مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟/گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش
کفاف حسرت ما را زمین نخواهد داد/زمانه هم که به جز نقطه چین نخواهد داد
کتاب معجره را کنج غار پنهان کن/هرآنچه داشتی از روزگار پنهان کن
شراب شعر منم از غریبه وام مکن/مرا مقایسه با شاعران خام مکن…
به زحمت چشمهام رو باز کردم ، زیر لحاف پفکی سفید رنگ مدفون شده بودم ، اما انگار حجم گرمایی که تا کمی قبل حسش میکردم کم شده بود ، برای همین با دست راستم ، بدنبالش روی تخت دست کشیدم و مطمئن شدم که کنارم نیست.
هروقت نبود نگرانش میشدم ، دست خودم نبود ، شاید بیشتر میترسیدم ، از نبودنش تو زندگیم هراس داشتم و اینکه اگر نباشه من چی کار باید بکنم ، وقتی به نبودنش فکر میکردم ، انگار تمام هدف و انگیزه و جهتم رو تو زندگی از دست میدادم.
عشقش برام ارزش زیادی داشت و به شدت به وجودش تو زندگیم نیاز داشتم ، برای همین با حال پریشون از خواب بیدار شدم ، ساعت و حلقه اش رو که روی میز آرایشش دیدم ، خیالم راحت شد که همین نزدیکی هاست و از فکر مسخره و ترسی که بهم دست داده بود خنده ام گرفت.
دستم رو تو موهای سرم کشیدم و چشمهام رو مالیدم ، از تخت پایین اومدم و شورت مشکی رنگم رو پام کردم ، چشمم به آینه قدی که افتاد ، یادم اومد که دیشب چه شب داغی رو با هم گذرونده بودیم! شاید اصلا نخوابیده بودیم و و هروقت چشمهامون گرم خواب شده بود ، با لذت بوسه ای که از لبهای همدیگه نصیبمون میشد ، بیدار میشدیم و دوباره بازی لبها رو شروع میکردیم.
به سمت حمام شیشه ای که حسابی بخار کرده بود راه افتادم، معلوم بود وان رو پر از آب ولرم کرده و داره خستگی فعالیت شدید دیشب رو از تنش بیرون میکنه .
درب کشویی رو کنار زدم و وسط بخاری که تو فضا پیچیده بود خیره بهش موندم ، چشمهاش رو بسته بود و سرش رو بروی لبه وان گذاشته بود و کاملا ریلکس زیر لب آوازی رو زمزمه میکرد.
برای اینکه یه وقت سردش نشه ، دوباره درب رو بستم و رفتم سمت سالن ، تو اولین نگاه ، میز صبحونه چشم نوازی که چیده بود ، لبخند رو بروی صورتم آورد ، این زن هرکاری که میکرد یه حس خوب و عاشقانه رو چاشنیش میکرد و باعث میشد من در برابر احساسش کم بیارم.
عجیب دلم خواستش ، برای همین دوباره سمت حمام برگشتم و تنها لباسی که به تن داشتم رو هم درآوردم و وارد شدم.
چشمهای خاکستریش رو به سمتم چرخوند و با لبخند نگاهم کرد ، میدونست چه حسی بهش دارم ، روی سینه ها و بدنش کاملا با کف پوشیده شده بود و رنگ پوست سفیدش با کفها محو شده بود.
نگاهی به آلتم کرد که ، در حال قد علم کردن بود و خندید. منم از عکس العملش خنده ام گرفت .
انگشت اشاره اش رو که با رنگ لاک بنفشش تحریک آمیز تر از هروقت دیگه بود ، از زیر کفها بیرون آورد و بهم اشاره داد که نزدیکتر برم.موهای بلند و لختش که بالا بسته شده بود ، گردن ظریف و نازش رو نمایش میداد و بیشتر خواستنیش میکرد.
مثل یه پسربچه مطیع به سمتش رفتم ، میون کف و آبها نیم خیز شد و با دست راستش تنه آلتم رو که هنوز تو شوک بود ، به دست گرفت و دست چپش رو زیر تخمهام برد . سر آلتم رو به لبهای قشنگش سپرد، از لذت ناخواسته آهی کشیدم و پایین تنه ام رو جلو دادم و سرم رو به بالا گرفتم ، برای تنفس ، هوای بیشتری نیاز داشتم و هوای گرفته حمام احساس نفس تنگی بهم میداد ، اما حاضر بودم بمیرم ولی این لذت حتی برای لحظه ای هم قطع نشه.
نگاهش کردم … میدونست که مسخ نگاهشم ، داشت خیره از پایین پام نگاهم میکرد و صورت قشنگش رو به تنه آلتم میمالید . تو هر کاری که انجام میداد فقط لذت محض بود که نصیب روح و تن من میشد ، از دیدن نگاه خیره اش و دستهای قشنگش که کف الود شده بود و در حال نوازش شکم و سینه من بود و انحنایی که به بدن و کمرش میداد تا بتونه بهترین ساک دنیا رو به من هدیه بده ، آلتم به آخرین حد سایز خودش رسیده بود.
دستم رو بین موهای لخت و بلوندش بردم و گره موهاش رو باز کردم و دسته ای از آبشار موهاش رو آزاد کردم.
بعد دور در حالیکه موهای قشنگش رو که بخاطر نم و بخار حمام کمی حالت گرفته بود ، به دور دستم می پیچوندم ، سرش رو آروم به آلتم نزدیک کردم.
دهنش رو باز کرده بود و ازم میخواست که همه آلتم رو تو دهنش جاکنم ، کار سختی رو انتخاب کرده بود ، اما به آرومی و با زدن ضربه های آروم ، کم کم تخم هام رو تا نزدیکی صورت و چونه اش بردم.
زبونش رو بیرون آورده بود و داشت تخمهام رو با زبونش لمس میکرد و من هم اروم آلتم رو توی دهنش عقب و جلو میبردم.
آب دهنش سرازیر شده بود و تمام تنه الت و تخمهام رو خیس کرده بود و از روی اونها به روی سینه های بزرگ و قشنگش میریخت.
متوجه نگاه من به سینه های خودش شد ، آلتم رو از دهنش بیرون کشید و انتهاش رو به دستش گرفت و با دست چپش زیر سینه هاش رو به دست گرفت و سر آلتم رو به هاله خوشرنگ سینه اش مالید و چند ضربه با آلتم به روشون زد و دوباره تو دهنش کرد و اینبار سریع و بدون وقفه آلتم رو تا انتها تو دهن خودش میکرد ، اینقدر سریع این کار رو میکرد که برای چندبار نفس کم آورد و مجبور شد آلتم رو بیرون بکشه.
وسط وان روی دو زانوش نشست و ازم خواست تا خم بشم و آلتم رو بین سینه هاش حرکت بدم ، اون هم با هردو دستش سینه های خودش رو بهم نزدیک نگه داشته بود و سعی میکرد سرش رو با لبهاو زبونش لمس کنه.
دستم رو گرفت و ازم خواست که ومنم وارد وان بشم و بعد با کاسه مخصوصی که توی وان بود ، کمی آب روی بدنم ریخت و تمام تنم رو نوازش میکرد.
تو آینه قدی حمام که تا حدودی بخارش فرو نشسته بود ، خودمون رو میدیدم .
هاله ای از نقش زن و مردی که روبروی هم ایستاده بودند و لبها و دستهاشون مشغول بوسیدن و لمس بدن لخت و کف الود همدیگه بود.
برش گردوندم و آلتم رو بین رونهاش قرار دادم که بخاطر خیسی و شامپوی بدن حسابی لیز شده بود ، از پشت بهش چسبیدم و گردن و صورتش رو میبوسیدم و آلتم رو به ارومی بین پاهاش حرکت میدادم و دستهام روی سینه ها و بهشتش حرکت میکرد.
خودش پاهاش رو کمی از هم باز کرد و با دستش تنه آلت من رو از زیر آلتش گرفت و آروم سر آلتم رو وارد بهشتش کرد.
آلتم به اهستگی دیواره های بهشت تنگش رو کش میداد و راه خودش رو باز میکرد ، هرچی بیشتر فرو میکردم ، حرارت بهشت داغش بیشتر میشد ، انگارکه به مرکز انرژی بدنش نزدیک میشدم .
از خوردن آلت من اینقدر خیس شده بود که دیگه نیازی به کار دیگه ای نبود .
وقتی برآمدگی باسن قشنگ و کوچیکش به زیر شکمم چسبید آهی از لذت کشید و به ارومی گفت:
کمی که گذشت و دوباره سرحال شد ، برگشت و در حالیکه لبم رو میمکید ، لبم رو گزید و گفت حالا بهت نشون میدم.
هلم داد رو به عقب و مجبورم کرد بنشینم ، خندیدم و پاهام رو دراز کردم و گفتم عزیز دلم همیشه برای پذیرایی از تو آماده ام و در همین حین بدنم رو به بالاتر دادم که بتونه آلتم رو براحتی در اختیار بگیره.
در حالیکه داشت بین پاهای من زانو میزد و دوباره آلتم رو بدستش میگرفت ، گفت تنم رو لرزوندی ، حالا ببین چطور میلرزونمت.
خم شدم و پیشونیش رو بوسیدم.
دوباره داشت با لبها و زبونش منو به پرواز در میاورد ، چشمهام رو بستم و به دیواره وان تکیه دادم که دیدم روی سینه ام خیمه زده سینه سمت چپم رو میمکه و با ناخنهای بلند و خوشرنگش شکم و سینه ام رو خراش میده و کمی بعد دوباره آلتم وارد بهشتش شده بود و داشت با سرعت خودش رو بالا پایین میکرد.
دست چپش رو زیر سینه اش گرفته بود و سینه هاش رو به بالا داده بود و دست راستش روی شونه من بود و داشت کتفم رو فشار میداد و با قدرت به روی آلت من ضربه میزد.
داشتم از شدت لذت میمردم و دیدنش تو اون وضعیت برام حس فوق العاده ای داشت.
برای همین سعی کردم بلند شم و حالتمون را عوض کنم تا نتونه آبم رو به این زودی بیاره ، اما با تمام قدرت هلم داد رو به عقب و وزنش رو بروی من انداخت و سرعت حرکت دادن بهشتش رو بروی آلتم چندبرابر کرد.
در همینحال داشت تو گوشم اسمم رو صدا میکرد و لاله گوشم رو می مکید .
سعی کردم در برابرش کم نیارم ، برای همین یه دستم روبه باسن خوشفرمش رسوندم و سعی کردم با سوراخش بازی کنم. میدونستم برای فتح این سوراخ تنگ ، راه درازی در پیش دارم و اگه بخوام بی مهبا فرو بکنم، تمام لذتی که بهش دادم رو از سرش میپرونم ، برای همین به بازی کردن با سوراخش اکتفا کردم و سعی کردم بیشتر تحریکش کنم.
دست دیگه ام رو به آلت خیسش رسوندم و به حالت چرخشی مالیدم و با هرچندبار چرخش، ضربه ارومی به بالای بهشتش زدم.
کاملا خودش رو تو بغلم ول کرده بود و داشت ناله میکرد و تو گوشم میگفت:
-آه عشقم میخوامت ، همه وجودت رو میخوام ، فقط مال من باش ، آه عزیز دلم آبت رو برسون ، دارم میسوزم.
با این حرفهاش دیگه هوش از سرم رفته بود و کنترلی روی خودم نداشتم ، در حال انفجار بودم و دلم میخواست تمام لذتی که بهم داده بود با آب داغم بهش برگردونم.
وسط بالا وپایین شدنش ، یکهو گردنم رو لیس زد و سینه هاش رو به سینه ام چسبوند و باعث شد با فریاد و ناله هر دو با هم ارضا بشیم.
آلتم در حالیکه هنوز داشت نبض میزد ، کاملا خودش رو تو بهشت خیسش خالی کرده بود و اون هم با هر نبضی که آلتم میزد لرزش خفیفی به تنش میفتاد.
به ارومی خودش رو از روی من کنار کشید و روی لبه وان نشست.
زیر لب گفت چرا اینقدر داغ بود ، سوختم ، با لبخندو چشمهای بی رمق نگاهش کردم و به قطره منی که از گوشه رونش سرازیر بود ، زل زدم.
متوجه نگاه من شد و خندید و با سرانگشتش قطره آب رو بلند کرد و دهن خودش گذاشت!
بهش گفتم دیوونه ام میکنی تو…
موهای بلندش رو از روی کمرش جمع کرد و گفت میدونم عشق من…
نوشته: اساطیر
inm ke awli bod che hese khobi migirm na dastanat hyf ke faliatt khyli kam shode bnzrm bhtrin nvisnde siti
asatir jan asatiri bashi(mn goftm);/
اتفاقا از معدود خاطره هایی بودکه من دوست داشتم ، لایک برادر جان…
چه عاشقانه اروتیکی ، عالی بود ، راستی سال نو مبارک اساطیر جان ?
اساطیر عزیز درود ها
ارتباط گرفتم
فضا سازی مناسب متن روان لایک 20 ام خدمت شما
مدتی بود اینجور عاشقانه ای نخونده بودم
برقرار باشی و سبز
اساطیر عزیز هر دو داستان رو خوندم، یکی از یکی بهتر ، سال نو بر شما مبارک ?
هربار که داستان های شمارو میخونم وارد یه خلسه ی شیرین میشم و با تموم شدنش شوت میشم وسط همون زندگی سرد و بی روح خودم…
ممنون اساطیر عزیز ?
۵ ماه از آخزین داستانی ک آپلود ک ردید گذشته اساطیر جان ،
کجایی دلمون تنگ شده خب :( (clap)
هی مارو یاد بدیختیامون میندازین با این عاشقانه هاتون .شماهم لایک داری خوب بود ?