جنده ترین زن جهان (۵ و پایانی)

1400/10/19

...قسمت قبل

دیگه از جنده بازیای ریز زنم موقع نامزدی نمیگم که اگه بخوام همه چیو بگم این داستان صد قسمتی میشه. زندگی من و این زن از اول تا آخرش پر از بهونه برای راست شدن کیرم بود. برسیم به عروسیمون، عروسی ای که به لطف جنده بودن زنم واسم به یکی از یاد ماندنی ترین شبای زندگیم تبدیل شد. عروسی قرار بود مختلط باشه و خانواده منم مشکلی نداشتن، ولی با جنده بازیای زنم بعید بود به خیر بگذره. اول از اصرارش برای این که کامی دوست پسر قبلیش بشه ساقدوش داماد یعنی من شروع شد. وقتی هم بهش گفتم “آخه من که صنمی با کامی ندارم که بخواد ساقدوشم بشه” گفت “کامی چهار ساله دوست صمیمی منه، باور کن از تو هم خوشش میاد. تو که هیچ دوستی نداری عزیزم، خب بذار دوست من همراهت باشه دیگه” خیلی واسم تحقیرامیز بود کسی که زنمو این همه مدت گاییده بود و حتی تو دفتر خودمم کسشو کرده بود بشه ساقدوشم ولی با اصرارای نوشین آخرش گفتم باشه گور پدرش و زنگ زدم بهش گفتم. وقتی شنید خندید و گفت باشه حتما و پیشنهاد داد ماشینشو واسه عروسی بده بهمون که گل بزنیم. منم خیلی خوشحال شدم. اگه برای عروسی بی ام و گل میزدم جلوی خونواده و فامیلم حسابی میرفتم بالا. بهشون گفته بودم اونا فقط تالارو هماهنگ کنن و کارای اماده شدن عروس و چیزای اینطوریو کاری نداشته باشن، اونا هم قبول کرده بودن.

بحث بعدی با زنم سر ارایشگر بود. اون میخواست ارایشگرش یه ارایشگر مرد باشه و من میگفتم مگه تو شهر به این بزرگی ارایشگر زن خوب پیدا نمیشه. زنم بهم گفت “اه سعید دوباره داری امل میشیا. اصلا خوشم نمیاد. عهد قاجاره مگه؟ ارایشگر زن و مرد نداره که. من دوساله مشتری عرفانم، از همه بهتره” اخرم قهر کرد و مجبور شدم به خواستش تن بدم. چون نمیشد بریم سالنش، به ارایشگره گفتیم بیاد خونه خودمون که هنوز وسایلشو درست نچیده بودیم. وقتی ارایشگر اومد من نشسته بودم رو یکی از کارتنای وسایل بازنشده داشتم با گوشیم انگری بردز بازی میکردم. باهاش دست دادم و بهش گفتم خانمم حمومه. یهو دیدم نوشین در حالی که فقط یه حوله پیچیده بود دور سینه ها و کس و کونش تو ورودی هال ظاهر شد. گفت “عه اومدی عرفان؟ سلام. چطوری؟” ارایشگره هم پاشد با خوشحالی رفت سمتش. نوشین در حالی که با یه دست حولشو نگه داشته بود با اون یکی دست بغلش کرد و روبوسی کردن. پسره گفت “خب بریم سرکارمون که خیلی کار داریم” و همراه نوشین با همون حوله رفتن تو اتاق و درو بستن. باورم نمیشد نوشین در حالی که فقط یه حوله پوشیده اینقد راحت با یه مرد غریبه بره تو اتاق و درو ببنده، ولی معلوم بود به این که روز عروسیمونه و حرفی نمیزنم تا خراب نشه و شایدم بیغیرت و بی خایه بودن من مطمئن بود. من نشسته بودم رو همون کارتنا و به این فکر میکردم که الان نوشین لخت نشسته و سینه های گندشو گذاشته تو دهن پسر ارایشگره.

یکم بعد تینا دوستش اومد خونه و فقط با سلام احوال پرسی خشک و خالی و بدون این که به من محل بذاره رفت سمت اتاق. سه تایی صدای خنده هاشون بلند شد. صدای تینا رو میشنیدم که داشت به نوشین میگفت “جنده خانوم من خوب الکی الکی عروس شدیا” و میخندیدن. قرار بود من تا آماده میشه نبینمش که مثلا سوپرایز شم، از حق نگذریم همینطور هم شد. وقتی از اتاق اومد بیرون باورم نمیشد این زن قراره با من ازدواج کنه. از همیشه خوشگلتر و تودلبروتر شده بود. حتی چند برابر حالت عادیش. ارایش نه چندان سنگین با موهایی که یکمش ریخته بود تو صورتش و بقیش پشتش بود، با یه لباس دکلته استین حلقه ای که پشت کمرش باز بود و پایینش حسابی کون بزرگ و بی مانندشو مینداخت بیرون. تینا بهم گفت “کوفتت بشه همچین جیگری. نبینم دوست منو اذیتش کنیا سعید، من میدونم و تو” و سه تایی الکی خندیدیم. موقع رفتن از ارایشگره تشکر کردم که خندید و گفت “نوشین جان زیاد به ما لطف داشتن” و شماره کارت داد پولشو براش بریزم. پولو ریختم و رفتم پیش دخترا نشستم. تینا داشت باهاش سلفی میگرفت و تو وایبر برای یه نفر میفرستاد. بعدشم فقط ازش در مورد جزئیات مراسم سوال میپرسید و نوشین جواب میداد.

یه ساعت بعد کامی اومد. یه کت شلوار اسپرت خیلی گرون پوشیده بود و خداییش از من که دوماد بودم هم خوشتیپتر شده بود. وقتی اومد زنم محکم بغلش کرد و یه لبخند رضایتی رو لبش بود . اونم موقع بغل کردن نوشین قشنگ از گوشه لبش بوس کرد و یکم دستشو پایینتر از کمرش اورد رو کونش و دوباره اورد بالاتر. ساده بخوام بگم موقع بغل کردن یه دستی هم به کون زنم کشید. بهش گفت “چه دافی شدی شب عروسیت نوشین جون” و خودشون خندیدن. بعدش با من دست داد و سوییچ ماشینش رو دراورد. وقتی میخواست بهم بدتش در حالی که کف دستمو نگه داشته بودم که ازش بگیرم رو هوا نگهش داشت و بهم گفت “حواست باشه باهاش تند نریا سعید. رانندگی بلدی که؟” گفتم “اره بابا بلدم به خدا.” گفت “به هر حال این ماشینا خیلی پیشرفتن. حواست باشه چیزیش نشه یهو. دادم بچه ها بردن شستن و گل زدن برات.” ازش تشکر کردم و سوییچ ماشینو گرفتم. زنم با یه حالت غرور و افتخاری داشت بهش نگاه میکرد. بهش گفت “امشب دوتا پسرا باهم خوب دوست باشید” که کامی زد پشت کمر من و گفت “اره بابا امشب میخواهیم کلی باهم حال کنیم” و دوتایی خندیدن. منم زورکی خندیدم. رفتار کامی با تینا سرد بود که باعث تعجب بود. یه زمان سه تایی باهم حسابی رفیق بودن و همش باهم بودن ولی خب این واسه اوایل دانشگاه بود. خوب که فکر کردم یکی دو سالی بود که تینا و کامی رو باهم یه جا ندیده بودم.

