زير چادر زنم (١)

1401/02/09

میخوام داستان واقعی زندگیم که همه چیز رو تغییر داد براتون تعریف کنم ،
من ساسانم و ٣٤ سالمه و زنم سحر ٣١ سالش. ما تقریبا ٦ ساله که با هم ازدواج کردیم و بچه أی نداریم هنوز .

سحر رو اولین بار تو دانشگاه دیدم ، دختر چادری و محجبه أی که ابروهای کشیده و چشم های جذابی داشت . از همه دخترای دانشگاه برام جذابتر بود چون دیوانه وار دلم میخواست هر چیزی که زیر چادرش مخفی شده بود رو کشف کنم .

مثل خیلی های دیگه با جزوه شروع کردم و کم کم به چت و حرفای غیر درسی رسیدیم و یجورایی با هم دوست شدیم . یادمه تقریبا بعد از حدود ٢ ماه قبول کرد که بیاد خونه من که اون موقع ها تنها زندگی میکردم . وقتی اومد تو ١٠ دقیقه اول رو با چادر جلوم نشسته بود ، وقتی إصرار کردم که چادرش رو در بیاره ازم خواست که اول یه صیغه محرمیت بخونم. بعد از خوندن صیغه چادرش رو در آورد ، اولین بار بود که بدون چادر میدیدمش.

مانتوی کرم و سفیدش و اون بدن کشیده و روی فرمش هنوزم تو ذهنمه . اون روز تا پیشم بود فقط به حرف زدن و خندیدن گذشت اما شبش وقتی که شروع کردیم به چت یکم وضعیت متفاوت شد ، گفتن اینکه من الان به تو محرمم حال هر دو تامون رو عوض کرده بود ، تو چت بهم گفت اگر امروز منو میبوسیدی مقاومتی نمیکردم ! این شروع ماجرای ما بود .

تقریبا تا یک سال بعدش هفته أی دو تا سه بار میومد پیشم و برام ساک میزد ، منم اجازه داشتم سینه هاش رو بخورم ، کیرمو لاشون بذارم و به کونش با شورت دست بزنم . تو اون یکسال نمیذاشت کوس و سوراخ کونش رو ببینم !

یادمه بعد از یکسال شب تولدم که خیلی به خودش رسیده بود و از قبل برای اون شب برنامه ریزی کرده بود موقعی که روی تختم قمبل کرده بود و من داشتم کونش رو از روی شورتش از عقب براش میخوردم بدون اینکه چیزی بگم یا چیزی بگه دستاش رو انداخت دور شورتشو اونو آروم کشید پایین ! و من اولین بار نمای زیبایی از کوس و کون دختر مذهبی دانشگاه جلوی روم ظاهر شد.

تقریبا به مدت یکسال بعد از اون روز دختری که خیلی از مراسمات مذهبی دانشگاه به عهدش بود شبش روی تخت داشت به من کون میداد . موقعی که کیر میرفت توی کونش یه آدم دیگه میشد ، حشری ترین موجود زمین ، فحش میداد ، دائم تو جمله هاش از کیر و کوس حرف میزد ، عاشق کلمات رکیک بود توی سکس و من هر لحظه عاشقتر میشدم .
هنوز دانشگاه تموم نشده بود که با هم ازدواج کردیم ، چون خونه من وسیله هاش جور بود پدرش جای جهیزیه برامون یه سفر ١٥ روزه به لبنان رو برنامه ریزی کرد. سفر بی نظیری بود ، من اونجا از سحر میخواستم که با چادر نیاد بیرون چون من أصلا به اندازه اون مذهبی نبودم ، یکی دو روز اول قبول نمیکرد اما بعدش قبول کرد . أواخر سفر إحساس میکردم از اینکه چادر نداره هیجان زدست بیشتر تا خجالت زده !

بعد از یکسال و نیم زندگی زیر یه سقف قبول کرد که تو مهمونی ها و جاهایی که به خانواده اون مربوط میشه چادری بمونه ولی توی مهمونی های خانوادگی ما بدون چادر بیاد و توی جمع دوستامونم سعی کنه یکم شبیه تر به بقیه خانوما لباس بپوشه .
من دیگه درسم تموم شده بود و توی یه شرکت دارویی کار گیر آورده بودم ، سحرم تونسته بود توی شرکت دختر خالش که واردات یه سری خرت و پرت الکترونیکی بود مشغول به کار شه . یادمه من تقریبا اون سال در حدود ماهی ٣ تومن حقوق میگرفتم و سحر یک و نیم . نه پول زیادی بود برای زندگی دو نفر نه خیلی پول کمی بود .

سحر سر کار ولی همیشه چادر میپوشید یادمه دو سه ماه بعد سحر بهم گفت یکی از مشتری های شرکتشون که اسمش رو زیاد ازش شنیده بودم و یه آقای سی ، سی و پنج سالست بهش پیشنهاد داده بره توی شرکتش معاونت مالی دفترش رو با حقوق ماهی ٥ تومن به عهده بگیره ! خیلی پول زیادی بود ولی خب مگه قحطی مدیر مالی بود که بخواد سحر رو ببره ؟

سحر میگفت چون چادری بودمو اینا این آقای تقوی که یجورایی مهمترین مشتریشونم بود گفته دنبال یه آدم پاک دست میگردمو به هرکسی خیلی اعتماد ندارم . خیلی تصمیم سختی بود واسه همین یه بار با خود سحر پا شدیم رفتیم شرکتش ، یه دفتر شیک داشت با کلی پرسنل خانوم و آقا ، آدمای موجهی بنظر میرسیدن ، خودشم به شدت آدم خوش برخوردی بود. اینکه فهمیدم اتاق سحر یه طبقه دیگست و خود این آقای تقوی أصلا منشی داره تو طبقه خودشو اینا تقریبا خیالم راحت شد .

