم هیچی نمیگم من خانوم باز نیستم من از یه متری زن جنده رد نمیشم مبادا روم اثر بذاره اونوقت تو راحت میای میگی .تو همین اداره خانم امینی کیه اون خانمه بلنده، همتی ،اینا چند بار اومدند پیشنهاد دادن اصلا تو فهمیدی چرا جای همتی عوض شد هان ؟
از ترسم بلندتر گریه میکردم هول کرده بودم
اومد سمتم ازش فاصله گرفتم بغلم کرد.
-شیدا عزیزم چرا انقدر خودتو با من عذاب میدی بجون مامانم که میخام بی اون دنیا نباشه من حتی ۱بار هم دنبال زن فاسد نرفتم ونمیرمم اصلا بدم میاد نفرت دارم بعد تو راحت
-ببخشید عصبی ام فکر میکنم دوستم نداری فکر میکنم الان مجبوری به ازدواج با من. فکر میکنم از چشمت افتادم
محکمتر بغلم کرد.تو گوشم آروم گف شیدا من فقط پرسیدم که چون الان مجبوری با من ازدواج کنی اینا رو داری بخونوادت میگی یا واقعا نظرت اینه
-دوستت نداشتم اینجا بودم؟ تو رو نمیخاستم میومدم خونت؟ تو چی فکر کردی ؟
-میدونم عزیزم منم دوستت دارم دستش رفت توی شورتم هنوز درد داری ؟؟
-نه
-بیا یکم برات بخورم اینطوری نرو از خونه ام
-نه علی حرفشم نزن میخام برم
-فقط میخورم آب دهن خوبه ها ترمیمش میکنه
-اینم تو نت خوندی ؟
دوتاییمون خندیدیم
-نه دیدم ،دیدی گربه ها وسگ ها یه جاییشون اوخ میشه زبون میزنن .
-دستت درد نکنه حالا منو گربه کردی
-هممون گربه سانیم دیگه، از رسته پستانداران
همزمان دستش رو از شورتم کشید بیرون ونگاه میکرد آخ خدا میخاس ببینه اگه خونیه نخوره
-شیدا این پستونات آدمو دیوونه میکنه خودمم باورم نمیشه چه تیکه ای برای خودم گرفتم
ازم لب گرفت وهمزمان از روی کرست ممه هام رو مالید .تو آغوشش رفته بودم .عاشق سکس سر پا بودم چون اونطوری بلندی وهیبت علی رو بیشتر حس میکردم .بردم کنار دیوار وبه دیوار تکیه ام داد .شلوارم رو با شورت کشید پایین وبادیدن جای دستش روی پام گف بمیرم شیدا ببخشید اصلا نفهمیدم دارم فشار میدم .جای کبودی رو بوسید .از خودم سردر نمیوردم .یه لحظه عاشق بودم ویه لحظه شاکی ومتنفر .الان باز دوستش داشتم سرش رو برد وسط پام وبا مماس شدن زبونش با کسم بی اختیار آه کشیدم .لامصب بلد بود یا من ندیدبدید بودم وانقدر تحریک میشدم.
اومد پایین تر درست وسط چاک کسم .زبونش رو فرو کرد ولذت بود که تو بدنم می پیچید .انقدر زبونش داغ وبزرگ بود انگار بیشتر از کیر بم حال میداد.دستاش افتادند روی ممه هام وشروع به چنگ زدن کرد .انگشتام رو توموهاش فروکردم وشروع به فشاردادن سرش به کسم کردم .چوچولم رو مکید ومن باز ناله کردم .سینه هام رومحکم چنگ میزد ودستم بی اختیار رف روی چوچولم وشروع بمالیدن کردم .زبونش رو توکسم میکرد وباز بیرون میکشید دستش رو آورده بود پایین وکیم رو انگشت میکرد ومن همزمان باورود وخروج دستش ناله میکردم .کسم رو فشار میدادم واز زبون زدن علی لذت میبردم .میمکید میلیسید میبوسید .آخ انگار منتظر همین بودم .بار سومی که انگشتش روخارج کرد واومد ببره تو، پاهام جمع ومنقبض شد وباز پایین تنم شروع به لرزش کرد .پاهام بی حس شده بود.انگار روی زمین نبودم .دلم میخاست روی تخت دراز بکشم .ناله کردم وعلی اومد بالا بوسم کنه که روم رو برگردوندم .منم مثل اون فکر میکردم که هنوز کسم خونیه .خودم خندم گرفته بود که چرا به خوردن آب کسم مشتاق نیسم یاشاید بخاطر اینکه از دستش دلخور بودم .علی رف صورتش روبشوره ومن سریعتر از هر موقعی لباسهام رو پوشیدم اصلا نمیفهمیدم چطوری دارم میپوشم .دلم نمیخاس باز اون اتفاق صبح بیفته علی داشت میومد سمت اتاق که بادیدن من جا خورد .
-علی جون من باید برم
-کجا چه عجله ایه
-نه دیر برم و مامانم عصبی بشه بد میشه
-بیا یه لحظه اینجا
مردد نگاش کردم میترسیدم بازم مثل صبح به زور بکنتم
-بیا کاریت ندارم
دستم روگرفت وبردم اتاق دیگه .اتاق پربود از وسیله ورزشی به درودیوارش کش ورزشی وتی آر ایکس آویزون بود یه کیسه بوکس وسط اتاق آویزون بود .بردم تا روبه روش .از پشت بغلم کرد
سرش روپایین آورد وتوگوشم گف : فکر کن این علیه هر چی دلت میخاد بزنش .خودم میدونم امروز خیلی بات بی رحمی کردم .خودمم باورم نمیشد انقدر وحشی بشم .دستام رو گرفت ومشت کرد وکوبید به کیسه
ولی بعدش که از این در رفتی بیرون من بشم اون علیه اول صبح .اون علی که هنوز اینکارارو بات نکرده بود .سعی کن فراموش کنی .من خیلی دوستت دارم .هیچ وقت بت خیانت نمیکنم ولی تو هم حتی با چشمات بم خیانت نکن .حتی تو فکرت تو ذهنت بم خیانت نکن .هیچ وقت دست روت بلند نمیکنم ،ولی تو هم بم نگو زن باز . عشق من برای امروز ودیروز نیس. ۶ماهه تو فکرتم .از روز اولی که برای استخدامت اومدی اتاق رییس .از من پرسیدی اقای صفاری کجاست .۶ماهه هر روز بیشتر از روز قبل خاستمت. همش بت فکر کردم صبحها زود اومدم تا از اون بالا تورو ببینم که میای اداره .۲شنبه ها که میرفتم حتما به یه بهونه ای میومدم قسمتتون فقط یه نظر ببینمت .پس بمن نگو پشیمون شدم .انقدر آروم واز ته قلبش میگف که باز داشت گریه ام میگرف . برگشتم سمتش وخودمو کشیدم بالا وبوسش کردم .علی نرم مامانم بیچارم میکنه
-وایسا خودم ببرمت صبر کن یکم برات خرید کردم بزارم تو ماشینت .اینام دوست داشتی ببرخونه بخور
-نه دیگه فردابیار باهم میخوریم باید برم
میخاست خودش بیارتم وبعد برگرده ولی بااصرار من راضی شد که خودم برم .کلی پسته وهفت مغز برام خریده بود وهر چی گفتم خونمون داریم قبول نکرد وگف برای من خریده …
شب تو تالار فقط کنار مامانم باهم دعوا میکردیم تو راه برگشت باز زدم زیر گریه وشروع کردم برای همه خط ونشون کشیدن که یا فرداشب رو کنسل میکنند یا من نمیام …
اخر بعد از کلی بحث ودعوا قرار شد شایان به آرمان زنگ بزنه وفرداشب رو فعلا کنسل کنه
شب با قرصی که علی داده بود بخورم تا ۱۰صبح خوابیدم با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم علی بود

-کجایی خانوم خانوما .کی بیام دنبالت ؟
خواب بودم پاشم صبحونه ودوش وبیام
-میتونی سفید بپوشی کامل .شالت نه هر رنگی خاسی بپوش
-خبریه ؟
-نه دوس دارم سفید بپوشی عاشق سفیدم ۱۵ دقیقه قبلش زنگ بزن تا بیام دنبالت .
رفتم پایین همه صبحونه خورده بودن وباید تنهایی می خوردم .شایان اومد صندلی کنارم نشست وگف شیدا من برادرتم بعد از مامان وبابابیشتر از همه دنبال خوشبختیتم .این بچه تهرونه شاید باتهرونیا زباد نبودی اونا هر شهر دیگه رو غیر خودشون ،شهرستانی ودهاتی میدونن .اگرم قراره زنش بشی مراقب خودت باش نکنه امروز پاشی بری خونش یا بش اجازه بدی بیش از حد بت نزدیک بشه
-شایان خجالت بکش اون همچین آدمی نیس اصلا خودش
-بهرحال شیدا مواظب خودت باش مردی تو این سن خوب بلده چطور به دختر رو شیفته خودش کنه اگه کوچیکتر بود انقدر دلواپست نبودم ،مواظب باش این بچه تهرون کلاه سرت نزاره
تمام ذهن وفکر من رفت سمت علی .شایان یه طوفانی تو ذهن ووجود من ایجاد کرده بود .یعنی واقعا علی داره از من سواستفاده میکنه شایان راست میگه چرا من انقدر زود وادادم .نکنه بعد بزارتم کنار .تو زندگیم انقدر از کاری که کرده بودم پشیمون نبودم .بخودم قول دادم که امروز خونش نمیرم .دیگه باش سکس نمیکنم ولی …
اصلا روم نمیشد بش بگم خونه نمیام ولی وقتی دیدم مسیری غیر از خونش رو میرف خیلی خوشحال شدم .خیلی دنبال جای پارک گشت وپیدا نمیکرد
-علی جان خوب بریم یه جای دیگه
-نه نمیشه رزرو کردم اینجا رو
هتل عباسی .جایی که من عاشقش بودم .۲سال پیش با دوستام اومدیم تو حیاطش و آش رشته خوردیم .معماریش یه حس آرامش وگل کاریا ودرختاش یه زیبایی خاصی داشت، که کمتر جایی داشت .شال عنابی رنگی لحظه آخر تو ماشین بم داد وگفت که سرم کنم .همرنگ پیرهن وکراواتش بود .گفت میخاد به مامانش زنگ بزنه وگفته دیروز خرید بودیم ومیخاد ما رو باهم ست ببینه که بدونه تصمیمون قطعیه .دستم رو گرفته بود ودنبالش میکشید .کفشام پاشنه بلند بود وبه سختی دنبالش میرفتم
-علی چخبرته مگه سر میبری
-آهان راست میگیا دارم عروس میبرم
رسیدیم و راهنماییمون کردند یه میز بزرگ کنار حوض ودرست وسط باغ