تو ماشین که نشستیم بریم به سمت باغی که عروسیمون توش بود به نوشین گفتم “نوشین هنوزم باورم نمیشه که داریم باهم ازدواج میکنیم” خندید و گفت “منم همینطور” با ذوق بهش گفتم “امشب بالاخره میتونیم سکس کنیم” که لبامو با دست جمع کرد و گفت “تند نرو، بذار به موقش صحبت میکنیم” تو ماشین اهنگ گذاشته بود و با لباس عروسش رو صندلی جلو میرقصید و دستاشو تکون میداد و هر ماشینی از کنارمون رد میشد بوق میزد و حسابی نگاه میکرد. وقتی رسیدیم کامی منو برد یه اتاقی پشت استیج عروسی و گفت امشب شب عروسیته دیگه نمیشه مشروب نخوری. منم که حقیقتش یه جورایی دوست داشتم اون باهام حال کنه و چند دفعه هم یکم خورده بودم گفتم باشه و حسابی باهم مشروب خوردیم. چندتا پیک سنگین واسم ریخت و تازه خودش یکی درمیون نمیخورد. من که تا حالا قبلش درست حسابی مشروب نخورده بودم حسابی مست شده بودم و دیگه از یه جایی به بعد به زور راه میرفتم. کامی هم از این وضعیت استفاده میکرد و تو طول عروسی با من مثل بچه ها برخورد میکرد. یه بار جلوی همه‌ی مهمونا بهم گفت کرواتشو براش درست کنم و وقتی کردم پررو شد و یه ساعتی بعد بهم گفت بند کفششو ببندم که من احمق هم اون وسط جلوی همه زانو زدم و خواستم براش ببندم، ولی اونقد مست بودم که نتونستم و با خنده بهم گفت نمیخواد پاشو. تو طول شب هم چندبار دیگه قاچاقی واسم مشروب اورد خوردم و دیگه واقعا نمیتونستم رو پام وایسم. با بابام حسابی رفیق شده بود و اونم معلوم بود حسابی باهاش حال میکنه. اینقدر سر و زبون داشت و روابط اجتماعیش خوب بود که سریع همه رو جذب خودش میکرد، برعکس من.

دیگه اخراشو جدی درست یادمم نمیاد. فقط یادمه بابام و داییم بردنم پشت تالار بهم ابلیمو بدن و کاری کنن بالا بیارم که موفق نشدن. اخر که خواستیم بریم زنم و دوستامون و فامیلا گفتن تو با این حالت نمیتونی پشت فرمون بشینی و قرار شد کامی ما رو برسونه خونمون که بابام کلی ازش تشکر کرد و خفیف یادمه موقعی که کامی منو گرفته بود داشت سوار ماشین میکرد با عصبانیت سر تکون میداد. وقتی رسیدیم کامی زیر شون منو گرفت برد تو اتاق خوابمون. گفت “یکم این پایین رو فرش بخواب حالت جا بیاد، اگه خواستی بالا بیاری هم رو تخت بالا نیاری حداقل” بعد اروم یه چک زد تو صورتم و گفت “میشنوی چی میگم اصلا؟” من که واقعا چشامو به زور میتونستم باز نگه دارم فقط یه صدایی از خودم دراوردم و گرفتم رو فرش دراز کشیدم. کامی زیرلب گفت “خاک بر سرت” و برقو خاموش کرد رفت از اتاق بیرون. چند دقیقه تو تاریکی خوابیده بودم که دیدم در وا شد و کامی اومد تو اتاق. صدام زد چندبار ولی جواب ندادم و خودمو زدم به خواب. نوشینو صدا زد بیاد تو اتاق و اونم که هنوز لباسش تنش بود اومد تو چسبیدن به هم. نور چراغ هال میخورد به پشتشون و تو این نورپردازی سکسی داشتن وحشیانه لب میگرفتن از هم. کامی گردن زنمو مثل وحشیا میخورد و اونم گردنشو داده بود عقب و چشاشو بسته بود. کون زنمو با بازوهای فیتنسیش که تو پیرهن سفید مجلسیش افتاده بودن بیرون بغل کرد و همونطور که دامن لباس عروسشو داده بود بالا و داشت شرتشو درمیاورد گفت “دلم واسه کون گندت تنگ شده بود” نوشین گفت “کامی بیا بریم بیرون یهو بیدارش میکنیم” اونم یکی زد در کونش و گفت “با وضعیتی که این داشت شاید صبحم بیدار نشه”

