دنیای ما

1395/12/29

مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟/گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش
کفاف حسرت ما را زمین نخواهد داد/زمانه هم که به جز نقطه چین نخواهد داد
کتاب معجره را کنج غار پنهان کن/هرآنچه داشتی از روزگار پنهان کن
شراب شعر منم از غریبه وام مکن/مرا مقایسه با شاعران خام مکن…

به زحمت چشمهام رو باز کردم ، زیر لحاف پفکی سفید رنگ مدفون شده بودم ، اما انگار حجم گرمایی که تا کمی قبل حسش میکردم کم شده بود ، برای همین با دست راستم ، بدنبالش روی تخت دست کشیدم و مطمئن شدم که کنارم نیست.
هروقت نبود نگرانش میشدم ، دست خودم نبود ، شاید بیشتر میترسیدم ، از نبودنش تو زندگیم هراس داشتم و اینکه اگر نباشه من چی کار باید بکنم ، وقتی به نبودنش فکر میکردم ، انگار تمام هدف و انگیزه و جهتم رو تو زندگی از دست میدادم.
عشقش برام ارزش زیادی داشت و به شدت به وجودش تو زندگیم نیاز داشتم ، برای همین با حال پریشون از خواب بیدار شدم ، ساعت و حلقه اش رو که روی میز آرایشش دیدم ، خیالم راحت شد که همین نزدیکی هاست و از فکر مسخره و ترسی که بهم دست داده بود خنده ام گرفت.
دستم رو تو موهای سرم کشیدم و چشمهام رو مالیدم ، از تخت پایین اومدم و شورت مشکی رنگم رو پام کردم ، چشمم به آینه قدی که افتاد ، یادم اومد که دیشب چه شب داغی رو با هم گذرونده بودیم! شاید اصلا نخوابیده بودیم و و هروقت چشمهامون گرم خواب شده بود ، با لذت بوسه ای که از لبهای همدیگه نصیبمون میشد ، بیدار میشدیم و دوباره بازی لبها رو شروع میکردیم.
به سمت حمام شیشه ای که حسابی بخار کرده بود راه افتادم، معلوم بود وان رو پر از آب ولرم کرده و داره خستگی فعالیت شدید دیشب رو از تنش بیرون میکنه .
درب کشویی رو کنار زدم و وسط بخاری که تو فضا پیچیده بود خیره بهش موندم ، چشمهاش رو بسته بود و سرش رو بروی لبه وان گذاشته بود و کاملا ریلکس زیر لب آوازی رو زمزمه میکرد.
برای اینکه یه وقت سردش نشه ، دوباره درب رو بستم و رفتم سمت سالن ، تو اولین نگاه ، میز صبحونه چشم نوازی که چیده بود ، لبخند رو بروی صورتم آورد ، این زن هرکاری که میکرد یه حس خوب و عاشقانه رو چاشنیش میکرد و باعث میشد من در برابر احساسش کم بیارم.
عجیب دلم خواستش ، برای همین دوباره سمت حمام برگشتم و تنها لباسی که به تن داشتم رو هم درآوردم و وارد شدم.
چشمهای خاکستریش رو به سمتم چرخوند و با لبخند نگاهم کرد ، میدونست چه حسی بهش دارم ، روی سینه ها و بدنش کاملا با کف پوشیده شده بود و رنگ پوست سفیدش با کفها محو شده بود.
نگاهی به آلتم کرد که ، در حال قد علم کردن بود و خندید. منم از عکس العملش خنده ام گرفت .
انگشت اشاره اش رو که با رنگ لاک بنفشش تحریک آمیز تر از هروقت دیگه بود ، از زیر کفها بیرون آورد و بهم اشاره داد که نزدیکتر برم.موهای بلند و لختش که بالا بسته شده بود ، گردن ظریف و نازش رو نمایش میداد و بیشتر خواستنیش میکرد.
مثل یه پسربچه مطیع به سمتش رفتم ، میون کف و آبها نیم خیز شد و با دست راستش تنه آلتم رو که هنوز تو شوک بود ، به دست گرفت و دست چپش رو زیر تخمهام برد . سر آلتم رو به لبهای قشنگش سپرد، از لذت ناخواسته آهی کشیدم و پایین تنه ام رو جلو دادم و سرم رو به بالا گرفتم ، برای تنفس ، هوای بیشتری نیاز داشتم و هوای گرفته حمام احساس نفس تنگی بهم میداد ، اما حاضر بودم بمیرم ولی این لذت حتی برای لحظه ای هم قطع نشه.
نگاهش کردم … میدونست که مسخ نگاهشم ، داشت خیره از پایین پام نگاهم میکرد و صورت قشنگش رو به تنه آلتم میمالید . تو هر کاری که انجام میداد فقط لذت محض بود که نصیب روح و تن من میشد ، از دیدن نگاه خیره اش و دستهای قشنگش که کف الود شده بود و در حال نوازش شکم و سینه من بود و انحنایی که به بدن و کمرش میداد تا بتونه بهترین ساک دنیا رو به من هدیه بده ، آلتم به آخرین حد سایز خودش رسیده بود.
دستم رو بین موهای لخت و بلوندش بردم و گره موهاش رو باز کردم و دسته ای از آبشار موهاش رو آزاد کردم.
بعد دور در حالیکه موهای قشنگش رو که بخاطر نم و بخار حمام کمی حالت گرفته بود ، به دور دستم می پیچوندم ، سرش رو آروم به آلتم نزدیک کردم.
دهنش رو باز کرده بود و ازم میخواست که همه آلتم رو تو دهنش جاکنم ، کار سختی رو انتخاب کرده بود ، اما به آرومی و با زدن ضربه های آروم ، کم کم تخم هام رو تا نزدیکی صورت و چونه اش بردم.
زبونش رو بیرون آورده بود و داشت تخمهام رو با زبونش لمس میکرد و من هم اروم آلتم رو توی دهنش عقب و جلو میبردم.
آب دهنش سرازیر شده بود و تمام تنه الت و تخمهام رو خیس کرده بود و از روی اونها به روی سینه های بزرگ و قشنگش میریخت.
متوجه نگاه من به سینه های خودش شد ، آلتم رو از دهنش بیرون کشید و انتهاش رو به دستش گرفت و با دست چپش زیر سینه هاش رو به دست گرفت و سر آلتم رو به هاله خوشرنگ سینه اش مالید و چند ضربه با آلتم به روشون زد و دوباره تو دهنش کرد و اینبار سریع و بدون وقفه آلتم رو تا انتها تو دهن خودش میکرد ، اینقدر سریع این کار رو میکرد که برای چندبار نفس کم آورد و مجبور شد آلتم رو بیرون بکشه.
وسط وان روی دو زانوش نشست و ازم خواست تا خم بشم و آلتم رو بین سینه هاش حرکت بدم ، اون هم با هردو دستش سینه های خودش رو بهم نزدیک نگه داشته بود و سعی میکرد سرش رو با لبهاو زبونش لمس کنه.
دستم رو گرفت و ازم خواست که ومنم وارد وان بشم و بعد با کاسه مخصوصی که توی وان بود ، کمی آب روی بدنم ریخت و تمام تنم رو نوازش میکرد.
تو آینه قدی حمام که تا حدودی بخارش فرو نشسته بود ، خودمون رو میدیدم .
هاله ای از نقش زن و مردی که روبروی هم ایستاده بودند و لبها و دستهاشون مشغول بوسیدن و لمس بدن لخت و کف الود همدیگه بود.
برش گردوندم و آلتم رو بین رونهاش قرار دادم که بخاطر خیسی و شامپوی بدن حسابی لیز شده بود ، از پشت بهش چسبیدم و گردن و صورتش رو میبوسیدم و آلتم رو به ارومی بین پاهاش حرکت میدادم و دستهام روی سینه ها و بهشتش حرکت میکرد.
خودش پاهاش رو کمی از هم باز کرد و با دستش تنه آلت من رو از زیر آلتش گرفت و آروم سر آلتم رو وارد بهشتش کرد.
آلتم به اهستگی دیواره های بهشت تنگش رو کش میداد و راه خودش رو باز میکرد ، هرچی بیشتر فرو میکردم ، حرارت بهشت داغش بیشتر میشد ، انگارکه به مرکز انرژی بدنش نزدیک میشدم .
از خوردن آلت من اینقدر خیس شده بود که دیگه نیازی به کار دیگه ای نبود .
وقتی برآمدگی باسن قشنگ و کوچیکش به زیر شکمم چسبید آهی از لذت کشید و به ارومی گفت:

  • آههههه همش رو کردی توش؟
    در حالیکه نفسم بالا نمیومد گفتم :
    -اره زندگیم ، فقط از تنگ بودن زیادی تو داره بهش فشار میاد!
  • آه بکنم عزیزم ؛ همه عشقت رو بهم نشون بده ، بهش نیاز دارم.
    -چشم عشقم ، میکنمت ، میبرمت بهمراه خودم اون بالا بالاها .
    تا جاییکه فقط سر آلتم داخل بهشتش باقی بمونه ، بیرون کشیدم و این بار با شتاب و قدرت فرو کردم.
    ضربه ای که بهش زدم اینقدر قدرت داشت که با اینکه پهلوهای نرم و لطیفش توی دستم بود ، اما مجبور شد برای اینکه نیفته خم بشه و دست قشنگش رو به دیواره وان بگیره و با صدای فوق العاده شهوت زده اش داد زد:
    آه …محکم بزن ، بازم بزن لعنتی ، میخوامش.
    دوباره همین کار رو تکرار کردم ؛ ضربات بعدیم ، موج قشنگی روی باسنش مینداخت و باعث شد ناخودآگاه با دستم روی هر دو طرف باسنش با کف دستم سیلی بزنم که جوابش جیغ شهوت آلودش بود که با انعکاس صدای برخورد بدنمون تو فضای حمام می پیچید.
    دست راستش رو به لگن من رسونده بود و و ازم میخواست که بدون وقفه ضربه بزنم.
    حرارت هر دومون بالا رفته و من یه پام رو روی لبه وان گذاشته بودم و بهشت تنگش رو با ضربه های مداوم و بی وقفه مجبور به تحمل فرو رفتن همه آلتم میکردم.
    هر دو دستش تکیه گاه وزن بدنش شده بود و بهشتش دقیقا حالتی رو پیدا کرده بود که به راحتی پذیرای آلت من باشه.
    دیدن ستون مهره هاش که رو به پایین و تا گردنش کشیده میشد و پوست سفید رنگش و ضربه هایی که از پشت بخاطر برخورد بدنم با باسنش ایجاد میشد و جیغی که بعد از هر ضربه ای که بهش میزدم و صدای برخورد بدنمون که خیس آب شده بود ، حسابی هر دوی ما رو شهوت زده میکرد.
    با ضربه های بعدیم ، طاقتش تموم شد لرزید ، میدونستم که نمیتونه زیاد دووم بیاره ، برای همین بهش اجازه دادم ، از آلتم جدا بشه و روی زانوهاش دوباره توی اب بنشینه .
    کنارش نشستم و از پشت تو بغل خودم کشیدمش و لاله گوش و گردنش رو مکیدم.
    چشمهاش رو بسته بود و داشت میلرزید و دست من رو محکم فشار میداد و دست دیگه اش روی بهشتش بود ، من هم مدام تمام تن ظریفش رو نوازش میکردم و موهای بلندش رو از روی صورتش کنار میزدم و گونه اش رو میبوسیدم و قربون صدقه اش میرفتم.

کمی که گذشت و دوباره سرحال شد ، برگشت و در حالیکه لبم رو میمکید ، لبم رو گزید و گفت حالا بهت نشون میدم.
هلم داد رو به عقب و مجبورم کرد بنشینم ، خندیدم و پاهام رو دراز کردم و گفتم عزیز دلم همیشه برای پذیرایی از تو آماده ام و در همین حین بدنم رو به بالاتر دادم که بتونه آلتم رو براحتی در اختیار بگیره.
در حالیکه داشت بین پاهای من زانو میزد و دوباره آلتم رو بدستش میگرفت ، گفت تنم رو لرزوندی ، حالا ببین چطور میلرزونمت.
خم شدم و پیشونیش رو بوسیدم.
دوباره داشت با لبها و زبونش منو به پرواز در میاورد ، چشمهام رو بستم و به دیواره وان تکیه دادم که دیدم روی سینه ام خیمه زده سینه سمت چپم رو میمکه و با ناخنهای بلند و خوشرنگش شکم و سینه ام رو خراش میده و کمی بعد دوباره آلتم وارد بهشتش شده بود و داشت با سرعت خودش رو بالا پایین میکرد.
دست چپش رو زیر سینه اش گرفته بود و سینه هاش رو به بالا داده بود و دست راستش روی شونه من بود و داشت کتفم رو فشار میداد و با قدرت به روی آلت من ضربه میزد.
داشتم از شدت لذت میمردم و دیدنش تو اون وضعیت برام حس فوق العاده ای داشت.
برای همین سعی کردم بلند شم و حالتمون را عوض کنم تا نتونه آبم رو به این زودی بیاره ، اما با تمام قدرت هلم داد رو به عقب و وزنش رو بروی من انداخت و سرعت حرکت دادن بهشتش رو بروی آلتم چندبرابر کرد.
در همینحال داشت تو گوشم اسمم رو صدا میکرد و لاله گوشم رو می مکید .
سعی کردم در برابرش کم نیارم ، برای همین یه دستم روبه باسن خوشفرمش رسوندم و سعی کردم با سوراخش بازی کنم. میدونستم برای فتح این سوراخ تنگ ، راه درازی در پیش دارم و اگه بخوام بی مهبا فرو بکنم، تمام لذتی که بهش دادم رو از سرش میپرونم ، برای همین به بازی کردن با سوراخش اکتفا کردم و سعی کردم بیشتر تحریکش کنم.
دست دیگه ام رو به آلت خیسش رسوندم و به حالت چرخشی مالیدم و با هرچندبار چرخش، ضربه ارومی به بالای بهشتش زدم.
کاملا خودش رو تو بغلم ول کرده بود و داشت ناله میکرد و تو گوشم میگفت:

