دختر پارک (۱)

1400/11/10

سلام دوستان عزیز شهوانی این خاطره بخشی از زندگی من هست .
هرروز بردارزاده نازنینم میبردم پارک شش سالش بود اسمش طاها عاشق فوتبال ، باهم حسابی تمرین میکردیم میخواست فوتبالیست بشه .
ساعت دو میرفتیم تا پنج تمرین میکردیم خودمم یک زمانی جوانان بهمن بازی میکردم بخاطر ازدواج در سن کم بدون عاشق شدن ازدپاج کردم ‌
بصورت سنتی که مادر میپسنده و کار تمام میکنه.
اکثر مواقع یک دختر هفده هجده ساله میومد اخر پارک مینشست و سیگار میکشید و گاهی مشخص بود سیگاری میزنه بخاطر اینکه طاها همراهم بود کاری نمیکردم دختر زیبا و خوش استایلی بود همه جوره از صورت تا اندام پایینی که از روی لباس مشخص بود زیبا بود خوش پوش یا بهتر بگم شیک پوش بود .
هیچ جوره نمیشد فکر کنی که این دختر مشکلی داشته باشه اما میشد با طرز سیگار کشیدنش فهمید که غم بزرگی تو دلش هست .
تقریبا یک ماهی گذشته بود از اولین باری که دیدمش با طاها تمرین میکردیم که توپ شوت کرد رفت سمت دختره که نزدیکتر نشسته بود ایندفعه ،
دختره توپ برداشت با طاها که دنبال توپ رفته بود حرف زد و بعد توپ داد به طاها ، وقتی برگشت گفتم چی گفت طاها هم جواب داد که هیچی به من میگه با پدرت خیلی میونت جوره که باهم هرروز میایید اونم گفته بود عمومه خلاصه کم کم این خانوم و ما نزدیک شدیم و اونم به بهانه تمرین با من و طاها میگفت و میخندیدیم گاهی مسخره بازی در میاورد گاهی هم دروازه بان بود من و طاها هم با پاس کاری و شوت تمرینمون ادامه میدادیم .
چند روزی بود که میرفتیم پارک ولی این دختر که اسمش ندا بود نمیومد پارک ، ادرس یا تلفنی هم نداشتیم که یک خبر بگیریم البته به ما ربطی نداشت چه میکنه داشتیم تمرین میکردیم که توپ با شوت طاها رفت انتهای پارک و طاها دووید که بیاره دیدم داد زد عمو نداخانوم اینجا افتاده سریع دوییدم سمت طاها دیدم ندا پشت پرچین های سار افتاده و سر و صورتش زخمی سریعا زنگ زدم اورژانس .
چهار روز تو بیمارستان بودیم که به هوش اومد رفتم بالای سرش تا منو دید گفت تو اوردی منو گفتم چی شد چرا به اون وضع افتاده بودی مزاحمت شدن یا چی ،
یک لبخند تلخی زد و چشماشو دوخت به سقف اطاق انگار داشت مرور میکرد چه اتفاقی افتاده یا اینکه نمیدونم ، رفته بود تو عالم خودش که مامور کلانتری اومد داخل با یک پوشه زیر بغلش .
ندا به هیچ سوالی جواب نداد و چشماشو بست بعد رفتن مامور یک لحظه دیدم اشکاش سرازیر شد گفتم ندا چرا لب باز نمیکنی بزار اگر کاری از دستمون بر میاد کمکت بکنیم ‌.
تو خونه بودم ندا مرخص شد بدون هیچ حرف و شکایتی یک هفته بود که ازش بی خبر بودم اما شماره خودمو داده بودم بهش شب سه شنبه بود ساعت حدود هشت ، هشت و نیم بود ، گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس جواب دادم ،
من. بله
جواب. ندا هستم اقا امیر خوبی
من. ممنون ندا خانوم چه خبر حالت خوبه بهتری
ندا. راستش میخواستم با شما حرف بزنم و نمیدونم بتونی کمک کنی یا نه
من سراپا گوشم
ندا. پشت تلفن نمیشه من تو پارکم بیا جای همیشگی
گوشی قطع کردم و راه افتاد سریع خانومم گفت که کجا گفتم همون دختره است ندا بزار ببینم چی میگه .
سلام ندا دست داد و شروع کرد به تعریف کردن و از همه دری حرف زد و از گذشته تاریک در خانواده که مورد تجاوز پدر ناتنیش قرار گرفته بود تا کتک هایی که مادرش و خودش و خواهر کوچیکش میخوردن ،
پدر ناتنیش مادر ندا رو میداد دوستاش میکردنش و از جلو و عقب بهش تجاوز میکردن که مادرش طاقت نمیاره و خودکشی میکنه و پدر ناتنیش میاد سراغ ندا و از دوازده سالگی بهش تجاوز میشده تا اینکه خواهرشو بر میداره و فرار میکنه ، پدر ناتنیش پیداش میکنه تو پارک به قصد کشت کتکش میزنه وقتی از هوش میره اونم فکر میکنه ندا مرده و فرار میکنه


بعد از اینکه ندا کل سرگذشت خودشو خواهرشو تعریف کرد و تمام شد منتظر بودم ببینم که خواسته این دختر پر درد چیه ،
بیشتر دوستان میدونن که وقتی وارد چل چلی میشه سنت ، از شهوت و هوس اتشین گذر میکنی و دیگه از یکجایی به بعد عاقلانه انرژیتو خرج میکنی منم که سنم 43 بود اصلا نگاه هوسناکی نداشتم .
به ندا گفتم عزیزم من چیکار میتونم برای شما بکنم بگو سعی خودمو میکنم .
ندا گفت که من از شما میخوام من و خواهرم یک جای مطمئن میخواهیم که پدر ناتنی سگ صفتم پیدامون نکنه خسته بشه و بیخیالمون بشه .
کمی فکر کردم و گفتم خواهرت کجاست ،گفت که راستش من خواهرم تو یک باغ که متروکه است قایم میکنم
گفتم چطوری قایم میکنی اگر کسی پیداش کنه چه اتفاقی می افته فکر نمیکنی که خطرناکه یک معتادی بیخانمانی یک نفر هیز و کثیفی پیداش میکرد ،که حرفامو برید و گفت ، کجا میزاشتم پیش کی میزاشتم کسی نداریم از بابا ننه مون قصر ارث رسیده که بزارم اونجا کلفتا خدمت کنن بهش .
گفتم راه برو سریع بریم برش داریم ابجیتو میریم خونه من ،خواهرشو برداشتیم واومدیم خونه همسرم در جریان بود پس بی سوال راه داد .
خونه من یک خونه ویلایی بود سه خوابه که یکی از خوابها برای مهمان بود یکیش برای دوتا دخترام و یکیش هم من و همسرم با حیاط زیبا که حاصل زحمتهای همسرم بود انواع درختهارو کاشته بود حسابی بهشون رسیدگی میکرد چند مدل گلهای مختلف که اسمشون بلد نیستم اما یک شببو داریم که فوق العاده زیبا و خوشبو هستش .
یک ماه از امدنشون گذشته بود ندا حسابی به خانومم کمک میکرد میشه گفت اکثر کارارو ندا و خواهرش انجام میدادن و بهشون عادت کرده بودیم و با اومدن این دوتا خونمون شادتر شده بود ولی کارهای بیرون خانومم انجام میداد تا دخترا صدمه نبینن و پدر ناتنی انها پیداشون نکنه .
من و همسرم فامیل بودیم و ازدواجمون سنتی بود اما هردو تحصیلکرده بودیم که از قضا همسرم روانشناسی خونده بود اما بخاطر وضعیت مالی مناسب خودم و خانوادم جایی مشغول بکار نشد .
دو ماهی گذشته بود از حضور ندا و خواهرش اونا میدونستن که روزی میرسه که مجبورن اینجارو ترک کنن اما نمیدونستن کی و چه زمانی این اتفاق میفته .
یک روز که از سر کار برگشتم خانومم گفت که احساس میکنه دختر بزرگه ما کمی از نظر رفتاری عوض شده اسم دختر بزرگم پریا بود شانزده ساله و بسیار خجالتی اما با من مثل یک دوست بود و خیلی از وقتا باهم صحبت میکردیم و از هر دری حرف میزدیم .
خانومم گفت امروز دو سه ساعت بیرون بودم وقتی برگشتم رنگ و روی پریا پریده بود و حسابی عین لبو سرخ بود همینکه رفتم طرفش برگشت رفت تو اتاقش و منم پیگیر نشدم ، از حرفهای خانومم تعجب کردم اما بروی خودم نیاوردم ذهنم درگیر شد نکنه برنامه ای چیده باشن حالا پدر ناتنی ندا یا خود ندا از روی حسادت یا … فکرم هزار راه رفت .
صبح نرفتم سر کار و به یکی از دوستانم زنگ زدم که تو کار دوربین بود بهش گفتم همه جای خونه میخوام دوربین بزارم ولی مخفی و مستقیم وصل باشم بهش اونم گفت حله و هروقت خواستی بگو بیارم وسایلمو .
ظهر برگشتم خونه و همرو بردم بیرون دوستم گفته بود تا شب بیرون نگهشون دار تا نصب کنم فقط من میدونستم و همسرم که دوربین گذاشتیم .
روز بعد همسرم قبل بیرون رفتن به من زنگ زد بصورت نمایشی گفت که داره میره پیش دوستش تا عصر هم نمیاد من سریعا لب تاپ باز کردم و انلاین دوربینهارو‌کنترل میکردم ،
یک ساعت و بیست دقیقه گذشته بود که دیدم پریا از حمام در اومد و ندا رفت سراغش باهم حرف میزدن که یهو یک چیزی تو دستش برق زد دیدم پریا گریه میکنه و نشسته روی تخت صدارو زیاد کردم ندا میگفت پریا کاری ندارم بخدا گریه نکن فقط پدر ناتنیم میخواد باهات حال کنه هیچکس هم نمیفهمه سریع سویچ برداشتم و به خانومم گفتم زنگ زدم و گفتم برگرد خونه گفت چی شده گفتم زود برگرد خونه خودمم لب تاپ برداشتم بسرعت برق و باد خودمو رسوندم خونه ندا و خواهرشو برداشتم و گازشو‌گرفتم سمت ویلای کردان .
دستاشونو بسته بودم ندا میگفت چی شده اخه چرا اینجوری میکنی لب تاپ باز کردم و فیلمش پخش کردم هردوتا گریه کردن گفتم من بهت پناه دادم اب و غذا و لباس تو چیکار داشتی میکردی
ندا. من بخدا هیچ کاره هستم پریا ازم خواست
من. پریا اگر خواست چرا داره گریه میکنه تو فیلم اون چی بود تو دستت
ندا. بخدا لیوان بود شکسته بود داشتم جمع میکردم
من . باشه لیوان بود بقیش کجا ریختی
ندا . بردم بیرون ریختم تو سطل اشغال
من زنگ زدم به همسرم چک کنه ببینم راست میگه ،اما همسرم گفت تو هیچکدام از سطلهای اشغال شیشه شکسته نیست
من . ندا دروغ بسه راستشو بگو
من . همگی خوش بودیم هدفت چی بود میخواستی چیکار کنی
ندا فقط گریه و خواهرش هم فقط گریه میکرد
خواهر پانزده سالش برداشتم و‌گفتم ندا حرف نزنی خواهرت جلوی چشمات تبدیل به زن میکنم کامل لختش کردم که ندا لال شد میدونستم روی خواهرش حساسه شروع کردم به باز کردن کمربندم که ندا گفت ولش کن میگم .
خواهرشو بردم تو اتاق زندانی کردم گفتم گوش میدم .
ندا. قبل از اینکه بیاییم خونتون من و خواهرم هردو سکس زیاد داشتیم اما الان نداریم بهمون فشار اومد برای همین سه روز پیش برای اینکه از خونتون بریم به پدر ناتنی خودم زنگ زدم و‌گفتم که بیاد مارو ببره و هرکاری بگه میکنیم قرار بود پریارو هم باخودمون ببریم تا سه نفری با مشتریهای بابام سکس کنیم .
خونم به جوش اومد ندارو بلند کردم لختش کردم و یک مشت تو شکمش زدم خم شد لباساشو پاره پاره کردم و کامل لختش کردم یک تف به سوراخ کونش انداختم و یکدفعه با تمام قدرت کیر 19 سانتی جا دادم تو کونش و با سرعت تلمبه میزدم و ندا فقط جیغ میزد انقدر عصبی بودم که نمیفهمیدم چیکار میکنم نیم ساعت تلمبه زدم تو‌کونش گشاد شده بود رفتم خواهرشو اوردم کیرم جا دادم تو کوسش بیش از اندازه تنگ بود ده دقیقه تلمبه زدم و ابم که داشت میومد کشیدم بیرون سر ندارو گرفتم و گفتم حیوون دهنتو باز کن هرچی اب داشتم خالی کردم تو‌دهنش چند تا کشیده تو گوشش زدم و گفتم یک قطره رو زمین بریزه کشتمت همشو قورت داد .
برگشتم خونه خانومم گفت چی شد گفتم تحویلشون دادم پلیس تمام خیالتون راحت .
دوباره روز بعد رفتم چندتا نون پنیر و گوجه بردم گفتم از این به بعد فقط میکنمتون و دیگه بهتون رحم نمیکنم بعد از اینکه خوردن ندارو دوباره خوابوندم بدون اینکه محبتی داشته باشم یا عشق بازی بکنم سریع کیرم تو کونش جا دادم و شروع کردم به تلمبه زدن نداهم زیر کیرم فقط جیغ میکشید و منم میگفتم این تاوان ادم نمک نشناسه …

ادامه...

نوشته: R&p


👍 15
👎 20
38101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856354
2022-01-30 01:36:42 +0330 +0330

جلو زنت با دختر فراری حرف میزنی قرار میزاری 😅😅
قبلشم چهار روز بالای سرش بودی🤣🤣
زنت زاییده بود دو روز پیشش میموندی😉😅😅

3 ❤️

856399
2022-01-30 06:23:04 +0330 +0330

لایک کردم چون داستان هست دلیل این موصوع هرچی هست چون خصوصیات اخلاقی من که جماعت میکنم وارد مسائل دیگران میشوم و دخالت میکنم چو گیر میشم بعد هم تاوان می‌دهم برای این لایک دادم داستانت و ادامه بده

1 ❤️

856466
2022-01-30 23:42:25 +0330 +0330

مرتیکه چلغوز ننویس خخخخ

0 ❤️

856528
2022-01-31 02:55:18 +0330 +0330

خوب ندا رو بده منم‌ بکنم

0 ❤️

856625
2022-01-31 17:50:17 +0330 +0330

عاخه تو گورت کجا بود بیناموس که ویلا کردان😝

0 ❤️

861487
2022-02-28 17:11:39 +0330 +0330

واقعا داستان چرتی بود
نمی دونم این همه بی منطقی و تناقض چطور تو یه مغز جا می گیره!

0 ❤️

862198
2022-03-05 00:16:42 +0330 +0330

رفیق باورش خیلی خیلی خیلی خیلی سخته

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها