تهران بهشت گم شده من (۲)

1402/05/03

...قسمت قبل

قسمت دوم:
این یک داستان واقعی نیست و تمامی اشخاص و اتفاقات آن خیالی میباشند
بعد رفتن نازی دوباره برگشته بودم به تنظیمات کارخونه دوباره شده بودم همون آدم گوشه گیر کل پول و طلایی که نازی داده بود رو بردم چندتا صندوق امانات گرفتم و همش گذاشتم داخل صندوقها فقط هر چند وقت یه بار که پولم ته میکشید میرفتم یه ۱۰۰ دلاری بر میداشتم و چنج میکردم و چند وقتی باهاش سر میکردم البته خرجی هم نداشتم به اون صورت چون کل روز خوابگاه بودم و فقط در روز ۱ بار واسه باشگاه رفتن بیرون میرفتم و چون با صاحب باشگاه رفیق شده بودم دیگه ازم شهریه نمی‌گرفت سارا بعد رفتن نازی چند بار تماس گرفت که همو ببینیم ولی هر دفعه یه جوری پیچوندمش چون واقعا حالا که نازی نبود منم انگار شده بودم شبیه پسر بچه ای که وسط شهر بازی دقیقا وسط خوشگزرونی مامانش گم کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه از طرفی هم هر موقع به سارا فکر میکردم یاد اون شب با نازی میوفتادم و دوباره داغ نبود نازی واسم تازه میشد واسه همین اصلا تمایل نداشتم ببینمش دخترای دانشگاه که فهمیده بودن من با نازی به هم زدم و دوباره برگشتم خوابگاه همه سعی میکردن یه جوری خودشون بهم نزدیک کنن ولی اصلا تو شرایطی نبودم که آمادگی یه رابطه جدید داشته باشم الان که فکر میکنم به نظرم اون زمان چون میدونستم روی هر دختری دست بزارم نه نمیگه واسه همین از نظر ذهنی خیلی وسواس نداشتم که اگه الان موقعیت از دست بدم ممکنه بعداً افسوس بخورم واسه همین خیلی محترمانه جوری که مستقیم به طرف بر نخوره همه رو میپیچوندم خلاصه چند ماهی گذشت و تابستان رسید و بر خلاف سال های قبل که ترم تابستونی بر میداشتم امسال این کار نکردم و تصمیم داشتم یه خونه کوچیک مبله اجاره و ۳ ماه تابستون با خودم خلوت کنم تا واسه سال تحصیلی جدید آماده بشم
توی باشگاه یه پسر ۱۵ ساله خیلی چاق به اسم نیما بود که یه جورایی با هم رفیق شده بودیم و یکسالی میشد همو می‌شناختیم ولی کل رفاقتمون در محدوده همون باشگاه بود و مثلا اینجوری نبود که با هم بیرون بریم اون موقع من تازه ۲۱ سالم شده بود سال ۸۶ بود تازه پی اس ۳ اومده بود یه روز نیما خیلی کبکش خروس میخوند ازش پرسیدم چی شده اینقدر خوشحالی گفت PS3 خریدم بهش تبریک گفتم و اونم شروع کرد با ذوق و شوق تعریف کردن از کیفیت بازی ها و اینکه چقدر واقعی به نظر میرسن منم چون خودم هیچ وقت هیچ کس نداشتم به حرفهای گوش بده سعی میکردم با اشتیاق حرفاش دنبال کنم و دائم ازش سوال میکردم و اونم خیلی بیشتر مشتاق میشد توضیح بده خلاصه نیما گفت اصلا باید یه روز بیای خونمون با هم بازی کنیم بازی تیکین گرفتم و فیفا ۲ تایی میشه بازی کرد منم گفتم نه بابا من با این سن و سال و این قد و هیکل بیام خونتون بابات میگرخه میگه این حتما خفاش شبه من اصلا در مورد خانواده اش ازش چیزی نپرسیده بودم فقط میدونستم واقعا وضع مالیشون خیلی خوبه چون تون اون سال ها با اینکه سنش کم بود گوشی داشت و همیشه مشخص بود لباس های خارجی میپوشه و بعضی وقت ها که نمیومد میگفتم کجا بودی می‌گفت مسافرت رفته بودیم ترکیه یا دبی حتی یادمه یه بار رفته بود تور اروپا و چندتا عکس هم گرفته بود بهم نشون داد کنار برج ایفل و برج پیزا و چرخ و فلک لندن خلاصه میدونستم پولشون از پارو بالا می‌ره
اصولاً پسرها تو اون سن خیلی دوست دارن با افراد بزرگتر از خودشون حالا چه دختر چه پسر در ارتباط باشن و از طرفی چون من توی باشگاه بدنم از همه غیر از صاحب باشگاه بهتر بود یه جورایی خیلی حال میکرد که باهام رفیقه منم البته واقعا ازش خوشم میومد پسر خیلی با مزه ای بود و آدم از حرف زدن باهاش خسته نمیشد فکر کنم واسه همین تصمیم گرفته بود منو به خونشون دعوت کنه خلاصه نیما بهم گفت باباش با اونا زندگی نمیکنه و چند ساله رفته آمریکا ولی مامانش و باباش هنوز جدا نشدن و شناسنامه ای زن و شوهر حساب میشن دلیل اینکه چرا جدا نشدن اون زمان واسم سوال بود خلاصه من هرچی گفتم بده زشته فلانه نیما گفت حقیقتا خواهرهام خیلی منو مسخره میکنن که تو نردی و هیچ دوستی نداری منم در مورد تو بهشون گفتم که یه رفیقی دارم تو باشگاه دانشجوعه باور نکردن فکر میکنن دروغ میگم واسه همین میخوام بیای که هم با هم بازی کنیم هم بهشون ثابت کنم دروغ نمیگم خلاصه من قبول کردم بهش گفتم میام ولی فقط ۱ ساعت میمونم بعد میرم نیما گفت باشه و تاکسی گرفت رفتیم سمت خونشون با این که از وقتی اومده بودم تهران کلی مهمونی رفته بودم و کلی خونه تو بالا شهر دیده بودم ولی این خونه واسم با همه فرق داشت دقیقا عین قصر میمیوند حداقل ۳ هزار متر زمینش بود که داخلش یه خونه ۷۵۰ متری تریپلکس بود و فضای بیرونش همش باغ و استخر بود به معنای واقعی کلمه پشمام ریخته بود ولی خب چون خونه خوب زیاد دیده بودم خیلی واکنش شدیدی نشون ندادم فقط در حد همین که چه خونه زیبایی دارید بسنده کردم نیما گفت هرکی خونمون میبینه نیم ساعت در مورد متراژ و قیمت و اینجور چیزا سوال می‌پرسه تو فقط میگی زیباست؟؟؟معلوم از این خونه ها زیاد دیدی گفتم نه بابا زیاد که نه ولی یه چندتایی دیدم خلاصه رفتیم داخل تو حیاط ۳ تا ماشین خارجی پلاک موقت پارک بود یه موستانگ کروک یه چلنجر قرمز خیلی وحشی با یه کوروت زرد فکر کنم زد۴ بود کلا آمریکایی سوار بودن پرسیدم ۳ تا ماشین ؟ماشین تو کدومه؟گفت منکه فعلا گواهی نامه ندارم ماشین ندارم ولی بابام قول داده تولد ۱۸ سالگیم واسم فورد اف ۱۵۰ بگیره گفتم مگه اون پلاک میشه اینجا؟گفت پلاک موقت با پول و پارتی آره ولی اگه بیاد میشه اولین فورد اف ۱۵۰ ایران فکر کنم گفتم ایشالا زودتر گواهی نامه بگیری خلاصه رفتیم بالا اولین نفری که دیدم که مامانش بود توی آشپزخونه بود داشت شام درست میکرد واسم عجیب بود چرا خودش داره آشپزی می‌کنه و آشپز ندارن که بعداً فهمیدم مامانش کلا توی یه فاز های دیگست که خودش دوست داره همه کارها رو بکنه و اینا نیما من معرفی کرد اسم مامانش لیلی بود یه زن حدودا ۳۷ ۳۸ ساله فوق العاده خوشگل با یه اندام فوق العاده سکسی تا اون زمان همچین چیزی ندیده بودم نیما گفت این همون دوستم علیه که گفتم تو باشگاه با هم دوست شدیم من گفتم آره حدودا یه یک سالی هست همو میشناسیم که نیما سریع گفت ۱۰ ماه و ۲۰ روز دقیق من از این حساب کتاب نیما تعجب کردم خلاصه رفتیم تو اتاق و مشغول بازی کردن شدیم که اصلا متوجه گذر زمان نشدم یه دفعه دیدم لیلی از پایین صدا می‌کنه نیما جون شام امادست با علی بیاین شام من یه دفعه ساعت نگاه کردم دیدم ۳ ساعت گذشته و من اصلا متوجه نشدم سریع به نیما گفتم من میرم دیگه دمت گرم خیلی حال داد نیما گفت شام نمیخوری؟گفتم نه دیگه زشته مزاحم نمیشم
نیما گفت ولی مامانم فکر کنم ناراحت بشه خلاصه رفتیم پایین و سریع اومدم خداحافظی کنم که لیلی گفت کجا من شام درست کردم اصلا امکان ندارد بزارم شام نخورده بری علی آقا گفتم آخه نمی‌خوام مزاحم جمع خانوادگی تون بشم که لیلی گفت چه مزاحمتی اتفاقا ما همه مشتاقیم ببینیم دوست نیما که این همه تعریفش می‌کنه کیه منم یه کم خجالت کشیدم و گفتم چشم ببخشید مزاحمتون شدم
لیلی میز چید یادم نمیاد چی درست کرده بود ولی فقط می‌دونم واسه منکه یه مدت طولانی غذای خوابگاه می‌خوردم واقعا خوشمزه بود بعد چیدن میز لیلی از بالا ۲ تا دخترش هم صدا کرد اسمشون ندا و نگار بود ندا یه دختر ۲۴ ساله بود و نگار ۱۸ سالش بود و از مهر قرار بود بره یونی مهمترین چیزی که در مورد این ۲ تا دختر میتونم بگم این بود که اینا هم مثل مامانشون فوق العاده اندام سکسی داشتن و چون جفتشون با بلوز شلوار جذب بودن قشنگ کس و کون و سینه های قلمبشون زده بود بیرون اگه یادتون باشه در مورد سارا گفتم اندامش جوری بود که انگار پیکر تراشی کرده بود ولی این لعنتیا باز ۱۰ لول اندامشون از سارا بهتر بود پشمام ریخته بود چه جوری میشه ۳ تا زن با سن مختلف توی یه خونه همه اینقدر سکسی باشن اونا چون خودشون میدونستن چقدر سکسی هستن انتظار این داشتن که من یه کم هنگ کنم ولی من هم خیلی تابلوبازی در نیاوردم و غیر از دفعه اول دیگه تا آخر شب اصلا به نقاط جنسی بدنشون نگاه نمی‌کردم و فقط چشم تو چشم میشدم و صحبت میکردم
خلاصه سر میز ندا و نگار خیلی خریدارانه منو نگاه میکردن دائم به بازوهای بزرگ و سینه ی پهنم که از زیر لباس نسبتا جذبم مشخص بود نگاه میکردن لیلی خیلی مادرانه برخورد می‌کرد نگار خیلی دوستانه ولی ندا یه جورایی محتاط بود و اصلا شوخی نمیکرد تا دلتون بخواد نگار مسخره بازی در میآورد نیما هم دائم می‌گفت یادتونه میگفتم باورتون نمیشد؟خدایبش کل داداش ها و دوست پسرهای دوستاتون پسری مثل علی هست؟بعد رو کرد به من گفت علی پیراهنت دربیار شیکمت ببینن من سریع گفتم نیما داداش چه حرفیه زشته نیما گفت خداییش همچین بدنی فقط توی فیلم ترمیناتور دیدم جون من در بیار نگار هم سریع پرید وسط آره علی خیلی مشتاقم ببینم واقعا شکمت سیکس پک هست یا نه منم با خجالت در حالی که سرخ شده بودم پیراهنم در آوردم ۴ تایی زل زده بودن به بدنم واسه چند ثانیه خیره مونده بودن نگار که نزدیک من بود دستش دراز کرد به سمت سینم گفت یعنی این واقعیه؟؟تا خواست دستش بخورد سریع خودم کشیدم عقب پیراهنم پوشیدم یه پیراهن آستین کوتاه نسبتا تنگ سفید تنم بود که بازو های بزرگم قشنگ مشخص بود نگار دستش آورد با نوک انگشت بازوم فشار داد بعد در حالی که ذوق داشت گفت واقعیه خدا واقعا واقعیه من تا حالا تو واقعیت همچین بدن عضلانی ندیده بودم خلاصه مشغول شام بودیم و صحبت میکردیم که بعد شام من گفتم دیگه من با اجازتون برم که نیما سریع گفت الان که دیر وقته فردا هم که کلاس نداری تابستانه دیگه دانشگاه تعطیله شب بمون همینجا من گفتم نه دیگه واقعا صلاح نیست بمونم جمع خانوادگیتون خراب کنم که لیلی گفت اتفاقا چند وقتی میشه مهمون نداشتیم اگه بمونید خوشحال میشیم گفتم خیلی ممنونم ولی ندا خانوم و نگار خانوم شاید راحت نباشن من اینجا باشم مزاحمتون نمیشم دیگه که نگار سریع گفت نه من که هیچ‌ مشکلی ندارم اتفاقا اگه بمونی خوش هم میگزره بعد رو کرد به ندا گفت تو چی ندا؟ندا یه چند ثانیه زل زد به من گفت واسه منم فرقی نداره لیلی سریع گفت خب پس میمونی دیگه علی جان؟منم با اینکه خیلی معذب بودم و میدونستم اگه بمونم بهم خوش نمیگزره قبول کردم خلاصه رفتیم تو اتاق نیما و یه کم بازی کردیم و بعد هم خوابیدیم صبح که بیدار شدم دیدم نیما هنوز خوابه هرچی منتظر موندم بیدار نشد تا لیلی اومد صدام کرد و منم گفتم منتظر میمونم نیما بیدار شه بعد با هم میایم که لیلی گفت اون تا ظهر بیدار نمیشه پاشو بیا پایین صبحانه امادست صبحانه خوردیم سر میز خیلی معذب بودم اینکه با ۳ تا تیکه با بدن بین المللی که تازه دیشب باهاشون آشنا شده بودم خیلی حس عجیبی داشت خواستم برم که نگار گفت من می‌خوام برم پیش دوستام بیا تو هم تا یه جایی می‌رسونم وقتی داشتم میرفتم لیلی خیلی مهربون بود ولی تو چهره ندا یه حسی مثل عصبانیت بود خلاصه با نگار راه افتادیم پرسیدم از کدوم مسیر میری گفت حقیقتا من با کسی قرار ندارم می‌خوام یه لطفی در حقم بکنی گفتم چی ؟تعریف کرد چند وقت پیش با دوست پسرش تازه بهم زده و پسره بهش خیانت کرده و ازم خواست باهاش برم مغازه اش تا ما رو با هم ببینه و حرصش در بیاد منم دیدم چیزی که از من کم نمیشه نگار هم دختر با انرژی هست بد نیست یه کم وقت باهاش بگزرونم خلاصه راه افتادیم رفتیم رسیدیم یه پاساژ که مغازه پسره طبقه سوم بود چون صبح بود نسبتا خلوت بود وقتی رسیدیم نزدیک مغازه نگار دست انداخت بازو منو گرفت و محکم سینه های گنده اش که سایز ۷۵ بود بهم فشار میداد تا اومدم حرفی بزنم وارد مغازه شده بودیم یه پسر جوون اونجا بود تا منو کنار نگار دید خشکش زد حدودا قدش ۱۷۰ بود و وزنش هم شاید ۶۰‌ کیلو میشد هنوز ریش و سبیل کامل در نیاورده بود در برابر اون من یه مرد کامل بودم و اصلا مشخص نبود اختلاف سنیمون نهایتا ۳ ۴ ساله نگار سلام کرد پسره پرسید ایشون کی هستن؟نکار گفت مگه با هم آشنا نشده بودین قبلا؟فکر میکردم دیده باشیش منو علی چند وقته با هم هستیم پسره عصبانی شده بود قشنگ مشخص بود اگه زورش بهم می‌رسید حتما سعی میکرد منو یه کتکی بزنه خلاصه نگار گشت و یه لگ قهوه ای تیره انتخاب کرد و گرفت رفت توی اتاق پرو بعد چند لحظه صدام کرد علی جون میای منم رفتم دیدم یهو در باز کرد جوری که آرش هم ببینه ازم پرسید چطوره عزیزم ؟خدای من این چرا بدنش اینجوری بود رونهای پر کمر فوق العاده باریک با یه کون خیلی گنده با سینه های سفید و سفت و سر بالا یه تاپ سرمه ای بدون سوتین تنش بود که نوک سینه های گندش سفت زده بود بیرون و چاک سینش قشنگ دیده میشد شلوار به قدری چسب بود و اینقدر کشیده بود بالا که کسش قلبمه زده بود بیرون و خط وسطش هم مشخص بود بعد چرخید به پشت کون سکسیش به رخ کشید گفت از پشت چطوره عزیزم؟گفتم‌خیلی خوبه
+دوست داری؟
-اره همینو بردار
+نه شلوار نمیگم
یه چشم غره بهش رفتم گفتم خجالت بکش پاشو بریم قرارمون این نبود آرش که میدید نگار داره کس و کونش جلوی اون بهم نشون میده حسابی لجش گرفته خلاصه نگار اومد بیرون شلوار حساب کرد و رفتیم تا از مغازه رفتیم بیرون گفت ببخشید نمی‌دونم چرا یه دفعه اون حرف زدم گفتم اشکالی نداره تو حس بودی دیگه نگار که دید من خیلی عصبانی نیستم گفت به نیما که چیزی نمیگی؟گفتم این دفعه نه بعد دستاش دورم حلقه کرد و محکم بدن سکسیش بهم فشار داد گفت ممنون خواستم ازش جدا شم که نگار گفت میشه یه لطف دیگه هم بکنی؟گفتم این دفعه چیه؟تعریف کرد یه دوستی داره با به پسره چشم رنگی دوست شده دائم جلو همه پز اینو میده دوست پسرم چشم رنگیه البته رنگ چشمهای پسره سبز روشن بوده که تو ایران زیاده ولی من چشمام آبی روشنه جوری که تا حالا کسی ندیدم رنگ چشماش طبیعی هم رنگ چشم های من باشه اگه بخوام یه مثال بزنم مثل رنگ چشم های دنیل کریگ بازیگر نقش جیمز باند دقیقا خلاصه قبول کردم اینم بگم یه جورایی اینکه نگار جلو بقیه پز منو میداد به خودمم خیلی حال میداد یه جورایی دوباره حس اعتماد به نفسم داشت بر میگشت خلاصه رفتیم خونه یکی از دوست های نگار اونجا ۳ تا دختر بودن که یکیشون با همون پسر چشم سبزه بود و ۲ تا شون تنها بودن رفتیم داخل آهنگ گذاشته بودن و سر صبح داشتن ویسکی میخوردن و یه کم حتی مست هم بودن خلاصه رفتیم داخل نگار با یه غرور خاصی منو به عنوان دوست پسرش معرفی کرد دوست پسر اون دختره هم خیلی قدش از من کوتاهتر بود هم خیلی لاغر بود در واقع فقط چشماش سبز بود بقیه چیزهاش از میانگین هم پایینتر بود من روی کاناپه نشستم نگار هم لباسش در آورد و همون شلوار قهوه ای تنگه رو پوشید و اومد چفت من روی مبل نشست جوری که سینه سکسیش بدون سوتین چسبیده بود به بازوم و همش دستش روی رون من میکشید و تکون میداد یا بعضی وقت ها واسه اینکه لج اونا رو در بیاره آروم بازوم گاز می‌گرفت خودش لوس میکرد اصرار کردن و ریختن و ما هم یه کم خوردیم کلمون داغ شده بود که نگار یه دفعه در گوشم گفت گرمت نیست؟گفتم یه کم گفت میشه پیراهنت در بیاری گفتم زشته گفت در بیار لطفا همینجوری آروم شروع کرد باز کردن دکمه های پیراهنم بعد بلند گفت عشقم گرمش شده به محض اینکه لخت شدم همگی قفل کردن روی بدنم اون ۲ تا که تنها بودن اومدن نزدیک و پرسیدن میشه دست بزنیم؟نگار گفت اولا باید از من اجازه بگیرید دوما فقط با نوک انگشت اون ۲ تا هم خوشحال شدن و با انگشت روی عضلات سینه و بازوم فشار میدادن نگار رو کرد به اون دوستش یه پوزخند زد گفت علی نمی‌دونم با اینکه الکل هم میخوره ولی بدنش به ذره چربی اضافه نداره ژن برتر که میگن اینه خلاصه نگار منو بغل کرده بود دائم با دستش روی بدن لختم میکشید که حس کردم یواش یواش داره کیرم بلند میشه نگار هم چون شلوار پارچه ای پوشیده بودم سریع متوجه شد و آروم در گوشم گفت میبینم که بلاخره تونستم توجهت حلب کنم تا اومدم بگم پاشو بریم بلند شد با اون کون گنده اش نشست روی پام و به مسخره بازی شروع کرد مثلا رقصیدن ولی در اصل داشت سعی میکرد با مالیدن کونش به کیرم ارضام کنه که گوشیم زنگ خورد و نیما بود عذر خواهی کرد صبح خواب بوده بعد گفت عصر برم پیشش یه بازی جدید گرفته ۲ تایی بازی کنیم منم واسه اینکه سریع بهونه کنم گفتم باشه حتما میام و نگار بلند کردم و گفتم باید برم نگار هم گفت بریم عزیزم خلاصه لباس پوشیدیم و رفتم سمت ماشین توی ماشین بهش گفتم نگار این چه کاری بود کردی؟من چجوری تو چشم نیما نگاه کنم؟میخواستم عصر بیام خونتون ولی الان واقعا نمیتونم بیام چون روم نمیشه تو چشم نیما نگاه کنم نگار گفت خوب ببخشید به خدا دیگه تکرار نمیشه جو‌گیر شدم خواستم جلوی اونا پز تو رو بدم گفتم تو اینقدر جوگیر میشی آخرش یه کاری دستمون میدی بعد گفت حالا میای؟گفتم فقط به شرطی میام که دیگه حد و حدود رعایت کنی من از یه خانواده سنتی اومد می‌دونم ناموس چیه داداشت به من اعتماد کرده منو برده تو خونه ای که ناموسش هم هست من به هیچ وجه نمیتونم از اعتمادش سو استفاده کنم نگار یه دفعه گفت
+یعنی اگه نیما اوکی بده تو مشکلی نداری؟
من مخم هنگ کرد گفتم
-یعنی چی؟
+یعنی اگه نیما بگه مشکلی نداره تو اوکی هستی؟ا
-اوکی واسه چی؟
+واسه اینکه…
-واسه چی؟
+هیچی ولش کن بریم خونه
خلاصه نزدیک خونه رسیدیم گفتم تو برو من بعد چند دقیقه بعد تو میام نگار گفت واسه چی؟گفتم واسه اینکه متوجه نشن با هم بودیم
+خب بفهمن با هم بودیم چی میشه مگه؟
-یادت رفته تو قرار بود منو سر راه بزاری یه جایی که برم خوابگاه
+خب حالا میگیم با هم رفتیم دور زدیم
-نیما بفهمه ناراحت میشه
+نیما با من
خلاصه رفتیم داخل برخلاف چیزی که انتظار داشتم که نیما یا لیلی شاکی بشن ندا شاکی شد گفت شما با همین چرا؟نگار بهش توضیح داد که دلم گرفته بود از علی خواهش کردم یه کم بیاد بریم با هم دور بزنیم اون هم قبول کرد بعد اومد جلوی همه بغلم کرد گفت مرسی خیلی خوش گذشت بین همه ندا از چهره اش آتیش می‌بارید بقیه اوکی بودن ندا سریع دوید رفت بالا و منم رفتم پیش نیما خلاصه اون روز اتفاق خاصی نیفتاد و شب باز هم نیما منو نگه داشت نزاشت برم
روز بعد طبق معمول من زودتر بیدار شدم و صبحانه خوردم خواستم برم که این دفعه لیلی گفت من می‌خوام برم بیرون که قرار شد منم تا یه جایی ببره خلاصه راه افتادیم لیلی پرسید کجا میخوای بری؟گفتم میرم خوابگاه دانشگاه گفت خودم میبرمت گفتم نه مزاحم نمیشم گفت چه مزاحمتی تو خونه حوصله ام سر رفته بود جایی هم کاری ندارم اینجوری یه کم دور میزنم روحیه ام عوض میشه گفتم خیلی ممنون لیلی خانوم که یه دفعه برگشت گفت وقتی تنها هستیم میتونی لیلی صدام کنی اشکال نداره منم خجالت کشیدم گفتم همون لیلی خانوم واسم راحت تره که لیلی گفت آخه اونجوری حس میکنم خیلی پیر شدم دیگه که یه پسر جوون خوشتیپ مثل تو اینجوری صدام می‌کنه لطفا وقتی تنها هستیم همون لیلی صدام کن گفتم چشم
تو راه همینجوری صحبت میکردیم که یه دفعه لیلی گفت علی میخوام لباس بخرم حوصله داری باهام بیای؟گفتم آره حقیقتا کاری ندارم گفت پس میخوای بریم خوابگاه چیکار؟گفتم می‌خوام وسایلم جمع کنم اگه بشه یه خونه مبله بگیرم برم تابستون اونجا که یه دفعه لیلی گفت ما کلی اتاق خالی داریم چرا نمیای پیش ما؟گفتم نه دیگه نمی‌خوام مزاحمتون بشم گفت چه مزاحمتی اتفاقا خیلی خوبه یه مرد … یه دفعه حرفش خورد گفت خیلی خوبه یه آدم جدید تو خونه باشه اینجوری حوصله نیما هم دیگه سر نمیره خیلی نگرانش هم هستم تو سن بدی هست غیر اون دیروز که با نگار رفته بودی بیرون تا شب خیلی روحیه اش خوب شده بود گفتم آخه منکه نمیتونم همینجوری وسایلم بردارم بیام خونه شما لیلی خانوم لیلی گفت اون بسپار به من خلاصه رفتیم تو یه پاساژ و شروع کردیم چرخیدن لیلی لباس ها رو بهم نشون میداد و نظر میپرسید تا اینکه یه مانتو زرشکی خیلی کوتاه و خیلی تنگ دیدم گفتم این خیلی قشنگه
+آخه این مناسب سن من نیست
-لیلی خانوم من اگه شما رو تو خیابون می‌دیدم فکر میکردم هم سن خودمی
+لیلی خانوم نه لیلی
-چشم
+آخه یه مشکل دیگه هم داره این خیلی تنگ و کوتاهه
-خب اشکالش چیه
+همه بدنم …
-اگه دوست ندارین خوب بریم مغازه بعدی
+علی…تو خوشت اومده ازش…؟
-مهم اینه شما خوشتون بیاد
+حالا بریم بپوشیم پوشیدنش که ضرر ندارد
رفتیم داخل یه پسر جوون ۱۷ ۱۸ ساله فروشنده بود بهش گفتم اون مانتو رو بیارین پسره رو کرد به لیلی پرسید سایزتون چنده لیلی گفت حقیقا من به سایز لباسم تنم نمیشه باید کشی باشه پسره یه نگاه خریدارانه به لیلی کرد رفت یه دونه آورد داد بهش لیلی کیفشو داد به من رفت داخل پرو بعد چند دقیقه صدام کرد از پشت در گفتم بله لای در آروم باز کرد گفت یه لحظه نگاه کن خدای من چی میدیدم چقدر بدن یه زن می‌تونه سکسی باشه مانتو جلو بسته بود و کاملا تا جای گردنش دکمه داشت لیلی یه جوراب شلواری خیلی جذب پوشیده بود که از قسمت زانو به بالاش چون خیلی کش اومده بود کامل سفیدی رون های سکسیش دیده میشد مانتو هم آنقدر کوتاه بود که حتی کس قلمبه اش هم با شرت قرمزی که پوشیده بود دیده میشد مانتو به قدری تنگ و جذب کشی بود که تپلی بالای کسش هم کاملا از روی مانتو مشخص بود و از بالا ۲ تا سینه سایز ۹۵ گنده زده بود بیرون من آب دهنم قورت دادم لیلی گفت چطوره؟گفتم خییییلییییی خوبه هزار ماشالا لیلی آروم با خنده گفت کوفت حس میکنم لختم با این گفتم به نظر من که خیلی قشنگه باز هم خودت می‌دونی لیلی یه چرخ زد وااااای از پشت نصف کونش بیرون بود و قشنگ رنگ شرتش مشخص بود لیلی گفت خوبه گفتم عالیه لیلی جون گفت خب پس همینو میگیرم به سلیقه تو خلاصه لیلی اومد بیرون لباس داد به فروشنده حساب کرد رفتیم سوار ماشین شدیم که نیما زنگ زد و گفت عصر بیا پیش من که گفتم دیگه مزاحم نمیشم که لیلی فهمید ماجرا چیه با اشاره گفت بیا دیگه خودتو لوس نکن منم قبول کردم و رفتیم سمت خونه گفتم بزار من پیاده شم چند دقیقه دیگه بیام که لیلی گفت وااا مگه کار خلافی کردیم که پنهون کاری کنیم با هم میریم خلاصه رفتیم و لیلی گفت که تصمیم گرفته بره لباس بخرم با خودش گفته بهتره یه مرد باهاش باشه واسه همین از من خواهش کرده باهاش برم باز طبق معمول ندا عصبانی بود و بقیه اوکی کاملا مشخص بود یه موضوعی ناراحتش میکنه خلاصه سر میز شام لیلی گفت
+امروز با علی آقا صحبت میکردم گفت دنبال یه خونه میگرده واسه تابستون واسه همین نظرتون چیه یکی از اتاقهای طبقه دوم بهش بدیم تا خونه پیدا کنه همینجا پیش خودمون باشه ؟
نگار و نیما سریع گفتم آره خیلی خوبه ولی ندا هیچی نگفت لیلی پرسید ندا نظر تو چیه؟ندا گفت فرقی نداره خلاصه قرار شد من فردا برم وسائل بردارم بیام اتاق کناری اتاق نیما صبح خواستم برم ندا گفت من دارم میرم همون سمت بیرون بیا تو رو هم می‌رسونم من خوشحال شدم که ندا از اون حالت دفاعی در اومده سوار شدیم یه کم که رفت ندا گفت ببین می‌خوام در مورد یه موضوعی باهات صحبت کنم خوب گوش کن
+ببین من پسرایی مثل تو رو خوب میشناسم چشمت افتاده به خونه و ماشین رخ کارو دیدی مامان و خواهر من هم ساده با خودت گفتی آخ جون با کون افتادم تو ظرف عسل ولی من آدمایی مثل تو رو خوب میشناسم می‌دونم پشت این ظاهر مظلوم و مهربون و مودبت چی قائم کردی بوی پول خورده مشامت چقدر بهت بدم که همین امروز رابطه ات با نیما قطع کنی؟
در حالی که بیرون نگاه میکردم گفتم هر چقدر بیشتر بهتر
+آفرین پسر خوب میدونستم عاقلی
-لطفا برو به این آدرسی که میگم بانکه همونجا انتقال بده
خلاصه رفتیم سمت بانک و ندا رفت سمت باجه فیش بگیره ولی من رفتم سمت رئیس باهاش سلام و علیک کردم اونم راهنماییم کرد سمت صندوق امانات به ندا اشاره کردم بیاد کلیدها رو بهش دادم گفتم لطفا قبل اینکه حرفی بزنی این شماره صندوق ها رو باز کن داخلشو ببین بعد خودم رفتم بیرون نشستم بعد چند دقیقه ندا اومد کلیدها رو داد گفت علی واقعا متاسفم از همون اول یه حسی بهم میگفت تو آدم حسابی هستی
+اگه قراره با مقدار پولی که دارم آدم حسابی بودنم سنجیده بشه می‌خوام صد سال نشه
رو به ندا گفتم خودم به نیما میگم راحت نبودم بیام بعد راه افتادم ندا پشت سرم میومد دائم می‌گفت اشتباه کرده و عذر خواهی میکرد منم به راهم ادامه میدادم تا یک دفعه وایستاد چند قدم که دور شدم بلند گفت ولی من دوستت دارم علی
+آره می‌دونم واسه همین هر چی از دهنت در اومد بهم گفتی
-به خدا از همون اول که دیدمت عاشقت شدم
+خودتو مسخره کن
-یعنی از رفتارم متوجه نشدی؟نمی فهمیدی وقتی با نگار یا مامان می‌رفتی بیرون چقدر حسودی میکردم؟
+پس چرا چیزی نگفتی!
-تو نمیدونی وقتی هر کی باهات باشه فقط واسه پولت باشه چقدر به آدم ها بدبین میشی به خدا فکر میکردم فقط واسه پوله که داری با نیما میچرخی
به راهم ادامه دادم دوید اومد دستم گرفت گفت واقعا واست مهم نیست من دوستت دارم؟
+اگه ۱ درصد احتمال میدادم راست میگی چرا واسم بود
-به جون مامانم راست میگم علی
-ندا تو واقعا دختر خوبی هستی همه چیز تمامی مطمئنم آرزوی هر پسری تو تهران هستی ولی من واقعا حسی بهت ندارم
+به مامانم و خواهرم حس داری که باهاشون میری بیرون بعد به من حس نداری؟
در حالی که چشماش خیس اشک بود زل زد تو چشمام نا خودآگاه ۲ تا دستش گرفتم گفتم
+به خدا من به مامانت و خواهرت هم هیچ حسی ندارم شما ناموس رفیقم هستین من چجور آدمی میتونم باشم که به ناموس کسی که منو برده خونش سر سفره اش نشستم چشم داشته باشم
-بهت نمیخوره به این چیزا اعتقاد داشته باشی
+آره من املم می‌دونم ولی من اینجوری بزرگ شدم نمک نمی‌خورم نمکدون بشکنم
-امل چیه عزیزم اتفاقا خیلی خوبه که واسه خودت یه خطوط قرمزی داری من حالم از آدمای هول بهم میخوره
+مرسی که درک می‌کنی
-خب الان اگه نیما بگه مشکلی با رابطه من و تو نداره تو اوکی هستی؟
+یعنی چی؟
-صبر کن الان میگم
بعد زنگ زد به نیما
+سلام تپلی من خوبی؟اره با علی هستم هیچی داره وسایلش جمع می‌کنه بیاد پیش ما نیما یه سوال اگه من به علی پیشنهاد دوستی بدم تو ناراحت میشی؟مرسی داداش مهربونم
-چی شد؟
+هیچی گفت اتفاقا خوشحال هم میشم چون می‌دونم علی پسر خوبیه خیالم هم راحته اذیتت نمیکنه
-یعنی چی
+یعنی از الان تو دوست پسر منی
-اخه
+چیه نکنه علاوه بر اینکه بهم حسی نداری ازم بدت هم میاد؟
-نه ولی
+ولی نداره مهم اینه که من دوستت دارم تو هم یواش یواش بهم علاقه مند میشی حالا صبر کن نگاه کن
بعد هم محکم بغلم کرد دستم گرفت رفتیم سمت ماشین واقعا نمی‌دونستم چی بگم واضح بهش گفته بودم حسی بهت ندارم ولی ول کن نبود منم اصلا دوست نداشتم غرورش خورد کنم و شخصیتش نابود کنم تا الان هر کی پیشنهاد رابطه میداد من محترمانه رد میکردم اونا هم قبول میکردن ولی ندا اولین نفری بود که ول کن نبود خلاصه رفتیم خونه و من وسایلم گذاشتم تو اتاق ندا بر خلاف شب های دیگه همش می‌گفت و می‌خندید و صحبت میکرد لیلی به شوخی گفت ندا خیلی وقته صدای خنده ات توی این خونه نپیچیده بود خیلی خوشحالم دوباره خندون می‌بینمت بعد نگار با طعنه گفت مثل اینکه هرکی با علی می‌ره بیرون بر میگرده روحیه اش خوب میشه خلاصه شب شد تو اتاقی که بهم داده بودن دراز کشیده بودم یه دفعه دیدم در باز شد ندا اومد داخل من با یه شرت مشکی خیلی جذب بودم سریع ملافه رو کشیدم روی پاهام ندا هم یه شورت مشکی پاش بود که از جلو کس قلمبه اش زده بود بیرون و از پشت یک چهارم کونش پوشونده بود با یه تاپ یقه باز بدون سوتین اومد رو تخت کنارم نشست آروم صحبت میکرد
+چرا نخوابیدی؟
-داشتم یواش یواش می‌خوابیدم
+منم خوابم نمیبره بیا بریم اتاق من فیلم نگاه کنیم
تا اومدم حرفی بزنم دستم گرفت کشید منم پشت سرش راه افتادم خدا این چرا کونش اینجوریه؟با هر قدم کل بدنش میلرزه دستم گرفته بود جلو می‌رفت دست منم گرفت بود دستش قشنگ گذاشته بود رو لپ کونش اینجوری انگشت من هم چسبیده بود به کون گنده سکسیش اتاق ندا طبقه سوم بود در واقع کل طبقه سوم در اختیار ندا بود اتاقش خیلی بزرگ بود یه تخت خیلی بزرگ هم داشت و روی تخت یه لپ تاپ بود خلاصه نور کم کرد فضا خیلی ملو شده بود منو پرت روی تخت خودش هم اومد کنارم فیلم پلی کرد فیلم صحنه سکسی زیاد داشت و کمدی بود همینجوری که کنار هم به تاج تخت تکیه داده بودیم و لپ تاپ رو به رومون بود ندا آروم دستش گذاشت روی پام و آروم تکون میداد بعد چند دقیقه دست منو گرفت گذاشت روی پای خودش چقدر بدنش لطیف بود انگار داری دستت داخل آرد می‌کنی من دست های خیلی بزرگی دارم ولی اون اینقدر رونش بزرگ بود که کامل باز هم زیر دستم نبود بعد چند دقیقه دست ندا روی شرتم بود و آروم کیرم با انگشتاش نواز میکرد و دست منم یواش یواش جا به جا کرده بود تا رسیده بود روی شرتش و قشنگ کس تپلش زیر انگشتام بود کیرم دیگه راست شده بود و داشتم کامل کس تپل ندا رو میمالیدم ندا یه دفعه دراز کشید جوری که سرش دقیقا روی شکمم بود و کیرم دقیق جلوی صورتش از طرفی چون پاهاش جمع کرده بود تو شکمش کونش قمبل شده بود دست منو گذاشت روی لپ کونش منم مشغول مالیدن شدم ندا هم از روی شرت کیرم میکرد تو دهنش حرارت نفسش که به کیرم میخورد خیلی حال میداد دستم گرفت گذاشت روی کس تپلش که از پشت از لای پاش زده بود منم آروم کسش میمالیدم اونم با دستاش از روی شرت تخمام میمالید و کیرم از روی شرت میکرد تو دهنش شرتم دیگه خیس آب دهن ندا شده بود چون بعداز سکس اون شب با نازی و سارا ارضا نشده بودم بعد چند دقیقه ابم اومد جوری که از شرت رد شداومد بیرون ندا بلند اومد جلوی من قمبل کرد بعد در حالی که صورتش چسبونده به شرتم از روی شرت کس خودش محکم میمالید دائم صورتش میبرد جای تخمام و صورتش میمالید به شرتم بعد چند لحظه ندا هم ارضا شد و همونجا دراز کشید اتاقش مستر بود رفتم یه دوش گرفتم شورتم شستم که وسطش ندا واسم حوله آورد خلاصه حوله پیچیدم دور خودم خواستم برم اتاق خودم که ندا جلوم گرفت گفت امشب همینجا میخوابی گفتم بابا صبح بیدار میشن متوجه میشن زشته گفت نگران نیما بودی که جلو خودت زنگ زدم اوکی داد گفتم مامانت و نگار چی؟گفت اتفاقا می‌خوام اونا بفهمن که بدونن تو صاحب داری بعد گفت
+ببین علی من هیچ مشکلی ندارم با مامان و خواهرم بگی بخندی اصلا تنهایی بیرون برین یا نمی‌دونم برین استخر تو حیاط شنا کنید ولی به جون مامانم که عزیزترین کس زندگیمه اگه بفهمم باهاشون رابطه جنسی داشتی اول تو رو میکشم بعد خودم همین شب اول بهت بگم اینو بدونی
من پشمام ریخته بود این واسه خودش میبره و میدوزه من هم انگار هویجم هیچی نمیتونستم بهش بگم چون نمی‌خواستم ناراحتش کنم این آدم بعید نبود حتی اگه بگم نمیخوامت تهدید به خودکشی و بخوام اونجوری راضیم کنه واسه همین هیچی نگفتم شب خوابیدیم صبح سر میز صبحانه ندا بهم گفت راستی سر صبحی رفتی حموم اتاقم صابون داشت؟؟من پشمام ریخته خدایا چه گهی بخورم چجوری جمعش کنم دیدم همه خیلی ملو دارن صبحونه میخورن گفتم آره داشت ندا گفت آه راستی میگی یادم نبود شرتت شستی من لقمه پرید تو گلوم نزدیک بود خفه شم لیلی بلند شد سریع اومد چند تا زد پشتم بعد با خنده به ندا گفت چرا اینقدر این علی طفلی رو اذیت می‌کنی گناه داره نگاه کن از خجالت کبود شد فقط حواست باشه جلو نیما از این حرفها نزنی شاید به غرورش بر بخوره که ندا گفت نه بابا دیروز زنگ زدم بهش گفتم اگه منو علی با هم باشیم تو ناراحت میشی گفت نه اتفاقا خوشحال هم میشم
خدا رو شکر نیما تا ظهر خواب بود و سر میز صبحونه نبود اون روز باز به جای ندا نگار پکر بود و انگار اخماش توی هم بود و اصلا صحبت نمی کرد خلاصه صبحونه خوردیم نگار تا ظهر اصلا با من حرف نزد و ظهر هم گفت چند روزی می‌ره خونه دوستش با همه خداحافظی غیر من و رفت بعد رفتنش نیما هنوز خواب بود لیلی هم تو اتاقش بود تو هال بودم روی مبل ندا اومد کنارم نشست
+نگار چرا اینقدر باهات سر سنگین شده بود امروز؟
-نمیدونم متوجه نشدم
+واقعا متوجه نشدی؟
-نه
+لجش گرفته از این که تو منو انتخاب کردی
خواستم بگم من کی تو رو انتخاب کردم به زور خودتو بستی به ریش ما که گفت
+منو بیشتر دوست داری یا نگار؟
-چه سوالیه
+دوست دارم خودت بگی
-من هیچ حسی به نگار ندارم
+به مامانم چی؟
-گفتم که من یه سری خط قرمز دارم
+چرا در مورد نگار خیلی راحت گفتی هیچ حسی ندارم ولی در مورد مامانم دارم اینجوری میکنی؟یعنی اگه خط قرمزت نبود حسی بهش داشتی؟
-نه
+خیلی خوب معلوم میشه
دست انداخت روی شلوارم کیرم گرفت دستش بدونه اینکه بماله شروع کرد صحبت کردن
+سینه های گنده مامانم میبینی حشری میشی؟
-نه
+دوست داری اون کون گنده نرمش دید بزنی؟
ناخودآگاه از حرفهای ندا کیرم شروع کرد سفت شدن
+پس دوست داری کون مامانم دید بزنی . دوست داری جرش بدی؟کیر کلفتت بکنی تو کس قلمبه مامانم
-ندا بس کن خواهش میکنم.
+دوست داری واست ساک بزنه با اون لبای گوشتیش؟
-اااه ندا خواهش میکنم
ندا شروع کرد مالیدن کیرم از روی شلوار و دائم در مورد مامانش صحبت میکرد ناخودآگاه یاد اون روز تو اتاق پرو افتادم داشتم فکر میکردم همونجا جوراب شلواری و شرتش بکشم پایین سرپا جرش بدم که آبم اومد ریخت تو شرتم
+باید واست یه چند جین شرت بگیرم اینجوری که تو خروسی با ۲ دقیقه صحبت کردن از مامانم سریع ابت میاد باید کلی شرت تمیز داشته باشی که دائم عوض کنی
بعد هم بلند شد رفت تو آشپزخونه واسم شیر موز درست کرد منم بلند شدم رفتم بالا که لباس عوض تو راه پله لیلی رو دیدم چون شلوارم روشن بود خیسی جلوش کاملا به چشم میومد لیلی گفت شلوارت چرا خیسه گفتم شیر موز ریخته دارم میرم عوض کنم رفتم بالا شرت و شلوارم در آوردم خودم تمیز کردم تا در باز کردم اومدم برم بیرون دیدم لیلی دم دره بدون اینکه چیزی بگه رفت شلوارم که شرتم توش بود برداشت گفت میرم برات بشوم گفتم خدایا به گا رفتم سریع گفتم نه مرسی بدید خودم میشورم سریع شلوار برد پشتش آروم گفت به هر حال گندکاری دخترم خودم باید تمیز کنم بعد هم یه چشمک زد رفت تو اتاقش واسم سوال پیش اومد چرا رفت تو اتاق آروم رفتم دیدم لای در اتاق یه کم بازه نگاه کردم دیدم روی تخت دراز کشیده شرتم از توی شلوار در آورده گذاشته جلوی صورتش همزمان دستش کرده تو شلوارش داره کسش میماله من از دیدن این صحنه کیرم راست یه دفعه ندا صدام کرد بیا شیر موز حاضره رفتم پایین تا چشمش خورد به کیرم گفت جوون اگه زود ابت میاد در عوض دوباره هم زود راست می‌کنی
+چی دیدی که دوباره کیرت راست شده؟
-هیچی به خدا
+همینجوری که سیخ نمیشه چی دیدی؟
-هیچی به خدا
+خودم میرم بالا ببینم چه خبره
گفتم اگه بره مامانش تو اون وضع ببینه خیلی خیطه بدون اینکه فکر کنم گفتم داشتم به اندام سکسی تو فکر میکردم ندا یه دفعه چشماش برق زد و یه لبخند گنده روی صورتش نشست
+جووون یعنی اندام من اینقدر واست جذابه که با اینکه ابت تازه اومده فقط با فکر کردن بهش دوباره راست میکنی؟
عجب گهی خورده بودم گفتم آره واقعا تا حالا همچین بدنی ندیدم ندا اومد جلو پام زانو زد شلوارم کشید پایین بدون هیچ حرفی شروع کرد ساک زدن من پشت اپن بودم ساعت نزدیک ۲ بود ممکن بود نیما بیدار شه نمی‌دونستم چیکار کنم یه دفعه دیدم صدای پا میاد از پله ها سعی کردم ندا رو از کیرم جدا کنم ولی هر کاری میکردم از پشت دست انداخته بود محکم کیرم تو دهنش فشار میداد دیدم لیلی اومد پایین گفت ندا کجاست ندا کیرم از دهنش در آورد گفت اینجام یه کم شیر موز ریخته دارم تمیز میکنم بعد شروع کرد ساک زدن تا حالا تو همچین موقعیت اروتیکی نبودم در حالی ندا داشت واسم ساک میزد لیلی هم شروع کرد شبکه های ماهواره عوض میکرد یه نگاه پایین کردم دیدم ندا در حالی که کیرم تا دسته دهنشه داره تو چشام نگاه می‌کنه نتونستم جلوی خودم بگیرم ابم اومد همش تو دهن ندا خالی شد و یه مقدارش از بغل دهنش زد بیرون و ریخت روی چونه اش ندا کیرم از دهنش در آورد در حالی که با آب تو دهنش بازی میکرد همشو قورت داد بعد بلند شد گفت آخه تموم شد لیلی که کانال خاصی پیدا نکرده بود اومد تو آشپزخونه من سریع کیرم کرد تو شلوارم ولی فرصت نشد به ندا بگم دهنش تمیز کنه لیلی تا ندا رو دید گفت این چیه دور لبت و روی چونه ات؟ندا گفت
+گفتم که شیر موز ریختم روی زمین سرفه کردم از دهنم ریخت بیرون
بعد با انگشتش آب کیرهای رو صورتش جمع کرد رفت سمت لیلی انگشتش برد طرف دهن مامانش گفت بیا مامان جون تو هم یه کم بخور خیلی خاصیت داره لیلی در حالی که به من نگاه میکرد با تردید آروم دهنش یه کم باز کرد ندا هم انگشت آب کیریش کرد تو دهن مامانش لیلی تا طعم آب چشید چشمام بست و آروم قورتش داد
ادامه دارد
علی بابا
(یه موضوعی در مورد این داستان اینکه این داستان واقعی یا خاطره نیست در واقع یه رمان سکسیه پس به جای اینکه دائم بخواین در مورد اینکه آیا میشه فلان اتفاق بیوفته یا اینکه یه مرد اینقدر سکسی باشه که همه براش خیس کنن خودتون جای شخصیت اصلی داستان قرار بدید و برید توی دل داستان)

نوشته: علی بابا

ادامه...


👍 37
👎 2
28901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939409
2023-07-26 00:58:14 +0330 +0330

جالب بود

1 ❤️

939424
2023-07-26 02:23:20 +0330 +0330

خیلی داری تخیلیش میکنی یه کم درصدشو کم کن

1 ❤️

939439
2023-07-26 03:11:48 +0330 +0330

سلام
دوستان این داستان در سبک رئالیسم جادویی هست پس انتظار هر اتفاق غیر قابل باوری رو داشته باشید
ممنون

1 ❤️

939440
2023-07-26 03:14:30 +0330 +0330

خیلی ممنون از وقتی که گذاشتی دمت گرم.

0 ❤️

939446
2023-07-26 04:14:16 +0330 +0330

میشه منبع اصلی این داستانو بگین

0 ❤️

939447
2023-07-26 04:45:38 +0330 +0330

جالب بود ولی اینکه مدام یادآوری کنی داستان واقعی نیست یجورایی لازم نیست درواقع

0 ❤️

939451
2023-07-26 06:24:30 +0330 +0330

این رمان سکسی شما یکم هم طنز هست ، ولی، آما ، بدک هم نیست .
یا اینکه زیادی اغراق شده و درهم و برهم هست و زیادی رویایی و خیالی هست و یکم هم تخیلات کودک درون توش هست ، خسته کننده نیست و جذابیت خودش داره و شبیه داستانهای مصور هست ، میتونی از اغراق زیادی پرهیز کنی و زیادی سریع پیش نری ، میشه تری سام و یا سکس مخفی هم تو داستان باشه ، یکم عجیب ندا میگه با اونا میتونی بری بیرون خوش باشی ولی رابطه نه بعد شرت تو رو مادره بگیره و ندا هم شیر موز بده مادرش ؟! سه قسمت پایانی رو میشه راحت و جذاب و با آرامش همه دخیل باشن و هم نا مطلع و در خفا .

0 ❤️

939465
2023-07-26 09:04:34 +0330 +0330

سلام علی بابا
دمت گرم از داستانت خیلی حال کردم و البته خیلی هم خندیدم
خندیدن هام بیشتر بخاطر این بود که خیال پردازی در حد غیر قابل پیش‌بینی توش بکار بردی
البته این خیال پردازی دور از ذهن نیست و می‌تونه واقعیت پیدا کنه به هر حال برا من جالب بود و جذب داستانت شدم
خیلی دوست داشتم علی بجای ندا با نگار رابطه میزاشت چون اول او به علی اعتماد کرد و باش بیرون رفت و همچنین از لحاظ سنی بیشتر به هم میخوردن امیدوارم در قسمت های بعدی این اتفاق بیفته و حق به حقدار برسه

0 ❤️

939470
2023-07-26 09:31:53 +0330 +0330

زیبا بود ادامشو دوست دارم بخونم

0 ❤️

939481
2023-07-26 12:59:20 +0330 +0330

وقتی طرف اینقدر پولدار باشه تو خونه اش همه امکانات داره نمیره باشگاه کس خل نیست. یه مربی خصوصی هم میگیره. تخیلات زیاد بشه جذابیت داستان کم میشه

0 ❤️

939495
2023-07-26 15:13:20 +0330 +0330

داداش گمونم اشتباه میکنی، این داره کامل سوررئال میشه، کم مونده خود نیما و باباش و فامیلاشونم بکنی
ولی قلمتو دوس دارم، بقیه‌شو زودتر منتشر کن

0 ❤️

939501
2023-07-26 16:29:15 +0330 +0330

دمتگرم همه رو بکن

0 ❤️

939519
2023-07-26 19:10:32 +0330 +0330

علی بابا ازت خیلی ناراحتم چرا بدون اجازه داستان زندگی منو نوشتی
ولی باز دمت گرم اسممو عوض کردی

0 ❤️

939561
2023-07-27 02:39:27 +0330 +0330

عالی بود،

0 ❤️

939594
2023-07-27 11:55:39 +0330 +0330

Hamed 12345
این کسخل اینقدر زده مخش دیگه زائل شده
آخه احمق چه اجباری که ۱۱ سالگی ازدواج کنه؟چه اجباری که ۱۲ سالگی حامله بشه ۱۳ سالگی بزائه؟مگه فیله که ۱۲ ماه حاملگیش طول بکشه؟مگه مثل تو احمقن که واسه حامله شدن یکسال وقت لازم داشته باشن؟البته تو فکر کنم چند سال طول بکشه تا بتونی بفهمی تو کدوم سوراخ زنت باید بکنی اینقدر که کسمیخی
تو اون مغز معیوبت نمیگنجه یکی ۱۳ سالگی ازدواج کنه همون ۱۳ سالگی هم بچه اش به دنیا بیاد؟
واقعا کس خلی

0 ❤️

941816
2023-08-12 00:28:53 +0330 +0330

نویسنده مشهدی است.

0 ❤️

943659
2023-08-22 18:11:55 +0330 +0330

قسمت اول یه کم فقط اغراق داشت ولی این قسمت دیگه رسما فضایی شد😂😂 یه کم واقعی ترش کن لطفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها