در دامگه حادثه (۱)

1401/11/20

قسمت اول
16 سالم بود که مادرم به طور ناگهانی فوت کرد. من مینا تک دختر یک خانواده نسبتا مرفه بودم. مادرم خانه دار و مهربون و پدرم مهندش پتروشیمی بود و ده روز عسلویه کار میکرد و 4 روز تهران بود. زندگی نسبتا آرومی داشتم که با مرگ مادرم همه چی بهم ریخت. اول تو شوک بودم و نمیدونستم بی مادری یعنی چی. بعد 40 ام مادرم تازه فهمیدم تنهایی یعنی چی. پدرم که حسابی شکسته شده بود ولی بخاطر شغلش محبور بود که منو ترک کنه. واسه همین تصمیم گرفته شد که من تو اون ده روز پیش مادر بزرگم بمونم که اصلا از این وضعیت راضی نبودم. بعد 6 ماه کم کم صدای مادربزرگم در اومد که اینجوری نمیشه مهران و تو باید ازدواج کنی من تا کی میتونم از مینا نگهداری کنم تو هم که همیشه در سفری. به یکسال نگذشته بود که پدرمبه خاسته اطرافیان تن داد و نهایتا با یک دختر بیوه به اسم مرجان ازدواج کرد. پدرم 45 سالش بود ولی مرجان خیلی جوونتر بود و 30 سالش بود و دلیل ازدواجش با پدرم بیشتر بخاطر فرار از خونه پدری و نگاه های سنگین فامیل بود اینارو بعدا بهم گفت ولی با اینکه اختلاف سنی نسبتا کمی داشتیم ولی هیچ وقت نتونستم باهاش صمیمی بشم. مرجان خیلی سعی کرد که یخ بینمون رو بشکنه ولی موفق نشد و کم کم نسبت بهم بی اعتنا شد که البته من از این وضع راضی بودم. اون دوستای زیادی داشت و همیشه در حال خوشگذرونی با دوستاش بود و من هم تنها پناهم اتاقم بود و تنها دوستم مریم. یه همکلاسی خیلی شوخ و شنگ که نمیدونم چرا با دختری افسرده و سر به زیری مثل من که از اجتماع گریزان بود، اینقدر صمیمی شده بود. معمولا یا من خونه مریم بودم یا اون.
هروقت ازش میپرسیدم که چرا با دختر کم حرفی مثل من دوستی میگفت چون تو ملوس ترین دختر خجالتی دنیایی و با انگشت اشارش میزد رو نوک بینیم. راست میگفت من خوشگل بودم چشای زاغی کشیده و لبای قلوه ای و بدن ظریف با قد 165 و وزن 55، با سینه هایی که تازه داشت شکوفا میشد و باسن گرد و پاهای کشیده. پسرای زیادی تو راه مدرسه دنبال دوستی با من و مریم بودند ولی به هیچ کدوم محل نمیدادیم.زمان میگذشت و من دیگه 17 سالم تموم شده بود و کم کم به نبود مادرم عادت کرده بودم.
تابستون شده بود و من از شدت بیکاری دیوونه شده بودم. واسه اینکه حال و هوام عوض بشه یه کلاس زبان ثبت نام کرده بودم و روزای فرد از ساعت 4 تا 8 عصر میرفتم کلاس. روزای زوج هم با مریم میرفتیم ورزش والیبال .
یه روز که از ورزش برگشتم مرجان بهم گفت مینا من شب میرم ویلای دوستم لواسان یا تو هم بیا یا به مریم بگو شب بیاد پیشت. البته جوری گفت که یعنی حتما باید بمونم خونه. به مریم زنگ زدم و گفت بعد شام میاد. خونشون دو تا کوچه با ما فاصله داشت و خانوادش اصلا گیر نبودند. مریم تا رسید موزیکو پلی کرد و مجبورم کرد که باهاش برقصم ولی من زیاد همراهی نکردم. گفت پس بیا فیلم ببینیم. راستی یه سورپرایز برات دارم. گفتم چی از تو کولش یه قلیون سفری کوچولو در آورد که انگار دنیارو بهم دادند من بدجوری عاشق قلیون بودم مثل همه دخترای دبیرستانی. از ذوق پریدم بغلش و ماچش کردم. مریم یه ریزه از من قد بلندتر بود و خیلی هم خوشگل. گفت مینا برو زغال بذار تا منم لباسمو عوض کنم. وقتی از اتاق اومد بیرون دیدم یه لباس حریر کوتاه پوشیده و یه آرایش مختصر هم کرده بود گفت اووووووووه چه خانمی! گفت پس واسه این خانم مشروب هم بیار. خلاصه فیلمو گذاشتیم و نشتیم به قلیون کشیدن و مشروب خوردن. فیلم محتوای لزبین داشت یه دختری که نامزد داشت و تو بار با یک دختر لزبین با تیپ پسرونه که چند سالی ازش بزرگتره اشنا میشه. اسم فیلمو هرگز یادم نمیره: زیر دهانش !
below her mouth
بعد کلی کشمکش دختره به نامزدش خیانت میکنه و با اون بوتچ دوست میشه. بوتچی که دوس داشت با دیلدو سکس کنه. وسطای فیلم من که تا حالا همچین چیزی ندیده بودم و نفسام تو سینه حبس شده بود از مریم در موردش پرسیدم و اونم که انگار منتظر بود شروع کرد به توضیح دادن انواع لزبین ها. فیلم که تموم شد احساس کردم شرتم خیس شده و اولین بار بود که به این شدت تحریک شده بودم. البته تاثیر مشروب هم بود. رفتیم که بخوابیم من یه شلوارک کوتاه و نیم تاب بدون سوتین تنم بود و مریم هم بعد پاک کردن آرایشش بهم ملحق شد. میدونستم که مریم قبلا چنتایی دوس پسر داشته ولی نمیدونستم چرا اینقدر در مورد دنیای لزبین ها اطلاعات داره. من دوباره ازش سوالای مختلف پرسیدم و حسابی کنجکاو شده بودم. مریم هم به شوخی میگفت شیطون خوشت اومده ها. منم سریع فاز دفاعی گرفتم و گفتم نه فقط کنجکاویه پشتمو بهش کردم و بخاطر مستی زیاد چشام سریع رفت.

نمیدونم چند ساعتی خواب بودم که دست مریمو روی شکمم حس کردم داشت اروم نوازشم می کرد. البته این عادتش بود ولی اینبار انگار نوع نوازشش فرق داشت. کم کم بدنشو از پشت بهم چسبوند، پیرهنشو داده بود بالا اینو از تماس شکمش به کمرم فهمیدم و پاهای لختشو به پاهای می مالید. ته دلم یه حس عیجبی داشتم من خود ارضایی کرده بودم ولی اینبار حس عمیق تری داشتم. زیر دلم انگار هری می ریخت پایین. کم کم دستشو برد زیر نیم تاپم و تماس دست داغش با سینم از حد تحملم خارج بود و یه نفس عمیق کشیدم که باعث شد مریم متوجه بیدار شدنم بشه ولی بی پرواتر از قبل به لمس نوک سینم ادامه داد که باعث شد یه اه خفیف از گلوم بیاد بیرون . مریم گفت جوووونم عزیزم میدونستم دوس داری و محکم تر خودشو بهم چسبوند. گفتم مریم چیکار میکنی؟ گفت دارم می می های ملوس ترین دختر دنیارو میمالم و زبونشو کشید به پشت گردنم. حس کردم موهای تنم سیخ شد و مریم به لیسیدن گردنم و مالیدن سینم ادامه داد. تمام تنم گر گرفته بود گفتم مریم بس کن هنوز دهنم بسته نشده بود که انگشتشو رو لبام حس کردم و بزور وارد دهنم کرد. گفت میک بزن خوشگلم فکر کن قلیونه. صحنه های فیلم جلوی چشمام رژه میرفت که منو برگردوند و لباشو گذاشتم رو لبام. مقاومت دیگه معنی نداشت و من کاملا وا داده بودم.به خودم که اومدم فهمیدم مریم انگتشتی که با آب دهنم خیس شده بود رو کرد تو شرتم و انگار برق بهم وصل شده بود به تنم پیچ و تاب میدادم ولی مریم محکم منو گرفته بود و کسمو میمالید. به چند دقیقه نشد که با شدت ارضا شدم و مریم همش میگفت جونم عشقم میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم. دیگه مال همیم عزیزم و میبوسیدم و نفس من هنوز برنگشته بود. انقدر مریم نوازشم کرد که نفهمیدم چجوری تو بغلش خوابم برد.
صبح که بیدار شدم دیدم نیستش . بدنم گزگز میکرد انگار همه انرژیم خالی شده بود. گوشیمو از کنار تختم برداشتم که ساعتو ببینم دیدم مریم پیام داده. نوشته بود ببخشید عشقم من دیشب مست بودم و نفهمیدم چیکار کردم.صبح که بیدار شدم از خجالتم نتونستم بمونم پیشت. امیدوارم ازم ناراحت نشده باشی و کلی ایموجی قلب و بوسه فرستاده بود.
جوابشو ندادم چون اصلا نمی دونستم چی باید بگم.

ادامه...

نوشته: بامدار خمار


👍 36
👎 1
38201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914363
2023-02-09 14:11:13 +0330 +0330
  • داستانت اسم خوبی داشت برای همین خوندم.یکم اشتباه تایپی داری ولی خب نوشته خوبیه…
0 ❤️

914397
2023-02-09 20:09:10 +0330 +0330

به به یه داستان خوب ولی حیف کم نوشتی ،منتظریم بنویس

0 ❤️

914520
2023-02-10 17:46:25 +0330 +0330

کیر اون مقام امنیتی تو کون محبوبه دروغگو که اینقدر رحیم را کوچیک میکنه

0 ❤️

914668
2023-02-11 11:43:36 +0330 +0330

می‌دونی اسم این داستان شما هم نام کتابی است که پرویز ثابتی مقام امنیتی رژیم قبل نوشته
جالب بود

2 ❤️

914693
2023-02-11 15:24:15 +0330 +0330

قشنگ بود ممنون ادامه لطفا

0 ❤️

915311
2023-02-15 00:45:32 +0330 +0330

قشنگ بود زودتر بنویس لطفاً

0 ❤️

915345
2023-02-15 05:32:15 +0330 +0330

باید میگفتی اسم داستانت رو از کتاب دامگه حادثه اون چلقوز گرفتی وگرنه دزدی ادبی محسوب میشه.

0 ❤️