نوشین خواست لباس عروسشو دربیاره که کامی گفت “نه لباستو درنیار. دوست دارم تو لباس عروسیت بکنمت که هر وقت میبینیش یاد من بیفتی. فقط اون سینه های گندتو بنداز بیرون از لباس.” زنمم همینکارو کرد. انگار عادت نوشین بود که اون روز با منم همینکارو کرده بود. کامی لباسای خودشو کامل دراورد و انداخت پایین تخت اون طرف. کیرش تقریبا معمولی بود. یه جورایی لاغر بود اما خطای عضله‌هاش معلوم بود و شکم شیش تیکه داشت. دیگه تو دید من نبودن، اما صدای خنده‌ های ریزشون میومد. نمیدونم داشتن به چی میخندیدن. صدای خنده ‌ها کم کم تبدیل به ناله شد. معلوم بود زنم داره تلاش میکنه صداش شنیده نشه اما نفساش که سنگین میشدنو نمیتونست کاری کنه. صدای فنر تخت به گوش میرسید، یکم بعد پشتی تخت هم انگار داشت میخورد به دیوار. سعی کردم دزدکی نگاه کنم ببینم چه خبره اما تاریکی اجازه نمیداد ببینم. زنم گفت “ساکت باش سعید میشنوه” کامیار همونطور که تلمبه میزد با خنده گفت “کون لقش بابا” زنم گفت “اگه بیدار بشه چی؟” کامی گفت “اون وقت میزنم میترکونمش تا دوباره بیهوش شه. فردا بهش بگو همچین اتفاقی نیفتاده و مست بوده توهم زده. بگو مگه دوست داری من به کامی بدم؟ بعد بگو بیام این بار جلو خودش بکنمت” زنم که انگار با این حرفش یکم جرات پیدا کرده بود بلند آه کشید و گفت “عاشق کیرتم کامی. ارزوم بود با تو ازدواج کنم، تو مرد ر‌ویاهامی. خیلی خوشحالم که شب عروسیم دارم بهت میدم. تو حتی کیرتو بذاری لای کونم بالا پایین کنی تا بیاد از کردن این بهتره…”

کامی انگار زد تو گوشش و بهش گفت“اینا رو به شوهرت بگو که اون پایین خوابیده” نوشین بهش گفت “اخه اون…” شاهین یه چک دیگه زد تو گوشش و گفت “بگو جنده” نوشین گفت “من عاشق کیر کامی ام سعید، کیرش خیلی از تو بزرگتر و بهتره” کامی در حالی که زنم کیرشو میخورد فک کنم رو به من گفت “فک کردی دیگه از امشب صاحبش میشی؟ زنت جنده ابدی منه کیری، بنده کیرمه. هروقت بخوام میام تو خونت میکنمش، تو فقط واسه سرویس دادن بهش شوهرش شدی” بعد بهش گفت “حالا دودستی واسم بزن، حسابی خیسش کن” و دو سه دقیقه بعد گفت “حالا برو دستاتو بمال به صورت این بیناموس” زنم گفت “ول کن کامی بیدار میشه” که گفت “من الان کیرمو تا ته بکنم تو کونشم بیدار نمیشه. بیدارم بشه مجبورش میکنم کس و کونتو واسم نگه داره تا توش تلمبه بزنم. پاشو اگه دلت نمیخواد شب عروسیت بی کیر بخوابی” زنم از رو تخت اومد پایین. من چشامو بسته بودم. زنم کف دوتا دست خیس و چسبناکشو مالید به صورتم و قشنگ دستاشو با صورتم خشک کرد. از کامی پرسید خوبه؟ اونم گفت خوبه، حالا بیا قمبل کن واسه بکنت. کل صورتم بوی کیر کامی رو گرفته بود. بهش گفت کست مال کیه؟ نوشین گفت “مطمئن باش مال این بیغیرت کونی نیست… تو همیشه صاحب کسم میمونی عشقم، هر وقت اراده کنی مال توئم. اصلا طلاق میگیرم میام زنت میشم”