یادمه تو همون قرار اول با تقوی خیلی صمیمی شدم ، اسمش شهرام بود و یه هفت هشت سالی از من بزرگتر ، فهمیدیم که اونم ٤ سال قبل از اینکه من دانشگاه قبول بشم تو دانشگاه ما مدریت بازرگانی خونده بوده . خلاصه اینکه سحر اونجا مشغول کار شد و شهرام هم هرازگاهی برای حسابرسی و حسابداری کارهاش از منم کمک میگرفت ،

با هم رفیق شده بودیم و همدیگرو به اسم کوچیک صدا میکردیم ، پسر خوب و خوش فکری بود ، دو سه باری خونش دعوتمون کرده بود با سحر و یکی دوباری هم خونه ما اومده بود . سحرم همیشه ازش تعریف میکرد ، اینکه با آدما خوب برخورد میکنه ، با کسی تیک و تاک نمیزنه و همه پشت سرش خوب میگن ،
خلاصه تقریبا ٥ ماهی سحر اونجا کار میکرد که یه روز خود شهرام بهم زنگ زد و گفت یه مرخصی بگیر زود بیا دفتر کارت دارم ، منم چون مرخصی گرفتن برام راحت بود خیلی سوال پیچش نکردمو رفتم اونجا. توی اتاقش که رفتم بعد أحوال پرسی و پذیرایی بهم پیشنهاد داد که سهم شریک تجاریش توی یه دفتری توی دبی رو از شریکش که قصد فروش داره بخرم ! شرکته یه شرکت واردات قطعات خودرو بود که برای دور زدن تحریم ها اول اونجا خریداری میشد و بعد از طریق یه لینکایی تو بازار ایران فروخته میشد.
من ولی هیچ پول مازادی نداشتم ، بهم پیشنهاد داد خونمو بفروشم و این سهام رو بخرم و یه مدت خونه اجاره کنم ، وقتی ازش پرسیدم که چرا خودش همه سهام رو نمیخره گفت چون غیر از این شرکت ١٠ تا شرکت دیگه هم داره و سیاستش اینه که تنها سهامدار هیچکدوم از شرکت هاش نباشه تا انرژی جمعی کار رو جلو ببره .

در باغ سبزی که بهم نشون داد و حساب کتاب و برآوردش از سود اینقدر جذاب بود که یه لحظه به این فکر نکردم که چرا شریکش میخواد بفروشه پس !

تقریبا دو هفته بعد خونه رو و همه پس اندازم و طلاهای سحر و دار و ندارم رو فروختم و سهام شرکتش رو خریدم ، توی یه دفتر خونه توی دبی قرارداد رو رسمی کردیم و من شدم مالک ١٠ درصد سهام شرکت ، خودمم یه خونه اجاره کردم و منتظر که اتفاقات خوب شروع بشه .

برای اینکه داستان خیلی کش دار نشه همونجور که احتمالا حدس زدید کلاه بزرگ و عجیبی سرم رفت ، اون شرکت أصلا ماهیت وجودی نداشت ، اون دفتر خونه و ٣ ،٤ تا پرسنلش همگی فیک بودن و از همه مهمتر اینکه شهرام بعد از اینکه این کلاه رو سر من گذاشت شرکت خودش رو هم تعطیل کرد و از ایران رفت ، بعد از تعطیلی شرکتش بود که سحر فهمیده بود این کار رو با ٤ نفر دیگه از بچه های دفترشونم کرده بود .
یه چندماهی گذشت تا اینکه سحر بهم گفت شهرام بهش پیام داده گوشیش رو بهم نشون داد از یه خط عجیب غریب بود ، نوشته بود:
-سلام ، شهرامم ، میدونم الان از دست من خیلی عصبی هستی و دوست نداری چیزی از من بشنوی ولی واقعا ناراحتم که این کارو با ساسان و تو کردم مخصوصا تو ، هنوزم اولین بار که دیدمت یادمه ، اگه شوهر نداشتی حتما الان زنم بودی شک نکن ! در هر صورت من حاضرم برای جبران اشتباهی که کردم و خسارتی که به شما زدم .

خوندن این پیام خیلی برام عجیب بود ، حتی عجیب تر از اینکه شهرام سرم کلاه گذاشته بود این بود که شهرام تمام این مدت به سحر نظر داشته .

سحر : خب الان میگی چیکار کنیم ؟ اینو میبری برای پلیس ؟
من : از خارجه پیش پلیسم ببرم دردی رو دوا نمیکنه ، تازه شهرامم جایی نمیخوابه که آب زیرش بره
سحر : خب الان چیکار کنیم ؟
من : نمیدونم ، میخوای یه کم ادامه بده ببین چجوری میخواد جبران کنه
سحر : خودم بنویسم ؟
من : آره ، فقط دلخور صحبت کن که فکر نکنه دام و تلست

گوشی رو گرفت و جلوی من براش تایپ کرد
سحر : خیلی نامردید ، ما همه زندگیمون رفته رو هوا ، هیچ پولی برامون نمونده
شهرام : به اونیکه الان کنارت ایستاده و داره میخونه بگو من اوکیم که همه چیزو جبران کنم

میدونستم اون شهرام رو نمیشه گول زد ، به سحر گفتم بگه چجوری؟
سحر : میگه چجوری ؟
شهرام : تو
سحر : تو ؟ یعنی چی ؟
شهرام : یعنی من اون دختر چادری دفترو میخوام یک هفته تمام ، برای خودم ، بهش بگو همه پولش رو بهت برمیگردونم

این جمله رو که خوندم گوشی رو از دست سحر گرفتمو پرت کردم اونور ،
من : عوضی آشغال
سحر : چیکار کنیم حالا ؟
من : صبح میرم آگاهی ببینم چه گوهی میخورن اینا

روز بعد رفتم آگاهی و تقریبا اب پاکی رو ریختن رو دستم ، خط مال یه شرکت مخابراتی توی آفریقای جنوبی بود که داشت از رومینگش توی یه کشور سوم استفاده میکرد و أصلا مشخص نبود کجاست ، یک هفته کابوس وار رو گذروندیم و نمیدونستم چه گوهی بخورم ، همه زندگیم از دستم رفته بود ، یادمه بعد از یک هفته یه شب یه شیشه وودکا از رفیقم گرفتم و آوردم خونه که بخورم تا اونجا که میشه مست شم ، سحر نمیدونست من عرق میخورم و این اولین بار بود که جلوش عرق خوردم و اونم این شکلی ، بهش گفتم اولین بارمه و ازش خواهش کردم اونم با من بخوره ، اونقدر حالم خراب بود که ترجیح داد باهام بحث نکنه و قبول کرد ، دوتایی شروع کردیم به خوردن ، اولش خیلی اخ و تف میکرد اما پیک ٣ یا ٤ بود که حال جفتمون خراب خراب شد ، شروع کردیم چرت و پرت گفتن و خندیدن ، إحساس کردم دلم میخواد بکنمش ، تو اون شرایط اسف باری که داشتیم هوس کردن زد به سرم ، اونم همین بود بشمار سه کیرمو کردم توی کوسش ، شروع کردم به تلمبه زدن ، تقریبا بعد از سه ماه داشتم میکردمش ، هر دو تشنه بودیم ، وحشیانه تلمبه میزدم
سحر : ااااههههههه ، ااااوووومممم
من : جووووونننن ، دوست داریییی ؟! هرچی میکشیم از این کوس کون توعه !!
سحر : ااااهههههه ، چرااا ؟! کوس و کون من چه گناااااهییی کردننن ، اااهههههه
من : شهراممم اگههه هوس کردنت نزده بود به سرشششش که اینجورییی نمیششد
سحر : ااااههههههه ، دیوووونهههه ، محکمتررر بکننن
من : کردنتت اندازه دار و ندارمون میارزههه ، خخ
سحر :: اووووم ، معلومه که میارزهههه ، میخوااای خونتو برااات پس بگیرررم ؟

تا اینو گفت استوپ شدم ، سر جام موندم ، یکم صبر کردم

من : آره میخوام ، میتونی ؟
سحر : دیدی که چی گفت ، تو بخوای میتونم
من : من بخوام تو اوکیی ؟
سحر : تو اوکی باشی من اوکیم
من : من اوکی باشم تو اوکیی ؟
سحر : از این وضعیتی که هستیم بهتر نیست ؟

دوباره شروع کردم به کردنش ، وحشیانه و مست ، خیلی زود آبم راه افتاد و فواره زد ، آبم که اومد گیج و منگ بودم از چیزی که داشت اتفاق میوفتاد ، حولم رو برداشتم و گوشیش رو انداختم رو تخت کنارش

من : دارم میرم حموم ، هر چی لازمه خودت بنویس

رفتم توی حموم و تقریبا یک ربعی طول کشید ، از حموم اومدم بیرون و دیدم تو همون وضعیت لخت روی تخته و داره با گوشیش تایپ میکنه

من : جواب داد مسیجتو ؟
سحر : آره ، میخوای بخونی ؟
من : الان نه ، بعدا میخونم ، میخوام برم یکم راه برم

لباس پوشیدمو از خونه زدم بیرون یه مسیری رو برای پیاده روی انتخاب کردم که میدوستم تقریبا یک ساعت و نیم طول میکشه ، وقتی برگشتم ، دیدم روی کناپه لخت خوابیده و یه پتوی نازک کشیده رو خودش ، با ورودم بیدار شد و یه تکون به خودش داد و گفت من همینجا میخوابم ، گوشیم رو تخته خواستی بخون ، منم یه باشه سرد گفتمو رفتم تو اتاق لباسامو کندمو رو تخت دراز کشیدم ، قصد خوندن نداشتم اما بی خوابی عجیبی زده بود به کلم ، گوشی رو برداشتم و شروع کردم به خوندن

سحر : چیکار باید بکنم ؟
شهرام : سلام ، زودتر از اینا منتظرتون بودم
سحر : بیخود جمع نبند اینقدرم ادای آزمای زرنگ رو در نیار ، چون طاقت خوندن نداشت زد بیرون از خونه
شهرام : لااقل تو یکی میدونی که من چقدر زرنگم ، ترجیح میدم که فکر کنم راست میگی ، البته تفاوتی هم برام نداره
سحر : چیکار باید بکنم ؟
شهرام : اول باید مطمعنم کنی که شدنیه
سحر : چجوری ؟
شهرام : من که خسته نمیشم ، اونم اینجوری ؟ تو ولی خسته أی انگار
سحر : نه فقط یکم مستم ، از یکم ، یکم بیشتر

یه لحظه نتونستم به خوندن ادامه بدم ، جوابی که شهرام داده بود أصلا شبیه سوالی که سحر پرسیده بود نبود ، یکم گیج شدم ، به تایم پیام ها نگاه کردم اختلاف زمانی سوال سحر تا جواب شهرام تقریبا ٣٥ دقیقه طول کشیده بود ، کاملا مطمعن شدم که ٣٥ دقیقه از مکالماتشون رو پاک کرده ، یه لحظه دیونه شدم ، مگه چی گفته بودن که نباید من میدیدم ؟! به خوندن ادامه دادم

شهرام : مستی ؟ پس چرا اینقدر ادای تنگارو در میاوردی تو شرکت ؟
سحر : چون هستم
شهرام : تنگ ؟
سحر : حالا !
شهرام : از انگشتامم بهتره ، وقتی روش نشستی خودت میفهمی

دوباره دیدم تایما نمیخونه ! باز پاک شده بود !!! به خوندن ادامه دادم

سحر : خب حالا چیکار باید بکنیم ؟ تو سر قولت هستی ؟
شهرام : آره هستم ، مطمعن باش
سحر : خب من ساسان رو راضی کردم ، تو بیا اینجا تمومش کنیم
شهرام : من بیام اونجا ؟! هه هه ! من ممنوع الخروجم ، کلی آدم دنبالمن ، برات بلیط هواپیما میگیرم یک هفته میای اینجا اردن پیش من
سحر : خخخ ! اردن ؟ همچین میگه انگار دو تا کوچه پایین تره
شهرام : خیلی هم فرقی نداره ، تو فقط برو ویزات رو اوکی کن بقیش با من
سحر : أولا که به این آسونیه مگه دوما من تنها نمیام سوما چطور میشه به تو اعتماد کرد
شهرام : اول بگو هنوزم لختی یا پوشیدی ؟
سحر : لختم هنوز ، چطور ؟
شهرام : هیچی همینجوری

دیگه برام مسجل شد که چت هاش رو پاک کرده چون هیچ جا نگفته بود که لخته ، خیلی حس عجیبی بود هم عصبی شده بودم هم حشری و أصلا نمیفهمیدم چرا این احساسات دوگانه رو تو خودم دارم

شهرام : حالا جوابت ، أولا که به همین آسونیه ، دوما که مشکلی با اومدن ساسان ندارم ولی برای اون یه اتاق جدا میگیرم و این یک هفته تو فقط و فقط مال منی ، سوما من هراندازه که به شما ضرر زدم رو تقسیم بر ٨ میکنم و بصورت روزانه به یه حساب توی دبی واریز میکنم و آخر سر شما میتونید برید دبی و پول رو برداشت کنید و ببرید ایران

و تمام ، هیچی دیگه نبود ، نه باشه نه رد ، با همین مسیج همه حرفا تموم شده بود ، کلم و گوشام داغ شده بود ، از لای در میتونستم ببینمش ، دختر مذهبی دانشگاه که تو همه مراسمای مذهبی فعال بود حالا لخت و مست روی کاناپه خوابیده بود درحالی که چتاشو با یه مرد نامحرم پاک کرده بود !
صبح روز بعد با صدای دوش گرفتنش از خواب بیدار شدم ، پا شدم و صبحونه رو آماده کردم ، از حموم اومد بیرون و نشست پای میز صبحونه
سحر : خوندی دیشبو ؟
من : آره
سحر : خب چی میگی ؟
من : نمیدونم
سحر : تصمیمش با توعه ، شاید دیشب چون مست بودیم اینجوری تصمیم گرفتیم
من : الان نظرت تغییر کرده ؟
سحر : تو باید تصمیم بگیری ، برای منم سخته اما برای تو شاید سختتر باشه

از سر جام بلند شدمو رفتم لباسامو پوشیدم ، موقعی که داشتم از در خونه میرفتم بیرون بهش گفتم

من : امروز چک میکنم ببینم ویزای اردن چجوری میدن


تقریبا ٣ هفته بعد توی فرودگاه امان (پایتخت اردن) نشسته بودیم ، قرار بود که یکی با یه کت و شلوار زرد بیاد دنبال ما ، تقریبا به موقع رسید و ما سوار ماشینش شدیم ، قرار بعدیمون این بود که قبل از اینکه راه بیوفتیم اولین قسط رو به حساب دوست پسرخالم تو دبی واریز کنه ، اون که اس ام اس تایید رو فرستاد ما با راننده راه بیوفتیم . تقریبا ٢٠ دقیقه طول کشید تا بهم پیام داد پول به حسابش نشسته ، منم به راننده تایید دادمو راه افتادیم ، سحر یه چادر مشکی عربی سرش کرده بود و مثل همیشه چشم و ابروی جذابش رو حسابی آرایش کرده بود . اتفاقی که قرار بود بیوفته اونقدر هولناک بود که هیچکدوم حرفی برای گفتن با هم نداشتیم حداقل برای من اینطور بود ، رسیدیم دم هتل وسایلمون رو به پرسونل هتل تحویل دادیم و رفتیم توی لابی هتل نشستیم.
چند دقیقه بعد آقا به همراه یه نفر دیگه از راه رسید . یه لبخند روی صورتش بود که انگار نه انگار من رو به روز سیاه نشونده.

شهرام : به به ، سلام ، خیلی خوش اومدید ، خسته که نشدید ؟ البته پرواز کوتاهی داشتید
من : بزرگترین اشتباه زندگی من اعتماد کردن به تو بود .
شهرام : من که عذرخواهی کردم ، نگران نباش همه چیز رو جبران میکنیم با هم ، شما چطوری سحر خانوم ؟
سحر : خوبم ممنون
شهرام : خب من بیشتر از این خستتون نمیکنم میدونم که حسابی خسته اید ، برید اتاقتون و استراحت کنید ، داوود جان راهنماییشون کن لطفا
داوود : بله حتما ، تشریف بیارید
شهرام : ساسان جان اتاقت بهترین اتاق یک تخته این هتله ، امیدوارم ازش لذت ببری
من : با پول خودم اجارش کردی ؟
شهرام : اونش مهم نیست ، من و سحر جان تو اتاق ٦٠٤ هستیم اگه کار داشتی میتونی به داخلیش زنگ بزنی
من : واقعا از نابود کردن زندگی من چی گیرت میاد
شهرام : این خانومه زیبا ، ٦٠٤ یادت نره ، سحر جان پاشو بریم
سحر : قرارمون یادت رفت ؟
شهرام : قرار ؟
سحر : صیغه
شهرام : اها ، نه یادم نرفته ، شروع کنیم

سحر طبق قرارمون متن صیغه رو روی یه کاغذ نوشته بود رو داد دست من ، تلخترین کلمات ممکن بودن ، با کلی غلط و تپق صیغه طلاق رو خوندم ، اشک توی چشام جمع شده بود ، حالا نوبت شهرام بود که صیغه عقد رو بخونه ، شهرامم شروع به خوندن کرد ، صیغه رو خوند و سحر در آخر گفت " قبلتو "
بعد از خوندن صیغه نگاه پر حسرتی بهش کردمو همراه داوود راه افتادمو رفتیم طبقه دوم اتاق ٢٠٠ در رو باز کردمو رفتم تو ، یه سوییت جم و جور ولی شیک و مدرن ، چمدون رو گذاشتم کنار تخت و نشستم روی تخت ، سرمو گرفتم توی دستام ، غم دنیا روی دلم بود ، همین چند دقیقه پیش زنمو به عقد یکی دیگه درآورده بودم . ساعت تقریبا ٧ عصر بود ، همش از اینور اتاق میرفتم اونور اتاق ، فکر اینکه توی اون اتاق الان چه اتفاقی داره میوفته هم داغم میکرد هم باعث شده بود کیرم راست بشه ، این چند هفته گذشته دائما این حس رو تجربه میکردم اما اون لحظه توی اوجش بود.
دیدم دارم دیوونه میشم ، تصمیم گرفتم برم حمام ، یه ٢٠ دقیقه أی توی حمام بودم ، بعدم اومدم بیرون و یه لباسی پوشیدمو رفتم توی رستوران هتل ، قرار بود شام رو با هم بخوریم ، تقریبا ساعت نزدیکای ٩ شب بود که داوود از در رستوران اومد تو و جلو اومد

داوود : سلام ، خستگیتون در رفت ؟
من : سلام ، چرا نیومدن
داوود : من برای همین اومدم که بگم شام رو توی اتاقشون میل میکنن
من : ولی ما با هم قرار داشتیم
داوود : من فقط چیزی که بهم گفتن رو میگم

داشتم منفجر میشدم ، از هتل زدم بیرون و شروع کردم به راه رفتن توی شهر ، همش داشتم به این فکر میکردم که الان داره سینه هاش رو از توی سوتین در میاره، الان داره شورتشو میکشه پایین ، الان داره نوک سینشو میخوره ، الان کیرش تو دهنه سحره ، واای الان داره کیرشو لای شکاف کوس سحر بالا و پایین میکنه ، وااای الان داره کیرشو هول میده تو کوسش ، واای الان داره شروع میکنه به تلمبه زدن
تا اون لحظه فکر نمیکردم حسادت اینقدر حس حشری کننده أی باشه ، هرچه بیشتر حسودیم میشد ، إحساس شهوت بیشتری پیدا میکردم ، تقریبا ساعت ١١ شب بود که برگشتم هتل ، رفتم توی اتاقم ، دیدم یه چیزی گذاشتن بغل تختم ، رفتم نزدیک و دیدم که یه شیشه ویسکی و یک ظرف در دار فلزی اونجاست ، درب ظرف رو برداشتم ، توش یه بشقاب بود و درست وسط بشقاب یه کاندوم خار دار مصرف شده بود که تا نصفه توش پر آب کیر بود .
با دیدن این صحنه احتمالا باید دچار جنون آنی میشدم و با همه خشمی که نسبت به شهرام داشتم میرفتم سمت اتاقشون و در رو میشکستمو میرفتم تو و به قصد کشت میزدمش ، اما من بی اختیار کیرم رو از توی شلوارم در آوردم و با لمس اون کاندوم شروع به جغ زدن کردم .

فردا صبح ساعت ٧ بود که با صدای تلفن اتاق از خواب بیدار شدم ، جوری از خوردن ویسکی مست شده بودم که هنوز منگیش تو سرم بود ، تلفن رو برداشتم

شهرام : سلام صبح بخیر
من : سلام
شهرام : صبحونه رو بیا اتاق ما بخوریم
من : احتیاجی نیست
شهرام : بد أخلاقی کنی فقط این ٦ ، ٧ روز رو به کام خودت تلخ میکنی ، بیا منتظرتیم

گوشی رو گذاشتم ، نمیدونستم باید چیکار کنم ، یه آب به دست و صورتم زدم ، گفتم شاید بهتره برم ، تقریبا ١٢ ساعت بود که سحر رو ندیده بودم و خب بهتر بود از وضعیتش خبردار میشدم ، یه لباس سر هم کردمو پوشیدم ، با آسانسور رفتم بالا ، پشت در اتاقشون که رسیدم در زدم ، شهرام درو باز کرد

شهرام : به سلام گل پسر ، صبحت بخیر ، بیا تو

رفتم تو ، با چشام دنبال سحر میگشتم ، شهرام که فهمیده بود گفت

شهرام : حمومه میاد الان ، بشین راحت باش

نشستم روی مبل ، صدای شرشر آل از توی حموم میومد
شهرام : دیشب خوب خوابیدی ؟
من : سعی نکن با این ادبیاتت منو تحقیر کنی ، من اگه اینجامو تو این وضعیت بخاطر لاشی بازی توعه
شهرام : میخوای همه این ٦ روز باقی مونده رو اینجوری زهره مار خودت کنی ؟
من : چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی ما خلاف میلمون اینجاییم
شهرام : شاید اره ، شایدم نه

یهو صدای سحر از توی حموم بلند شد

سحر : شهرام جان

شهرام درحالی که توی چشام نگاه میکرد گفت

شهرام : جانم عزیزم ؟
سحر : میشه لطفا از توی چمدون من ژیلتمو بهم بدی
شهرام : آره فدات شم الان برات میارم

باورم نمیشد ، واقعا باورم نمیشد ، زنم … تو حمومه خونه شهرام … و اینقدر صمیمی …

شهرام با لبخند رفت سر چمدون سحر و یکم گشت و بعد خوشحال با یه ژیلت رفت در حموم ، درو باز کرد ، جوری بود که من تو رو نمیدیدم .

شهرام : بیا خوشگل خانوم
سحر : مرسی عزیزم
شهرام : تو که مو نداشتی أصلا
سحر : معلومه که نداشتم ولی هرروز نزنم حس خوبی ندارم
شهرام : خب پس مدل دار بزن ، خخخ
سحر : من بلد نیستم ، نمیای تو خودت مدل دار بزنی ؟
شهرام : من بیام تو غیر جغ چیز دیگه أی نمیتونم بزنم ،
سحر : چرا جغ ؟ تلمبه بزنی بهتر نیست ؟
شهرام : دوباره تو حموم ؟
سحر : ایرادی داره ؟
شهرام : نه ! خیلیم خوبه الان میام

لباساشو پشت در حموم کند و رفت تو ، نمیدونم میتونین این موقعیت رو تصور کنین یا نه اما بی نهایت إحساس حسادت کردم ، و باز مثل دیشب کیرم از چیزی که اتفاق افتاده بود راست شده بود ، صداهاشون رو واضح نمیشنیدم فقط صدای شوخی و خنده میومد ، یکم بعد با یه آههه بلند از سحر تبدیل به آه و ناله شد ، و صدای شلپ شلپ شروع شد ، شهرام نامرد مخصوصا دستای سحر رو تکیه داده بود به در حموم که من صداشو واضحتر بشنوم

سحر : ااااههههههه ، بکننن ، جوووون
شهرام : اههههه ، دوست داری ؟ خوبهههه ؟
سحر : آره عالیهههههه ، تو فقط بکن ، این ٦ روز و فقط بکن منووووو ، تا تهههه مثله دیششببببب
شهرام : جوووووووون ، فکر کن نکنمت عزیزمممم ، کیرمو دوست دارییی ؟
سحر : عاشقشممممم ، عالیهههههه ، کییررررت عالیههههه ، کلفتهههه اوووفففف
شهرام : از عکسششش بهتره ؟
سحر : آرههههه ، گنده ترهههه ، خیلییی گندسسس عالییههه
شهرام : کوس تو هم از عکسش بهتره عشقممم
سحر : دیدییی تنگههه ! دیدییی ، جووووون تندتر بزن

من تقریبا سر جام میخکوب شده بودمو بی اختیار داشتم با کیرم ور میرفتم با صدای آه و ناله سحر آب منم فواره زد و پاشید روی میز ، اون دو تا هم بی حال و بی سر وصدا شدن ، یکم بعد صدای در حموم اومد ، سحر با یه حوله دورش از حموم اومد بیرون تا منو دید یه لحظه هل شد و برگشت تو حموم ، بعد آروم گفت
سحر : روت رو میکنی اونور

مثل آدمای مسخ شده روم رو برگردوندم ، از حموم آروم اومد بیرون و رفت پشت سر من سراغ چمدونش ،
سحر : از کی اینجایی ؟
من : نیم ساعتی هست
سحر : شهرام بهم نگفت

یه ٤ ، ٥ دقیقه أی طول کشید تا لباساش رو ببوشه ، با یه مانتوی مشکی و یه مقنعه اومد جلوی من نشست.

من : الان از من حجاب گرفتی ؟
سحر : مجبورم ساسان ، اذیتم نکن لطفا
من : اگه مجبوری میتونیم همین الان از اینجا بریم
سحر : ما یا نباید میومدیم و یا حالا که اومدیم بهتره تا تهش بریم ، قسط دوم رو ریخت ؟
من : آره ، صبح خوابیده بود تو حساب

شهرام که از حموم اومد بیرون لبای سحر رو جلوی من بوسید و نشست پای میز صبحونه ،

شهرام : بخور ساسان جون ، تعارف نکن ، سحر امروز کجا بریم ؟
سحر : نمیدونم
شهرام : پاساژ گردی بریم یا بریم جاهای دیدنی شهر رو ببینیم ؟
سحر : واقعا فرقی برام نداره

صبحونه که تموم شد من ازشون خدافظی کردم و از اتاق زدم بیرون ، رفتم برای خودم توی شهر چرخیدم ، اتفاقی که صبح برام افتاده بود بی تردید تلخترین، عجیب ترین و سکسی ترین لحظه زندگیم بود ، یادم نیست اون روز نهار خوردم جایی یا همونجوری نهار نخورده طرفای عصر برگشتم هتل ، یه دوش گرفتمو یکم روی تختم دراز کشیدم ، خیلی زود خوابم برد ، ساعت ٨ رفتم توی رستوران هتل برای شام ، درحال شام خوردن بودم که دوتایی از در هتل اومدن تو ، همون چادر مشکی عربیش سرش بود ، ٧ ، ٨ تا پاکت خرید بزرگ هم دستشون بود ، صدای خنده هاش بلند بود اما تا منو دید خندش رو قطع کرد ، اومدن سمت من

سحر : سلام
من : سلام
شهرام : سلام ، چرا منتظر نموندی با هم شام بخوریم ؟
من : چرا باید منتظر میموندم ؟ مگه قراری با هم داشتیم
شهرام : نه نداشتیم ، عزیزم تو شام چی میخوری ؟
سحر : من هیچی ، خستم ولی تو بخور اگه میخوای
شهرام : باشه پس تو برو تو اتاق من یه چیز میخورم میام
سحر : باشه ، این خریدارو بگو لطفا یکی بیاره بالا،
شهرام : باشه عزیزم ، تو برو

سحر خدافظی کرد و رفت بالا ، شهرامم برای خودش شام سفارش داد ، میخواستم پاشم برم که گفت بمون یکم گپ بزنیم

من : خسته ام میخوام برم بخوابم
شهرام : من تو ٢٤ ساعت گذشته ١٢ بار کوس کردم ، تو خسته أی ؟

دستمو کوبیدم روی میز

من : از گفتن این حرفا چه لذتی میبری ؟
شهرام : دوست دارم باهات صادق باشم ، هم من از گفتنش لذت میبرم و هم تو از شنیدنش
من : چرا باید لذت ببرم ؟
شهرام : بیخودی قایمش نکن هر دومون میدونیم که اینجوریه

دو جوابش فقط سکوت کردم ، هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ، شروع به خوردن شامش کرد ،

شهرام : مطمعن بودم که زیر اون چادر همچین بدنی وجود داره ، واقعا بی نظیره
شهرام : با من حرف بزن ساسان ، اینجوری به خودت بهتر خوش میگذره ، بهم اعتماد کن
من : حرفی ندارم
شهرام : چرا داری ، مثلا میخوای بدونی از کجا مطمعن بودم ، مگه نه؟
شهرام : با توام ، مگه نه ؟
من : خب ؟
شهرام : حالا شدی پسر خوب ، از اونجا مطمعن بودم که پنج ماه موقع عوض کردن لباس از دوربین تو اتاقش خوب میدیدمش ، پستونای گنده ، کون گرد ، واقعا عالی بود

یه نگاه به حال نزار من کرد و گفت

شهرام : دیدی خوشت اومد ، حالا میدونی چیکار میکردم با ویدیو ها ؟ با هاشون جغ میزدم ، همشو روی هارد داشتم ، میبردم خونه شبا باهاش جغ میزدم ، خوشت اومد مگه نه ؟ مینداختم عکس سحر رو روی پرده اتاق خوابم ، بعد زوم میکردم روش بعد کیرمو میمالیدم به عکسش ، به کونش
من : بس کن
شهرام : میدونی دیشب چند بار کردمش ؟
شهرام : ٨ بار ! جالبه نه ؟
شهرام : میدونی اولین بارش چجوری بود ؟ تا رسیدیم تو اتاق چادرشو دادم بالا و شلوارشو کشیدم پایین ، دستاشو تکیه داد به دیوار
من : بسه نمیخوام بشنوم
شهرام : میدونی دیروز شورت پاش نبود ؟ چون من ازش خواسته بودم زیر شلوار شورت نپوشه ؟ بهت نگفته بود نه ؟ مثل همه این ٣ هفته گذشته
شهرام : میدونستی وقتی کیرمو گذاشتم تو کوسش راحته راحت رفت تو ؟ چون خیسه خیس بود ، چون خودش بی صبرانه منتظر بود به من کوس بده
من : امکان نداره ، داری بلف میزنی
شهرام : بلف میزنم ، خودش گفت که همه اون پنج ماه که توی شرکت من کار میکرده عاشق من بوده ، میگفت من حشریش میکردم
من : کوس شعر نگو
شهرام : مگه شما ٤شنبه سالگرد مامانت نبود ، مگه نباید میرفتین ؟ مگه سحر دقیقه ٩٠ نگفت پریود شده نمیتونه بیاد تو مسجد ؟
من : خب ؟
شهرام : اون سه هفتست بخاطر سکس چتاش با من قرص میخوره و پریودش رو انداخته عقب ، میدونی تمام مدتی که تو مسجد بودی سحر توی وب روی گوشکوب صورتی که تو خونه دارین سوار شده بود و قربون صدقه کیرم میرفت ؟
من : داری چرند میگی

ادامه...

نوشته: ساسی


👍 174
👎 22
288801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871171
2022-04-29 01:18:12 +0430 +0430

ادامه بده

2 ❤️

871177
2022-04-29 01:39:05 +0430 +0430

اروتیک داستانت فوق‌العاده بود پسر.

0 ❤️

871183
2022-04-29 01:53:18 +0430 +0430
E.o

چ جذابه داستانت👌

1 ❤️

871184
2022-04-29 01:55:00 +0430 +0430

عالی بود

1 ❤️

871187
2022-04-29 02:06:37 +0430 +0430

عالی بود،،قلمت خوب بود‌.ادامشو بنویس

1 ❤️

871190
2022-04-29 02:25:31 +0430 +0430

جهت اطلاع، زن متاهل نمیتونه به صیغه کسی دربیاد


871193
2022-04-29 02:38:06 +0430 +0430

گشنگ بود

0 ❤️

871196
2022-04-29 02:53:03 +0430 +0430

دایی این مرتیکه احمق ((ساسان)) اگر مرد بود همونجا شهرام رو سر میبرید. و با سر بریده شهرام سلفی میگرفت. هه. تف تووی غیرت این مردا


871211
2022-04-29 04:19:33 +0430 +0430

یا کوس میگی. ساخته ذهنته یا دیوثی اگر داستانت واقعییه باید میزدی طرف و گوز پر میکردی.بعدش تو چقدر احمقی که نیاومده طرف به زندگیت بهش اعتماد کردی

4 ❤️

871213
2022-04-29 04:29:28 +0430 +0430

داستان عالی ایه کمس نمنه اونایی که میگن تراوشات ذهن جقی و اینا مادمرقنحبه داستان واقعی میخوای برو مستند ببین

1 ❤️

871219
2022-04-29 05:01:13 +0430 +0430

جوووووووون قربون این زن جنده برم 😍 😍

0 ❤️

871223
2022-04-29 05:51:32 +0430 +0430

پشمام ریخت از نظرات دوستان

0 ❤️

871229
2022-04-29 07:24:29 +0430 +0430

حس نمیکنی زیادی تخیلی بود

0 ❤️

871235
2022-04-29 09:43:44 +0430 +0430

داستان و قلمت را دوست داشتم.
متاسفانه در جامعه ما از این آدمهای لاشی خیلی زیادند.
یک مورد مشابه شخصی به یکنفر کار میده و اون یکنفر چشمش زن و دختر اون کارفرما را میگیره. با نقشه مبلغ زیادی بعنوان سرمایه گذاری، از محلی تهیه میکنه و چک از کارفرما میگیره. اون کارفرما کالایی را میخره با توجه به مدت دار بودن چک. ناگهان اون شخص چک را اجرا میزاره و طرف را میندازه زندان و بعد هم جهت رضایت گرفتن و آزادیش، میره سراغ زن و دختر طرف.
بنده خدا وقتی فهمید تو زندان فوت شد

1 ❤️

871237
2022-04-29 09:53:16 +0430 +0430

عالی بود
ادامه بده

0 ❤️

871250
2022-04-29 11:24:00 +0430 +0430

اگه زندگی واقعی اینجوری باشه و حاصل تراوشات یه جقی نباشه،باید خوار این زندگی رو گایید و مرگ خیلی بهتره
لعنت به خیاااااانت لعنت به نامردی
اااااااه
گوه بره تو همچین زندگی گوه بزنن تو دهن هرکسی ک خیانت میکنه

3 ❤️

871251
2022-04-29 11:25:50 +0430 +0430

با خوندن این داستان آزار میبینم، واقعا نمیتونم همزاد پنداری بکنم با شخصیت اول، این شدت از عادی کردن لشاشت غیر قابل هضمه برام


871252
2022-04-29 11:34:23 +0430 +0430

ی زن چادری و ی مرد غیرتی فوری وا میدن؟ تخیلش خیلی زیاده

3 ❤️

871253
2022-04-29 11:39:55 +0430 +0430

ساسی جون شهرام کم کم خودتم کونی میکنه!

1 ❤️

871257
2022-04-29 12:09:45 +0430 +0430

منم با نظر یکی از کامنتا موافقم لایکشم کردم
حس انزجار میده به آدم این داستان
لطف کنید از این نوع داستان ننویسین
اگه داستان و نوشتن دوست نداشتم همونجا گوشیو میکوبیدم به دیوار.
واقعا لعنت به هرچی نامردی و خیانت

3 ❤️

871260
2022-04-29 12:45:01 +0430 +0430

عاااالی بود

0 ❤️

871261
2022-04-29 12:56:38 +0430 +0430

قلم خوبی داری
ولی کاش قبل از نوشتن در مورد ایده هات تحقیق میکردی یه چیزی هست به نام زمان عده یه زن بعد از طلاق سه ماه و ده روز نمیتونه به عقد کسی در بیاد
همچنین برای صیغه کردن یه دختر نیاز به اجازه پدرش هست یه همچین مسائلی باگ های بزرگیه تو داستان که تناقض زیادی با اون شخصیت فوق مذهبی داستانت داره
این دو گانگی به وجود اومده جدا اذیت میکرد
جدا از این ها یکم بیشتر به جزئیات توجه کنی که سوتی بدی توش نباشه میتونی نویسنده خوبی بشی 🌹

2 ❤️

871274
2022-04-29 14:26:52 +0430 +0430

همیشه از دخترهای چادری بدم میومد چون اکثریتشون عوضی دروغگو هستن

4 ❤️

871282
2022-04-29 15:29:18 +0430 +0430

از منطق خارج بود

1 ❤️

871289
2022-04-29 16:15:08 +0430 +0430

ادامه بده تا ببینیم آخرش چی میشه بعد نظرم را میگم

0 ❤️

871291
2022-04-29 17:03:28 +0430 +0430

تو ژانر خودش یکی از بهترین داستانهایی بود که خوندم تکراری نبودن موضوع و رفتارهای خاص سحر مذهبی و تحقیر های لمس شدنی داستان حس و حال ادمو عوض میکنه تصویرسازی خوب رو مخاطب میتونست تاثیر بزاره و بعضی ها خودشونو جای شهرام و بعضی جای ساسان فرض کنند و حس و حالشون با خونندن داستان کاملا دگرگون بشه و همینطور انتظار برای فهمیدن اینکه اخرش چی میشه و نمیشه براحتی حدس زد هم جز نقاط مثبت داستان محسوب میشه خسته نباشی ادامه بده

2 ❤️

871292
2022-04-29 17:12:59 +0430 +0430

💩

0 ❤️

871293
2022-04-29 17:18:24 +0430 +0430

فقط خیلی خوشحالم که تمام اصول دین مترقی اسلام، در این بی ناموسی و کُس کشی رعایت شده است. کُس کش مسلمان جایش در بهشت است. آن آقایی که فرموده دختر را صیغه نمی توان کرد، بداند و آگاه باشد که صیغه محرمیت با اجازه دخول فرق دارد. آقا خوش به حالتان یک دینی دارید که برای خوش گذشتن به کیر کلی ماده و تبصره دارد، اما برای عرق خوری شلاق می زند. دم نویسنده گرم خوب ریده به احکام. ادامه بده گُلم، فقط آخرش را غیر شرعی نکنی که ناراحت میشم. فقط اونجایی که زنش ازش رو می گرفته رو صد میلیون می خرم. 🤣🤣🤣🤣

