حاج خانم سجادی (۱)

1402/01/06

این ماجرایی که میخواهم برای شما تعریف کنم شاید باورتان نشه اما یکی از عجیب ترین اتفاقاتی هست که تو زندگیم اتفاق افتاده

7سالم بود که جنگ ایران و عراق شروع شد
اون موقع ها ما توی خرمشهر زندگی میکردیم . از روز آغاز جنگ بمبارن شهر آغاز شده بود و تو این مدت همه جای شهر بهم ریخته بود
جنت آباد که غسالخانه اونجا بود پرشده بود از آدمها و قبایل مختلف
بوی دود و خون توی شهر پر شده بود
یک روز که در محوطه جنت آباد بودم یک پاترول قهوه ای رنگ از جلوی غسالخانه به حرکت افتاد و منم پشتش به راه افتادم ، خیابان خلوت بود
بعد چهار راه اول یکهو هواپیماهای عراقی بمباران را شروع کردند یه موشک کنار پاترول اصابت کرد و باعث شد تا پاترول چپ کنه و در همین حین یک کیف چرمی از پنجره پاترول به بیرون افتاد
سریع سمت پاترول دویدم اما با دیدن کیف چرمی که کنار خیابان افتاده بود به سمت کیف رفتم
کیف چرمی خاکی شده بود . کیف رو از روی زمین برداشتم
کیف سنگینی بود و مجبور شدم با دودست آن را حمل کنم
از دور مردمی که سمت ماشین میومدند را دیدم و شروع کردم با کیف دویدم
صدای یکی رو میشنیدم که داد میزد : وایسا وایسا
با شنیدن این حرف سرعت قدمهامو بیشتر کردم و از کوچه پس کوچه به درخانه که همیشه باز بود رسیدم
سریع در را بستم و به پشت بام رفتم
دستهایم بشدت درد گرفته بود از بالا مرده رو دیدم که دنبالم اومده بود ولی با بسته بودن درها راهشو گرفت و رفت
به دیوار همسایمان تکیه دادم و به کیف نگاه کردم
کیف قفل رمز دار داشت هرکاری کردم کیف باز نشد با صدای در حیاط سریع کیفو تو وسایل پشت بام پنهان کردم و آمدم پایین

