دختر خوبی که بد شد (۲)

1401/12/03

...قسمت قبل

قسمت دوم: اعترافات بتی

*سلام به همگی تو این قسمت حس نمیکنم سکسی اتفاق بیفته بیشتر روند داستان شکل میگیره(البته حسم میگه) اما از قسمت سه دوباره سکس خواهیم داشت
یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و من تو این یک هفته نه از خونه بیرون اومده بودم و نه جواب بتی رو داده بودم. حس عجیب و ناخوشایندی به همه چیز داشتم حس کسی که به همسرش خیانت کرده و حس زنی خراب. از طرفی حس شهوت و لذتی که اون موقع داشتم که باز باعث عذاب وجدانم میشد اوضاعم خیلی بهم ریخته شده بود. مدام صحنه های سکسم با بتی به ذهنم می آمد هرکاری میکردم که فراموشش کنم بی فایده بود. امیر فهمیده بود وضع روحی خوبی ندارم دانشگاهش رو کم کرده بود اکثر اوقات کارهاش رو از تو خونه انجام میداد. خیلی سعی میکرد تا تغییری ایجاد کنه اما واضحا حال من با این چیزا خوب نمیشد. تا اینکه امیر گفت رها هنوزم نمیخوای چیزی بگی؟ من سرمو انداختم پایین دوباره بغضم گرفت گفتم نه ولی یکدفعه بغضم ترکید خودم رو تو بغل امیر انداختم و گفتم امیر من دختر بدی هستم دوباره شروع کردم به گریه کردن. امیر منو نشوند روی کاناپه و گفت بازم بهت میگم من عاشق رها هستم نه دختر خوب نه دختر بد هرچی شده برام مهم نیست مهم حال توئه. اینو گفت و بغلم کرد. ازش پرسیدم حتی اگه بدونی من با بتی سکس کردم؟ حس کردم یک لحظه شوکه شد صورتش رو آورد عقب که بتونه منو ببینه تو چشماش یک ترسی رو دیدم یک حس عجیب توی چشماش بود شاید یک دقیقه به من خیره شده بود و ازم پرسید دوستش داری؟ با بغض گفتم نه همه چیز اتفاقی بود خیلی سریع پیشرفت منم وا دادم سرم رو انداختم پایین با دستش زیرچونه ام رو گرفت سرم رو داد بالا این دفعه قیافه ش دوستانه شده بود انگار از اینکه فهمیده بود هنوزم اونو بیشتر از هرکسی دوست دارم خیالش راحت شده بود یا حداقل اینطور نشون داده بود به یک لبخند گرم گفت بازم دوستت دارم و دوباره بغلم کرد. و صورتش رو به عقب داد و بهم گفت کسخل تو برای همچین چیزی خودت و منو نصفه عمر کردی؟ جفتمون باهم خندیدیم. امیر میدونست که من بایسکشوال هستم(اول ازدواجمون جفتمون فهمیده بودیم که من بایسکشوال هستم ولی امیر تا قبل از بتی تنهاکسی بود که باهاش سکس داشتم) اما اینکه اینقدر خوب برخورد کرد باعث شد حس کنم یک بار سنگین از روی دوشم برداشته شده خیلی سبک شده بودم امیر هم دیگه نگران نبود. عصر رفتیم کنار رودخونه شهر قدم زدیم حس میکردم همه چی رنگی و خوشکل شده مثل همیشه. ازش خواستم فردا بره دانشگاه اونم قبول کرد. تمام احساس منفیم از بین رفته بود اما هنوز یک علامت سوال تو ذهنم باقی مونده بود بتی از کجا میدونست امیر روی رابطه عاشقانه حساسه نه رابطه جنسی؟ خیلی تو فکر فرو رفته بودم. فردا بعد اینکه امیر رفت به بتی پیام دادم میخوام باهات حرف بزنم اونم گفت میام دنبالت بریم استارباکس. دوست نداشتم فکر کنه من از اون سکس ناراحتم(نمیخواستم جلوم گارد بگیره میخواستم ازش حرف بکشم) برای همین یک تاپ صورتی خوشکل که سوتینم از زیرش دیده میشد پوشیدم و یک شلوارک لی یک رژ کم رنگ هم زدم. وقتی اومد دم در از تیپ و قیافه م فکش افتاده بود سوار ماشین که شدم گفت خوشکل شدی گفتم تو هم خوب شدی. قبل از اینکه بقیه اتفاقات رو بگم باید کمی از بتی براتون بگم دختر مو قرمز کک و مکی با چشم های آبی نافذ. با اینکه باسن و سینه کوچیکی داشت ولی خیلی داف بود همیشه ورزش میکرد و به تغذیه ش اهمیت میداد. یه دختر سوپر پولدار که به قول خودش خانواده ش تو نیویورک بودن این دختر یهو کسخلش در رفته بود اومده تو این شهر کوچول موچولو زندگی کنه. هیچ اطلاعات خاصی ازش نه من و نه هیچکس دیگه ای داشت فقط همه میدونستن یه روز اومد تو این شهر کوچیک و ساکن شد همین! نه دوستی نه فامیلی و نه حتی شغلی! بقیه جز من با بتی خیلی خوب نبودن شاید چون هم پولدار بود هم جذاب هم راحت به بقیه پا میداد و براش مهم نبود طرفش مجرده یا متاهل مثل من که متاهل بودم و باهام خوابیده بود. تو مسیر جو سنگینی بود بتی سعی میکرد مدام این جو رو بشکنه اما نمی تونستم. میدونستم بتی هم با مردها سکس داره هم با زن ها راستش با اینکه با بتی سکس داشتم اما نگران بودم نکنه بتی مخ امیر رو زده باشه(میدونم حس احمقانه ای هست ولی اکثر ادم ها همینن مگه نه؟). به استار باکس رسیدیم دوتا قهوه با دوتا کیک سفارش دادیم و من مستقیم تو چشماش زل زدم و گفتم ببین حرکت هفته پیش غلط بود اما برای اون نیومدم اومدم از تو یک چیز مهم رو بپرسم از کجا میدونستی امیر خط قرمزش رابطه عاشقانه س نه رابطه جنسی؟ بتی با یک حالت شوکه بهم نگاه کرد معلوم بود انتظار اینو نداشت. به من گفت اول باید اینو بدونی من و امیرهیچ ارتباطی باهم نداریم مطلقا هیچی!یادته سه ماه پیش امیر خیلی داغون شده بود و هرروز مست میکرد؟ اینا رو که بتی گفت یادم اومد. امیر ادمی بود که دوتا مشخصه داشت یکی عاشق درس و کتاب و علم بود یکی هم اصلا احساساتی نبود یا حداقل نمیتونست احساساتش رو خیلی خوب بروز بده یک اخلاق خوب هم داشت که هیچوقت بیش از حد مشروب نمیخورد همیشه حد خودش رو میدونست من غیر از سه ماه پیش تو این چندسال زندگی مشترک امیر رو مست ندیده بود اما سه ماه پیش اتفاقی افتاده که امیر رو خیلی داغون کرد اتفاقی که قدیم های اگر می افتاد شاید حتی یادش میرفت برام تعریف کنه ولی اون اتفاق یک هفته ای ذهنش رو درگیر کرده بود. اونم این بود که یک مردی جلوی چشمای امیر تصادف کرد و درجا مرد.بعد اون اتفاق یک هفته هرروز مست میکرد اما بعدش به خودش اومد و خودش رو جمع و جور کرد و به زندگی برگشت هم داغون شدنش و هم خوب شدن یکهوییش برام عجیب بود. بتی گفت یک هفته بعد اون اتفاقات امیر به من تکست داد میشه بیای بار باهم صحبت کنیم؟ فکر کنم بعد دانشگاهش بود ساعتای 8 و نیم شب. رفتم بار و دیدم حسابی مست کرده مست مست. نشستم و از اینکه میدیدم اینطوری بهم ریخته ناراحت بودم گفتم چی شده امیر؟ گفت بتی داستان اون مردی که تصادف کرد رو میدونی چیه؟ گفتم آره گفت اون بنده خدا تو دانشگاه 5 دقیقه قبل مرگش با من راجب پروژه دکترام صحبت کرده بود میخواستیم باهم بریم ناهار بخوریم که یادم اومد من کیف پولم رو تو آزمایشگاه جا گذاشتم بهش گفتم تو برو من میام اما وقتی برگشتم دیدم ماشین بهش زده. همیشه با خودم فکر میکردم اگه باهاش بودم سررها چی می اومد؟ یک دختر تنها تو این مملکت غریب میخواست چیکار کنه؟ تا خودش رو جمع و جور میکرد تا برگرده ایران احتمالا کلی از لحاظ روانی تو فشار قرار میگرفت. بتی گفت به امیر نگاه کردم دستاش رو گرفتم و گفتم متاسفم اینا رو میشنوم اما چه کاری از من برمیاد. امیر اونقدر مست بود که می دونستم از مکالمه امشب هیچی یادش نمی مونه به چشمام خیره شد و گفت میدونم روی رها کراش زدی میدونم دوست داری باهاش باشی اگه رها خوشحال باشه منم خوشحالم البته اگه رابطه تون عاشقانه نشه که فکر نمیکنم تو آدمی باشی که عشق و عاشقی تو فازت باشه اما میخوام اگه بلایی سرم اومد مواظب رها باشی. به چشمای امیر نگاه کردم باورم نمیشد دستم رو خونده باشه راست میگفت من روی تو بیشتر از هرکی کراش زده بودم بارها تو تخیلاتم با تو داشتم لز میکردم و مانع بزرگ من امیر بود چون میدونستم اگه کارتون به دعوا و جدایی بکشه چون مهاجرین باید از اینجا بری و من هیچوقت نمی بینمت. ولی الان بزرگترین مانع من خودش رفته بود کنار. رها باید اینو بفهمی که امیر همه اینکارها رو کرد چون دوستت داره. مردی که اینطور سر شاد بودن همسرش ریسک میکنه دو حالت بیشتر نداره یا میخواد یه جوری از شر همسرش راحت بشه یا خیلی عاشق همسرشه و من فکر میکنم اون عاشق توئه. حرفای بتی تموم شد حس میکردم دود داره از کلم بلند میشه احساس منگی میکردم حس کسی رو داشتم که ساعت ها گریه کرده بود و حالا کامل سرش سبک شده و منگ منگ بود. بتی به من نگاه کرد دوتا دستم رو گرفت و گفت رها بهت قول میدم چیزهایی رو تجربه میکنی که هیچوقت فکر نمیکردی بتونی تجربه کنی و به زندگی عاشقانه ت با شوهرت کوچکترین لطمه ای وارد نمیشه. بتی جلو آمد لباش رو روی لب های من گذاشت من هم لبهای اون رو بوسیدم. و با بوسیدن لبهای بتی وارد دنیایی شدم که هیچ دختر خوبی اجازه ورود به اون رو نداشت.

ادامه...

نوشته: آسمان سرخ


👍 13
👎 2
28001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916932
2023-02-27 17:14:34 +0330 +0330

داستانت به نظرم خیلی جذاب داره پیش میره. امیدوارم خرابش نکنی

0 ❤️