اول فکر کردم شاید پدرومادرشم گفته ولی وقتی دیدم صندلیها فقط ۲تاست مطمین شدم خودمونیم .
بعد از ۱۵دقیقه یه گروه کوچیک ارکس با سبک قدیمی اومدند بالای سر میز ما ویار مبارکباد خودندند وهمزمان بااونها مردوزن بالباس محلی وطبقهایی از گل ونبات و…اطراف ما شروع به رقص وچرخش کردند .واقعا جاخورده بودم .باورم نمیشد فکر میکردم کاری به ما ندارند وبرنامه روتین ظهر جمعشونه .ولی وقتی علی از جیب کتش یه جعبه درآورد وفیلمبردار روصورت من زوم شد وعلی گف : بامن ازدوامیکنی ،مطمین شدم سورپرایزه علیه .یه سرویس جواهر خیلی شیک .از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم .همین که فهمیده بودم بعد از قضایای دیروز ،ولم نمیکنه وبازم اصرار به ازدواج من داره خیلی خوشحال بودم ‌.اطرافیان دست میزدند ویه سری از دور فیلمبرداری میکردند ومن هاج وواج به صورت علی زل زده بودم .خندیدم ودستش رو گرفتم واون بوسه ای به دستم زد .
-میخام یه عمر کنارم باشی .همسرم باشی ‌.
از ذوقم نمیدونستم چی بگم .دستبند رو به دستم زد ودنبال اون گوشواره وگردنبند وباز ذهن من به جای خوشحالی به این رفت که چرا داداشای من بلد نبودند حتی یه گوشواره رو درست بندازند یا قفل طلا رو ببندند .بعد از بستن دستم روگرفت وبلندم کرد فکر کردم میخاد لب بگیره ولی پیشونیم رو بوسید وهمه کف میزدند .از حالتم فهمیده بود وگف بی تربیت لب مال اتاق خوابه نه اینجا ومن خندیدم بعد از دیروز تاحالا یه خنده از ته قلبم .طبقها روی میز قرار داده شد وفیلمبردار با دوربین اومد وبادادن فیگور چند تا عکس گرفت وبعد با لباس محلیها عکس گرفتیم .من انقدر ذوق زده بودم که اصلا نفهمیدم چطوری شروع وچطوری تموم شد .یه گیتار برای علی آوردند وهمزمان با رقص گروه برام شعر عاشقت شدم میثم ابراهیمی روخوند .باورم نمیشد صداش انقدر خوب باشه .تو چشمهام باعشق نگاه میکرد وبرام میخوند .ذوق وشوق همه برای خوندن علی بیشتر از گروه بود وبراش مرتب دست وسوت میزدند.از خودم خجالت میکشیدم که دیروز انقدر اذیتش کرده بودم .از ذوق وشوق وخوشحالی وقتی خوند : دست من که نیست تموم زندگیم تویی ،به گریه افتاده بودم وفیلمبردار هی نزدیکتر میومد وخوشحال فیلم میگرفت .
وقتی مراسم تموم شد گفتم علی خیلی ممنونم واقعا به همچین چیزی احتیاج داشتم
-دلم میخاست خانواده هامونم بودند ولذت میبردند ولی دیدم اگه به تعویق بندازم تو هرروز میخای بگی اگه منو نمیخای منم نمیخامت .شیدا دیگه حق نداری از نخاستن بگی از طرف خودت چرا ولی از طرف من نه .من واقعا تو رو برای زندگیم میخام نه چیز دیگه .منم مثل تو نمیخاستم اون اتفاق بیفته ولی خوب شد …
نگاهها روی میز ما زیاد بود علی گف دیروز که رنگت پریده بود دل وجگر خریدم خاستی بریم خونه کباب کنیم میخای هم اینجا بمونیم
-اینجا نه دوست ندارم نگاه همه بمن باشه بریم جای دیگه
-میترسی بریم خونه؟ تاب رو جمع کردم میدونم یادت میاد و عصبی میشی
-نه بحث اون نیس
-پس بحث چیه ؟
-خیلی راغبی بریم خونه میریم
-پس پاشو بریم
دیگه روم نمیشد بگم نه .بعد از خوردن غذا رفتیم تو تخت ودراز کشید لخت شد وچشم بند زد وگفت بیا امروز من هیچ کاری نمیکنم هر طوری میخای بیا .بیا بشین روصورتم .دیگه روم نمیشداول بشینم رو صورتش . بالباس خوابیدم روش واول کلی ازش لب گرفتم زبونم رو میمکید ومن از عشقبازی باش لذت میبردم .آروم آروم سینه هام رو درآوردم ونوک هردوشون رو گذاشتم تو دهنش .داشتم دیوونه میشدم چون علی محکم میخوردشون وجون جون میکرد .از دیروز که تو این تخت بودم ،خیلی بیشتر میخاستمس .جدی زنها چقدر احساسی اند .عشق باشه ،خرترین موجود جهان زنهاند .خوب که سینه هام درد گرف تحریک شدم که بشینم روی صورتش .دستم روروی سرش گذاشتم وبا گفتن ببخشید علی جون اینو من خیلی دوسدارم چوچولم رو کشیدم رو دماغش .هر زمان تو ذهنم میومد که الان پامیشه ومثل دیروز منو میخابونه وبافشار دادن پاهام شروع به گاییدنم میکنه ولی علی خیلی ریلکس ،کسم رو میخورد وانگشتم میکرد .سوتینم رو درآوردم وبه لخت خودم تو آینه بالای تخت نگاه میکردم از شدت لذت زبونم باز شده بود .آخ علی زبونتو بکن توش محکمتر بخورم دو انکشتی بکن توش آخ وای وتو موهاش چنگ میزدم به سرم زد بر عکس شم تا کیرش رو ببینم وبش دست بزنم .با دیدن کیر شق شدش ،روتنش خوابیدم وکیرشو تو دست گرفتم .از خودم در عجب بودم ،از چیزی که میترسیدم وخوشم نمیومد الان با ولع دست میکشیدم وسعی داشتم خودم رو برسونم تا بمکمش .زبون علی بیرون بود ومن بی تاب کسم روروی صورتش میکوبیدم .انقدر ِلذت داشت که فکر میکردم چخوب که علی هس تا کسم رو بخوره .خاک توسرش کاش همون ۶ماه پیش اومده بود و منو غرق در لذت کرده بود .نوک کیرش رو تودهنم گرفتم ومکیدم .علی چرخید و۶۹ شد وباز شروع به مکیدن ولیسیدن کسم کرد .نمیفهنیدم خودش دوس داره یا برای دل من میخوره .چون کسخوری تو ذهن من یه کار چندش بود .دست کشیدم رو تخماش که دادش بلند شد .شیدا آروم این حساسه .وسط این کارا وسوسه شده بودم کیر علی بره تو کسم .با خودم حساب میکردم یعنی عرض دوتا انگشتش بیشتر از کیرشه ؟ باز دوباره رفتم سراغ کیرش ومالیدم وصدای علی بیشترشد اومدم بکنم تو کسم که مثل فشفشه از جا پرید وگف بزار کاندوم بزارم .چنان با سرعت ومهارت کاندوم رو کشید روی کیرش که باز ذهن من رفت به اینکه این حداقل بار دهمشه داره کاندوم میکشه روکیرش .تا نصفه کیرش رو تو کسم جا دادم .درد نداشت ولی دوس داشتم خودمو لوس کنم برای همین شروع به آه وناله کردم .
-آخ علی دردم میاد تو فشار ندیا
بااینکه لذت برده بودم ولی ارضا نشدم شاید از ترس بود یا فکرای متفرقه شاید چون رو بودم وسنگینی علی رو حس نمیکردم .
تو راه برگشت زنگ زد بپدرم وگف اگه میشه من ۱ساعتی وقت شما روبگیرم
-علی چی میخای بش بگی ؟ چکارش داری ؟
–با خودش کار دارم خیلی سعی کردم بتو بگم ولی نتونسم چند بار اومدم بگم ولی نشد .
-علی تو روخدا از این مسایل بینمون نگیا
-نه چکار دارم اون فقط بین من وتویه به کسی ربطی نداره
رسیدم خونه پدرم پرسید با من چکار داره ؟ گفتم نمیدونم .
اومدم و عکسایی که تو هتل عباسی گرفته بودیم رو بشون نشون دادم تا شایان مطمین شه خونش نرفتم .مامانم سرویس رو که دید زیروروش کرد وگف خیلی زود داره جلو میره باید مادرش نشون میداد نه خودش
-تو که راهش ندادی قرار بوده خودش بیاره
دل تو دلم نبود تا بابام اومد .
همه مثل من تو سالن منتظر بابا نشسته بودند.شایان باحرص میپرسید که خودش سرویس رو برات انداخت ومن گفتم آره ولی شایان مثل شما دوتا دستپاچلفتی نبودا سریع وصل کرد طوریکه اصلا دستش بم نخورد اومدم بوسش کنم که فقط پیشونیم رو بوسید .
مامانم بااعتراض گف شیدا تو حیا نمیکنی قدیما میگفتن صیغه دختر که خونده بشه حیاش میریزه در حالیکه باز به فرش خونه نگاه میکردم پریدم وسط حرفش خوب مامان میخاستم مطمین بشم سیگاری نباشه یا دهنش بوی بد نده .این همکار کناریم وقتی میرم ازش چیزی بپرسم بااینکه چون مرده ازش فاصله میگیرم دهنش بو میده اولا فکر میکردم از گرسنگیه یکی دوبار تا یه چیزی خورد رفتم بالا سرش ولی دیدم باز همون بو رو میده انگار سینوساش مشکل داره
آرش با لودگی رو به شایان گف : داداش یاد بگیر ببین به چه چیزهایی دقت میکنه جدی اشتباه میکنیدا با شیدا هماهنگ شید راضیش کنید ببریدش خواستگاری .واقعا به نکات خوبی اشاره میکنه
شایان باعصبانیت گف اصل کاری که باید براش مهم باشه رو دقت نمیکنه
-چی باید مهم باشه شایان …
باز بحث وبحث تا بابا اومد .
بابا خیلی ناراحت از در اومد تو که یه لحظه فکر کردم نکنه باعلی بحثشون شده وعلی همه چیز رو گفته .وقتی رسید گف یه چای یه شربتی بیارید برا من دهنم خشک شده
اومدم پاشم که بابا گف شایان تو یه قهوه بزار
بابا با نگرانی نگاهم کرد وگف شیدا بابا از اولم گفتم خودت باید تصمیم بگیری خودت باید فکراتو بکنی بخدا بابا منم گیج شدم نمیدونم چکار کنیم .گویا این ۱سال ونیم زن عقدی داشته وباهم نساختند وجداشده .خودش طلاق داده
دیگه حرفای بابا رونمیشنیدم
-بابا دارید دروغ میگید چون دلتون بااین نیس
-چه دروغی باباجون خودش گف
شایان از تو آشپزخونه داد زد دیدید گفتم این یه ریگی به کفششه هی گفتید
بابا گف شایان تو ساکت
به گریه افتاده بودم .نه بابا دروغه علی مال منه از اول مال من بوده اون زن نداشته
-درست نتونس بگه دلم براش سوخت به گریه افتاد منم زیاد اصرار نکردم که همش رو بگه ولی گف ۴ماه پیش غیابی طلاقش داده چون قاچاقی رفته خارج واول میخاسته طلاق نده وپیگیر بوده به زور برش گردونند ایران ولی بعد تصمیمش عوض شده
پریدم وسط حرفش نگف کی مقصر بوده
-اتفاقا پرسیدم ازش گف خودش هم مقصر بوده چون بامادرش باهم نمیساختند واون طرف مادرش رو میگرفته رابطشون هی بدتر وبدتر شده
مامان گف دیدید من گفتم این زنه سخته باش زندگی
بابا با علامت سکوت ،مادرم رو ساکت کرد .شیدا این پسر خوبیه تو حرف زدتش منصفه هی نگف اون مقصر بود گف خوب منم جوون بودم تجربه نداشتم بلد نبودم بار اولم بود خیلی اشتباه کردم ولی طرفمم آدم حسابی نبود .بچه طلاق ( معذرت از همه بچه های طلاق ) بود .پر از کمبود وعقده بود .من دیر فهمیدم که باید چکار میکردم
-اونم عاشقش شده خودش پیداش کرده
-نه اتفاقا، گف اون سمتش اومده دختر فامیلشون بوده البته فامیل دور. تو مهمونیها بش ابراز علاقه میکنه واینم چون اون تنها بوده وباپدرش که دوست صمیمی باباش بوده زندگی میکرده دلش میسوزه ومیگیرتش
زار زار گریه میکردم .تمام سوالایی که تونت باید دنبالش میگشتم رو امروز تو حرفای بابا پیدا میکردم .
-بابا جون گف هر کاری کرده بتونه برای خودت بگه نتونسه گف خیلی تو رو دوس داره نمیخاد این مساله باعث بشه تو بش جواب نه بگی
تو ذهنم اومد حتما ردش میکنم من با مردی که زن داشته وهیچی نکفته هیچ حسابی ندارم بعد یادم اومد که من بکارت ندارم .بگاش داده لودم وبد هم بگاش داده بودم .خیلی بد موقع وخیلی بی وقت .تو ذهنم میومد محبتای امروزش وهزینه کردناش فقط برای خر کردن من بوده یاد جمله شایان که میفتادم که برای بچه تهرونا ما دهاتیم از حرص آتیش میگرفتم .زار وزار گریه میکردم وبابا برام توضیحات بیشتری میداد .
آرش بم دستمال دادو گف اوووه چته حالا انگار چی شده
از جا بلند شدم و گفتم تو نمیفهمی من عاشقشم .عاشق اون هیکل ورزشکاری وشونه های مردونشم .آرزوم بود زن همچین مردی بشم .ارش من خودم انقدر کرم ریختم ونخ دادم تا ازم خواستگاری کنه .تا عاشقم بشه .نه مستقیم خیلی نامحسوس .من اول عاشقش شدم مثل سگ داشتم دروغ میگفتم تا بتونم دل همه رو به رحم بیارم وموافقتشون بااین ازدواج رو کسب کنم .چاره ای نداشتم .دیگه مطمین بودم دروغ یه جایی لو میره .یه جایی هر چقدر هم بباهوشی ونخبه ای علی باشی تو یه حرکت خودتو لو میدی .من آدم دروغ وفیلم بازی نبودم .من جز علی شانسی نداشتم .نمیتونسم بکارتم رو بدوزم وبخابم زیر یه مرد دیگه وبگم بار اولمه دارم کس میدم .من آدم این کارا نبودم .اگرم میخاستم راستش رو بگم ،تو این اصفهان خراب شده یه عمر خونه بابام میموندم .دلم نمیخاس خونه بابا رو .تنوع دوس داشتم ‌.رفتن از این خونه راحت شدن از غرغرای مامان ومهم تر از همه یه زنوگی جدید خانواده جدید بچه …