یه هفته گذشت پدرم بابت امن نبودن خرمشهر تصمیم به مهاجرت گرفت و خانواده 4 نفره ما
اول به آبادان ، بندر ماهشهر ، شیراز ، اصفهان و سپس به تهران آمدیم
در تهران به کمک یکی از خویشاوندانمان در میدان خراسان تونستیم خانه ای اجاره کنیم
پدرم باز به خرمشهر برگشت و تا 6 ماهی همونجا موند
بعد برگشتن بابا از خرمشهر در ستاد جبهه و جنگ کاری پیدا کردو در اونجا هم دوستان جدید . دوستانی که مثل خودش مذهبی بودند
دوستان جدید پدر یه هییتی داشتن که صبهای جمعه دعای ندبه میخوندن و هر هفته منزل یکی برگزار میشد
ماه محرم هم در خیابان امیریه ، دهه اول محرم برگزار میشد
منزل حاج آقا سجادی و خانمش که بهش حاج خانم میگفتیم از سادات بودند
بهترین مکان برای هیئت و آشپزی بود چون غیر از در جلو خونه یه در پشتی هم داشت که آشپزی در خیابان پشت خانه انجام میشد
بعد از این مقدمه از آمدن ما به تهران 1 سالی گذشته بود تا اینکه دوباره ماه محرم از راه رسید و بعد چند روز که هیئت شروع شده بود یک روز پدرم برای تعمیر سیم بلندگوها داشت زودتر به منزل حاج آقا سجادی میرفتیم و من و مادرم و خواهر کوچیکم هم راهی شدیم
شبها بعد عزاداری موقع شام دادن یکی از دوستان پدرم دوغ میداد و ما بچه ها مامور گرفتن یخ از در خانه ها بودیم
اون روز من دنبال زنبیل یخ بودم ، از حاج آقا سجادی که داشت میرفت بیرون سراغ زنبیل رو گرفتم که گفت نمیدونه زنبیل کجاست
رفتم طبقه بالا و قسمت زنونه از مادرم که داشت به خواهرم شیر میداد سراغ حاج خانم رو گرفتم که مادرم گفت حمامه
باید تا آمدن حاج خانم صبر میکردم . شروع کردم به گشتن اما زنبیل رو پیدا نمیکردم اومدم پشت در حمام و دستگیره رو باز کردم و رفتم تو
حاج خانم لخت لخت زیر دوش حمام ایستاده بود اول پشتش به من بود کونش رو میدیدم
با ورود من به حمام حاج خانم برگشت و منو دید
پستانها و کص کوچیکی داشت ، از یه زن 47 ساله بعید بود که اینقدر کص و پستانهاش کوچیک باشه (اون موقع ها این چیزها رو متوجه نمیشدم)
حاج خانم تا منو دید با یه دست پستانها و با دست دیگر کصشو گرفت و گفت بچه چی میخواهی ؟ برو بیرون
منم با لحن کودکانه پرسیدم حاج خانم من دنبال زنبیل هستم
حاج خانم که دید من بیرون نمیرم اومد سمت من باز پستانها و کصش رو میدیدم که غیر اینکه کوچیک بود رنگ پوستش هم برخلاف بدن مادرم خیلی سفید بود
حاج خانم منو از تو حمام بیرون کرد
با اینکه بچه بودم اما باز دوست داشتم بدن حاج خانم رو ببینم ولی نمیشد
این موضوع گذشت تا اینکه بعد 5 سال یک روز صبح که پدرم میخواست بره سرکار زنگ تلفن خانه به صدا در اومد
پدرم داشت که جواب میداد از لحن صحبت کردنش فهمیدم که انگار کسی مرده و میخواهد بره بهشت زهرا
بعد تلفن هنوز که توی رخت خواب بودم متوجه شدم که حاج آقا سجادی شوهر حاج خانم فوت کرده باز تصویر لخت حاج خانم به ذهنم آمد البته کمی فراموش کرده بودم ولی یه چیزایی یادم مونده بود
گذشت تا اینکه بعد 6 سال ، من 22 ساله شده بودم ، درسم تمام شده بود ، از خدمت آمده بودم و به عنوان خبرنگار در یکی از خبرگذاریها مشغول به کار شده بودم اون موقعها تازه یه 206 نوک مدادی خریده بودم و برای همین به شدت کار میکردم که بتوانم قسط ماشین بدم
یه روز که از سر کارم برگشتم خونه دیدم که بابام سه پایه ، حدیده ، لوله بر و جعبه ابزارشو حاضر کرده تا ببره پشت وانت بذاره
تا منو دید گفت : حامد میایی بریم سرکار ؟
-کجا ؟
-لوله آب خونه حاج خانم سجادی ترکیده سنگ دستشویی تو حیاط رو هم میخواد عوض کنه ، میایی بریم ؟
قبول کردم . باز یه تصویر مبهم از حاج خانم تو ذهنم شکل گرفت
دم خونه حاج خانم ، تمام وسایل رو به حیاط منتقل کردیم و مشغول کار شدیم
حاج خانم با حجاب کامل که تمام صورتشو هم میگرفت به بابام گفت چیکار کنه
به حساب خودم الان حاج خانم باید 59 سالش شده باشه
روز اول کارمون تمام شد
رفتم دستشویی بالا که دست و بالم را بشورم به حمام رفتم
با دیدن دوش یه لحظه باز یاد بدن حاج خانم افتادم
حمام هم تغییری نکرده بود فقط یه ماشین لباسشویی دوقلو گوشه حمام گذاشته شده بود
رفتم سمت ماشین و لباسهاشو نگاه کردم
چندتا چادر و لباس و پیراهن مردانه به همراه یه شورت و کورست سفید با گلهای قرمز هم بود
انگار شورت و کورست برا دخترهای 18 تا 20 ساله بود .
سریع شورت و کورستو برداشتم و تو جیبم گذاشتم
شب در خانه لخت شدم و شورت و کورست را با علم به این موضوع که برای حاج خانم است به خودم مالیدم و با جق زدن به یاد حاج خانم ارضا شدم
فردا و پس فردا هم به ترتیب یه شورت و کورست نارنجی و سبز توری از تو ماشین برداشتم
تا اینکه بعد 3 روز کارمان در منزل حاج خانم تمام شده و برگشتیم
چند روز بعد که توی دفترم نشسته بودم گوشیم با شماره ناشناسی زنگ خورد
-بفرمایید ؟
-آقا حامد ؟
-بفرمایید خودم هستم
-آقا حامد من سجادی هستم
خود حاج خانم بود !یه لحظه ترسیدم و یاد شورت و کورستها افتادم
-آقا حامد حاج ممد (پدرم) میگفت انگار شما خبرنگار هستی؟
-بله
-دختر یکی از آشناهامون میخواد خبرنگار بشه میتونی فردا عصری بیایی منزل ما با ایشون درباره کارت صحبت کنی ؟
یه لحظه آروم شدم ، پس صحبت شورت و کورستها نبود . خیالم راحت شد
-باشه چشم
-ممنونم ،شما کاری ندارید ؟
-نه فردا مزاحمتون میشم
تا اومدم خداحافظی کنم یهو حاج خانوم گفت
-فقط آقا حامد بیزحمت اون امانتی هایی هم که از ماشین برداشتی رو با خودتون بیارید ، ممنون
خداحافظ
و قطع کرد . یه لحظه خشکم زد . پس حاج خانم ماجرای شورت و کورستها رو فهمیده بود

ادامه...

نوشته: حامد


👍 44
👎 15
141101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

920249
2023-03-26 01:53:53 +0330 +0330

سال ۵۹ وقتی جنگ شروع شد تو هفت سالت بوده بعدش تو ۲۲ سالگیت ۲۰۶ خریدی، که میشه سال ۷۴، در صورتی که پژو ۲۰۶ در سال ۸۰ تو ایران مونتاژ شده!
پس کمتر بزن


920270
2023-03-26 03:07:09 +0330 +0330

اول اینکه از قدیم گفتن:تخم مرغ دزد شتر دزد میشه!!!اول داستان که کیف رو از ماشین مردم دزدیدی معلوم بود بازم دزدی میکنی!!!
دوم اینکه جریان کیف دزدی چه ربطی به داستان سکسی داشت؟؟هیچی.
سوم اینکه شما که از اول زندگیت دزد بودی و پدرت اهل مسجد و هیأت ،حداقل باید تا الان استاندار یا شهردار می‌شدی که نشدی و این نشون میده خیلی آدم بی عرضه ای هستی😂😂😂


920273
2023-03-26 03:09:55 +0330 +0330

چطوری تو ۲۲ سالگیت هم دست رو تموم کردی هم از خدمت اومدی؟ در خوشبینانه ترین حالت باید ۲۴ سالت میبود خلاصه که اول کار یکم ریدی ، اگه اینجوری بخوای ادامه بدی، دوستان تو کامنتا بدجور از خجالتت در میان

6 ❤️

920284
2023-03-26 03:39:35 +0330 +0330

ادامشو سریع بزار

1 ❤️

920285
2023-03-26 03:54:31 +0330 +0330

پس کیف چی شد؟
گقتم حالا وسطای داستان یه دفعه میگی تازه از خدمت برگشته بودم یه روز داشتم در خونه خانم سجادی کوس چرخ میزدم یه دفعه یه چیزی خورد تو سرم
فکر می کنید چی بود؟؟؟
همون کیفه که دزدیدم. خخخخ
درضمن تو محله ی خراب شده تون یه زن جوونتر نبود؟
گیر دادی به یه زن شصت ساله؟ شیرم تو فانتزی شیری که داری.

4 ❤️

920286
2023-03-26 04:28:02 +0330 +0330

****تو که راست گفتی
ولی کیر فیل تو کوس خواهر و مادر آدم دروغگو

2 ❤️

920300
2023-03-26 07:25:33 +0330 +0330

7 سالت بود جنگ شروع شد. 1 سال بعد کس سجادی رو دیدی تا اینجا 8 سال، 5سال بعد یکی مرد این شد 13 تا، 6 سال هم بزاریم روش که دیپلم گرفتی و رفتی خدمت و برگشتی این میشه 19 تا سه سال این وسط خبری ازت نیست تا بشی 22 ساله و خبرنگار و لوله کش و 206 سوار که هنوز خود ایران خودرو خبر از تولیدش نداره، لابد قسمت بعدی داستان برمیگردی خرمشهر و کیف را می بینی هنوز همانجا که قایم کردی مونده و یک لباس زیر زنانه هم داخلش هست؟

6 ❤️

920310
2023-03-26 08:22:22 +0330 +0330

اگه کیف رو هنوز باز نکردی و داری رمز رو از۰۰۰ تا۹۹۹تست می کنی،تو یه کسخلی
مشنگ پاره کن کیفو😅

0 ❤️

920312
2023-03-26 08:53:43 +0330 +0330

لابد بعدا میری اون کیف رو که پیداکردی رومیاری وشورت و کرست حاج خانمو توش قایم میکنی!!!؟؟؟

0 ❤️

920318
2023-03-26 10:25:05 +0330 +0330

متأسفانه با این چرندیاتی که سر هم کردی و دوستان بهش اشاره کردند آینده خوبی برات پیش بینی نمیشه کرد

1 ❤️

920322
2023-03-26 10:56:02 +0330 +0330

اومدم نظرمو آپلود کنم دیدم هرچی میخواستم بگم دوستان گفتن
خصوصا درمورد حساب کتاب کردن سنت و ۲۰۶ تو اوایل دهه ۷۰ ک کس و شعر و سوتی داستانت بود و شک ندارم ی جقی ب تمام معنایی ک هنوز سنت دو رقمی نشده
سپردمت ب کص گشاد و چروک حاج خانوم

1 ❤️

920331
2023-03-26 12:54:49 +0330 +0330

جقی احمق برو اول جمع و تفریق یاد بگیر

0 ❤️

920350
2023-03-26 16:17:59 +0330 +0330

منم با دوستان موافقم
شما با این همه کمالات،هم دزدی،هم جقی،کص شعر هم که در حد تیم ملی میگی خیلی هم حساب کتاب نمیکنی،از سر خر پیر هم که نمیگذری
کاملا ساخته شدی رئیس جمهور یا حداقل نماینده مجلس بشی

0 ❤️

920351
2023-03-26 16:21:14 +0330 +0330

زیادی فکر کردی آخرشم ریدی 🤣🤣🤣
این دیگه خبرنگاری نیست خبر بمالیه😅😅😅

0 ❤️

920364
2023-03-26 19:43:16 +0330 +0330

کیرم تو تاریخ نگاریت مجلوق

0 ❤️

920366
2023-03-26 19:55:59 +0330 +0330

چند ایراد جزیی داشت اما در کل خوب بود، ادامه بده.

0 ❤️

920367
2023-03-26 20:12:39 +0330 +0330

ماشین لباسشویی گوشه حمام بود؟ اب بخوره نیمسوزه؟ کجا ماشین لباسشویی دوقلو گوشه حمام میزارن؟ ولی داستانتو دوست داشتم

0 ❤️

920372
2023-03-26 21:50:56 +0330 +0330

سوای چفت و بست تف اندود داستان، این خبرنگار همون خبرنگار جقیه س که گروه هکری فیلم جق زدنشو از دوربین مداربسته پخش کرده مال تسنیم بود کجا بود یادم نیس 😂

1 ❤️

920383
2023-03-26 23:27:36 +0330 +0330

۲۰۶ حتما بخاطر دیوزگی بابات چن سال زودتر براتون قبل تولیدش دادن 😂😂😂😂😂

0 ❤️

920388
2023-03-27 00:19:54 +0330 +0330

سوژه جقته ماهم می دانیم فقط درست و خوب بنویس قابل باور باشه فقط سن و سالتو خاطی کردی

0 ❤️

920389
2023-03-27 00:22:49 +0330 +0330

سوژه جقته ماهم می دانیم فقط درست و خوب بنویس قابل باور باشه فقط سن و سالتو خاطی کردی

0 ❤️

920399
2023-03-27 00:58:30 +0330 +0330

اوایل جنگ پاترول نبوده ها باز خود دانی

0 ❤️

920429
2023-03-27 02:26:44 +0330 +0330

با این دروغهایی که ناشیانه سرهم کردی تو قطعا خبرنگار صدا و سیمایی شکی توش نیست

0 ❤️

920463
2023-03-27 05:39:55 +0330 +0330

به نظرم اون کیف واسه حاج اقا یجادی یوده ک توش پر بوده از شرت و کرست زنش ، اونم احتمالا تو بمباران سوخته،
ولی دمت گرم همین ک چمد سال قبل از تولید ۲۰۶ استارت ساختشو زدی همین روزاس ک ناسا و یا بوگاتی بیان دنبالت واسه ساخت چیزی ک ۱۰ سال بعد رونمایی شه
بعد میگن مغزها از ایران میرن خارج، اینا احتمالا با تو پلشت آشنا نبودن

0 ❤️

920780
2023-03-29 02:16:16 +0330 +0330

خوب بود بقیشو قذار

0 ❤️

922369
2023-04-07 18:51:47 +0330 +0330

هرکی خواست بهم کص وکون بده این آیدی روبیکامه
زن سن بالا بیاد آیدیمو گذاشتم
@morfen1897
تشنه ای کصم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها