سلام من سینا هستم و این اتفاق مال چندین سال پیشه
همه چیز از جدا شدن مامان و بابام شروع شد
من بیشتر به بابام نزدیک بودم پس تصمیم گرفتم پیش بابام باشم
بابام به شدت دینی بود
ولی وقتی در عرض یه هفته یه زن دیگه رو صیغه کرد همه پشماشون ریخته بود.بگذریم…
زنی که بابام صیغه کرد اسمش مهسا بود و یه دختر داشت که تقریبا هم سن من بود(من دو سال بزرگ تر بودم) و اسمش زینب بود
اگه بخوام خلاصش کنم باید بگم
یه دیوونه ی روانی که با اذیت کردن من ارضا ی روحی میشد
سال ها همین جوری میگذشت و اذیت کردن این دختره تموم نمیشد
یه روز تصمیم گرفتم که کارش رو تموم کنم و یه جوری تلافی کنم که خودش به گه خوردن بیفته
زینب هر روز میرفت کلاس رقص پس اول با دست کاری ماشینش شروع کردم(پ ن پ:ترمزش رو بریدم(●__●))
بنزینش رو تا جایی که به نظر خودم برای رسیدن به کلاس کافی بود خالی کردم
ولی متاسفانه محاسباتم غلط از آب در اومد و حتی به کلاس هم نرسید
چه بهتر〜(꒪꒳꒪)〜
اول زنگ زد به من که آره این اتفاق افتاده بیا کمک
منم پیچوندمش در حالی که تمام مدت توی چند قدمیش بودم \(゚ー゚\)
بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد به یه نفر دیگه
امید بیا فلان جا ماشینم خراب شده
امید؟!¥÷°}
امید کیه دیگه
ماشین بردم یه جا پارک کردم که معلوم نباشه تا آقا امید بیاد
بعد از نیم ساعت یه شاسی بلند اومد و ازش یه بچه خوشگل پیاده شد
ماشین زینب رو ول کردن همون جا و رفتن منم کردم دنبالشون
کلی مسیر رو طی کردیم تا اخرش رسیدن به یه ویلا همون جا وایسادن و رفتن تو خونه منم که یه ۱۰ متر عقب تر بودم همون جا پارک کردم و رفتم سمت در خونه
در بسته بود و منم مجبور بودم از مهارت های دزدی از باغ گیلاس استفاده کنم یه نگاه از لای در کردم ببینم سگه نگهبانی چیزی نباشه
و از اونجایی درش هیچ حصاری نداشت کارم راحت بود
رفتم تو خونه و یه اتاقت رو دیدم رفتم نزدیک پنجره و دیدم
به به چه خوب میخوره این بازیکن
گوشیم رو در آوردم و تا اونجایی که میتونستم فیلم گرفتم بعدش خیلی شیک از در ورودی رفتم بیرون
بابام و مهسا چند روزی خونه نبودن و بهترین موقع بود برای تلافی
شب که اومد خونه بهش سلام کردم ولی مثل همیشه جوابی نشنیدم
بعد از نیم ساعت با موی خیس اومد(رفته بود حموم)
منم زرنگی کردم و گفتم معلومه که وقتی یه خیار میکنن توت باید هم بری حموم
با عصبانیت گفت چی داری زر زر میکنی برای خودت
منم فیلمی که ازش گرفتم رو بهش نشون دادم
خیلی سریع بود و با یه حرکت سامورایی گوشی رو ازم گرفت و فیلم رو پاک کرد
ولی منو هنوز ناشناخته بود
فیلم توی…
فضای ابری
لپتاب و کامپیوترم ذخیره بود
افتاد به گریه و التماس که ترو خدا به کسی نشون ندم
(چون بابام قطعا میکشتتش)
در حالی که داشت التماس میکرد داشتم به این فکر میکردم که چی کارش کنم
زینب خیلی از دوست دختر های منو ازم گرفته بود از یه طرفه دیگه زینب بدنه خوبی داشت پس میتونستم هم خودم حال کنم هم انتقامم رو بگیرم
بهش گفتم باید با من سکس کنی تا فیلم ها رو پاک کنم
شروع کرد به زیر و رو کردن احکام اسلامی
اخ ما با هم برادر و خواهریم
من به تو محرم هستم
و از این سسشعر ها
ولی گوش من بدهکار نبود
بابام و مهسا برای سه روز رفته بودن سفر و بهش یه روز وقت دادم یعنی دقیقا شبی که فرداش بابام و مهسا میان خونه
گذشت…
نیمه شب بود که در اتاقم به صدا در اومد دیدم
به به ببین کی اومده با یه لباس نازک که معلوم بود سوتین نپوشیده بود کنارم دراز کشید و دمه گوشم گفت لعنت بهت
منم با لحن شیطانی طور گفتم همچنین( ´◡‿ゝ◡`)
با یه حرکت سریع خوابوندمش روی تخت و لباسه نازکش رو پاره کردم و شروع کردم به خوردن سینه های نسبتاً بزرگش
(قشنگ معلوم بود داشت حال میکرد)
میخواستم برم سراغه شلوارش ولی وقتی یاد کار هایی که با من میکرد می افتادم وحشی تر میشدم
شلوارش رو جر دادم و روغن بدنی که داشتم رو تا قطره ی آخر خالی کردم روش
(چون ماساژ بلد بودم همیشه یه بطری روغن تو اتاقم بود)
بهش گفتم شلوارش رو در بیاره بدون مقدمه یجوری کیرم رو کردم توش که صداش تا سر کوچه رفت بعد از کلی تلبه زدن اومدن ابم رو حس کردم ولی نه نباید انقدر زود میومد
کیرم رو در آوردم و افتادم روش و فقط ازش لب میگرفتم
بعد از اینکه مطمئن شدم شارژ شدم دوباره کیرم رو کردم توش بد از نیم ساعت عشق بازی تمام عقدم رو خالی کردم تو کصش لحظه ای که از بی حالی افتادم کنارش در گوشم گفت تو تا حالا کجا بودی بی شرف
کل شب رو با لب گرفتن از هم گذروندیم و نفهمیدم چطوری خوابمون برد تا اینکه صبح با زنگ دره خونه به خودمون اومدیم
بعد از چند سال به بهانه ی تحصیل مهاجرت کردیم و همون جا با هم ازدواج کردیم
و الان هم زندگی خوبی داریم
نوشته: سینا
مسخره بود هم داستان هم نگارش
فانتزیش هم خیلی مسخره
مهارت باغ گیلاس که از اون مسخره تر
آخر داستان هم مثل تخم گذاشتن مرغ، کلی زور زد و آخرش تپ
اگر بیشتر اذیتت میکرد فکر کنم همینجا حاملش میکردی😂😂😂
احمق جان دختر بابات نبوده که محرم بشه حتی می تونه زنت بچه چه ایراد داره جنده هست که هست اون موقع خوب تلافی کن بده تادینش بکننش
اومد کنارت روتخت دراز کشید.بعدتودوباره چرخیدی وخوابوندیش روتخت؟اونکه خوابیده بودازاولش نیازنبود بخوابه.
شلوارشو جر دادی تمام روغن بدن روتاقطره اخرخالی کردی بعد گفتی شلوارتو دربیار؟جردادن یعنی به زووراز تنش کشیدن ودراوردن که پاره هم میشه.پس چیزی نبایدبمونه که بخوای بگی دربیاره.
از این دست اشکالات زیادبود شاید باهیجان نوشتن خودت متوجه این نکات نبودی امابعدابهتربودیه دور چک کنی بعدارسال کنی.
شایدهم به علت تجسم ذهنی وداستان سازی متوجه اشتباهات نشدی
ای پرنده ی مهاجر ، نخوری جر با این کسشعر،
مردک کسخول نمای مثلا با مزه دست از سر نگارش و نویسندگی بردار
این حجم از کسشعر و دروغ و توهم فقط از بی بی سی و من و تو بر میومد تو رو دیت اونا زدی
بالاخره نفهمیدیم که خودت دلبخواه دادی یا به زور کردنت ؟؟ آخه بچه کونی نمیگی ملت با بدبختی به نت وصل میشن بعد که میان با تراوشات مغزی یه بچه کونی مواجه میشه
بکجا داریم میریم ما
ی زمانی داستانا کسشعر بودن
الان دیگه توهمی شدن
تیپیکال مغز دودول طلا:
چون با یکی سکس داره پس به منم باید بده.
کصخل
داستانا همه شده شربت ، مسافرت ، فیلم گرفتن ، به اون جنده خانوم بگو وقتی دونفر پدر و مادرشون سوا هست جنده تو دین اسلامتونم نامحرمن
هن؟
کسشعر تر از این نبود؟ ب خودت بیا جقی! اینم شد داستان؟
بیشتر شبیه این بود که میخوای مهارت ساخت ایموجیت رو به رخمون بکشی.