-آه عشقم میخوامت ، همه وجودت رو میخوام ، فقط مال من باش ، آه عزیز دلم آبت رو برسون ، دارم میسوزم.
با این حرفهاش دیگه هوش از سرم رفته بود و کنترلی روی خودم نداشتم ، در حال انفجار بودم و دلم میخواست تمام لذتی که بهم داده بود با آب داغم بهش برگردونم.
وسط بالا و‌پایین شدنش ، یکهو گردنم رو لیس زد و سینه هاش رو به سینه ام چسبوند و باعث شد با فریاد و ناله هر دو با هم ارضا بشیم.
آلتم در حالیکه هنوز داشت نبض میزد ، کاملا خودش رو تو بهشت خیسش خالی کرده بود و اون هم با هر نبضی که آلتم میزد لرزش خفیفی به تنش میفتاد.
به ارومی خودش رو از روی من کنار کشید و روی لبه وان نشست.
زیر لب گفت چرا اینقدر داغ بود ، سوختم ، با لبخندو چشمهای بی رمق نگاهش کردم و به قطره منی که از گوشه رونش سرازیر بود ، زل زدم.
متوجه نگاه من شد و خندید و با سرانگشتش قطره آب رو بلند کرد و دهن خودش گذاشت!
بهش گفتم دیوونه ام میکنی تو…
موهای بلندش رو از روی کمرش جمع کرد و گفت میدونم عشق من…

نوشته: اساطیر


👍 85
👎 11
23117 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

584692
2017-03-19 18:09:50 +0330 +0330

هی مارو یاد بدیختیامون میندازین با این عاشقانه هاتون .شماهم لایک داری خوب بود ?

1 ❤️

584711
2017-03-19 19:36:02 +0330 +0330

عجب …

1 ❤️

584777
2017-03-20 06:28:14 +0330 +0330
NA

inm ke awli bod che hese khobi migirm na dastanat hyf ke faliatt khyli kam shode bnzrm bhtrin nvisnde siti
asatir jan asatiri bashi(mn goftm);/

2 ❤️

584799
2017-03-20 16:31:47 +0330 +0330

لایک15 تقدیم به تو عزیز. ?

1 ❤️

584819
2017-03-20 21:16:13 +0330 +0330
NA

اتفاقا از معدود خاطره هایی بود‌که من دوست داشتم ، لایک برادر جان…

1 ❤️

584823
2017-03-20 21:20:50 +0330 +0330

چه عاشقانه اروتیکی ، عالی بود ، راستی سال نو مبارک اساطیر جان ?

1 ❤️

584833
2017-03-20 21:51:40 +0330 +0330

اساطیر عزیز درود ها
ارتباط گرفتم
فضا سازی مناسب متن روان لایک 20 ام خدمت شما
مدتی بود اینجور عاشقانه ای نخونده بودم
برقرار باشی و سبز

2 ❤️

584890
2017-03-21 09:54:48 +0330 +0330

لایک… سال نو مبارک…

1 ❤️

584927
2017-03-21 18:37:05 +0330 +0330

اساطیر عزیز هر دو داستان رو خوندم، یکی از یکی بهتر ، سال نو بر شما مبارک ?

0 ❤️

585275
2017-03-23 22:37:32 +0430 +0430

هربار که داستان های شمارو میخونم وارد یه خلسه ی شیرین میشم و با تموم شدنش شوت میشم وسط همون زندگی سرد و بی روح خودم…
ممنون اساطیر عزیز ?

1 ❤️

587075
2017-04-01 23:08:04 +0430 +0430

i am single ✋ ? (wanking)

0 ❤️

644052
2017-08-07 21:07:08 +0430 +0430

۵ ماه از آخزین داستانی ک آپلود ک ردید گذشته اساطیر جان ،
کجایی دلمون تنگ شده خب :( (clap)

0 ❤️

732322
2018-11-26 13:20:30 +0330 +0330

عالى بود

0 ❤️

740242
2019-01-08 11:23:38 +0330 +0330

بسیار زیبا و عالی

0 ❤️