کامی یکی محکم زد در کونش که مطمئنم من اگه تو واقعیت بیهوش هم بودم از صداش به هوش میومدم. بهش گفت “پس چرا با این کونی بی عرضه ازدواج کردی؟ مگه زیر کیر خودم بودی چش بود؟” زنم در حالی که ناله هاش به هق هق تبدیل شده بود گفت “تو دنبال جنده بازی بودی کامی… تو منو نمیگرفتی که…حالا بهتره که… هم شوهر دارم هم به تو میدم” کامی شروع کرد محکم تلمبه زدن. زنم با صدای شبیه جیغ که موقع ارضا شدن درمیاورد بهش میگفت “اره همینه، موهامو بکش. خفم کن کامی. دوست دارم زیر کیرت جون بدم” کامی یه دونه محکم زد تو گوشش یا رو کونش، نمیدونم. صدایی شبیه گوزیدن از کسش میومد. کامی بازم یکی محکم اسپنکش کرد و گفت “نگفتم کاری میکنم شب عروسیت رو کیرم از کس بگوزی؟ بیا جنده. کس جرخوردتو تحویل بگیر” زنم انگار از زیر آب اومده باشه بالا یه نفس عمیق کشید و گفت “وای خیلی خوب بود عوضی، بهترین بود. ممنونم” کامی با لحن خشن بهش گفت “من هنوز ارضا نشدم، بشین پایین تخت کیرمو بخور”

نوشین دقیقا نشست کنار من و اونم همونطور که لب تخت نشسته بود و زنم واسش ساک میزد، کف پاشو اروم اروم گذاشت رو صورتم. بهش گفت “ببینش. اگه بیدارم بود خایه نمیکرد چیزی بگه” زنم گفت جون و دیگه انگار محکمتر ساک میزد واسش. کامی هم که انگار پرروتر شده بود پاشو بیشتر فشار میداد رو صورتم. شایدم میخواست امتحان کنه ببینه واقعا خوابم یا خودمو زدم به خواب. به هر حال مطمئن بودم داره از تحقیر من لذت میبره. منم با این که خیلی دردم میومد ولی سعی میکردم تحمل کنم و چیزی نگم. یکم بعد به زنم گفت “بشین رو صورت شوهرت و خایه هامو بخور تا ابمو بریزم رو صورتت” زنمم همونطور که بهش گفته بود نشست رو صورتم ولی فک کنم مواظب بود که کونش با صورتم برخورد نکنه تا یه وقت بیدار نشم. چشمامو که باز میکردم فقط کون گندش تو دیدم بود که مث سقف بالا سرم بود. کامی بهش گفت “جون خایه هامو بذار تو دهنت تا بزنم” و یکم بعد صدای شبیه خرناس خرس کشید و انگار ابش پاشید رو صورت زنم. بعد یکم صداهای مردونه بهش گفت “اینم کادوی عروسیت. میخوای فردا بیام تو پاتختی جلوی همه بازم بهت بدمش؟” نوشین خندید و گفت “ممنونم مرد من. تو هرموقع هرکجا بخوای میتونی منو بکنی. این کس مال توئه”

شایان پاشد انگار خودشو پاک کرد و یکی محکم با لگد زد به پای من. به نوشین گفت “نگاش کن تن لشو چجوری بیهوش شده” نوشینم خندید و پرید رو تخت. من کم کم همونجوری صورتمو کردم تو فرش تا خوابم برد. اخرین چیزایی که شنیدم این بود که نوشین داشت میگفت “عه عشقم نمیشه اینجا بخوابی که. فردا صبح به این چی بگیم؟” و کامی خندید و گفت” ول کن بابا خستم، حالا فردا بیدار شه ببینه من پیش زنش خوابیدم میخواد چه غلطی کنه مثلا؟” راست میگفت. دوست پسر سابق زنم با پا رفته بود رو صورتم و ابشو پاشیده بود رو صورت زنم و منم حرفی نزده بودم. حتی اگه بیدارم نبودم و خبر نداشتم واقعا به کامی و نوشین حق میدادم منو ادم حساب نکنن و کار خودشونو بکنن. آخر نفهمیدم کامی شب عروسیم تو تخت کنار زنم خوابید یا نه، ولی مهم این بود که زنمو حسابی کرده بود و به جای من کسشو افتتاح کرده بود. البته افتتاح که چه عرض کنم، کس نوشین از خیلی قبلتر مثل اتوبان بود. حالا حداقل این خوبیو داشت که من میتونستم پشت دوربین کنترل سرعت بشینم.

نوشته: cuckduck69


👍 14
👎 16
42501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852368
2022-01-09 01:16:03 +0330 +0330

كارت ويزيت براي كس كشي زنت خواستي بزني بهم بگو جقي بدبخت

4 ❤️

852405
2022-01-09 05:42:11 +0330 +0330

صبا اگه شوهرت بی هست هماهنگ کن بیام تری سام بزنیم به رگ

0 ❤️

852406
2022-01-09 05:47:20 +0330 +0330

آخرای داستان مخت گوزید جقی، شاهین زنتو شب عروسیت کرد یا شایان؟

3 ❤️

852424
2022-01-09 09:13:33 +0330 +0330

تو که الان نوشتی قسمت پایانی اما یه قسمت جدید از این داستان تو لوتی اپلود شده چه گوهی میخوای بخوری😂😂😂

1 ❤️

852433
2022-01-09 09:52:42 +0330 +0330

اااای بابا سعید جون تو چقدر چل و آبروبری و انقدر گیر میدی به کارهای زنت و وسواسی …
بنده خدا زنتو مجبورمیکنی هی بهت یاداوری کنه ( امول نباش سعید ) زبونش مو دراورد بس که این چیزا رو بهت گفت و تکرار کرد

اخه مرد حسابی گناه که نکرده زن تو شده که انقدر وسواسی روش و اذیتش میکنی

سعید اقا از من بهت نصیحت خودتو اصلاح کن و ان نعمت الهی رو انقدر عذاب نده خدا رو خوش نمیادا از ما گفتن بود … دیگه خود دانی خخ خخ خخ خخ

0 ❤️

852503
2022-01-09 21:03:04 +0330 +0330

عالی بود 🤌👍👌

0 ❤️

852504
2022-01-09 21:09:20 +0330 +0330

تو فقط کاکولد نیستی از بیماری مازوخیسم هم لذت میبری

خوش باشی، پلشت

داستانت نه تنها تحریکم نکرد بلکه احساس انزجار ازتو و اون جنده پیدا کردم
اگه التماس هم بکنی
انقدر واسه خودم و بدنم ارزش قائلم که همچین جنده ای را نمیکنم
حتی اگر بقول تو سکسی ترین زن ایران باشه.

3 ❤️

852519
2022-01-10 00:05:12 +0330 +0330

آخر داستان یهو کامی نقابشو برداشت شد شایان😂😂مگه مجبوری کص بگی

3 ❤️

852600
2022-01-10 09:00:38 +0330 +0330

دیدین بالا خره عیب کار از برج معروف سانفرانسیسکو بود…
میدونین احمق ترین . کصخل ترین و کص گیج ترین و بی شعور ترین و خر ترین و گاو ترین و نفهم ترین ادم دنیا کیه؟
یه ادم حشری کص ندیده ای که با کیر نسبتا کوچیک خودش عاشق یه جنده فوق حشری بشه و به اصرار باهاش ازدواج هم بکنه…

در فیک بودن داستان که حرفی نیست …اما در واقعیت زنی مثل نوشین یا مردی مثل سعید پیدا میشن که جنده گی و بی غیرتی رو اینچنین بی کم و کاست معنا کنند ؟
اخوند جماعت خودشون مثل لیوان ته شکسته میمونند نه سر دارند نه ته …پس فضایی که بر جامعه حاکم کردن مثل خودشونه…هروقت تونستیم ته جیب اخوند رو ببینیم میتونیم سقفشون هم ببینیم . اما در جامعه جیب های مارو برداشتند سقف ارزشها و هنجارهای فرهنگی مارو اونقدر کشیدن بالا که با تلسکوپ هم دیده نمیشه …
یکی از نتایج حاصله در چنین فضایی میشه داستان جدایی پسر یکی از دوستان قدیمی خودم که از لحاظ چهره و ثروت چیزی کم و کسر نداشت الا یه چیزی که زنش از قاضی دادگاه تمنای معجزه اش را داشت…قاضی نیم ساعت زنه رو نصیحت کرد که زندگی خوبی داری چرا میخوای خرابش کنی …زنه در جواب نه گذاشت و نه برداشت زد به رگ بی حیایی با عصبانیت سر قاضی داد زد …حاج اقا شما دیگه چرا خودتو کوچه علی چپ میزنید …عزیرمن دلم خونه …خون . یه مداد هفت هشت سانتی به چه درد من میخوره ؟ اگه خیلی دلت براش میسوزه …شما که ادعای نزدیکی تقرب به خدا رو دارین …با ارائه یه دست نوشته ، شوهر منو راهی یه امامزاده ای بکنین که میدونین دست به اعجازش رو دست نداره …بلکه شفا پیدا کنه سه ماه هم مهلت میدم اگه معجزه شد و مداد 7/8 سانتی حداقل شد خیار 15/16 سانت حاضرم نوشته محضری بدم که با درامد ناچیزش هم بسازم و دم بر نیارم …حال بماند که بعد این اعتراض و درخواست زن چه بلبشویی راه افتاد …خلاصه فتنه …فتنه برج معروفه کاریش هم نمیشه کرد هیچکس هم یارای رودرویی باهاش نیست… بهرحال
بنظرم این پایان نهایی داستان نمیتونه باشه بلکه فصل اولش باتمام رسید .
فصل دوم با ورود بابای سعید به جمع بکن های نوشین شروع میشه یعنی همون شب عروسی …بابای سعید با کامی به توافق میرسه پشت درب اتاقِ مثلا زفاف نوبت وامیسته تا بعد از کامی بره داخل . البته ناگفته نماند که همون شب جشن سیل متقاضیان سکس با نوشین هجوم میبرند سر بابای سعید برای ثبت نام …طوری که همه تو صف همدیگر و هول میدادند…هنگامه ای شده بود از فامیل درجه یک تا درجه 6 تو صف بودند و حتی کار به زنبیل گذاشتن هم کشیده بود…

0 ❤️

852681
2022-01-10 22:49:35 +0330 +0330

داستانت توی قسمت اول خوب شروع شد و سبک نوشتنت هم خوبه و داستانت کشش داره ولی توی قسمت اول از یه صحنه ای شروع کردی و بعد فلش بک زدی به زندگی گذشته ات و شروع ماجرا. انتظار میرفت اخر داستانت برسه به اون نقطه که ازش فلش بک زدی ولی نرسید. شاید هم بخاطر محدودیت سایت که بیشتر از پنج قسمت نمیشه گذاشت اینطوری شد و بخوای بازم ادامه بدی

0 ❤️

853499
2022-01-15 01:52:59 +0330 +0330

شانس آوردی کامی کونت نزاشت 😁 😂

0 ❤️