بابا از حرفای علی میگف .جالب بود که زیاد مخالف نبود حتی گف که علی گفته اشتباهاتی رو که تو اون زندگیش مرتکب شده دیگه با زن جدیدش تجربش نمیکنه چون نتیجش رومیدونه .شایان قهوه آورد همه نظر میدادن وشایان خوشحال بود که خوبه آرمان رو قطعی ردش نکردیم ومامان میگف این زنه مشخص بود زندگی بهم زنه این پسره هم مامانیه تمام علتش ننش بوده …
بحث وبحث
سرم درد گرفته بود مامان هنوز داشت حرف میزد که پریدم وسط حرفش
-بابا من میخام خودم برم باش حرف بزنم
شایان جواب داد زشته ظهر پیشش بودی
سرویس طلا رو ببابا نشون دادم وگفتم باید زودتر باش صحبت کنم واگه نظرم نبود اینها رو بش پس بدم
همه با یه حس دلسوزی بمن نگاه میکردند .واقعا حرفا واشکام روشون اثر گذاشته بود .
-بابا جون صبر کن اعصابش خورد بود چند بار به گریه افتاد ونمیخاست هم جلوی من گریه کنه .بیشترش رو ما ساکت نشسته بودیم ونه اون چیزی میگف نه من بزار فردا یکم حالش بهتر شه
-نمیتونم بابا دیوونه میشم تا صبح همین امشب
آرش رفت برام آب قند آورد گف طلا بنداز توش وبخور رنگت بریده .چند بار بگیم این خر نشد خر دیگه
دلم نمیومد دیگه دعواش کنم آب قند رو که میخوردم بابا گف یک ساعتی صبر کن وبعد بش زنگ بزن باتلفن باش صحبت کن .
مثل دیروز که دلم میخاست زمان برگرده عقب ومن نرم خونه علی، الانم دلم میخاس زمان برمیگشت عقب ومن تو همون حیاط هتل عباسی بودم . نمیفهمیدم بگا دادن بکارتم سخت تر بود یا فهمیدن زن داشتن علی
-بچه که نداشته
-نه بابا جون گف از همون اولا معلوم شد با هم نمیسازیم گف هی کوتاه اومده ودوس نداشته چون تنهاس طلاقش بده که بعد اتفاقایی میفته که زنش فرادی میشه
-چرا چه اتفاقایی
-نمیدونم بابا نگف منم نپرسیدم بغض میکرد اعصابم خورد میشد ۲بارم بلند گریه کرد دلم نمیخاس سوالای من اشکشو دربیاره ( بابا راست میگف خیلی باسوز گریه میکرد )بعدشم اول همه گف شما مثل پدر منید برای منم مثل اون ۳تا بچتون پدری کنید دیگه من هی روم نشد سیم جیمش کنم بی کلاسی بود اینا رو هم خودش گف من بش گفتم تو باید زودتر میگفتی این دختر من زود وابسته میشه گف خیلی سعی کرده ولی نتونسه …
کلافه بودم چشمام از اشک زیاد میسوخت پا شدم بش زنگ زدم که جواب نداد
بابا الان که جواب نمیده ولی من نمیخام باتلفن باش حرف بزنم میخام روبه رو باش صحبت کنم ببرمش اتاق خودم یا بریم بیرون
بااینکه نمیخاستم برم حموم تا کسی بم شک نکنه ولی انقدر سرم سنگین بود وحس بدی داشتم که فقط آب میتونست منو آروم کنه .تو حموم هم برای نرم شدن دل اونها هم برای دل خودم زار زار گریه کردم .انقدر مشت تو لگن آب زدم وخودم رو زدم ولی دلم قرار نمی گرفت .

باید چیکار میکردم .دلم یه مردزن دار نمیخاس هی یاد فیلم دروغ وخشکسالی میفتادم که زنه رفته بود خارج وبعد بشوهرش که طلاقش داده بود پیغام داد که بچش ۶ماهشه .اگه زنش حامله بوده چی ؟ اگه چون میخاسه بچه رو به این نده با این قوانین کیری ایران پاشده رفته خارج چی
۴روز دیگه ببینه نمیتونه از ثروت پدرعلی چشم بپوشونه ودست بچش رو بگیره بیاد ایران من باید چکار کنم .با این فکرا گریه میکردمو زار میزدم .نمیدونسم الان علی رو دوس دادم یا نه .حالم انقدر بد بود نمیفهمیدم عاشقم فارغم با متنفر …
اومدم بیرون وبابا که هیچ وقت تحمل گریه های منو نداشت رفته بود پیاده روی .علی زنگ زده بود ومامان جواب داده بود وگوشی رو گرفته بود دم در حموم وگفته بود ببین با دختر من چیکار کردی مساله به این مهمی رو اول میگند نه وقتی به یه دختر نشون دادند وبش ابراز عشق کردند.
با مامان دعوا کردم وگفتم اون چی گفت ؟
-فقط معذرت خواهی کرد
زنگ زدم به علی .انقدر داد زده بودم که صدام در نمیومد .ازش خاستم ببینمش گف سردرد داره ومیخاد قرص اعصاب بخوره وبخابه با تحکم گفتم استامینوفن بخوره وبیاد دنبالم گف باید ۱ساعتی رو بخابه نمیتونه .قرار شد ۲ساعت دیگه بیاد دنبالم
شایان پیله کرده بود که چون شبه تنها نرو رومسخرگی گفتم تو هم پاشو بیا که گف باشه اصلا بش بگو بیاد ۴۰پنجره ما هم خودمون میریم
-شایان چی میگی
-جدی میگم یهو خاسی بش نه بگی بزار هی همه نبینن رفتی باش بیرون اونم شوم جمعه
بابا گف بابا جون باهم برید شایان تو کتابتو ببر جدای اینا بشین
-من روم نمیشه بش بگم من با داداشم میام مگه من بچم
-میخای من بش بگم بابا ؟
-نه ولش کنید خودم میگم .یه جورایی درست میگفتند ساعت ۸شب بود وهوا داشت تاریک میشد .لااقل وقتی شایان بود هر چی هم حرف میزدیم وطول میکشید کسی شاکی نمیشد .زنگ زدم علی واون گف ۴۰پنجره رو بلد نیس وبریم پارکلند وپرسید که شام که نخوردم وگفتم دلم هیچی نمیخاد .
باشایان سر میز بودیم که علی اومد .شایان اومد بره میز دیگه که علی گف بشین تو هم مثل برادر خودمی وشایان باکمال پررویی نشست .داشتم حرص میخوردم وبه شایان نگاه میکردم که علی گف چی میخوریم گف خواب بوده وخیلی گرسنشه

-علی جان اینجا غذاش خوب نیسا
شایان برگشت به سمت من وباحرص نگاهم کرد .تازه فهمیدم نباید جان میگفتم
-من گرسنمه
-فست فوداش که آشغالند سوخاری یا کباب بگیر
وشما ؟
من یه سوپ سفارش دارم چون گلوم هنوز درد میکرد وشایان آبمیوه گف رژیمه وشبها کمتر میخوره
تا غذا بیاد از علی عکس زن سابقش رو خواستم واون گف که نداره ودر جواب نگاه متعجب من گف آدم عکس کسی رو که ازش متنفره وزندگیش رو به فنا داده نگه نمیداره .گف زنگ بزنه از مامانش بگیره که گفتم نمیخاد
-خوب اسم وفامیلش چیه ؟ تو مجازی نمیشه پیداش کرد من میخام باخودش حرف بزنم
-تونسی پیداش کنی بمنم نشونش بده .۲ ساله دنبالشم حتی باباش رو ۲ماه ادم گذاشتند تعقیب کردند تا شاید پیداش کنم ولی نیس که نیس فکر کنم اصلا ایران نیس چون جاهایی که ممکن بود ایران باشه وبره رو چند وقتی رصد کردم
-الان چی ؟ هنوزم دنبالشی ؟
-نه دیگه سعی میکنم بش فکر نکنم گذاشتمش کنار از اون روز که تو روز اول اومدی اداره وتصمیم گرفتم یه زندگی جدید رو شروع کنم ۱هفته بعد به وکیلم گفتم غیابی طلاقش بده وبپدرش هم اعلام کنه ۴ماه پیش کاراش انجام شد .الان دیگه زنم نیس باش حسابی ندارم چرا دنبالش باشم؟
-بچه چی
علی خندید بچه ؟ شیدا تو فکر میکنی یه زندگی وقتی به طلاق بکشه تا شب اخر همه چی روحساب وکتابه ‌؟ صبح بلند میشند وتصمیم میگیرند دیگه تمومش کنند ؟قبلش که هر دومون جلوگیری میکردیم بااینکه میدونسم قرص میخوره ولی بدلایلی منم پیشگیری میکردم . ما ۲ماهی بود اصلا جدا از هم میخابیدیم ببهانه رفتن پیش پدرش ودعواش بامادرم، قهر میکرد میرف خونه باباش که خوب بعد فهمیدم نمیرفته
-کجا میرفته ؟
-غذا اومد وعلی ببهونه غذا از جواب دادن شونه خالی میکرد وذهن من به صد جا رف .وجود شایان سر میز ما یه چیز خیلی اضافی ومزاحم هم برای من وهم علی بود .تصمیم داشتم بعد از خوردن ببهانه دستشویی برم وبش رنگ بزنم تا از ما جداشه .غذا اومد وعلی به زور وگفتن اینکه نخوری از گلوم پایین نمیره یه تیکه غذاش رو بمن داد وباز نگاه سنگین شایان .
شایان داشت میفهمید که ما خیلی باهم صمیمیم نمیدونستم خوبه یا بد .
بین غذا مادرش زنگ زد وسراغش رو گرفت وعلی گفت که باشیدا وبرادرش رستورانیم ومادرش زود قطع کرد .معلوم بود پسر ومادر خیلی بهم وابسته اند چون علی گف بیدار بودی بت زنگ میزنم .
وسطای غذا شایان گف راستی آقای فهام پدرم گفتند دوست دارند اگر قرار به این وصلت شد،شیدا حق طلاق داشته باشه .
علی درحالیکه باعصبانیت لقمه روش میجوید وسریع قورت میداد وبرای خودش نوشابه میریخت گف ،بپدرتون سلام برسونید وبگید نه اصلا همچین حقی رو نمیدم نمیشه اینطوری که
الان جلوه ها ووجود بیشتر علی به چشمم میومد .یه مرد غد یک دنده و خیلی مستبد والبته مغرور وخودرای
-شایان بمن نگاه کرد ومن به علی
-علی چقدر فکر میکنی مادرت مقصر بود تواین جدایی
-مادرم مقصر نبود .اون زودتر از همه فهمیده بود .اون بیشتر از من وپدرم توخونه بود .اونموقع من صبح میرفتم وشب میومدم خونه .مادرم به رفت وآمدها ونبودن زنم شک کرده بود بش گفته بود بیشتر خونه بمونه واگه شوهرش نیس دلیل نداره که اونم خونه نباشه .اصل بحث اینها سر این بود .بعد اومد گف جداشیم واز خونتون بریم یه جای دیگه .بمادرم گفتم فشار رو از روش برداره وبزاره راحت باشه انقدر رفت وآمداش رو چک نکنه پدرش تنهاس ومیره پیش پدرش .مادرم یه روز ظهر زنگ زد که پاشو بیا بریم زنت رو از خونه پدرش بیار بیا ببین زنت کجاس .مادرم براش بپا گذاشته بود رفتیم رو آدرسی که داد دیگه بغض کرد و با نگاهی به شایان گف با ۲تا مرد از یه اپارتمان تو پایین شهر بیرونش آوردیم

سوار ماشینش کردیم ولی فرار کرد تو کوچه پس کوچه ها گمش کردیم ودیگه هم
بغض کرده بود ونمیخاس ادامه بده پاشد ورفت دستشویی تا بیاد من وشایان بجون هم افتادیم
-یعنی چه جان جان درآوردی ؟ این نامحرمه بتو الانم که شرایطش اینه تو برای
-اصلا تو برای چی نشستی اینجا ؟ این گناه داره یه تعارف کرد باید تلپ شی اینجا یا پامیشی میری یه میز دیگه یا خودم میرم یه میز دیگه
شایان باتهدیدهای من مجبور شد جاش روعوض کنه .البته بعد از ۱۰دقیقه چون دید تنهاس پاشد رفت دم رودخونه پر از خالی .
علی اومد وهر چقدر اصرار کردم دیگه از غذاش نخورد با ریشخند وبزار باهم بخوریم وادارش کردم تا غذاش رو تموم کنه حین غذا گف جلوی داداشت نتونسم بگم فکر بچه رو اصلا نکن آخریا کسش بو میداد چون عفونت داشت انگار من بی کاندوم طرفش نمیرفتم هم بدم میومد هم میترسیدم منم مریض شم .میدونی شیدا ۲سال تموم عذاب وجدان داشتم که من جندش کردم من با بی محلیهام باعث شدم که هرزه بشه همش خودم رو مواخذه میکردم حتی بمامانم گفتم من با وسواسم چون از بو وعفونت بدم میومد باعث شدم تا اونم بره برای خودش تا دیروز وقتی که پرده تو رو باز کردم تازه فهمیدم چقدر اشتباه کردم
-علی زن تا زن فرق داره پرده ها چندین مدل داره شاید
-نه اصلا پرده نداشته رفته بود دوخته بود کسش گشاد بود واصلا مکش کس تو رو نداشت بحث خون یا مدل پرده نیس اتفاقا خونی که ازش اومد خیلی بیشتر از تو بود ولی مشخص بود که این کس بار اولش نیس من یه جنده رو گرفته بودم وتا دیروز هم نفهمیدم .گریه ها وحرفهای دیروزم مال اون بود که تو بخودت برداشتی .
-چند سالش بود ؟ من یه جا خوندم بالا رفتن سن خودبخود عضلات شل میشند
-اینا همه کسشعره اون موقع که عروسی کردیم ۲۳سالش بود از تو کوچیکتر بود .دیروز تاحالا شیدا حال خودم رو نمیفهمم نمیدونم خوشحال باشم که من باعث جندگیش نشدم وخودش از اول جنده بوده از طرفی از اینکه ۱سال ونیم سرم کنار یه جنده بوده ویه جنده زنم بوده ومن نفهمیدم دارم عذاب میکشم .میدونی شیدا من دیگه آدم نمیشم شبها یام میاد چه شبهایی ببهانه رفتن خونه پدرش میرفته میداده وزن من بوده عصبی میشم تا این قرصها که بت دادم رو نخورم نمیتونم بخابم جلوی داداشت نگفتم میخاستم بکشمش این حق من نبود .من عمری بی ناموسی نکرده بودم ،مامانم فراریش داد .ترسید من بکشمش .داشتم میکشتمش .بعدمامان گف تک بچه بود باباش میکشیدش بالای دار.
-رابطتون چجوری بود ؟
-سکسمون؟
-اوهوم
ببین اولا عالی بود ولی ۱ماه بعدعروسی بو میداد من ساده فکر میکردم بخاطر بکارتشه پاره شده وزخمه عفونت کرده .خودم بردمش دکتر داروهاش طوری بود که مثلا ۱هفته نباید نزدیکی میکردیم .بااینکه کنارش اذیت میشدم وبو میداد ولی باز ارضاش میکردم چون مثل تو حشری بود وحتی بااینکه نباید دخول میکردیم خودش میومد .میبینی تو از این کیر من میترسی ونمیزاری بیشتر نصفش بره تو ،اون راحت همش رو توخودش جا میدادومن هیچ حس فشار یا مکشی نداشتم ، خودش میزد رو کونش، فحش زشت میداد، یه پا جنده بود واسه خودش ومن ساده باخودم میگفتم جوونه شهوت داره .میدونی شیدا من یه جنده گرفته بودم وتا دیروز هم نفهمیدم .به مرور بحثاش با مامانم زیاد شد .از من توقعهای بیجا داشت .تو مهمونیای خونه بابام ادمای بیخود ودوستای چندشش رو میورد پوشش زیاد مناسب نبود .مهمونی میرف ووقتی میومد مست بود مامانم اعتراض میکرد ومن بیچاره چون مادر نداشت ومادرش رفته بود خارج ،زیاد بش سخت نمیگرفتم تازه بمامانم میگفتم تو خیلی بش گیر میدی .بمرور از هم خیلی دور شدیم .بااینکه دوسم داشت وخودش اومد طرف من ،ولی توقع داشت من تو روی مادرم بایستم یا بریم تنها .دیگه خودش شبها جاش رو جداکرد ومیرف خونه باباش میگف یا من یا مادرت .تلاش کردم رابطمونا درست کنم ولی بمن میگف بچه ننه
-فکر نمیکنی درست میگفته؟
علی با چشم غره بمن گف نه شیدا چون مامانم از کاراش سر درآورده بود مامانم خیلی وقت بود فهمیده بوده بمن نگفته بود تهدیدش کرده بود که به علی میگم .میدونی زنگ زده بود روگوشیش جواب نداده بود .زنگ زده بود باباش ،باباش گفته بود پیش من نیس ۱هفتس نیمده اینجا .مامانم فهمیده بود ولی چون من زود جوشم وعصبی بشم دست خودم نیس بمن نگفته بود تا خودش درستش کنه .انقدر من ساده وبدبخت بودم وفکر میکردم زنم میخادم روزیکه مامانم گف پاشو بیاببین زنت کجاس فحش روکشیدم بش که چون تو از زن من خدشت نمیاد داری اینجوری میکنی انقدر من نفهم بودم شیدا .نمیفهمیدم این عفونتهای مکرر ،این همش نبودنا ،این خونه جدا خاستنا این همه بی حیا بودنااینا همش نشونه خیانته .

-علی جان منم خونه جدا دوس دارم آدم دوس داره مستقل باشه خانم خونش باشه
علی درحالیکه به میز چشم دوخته بود وتوفکر بود گف اگه خیلی برات مهمه میریم جدا خودمم دل خوشی از اون خونه ندارم حتی اونروز بااینکه بعد رفتنش جهیزیش روفرستادیم خونه باباش واین وسایل رو خودم خریدم دلم نمیومد ببرمت تو همون اتاق وبات باشم انگار هنوز روی مخمه ولی شیدا بت گفته باشم بی اجازه من جایی بخای بری بدون هماهنگی من خونه رو ول کنی بری بخای خیلی بیرون
-من عاشق تو خونه موندنم خیالت راحت ۳روز درهفته که میای اصفهان رو که بات میام اصفهان تهران هم همونجا که خودت سرکاری برام کار جور کن پیشت باشم
-نه نمیخام دوس دارم تو خونه باشی
-علی این بدبینیت کار دستمون نمیده ؟ نمیخام سایه اون زندگیت تو زندگی جدیدمون باشه
-نه بتو مطمینم نمیخاد بترسی ولی رفتار مشکوک ببینم دیگه نمیتونم
اون شب کلی باهم حرف زدیم وعلی وقت خدافظی به شایان گف بپدرت بگو من مشکلی با دادن حق طلاق ندارم .یه زن باید خودش بخاد کنار من باشه اگه نخاد اونم نمیخادش .
بابا وشایان ۳بار رفتند تهران وتحقیق از خانواده دختره وصحبت با پدر وخاله زن سابق علی وپرس وجو در مورد علی ،مخالفتی با ازدواج من نداشتند .انقدر مواظب بودم وحتی دکتر رفتم تا نکنه عفونت بگیرم تا علی فربد در موردم نکنه.بااینکه ازدواج قبلی علی ،خوبیهایی داشت ،مثل اینکه خیلی سعی درارضا من یا م یحبت کردن بمن داشت، تو تخت برده من بودوخیلی هوام روداشت تا من ارضا نمیشدم نمیزاشت آبش بیاد ؛ چیزی که تو تعریف کردنای دوستای متاهلم نبود ولی این حس بدبینیش یا ترسی که من ازرابطه عاطفیش با مادرش داشتم ،

اون قلدر مسلک بودن ومستبد بودنش ،همه اینها من رو گیج کرده بود .بخاطر اومدن خواهر علی از کانادا واصرار مادرش برای حضور دخترش تو مراسم ،کارهای عقد ما خیلی سریع انجام شد .نصف فامیلهای درجه یکمون اومدند تهران عقد.بلد از مراسم علی توکوچه پدرم یه پنت هاوس خرید تا نزدیکمون باشند ومنم هر چی فکر کردم تصمیم گرفتم بعد از عروسی تو همون خونه پدر علی بمونم تا حساسیتی به وجود نیاد .بااینکه علی مخالف مراسم عروسی بود ولی بقول خودش برای دل من واینکه من فکر نکنم چون بکارت ندارم ،داره برام کم میزاره ؛ یه عروسی مفصل تو اصفهان برام گرفت وپدرومادرم باسختی تو ۳ماه جهیزیه منو کامل کردند .قسمت بود که این اتفاقا بیفته وبکارت من بگابره تا زن علی شم یا اگه این اتفاقام نمیفتاد من آخرش زن علی میشدم یا نه واینکه ازدواج قسمته یاانتخاب خود آدمه همیشه برام مثل یه سوال بی پاسخ باقی موند

پایان

نوشته: شیدا


👍 7
👎 1
20501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913801
2023-02-06 02:09:52 +0330 +0330

ریدم به داستانت جنده اهن پرست

0 ❤️

914010
2023-02-07 11:24:11 +0330 +0330

جنده آهن پرست

0 ❤️