خونمون از اون قدیمیا بود که پشت بوماشون به هم ربط داشتن. و شبای تابستون که میشد. هر خونواده ای یه پشه بند عَلم می کرد. و زیرش تُشک می انداختن و می خوابیدن.
زهره دختر ۱۴ساله همسایه مون همیشه غروبا می اومد رو پشت بوم و شروع به آب و جارو می کرد. تا بعدش رخت و خوابای شب و بندازه و موقع خواب خنکی تشکها بشینِ رو بدن. تا از گرمای طاقت فرسای تابستون لحظه ای آسوده خاطر بشن.
تنگ غروب بود و منم بیکار.
به بهونه کاغذباد(بادبادک) هوا کردن رفتم رو پشت بوم. زهره رو دیدم مشغول بود. دولا شده بود و رو زمین(بام) و جارو می کشید. سلامی کردم. و رفتم بادبادکم رو بدم هوا…
وقتی باد بادبادک رو به هوا برد.
زهره رو دیدم که پیشم وایساده و اصرار داشت که نخ بادبادک رو بهش بدم. همسن و سال بودیم. و از بچه گی با هم بزرگ شده بودیم. زهره یهو نیشکونی از پشتم گرفت و گفت:
زودباش نخ بادبادک به من بده
گفتم: نمیشه تو نمی تونی کنترلش کنی؟
گفت: پس تو پشتم وایسا تا بتونم نخ بادبادک را دستم بگیرم و تو هرجا خراب کردم درستش کن.
منم رفتم پشت زهره. تا اون لحظه هیچ حسی به زهره نداشتم. نخ رو دادم دسش و به هوای تنظیم جهت دستامو از زیر بغلاش بردم و قرقره نخ را وسط گرفتم. حالا کون خوش فرم زهره مانع بود تا دستام جهت درست را به بادبادک بده.
خودمو چسبوندم بهش. یهو گفت: چته گفتم باد داره کاغذبادم رو می بره بزار کنترلش کنم.
خندید و گفت: دامن منو هم باد زده بالا…
من تو فکر بادبادکم بودم… و اصلا به حرفای زهره توجه نکردم.
بادبادکم رو باد برد. اونقدر اوج گرفته بود تو آسمون که دیگه به سختی دیده میشد. نخش داشت دستمو می برید. هی سنگین و سنگین تر می شد. دیگه نخ وِل نمی دادم و دو دستی سفت به قرقره نخ چسبیده بودم. اونطرف زهره تشکها را انداخته بود. و داشت منو تموشا می کرد. دیگه واقعا تنهایی نمی تونستم بادبادک را کنترل کنم. به زهره اشاره کردم که بیاد کمک. اونم سریع پا شد و از پشت من نخ بادبادک را دستش گرفت و هی منو با سینه های سفتش هل میداد تا نخ رو بتونه تو دستش خوب نگه داره. من هی نخ رو می کشیدم و آرنجا و بازوام رو می زدم به سینه های زهره. زهره هم خودش رو عملا انداخته بود روی من.
(او می کشید و من می کشیدم. او می مالید و من می مالوندم.)
با هر زحمتی شده، تونستم کنترل بادبادک را دستم بگیرم. یواش یواش صدای پاهای پدر و مادرمون از سرویس پله به گوش می رسید. زهره خودش رو جمع و جور کرد و رفت سمت پشت بوم خودشون. منم که کمی تا اندکی نمناک شده بودم بادبادکم را جلوی شلوارم گذاشتم و رفتم پایین. شورت و شلوارم خیس خیس شده بودن. عوضشون کردم. و دوباره برگشتم پشت بوم. پدر و مادر زهره هم اومده بودن بالا. خلاصه اینکه ما بچه ها رفتیم دوباره برا بازی کردن. و پدرا و مادرا هم شروع کردن به صحبت کردن. با چشمک به زهره علامت دادم که به بهونه دیدن اسباب بازیام و بادبادک از ننه باباش اجازه بگیره بیاد خونمون. اونام که مشغول حرف زدن بودن اجازه دادن. خلاصه من و زهره دوتایی سُریدم پایین.
من تا زهره به خودش بیاد بغلش کردم و بردمش تو پستو. زهره ممه های خوبی داشت فوری دست کردم تو سوتینش و اونم لپامو ماچید. من بماچ و اون بماچ تا عاقبت شل شد و خوابید. یه دست دور کمرش انداختم و با دست دیگه سینه های نازشو می مالوندم. اونم پررو شده بود دستش برده بود تو کیر و خایه ام. و هی مالش میداد. از سینه هاش دستم رفت و نافش رو دور زد و عاقبت دستم به اونجای زهره رسید. آه از نهادش بلند شد. گفتم: چی عزیزم طوری شده.
گفت: نه تو فقط مال منی…
با این جمله اش فشار خون تو بعضی نقاط بدنم دو برابر شد. از پشت دست کردم تو شرتش و انگشت فاکمو و فرو دادم تو کونش. از جلو هم با زبونم، چوچوله اش را قلقلک می دادم …قیامتی شده بود. داغ کرده بودیم دوتامون.
چنگ زدم شورت و شلوارشو با یه حرکت از جا کندم. اونم با من همین رفتار رو کرد.عاقبت دوتامون لخت وعور شدیم تو بغل هم. فشار خون کیرم دوبرابر جاهای دیگه شده بود.
بهش گفتم: زهره دوست دار…
حرفمو تموم شده و نشده گفت: آره بکن توش لامصبو.
منظورش عقبش بود. چون دختر بود و هنوز پرده بکارت داشت. منم سر کیرمو که خیس شده بود آروم آروم فرو کردم تو کونش تا جا باز کنه و تلمبه زدن را براش شروع کنم.
نوشته: سهیل
سلام بندرو به دختر همسایمون ابلاغ بفرمایید راستی الکسیسم پرده داره
اخه کسکش سر کیرت رو فرو کردی که جا باز کنه؟ اون دختر 14 ساله اگر بود از درد منفجر میشد ، مگه کون کردن الکیه ؟ یک ساعت باید چرب و نرمش کنی
با توجه به پشت بوم و این صوبتا داستان حداقل برا ۵۰ سال پیشه و کسکش زهره چقد هورنی بوده تو دهه ۴۰ البته هورنی برای یکی دو ساله اون زمان سگ حشر رایج بوده
چونده حالا خیلی خوب نوشته بودی که پایینش دوبار خودتو معرفی کنی؟
نویسنده سهیل
نویسنده سهیل
خو به گندام
به نظر من واقعی میاد چون زمان قدیم دختر سیزده چهارده ساله دیگه کم کم به فکر شوهر دادنش بودن.مثل الان نبوده که دختره سی ساله کپک زده هنوز ناز میاره.
خیلی جالب بود🥰🥰🥰🥰🥰
اینجوری یک قسمتی هم که شده، خیلی بهتر شده
کصکش من 14 سالمه مث سگ تو خونه درس میخونم.
بعد تو راحت این و اونو میکنی
آوووووو باز یکی پستونکش را گم کرده و اومده داستان نوشته
از همه مخاطبین عزیزم سپاسگزارم. بابت ثبت نظر و دیدگاه. و همانطور که فالوررهای عزیزم متوجه شدند این همان داستان آرشیوی دختر همسایه است. که اینجا یکجا اوردم. اما یه توضیح که فالوورها می دانند اینکه این داستان تخیلی است. و نویسنده فقط حس و حال آن دوره را در متن آورده است.
روی سخنم با اونهایی که مخالفند و مخالفتشان را با نثار فحش به من اعلام کرده اند. خوب الان فحش دادی عزیزم جز اینکه خودت را تو جمع خراب کردی چیزی نصیبت شد؟ و اینکه متوجه میشوم که این راهی که می روم راه درستی است. که شما و امثال شما را تا این حد مستاصل نموده. که آخرین حربه اتان که فحش است را بکار ببندید.
معذرت از تمام مخاطبین فهیم.
من اصلا کاری به روی صحبتت نداشتم اما واقعا بهت کم هم فحش دادن، معمولا میخونم و میرم ولی با کامنت آخرت پرم ب پرت گرفت.
سه تا نکته وجود داره:
واقعا همون داستانی که آدم را می بره به قدیم. 👍
خیلی خوب نوشتی و بعضیا از حسادت و گه خوری دارن اینجا جر می خورند. در راهی که داری میری از این موجودات وحشی افسارگسیخته زیاد می بینی ادامه بده سهيل جان.
این ناموسا یه دختر ۱۴ ساله بوده؟؟؟من کیرم تو تخیلاتت