5 ❤️

871294
2022-04-29 17:24:00 +0430 +0430

یک نظر هم خواندم در مورد عده، این داستان عده برای روشن شدن وجود جنین است. طبق فتوای بسیاری از گردن کلفت های مفت خور حوزه چنانچه از عدم بارداری اطمینان حاصل شود، نیازی به گذراندن زمان عده نیست. یعنی یک تست حاملگی مشکل را حل می کند. در اسلام برای گائیدن هیچ مرزی وجود ندارد که حکم شرعی برای برطرف کردنش نباشد. اما خدا نکند بخواهید یک بچه را به فرزندی قبول کنید، هیچ راه حلی در این دین مبین ندارد. باید اگر بچه دختر بود صیغه مرد و اگر پسر بود صیغه زن شود. علی برکت الله

2 ❤️

871316
2022-04-29 23:22:51 +0430 +0430

قلمت روان است و تخیلت هم وسیع ، گرچه ردپاهایی از فیلم پیشنهاد بیشرمانه و ماه تلخ هم در داستانت دیده میشه . اما یک نکته را مثل صداو سیمای وطنی رعایت کرده ای ، اونهم نامهای ایرانی را گذاشته ای روی شخصیت هایی که بهر حال نقش سیاه دارند. ولی با این حالا داستانت دارای کشش است.

0 ❤️

871318
2022-04-29 23:43:38 +0430 +0430

من با یه دختر چادری مچ شدم، خیلی ادا تنگارو در میاورد که آفتاب مهتاب ندیده‌س، هر کاری باهاش میکردم ادعا میکرد اولین بارشه، یه روز تو ماشین برام ساک زد، از مهارتش تو ساک زدن شگفت‌زده شدم، ولی قبلش گفت اولین بارمه، منم شک کردم و رفتم تو نخش فهمیدم با پسر عموش، دو تا پسرخاله‌هاش که تریسام میزدن باهاش، پسر شریک باباش و بالاخره برادر بزرگ متاهلش رابطه داره، و خوبیش این بود که اینارو قبل از سکس هارد باهاش، فهمیدم.
و اونجا بود که فهمیدم چادریا، اون زیر همه‌ کار میکنن و نباید دنبالشون بود.

0 ❤️

871323
2022-04-30 00:28:08 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

871325
2022-04-30 00:30:19 +0430 +0430

عالی نوشتی ادامه بده

0 ❤️

871329
2022-04-30 00:48:51 +0430 +0430

از وقتی خوندمش حالم بده، یه حس انزجار عجیب، قلمت خوبه، فضاسازی داستان هم خوبه، فقط حسی که ایجاد میکنه رید تو حالم، خواهشن این حس رو جبران کن

2 ❤️

871368
2022-04-30 02:32:08 +0430 +0430

واقعاً شادترین و زیباترین داستانی بود که تا حالان خواندم.

فقط منتظرم ادامه اش را بنویسی میبینم چی وقت ادامه داستانتو مینویسی و بی صبرانه منتظرم ❤

1 ❤️

871377
2022-04-30 02:46:53 +0430 +0430

واقعا عالی بود
با اینکه لذت میبری از رابطه ی زنت ولی حس بدیه که اینجوری یکی به همه ی داشته ها و نداشته هات تجاوز کنه

0 ❤️

871380
2022-04-30 02:55:39 +0430 +0430

داستانت فوق العاده بود. موضوع جدید و خیلی خوب و باحوصله نوشتی. هیچ قسمتی اش عجله ای و سرهم بندی نیست. اروتیک قوی ای هم داره. لطفا زودتر ادامه اش رو بنویس. 👍👍
اون کسخلایی هم که دنبال مچ گیری و احکام شرعی هستن و میگن چرا سحر که مذهبیه این احکام رو رعایت نکرده، اگه چشای جقی تون رو به کار بندازین میبینین که اخر داستان شهرام گفت سحر از قبل این سفر و ماجراها باهاش رابطه داشته و اون صیغه خوندن برای فیلم بازی کردن جلوی شوهرش بوده

0 ❤️

871391
2022-04-30 05:22:27 +0430 +0430

گاهی زنها بی نهایت عوضی میشوند و میگردن دقیقا با مردی لاشی تر از خودشون پیدا میکنند و بنظرم باید چنین زنی و‌رها کنی برود با شهرام توی داستان زندگی کنه . و اینکه اگر احساس میگنی نارو بهت زده توی داستان بای گفت میگشتی هر دو رو راحت پیش ی

0 ❤️

871407
2022-04-30 07:34:08 +0430 +0430

ساسی ادامه بده من خیلی منتظرم ببینم قسمت های بعدی چی به سرشون میاد

1 ❤️

871411
2022-04-30 08:10:09 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

1 ❤️

871416
2022-04-30 08:38:17 +0430 +0430

کسشر تایپ نکن اصلا هم ادامه نده کیری مغز فیلمای ماهواررو نگاه میکنید ک ناموس سرتون نمیشه

2 ❤️

871429
2022-04-30 09:56:21 +0430 +0430

بینظیر بود

1 ❤️

871434
2022-04-30 10:20:03 +0430 +0430

به شدت جذاب و ناراحت کننده، نمیتونم درک کنم چ عذابی کشیدی

1 ❤️

871439
2022-04-30 11:03:17 +0430 +0430

عالی بود

1 ❤️

871440
2022-04-30 11:13:12 +0430 +0430

نکات أموزشی : اولا زن باید بعد طلاق عده نگه داره و نمیشه صیغه بشه علتشم صد تا مورده که حاملگی , میکروبی, ژنتیک و … هست. دوما در صییغه مرد باید بگه قبلتُ.

0 ❤️

871441
2022-04-30 11:14:28 +0430 +0430

لطفا سریعتر ادامشو بذارید

1 ❤️

871447
2022-04-30 11:48:56 +0430 +0430

با اینکه عاشق داستان متاهلی هستم و خودمم زنم چادریه اما تا حالا هیچ داستانی حالم رو اینجوری نکرده بود؛ شهوت و انزجار. خیلی تلخ بود

1 ❤️

871477
2022-04-30 20:13:58 +0430 +0430

تورو خدا ادامشو بزار از دیشب تا الان پنج بار داستانتو خوندم، عالیه ، تو عمرم با هیچ داستانی انقد جق نزده بودم

0 ❤️

871478
2022-04-30 20:14:59 +0430 +0430

حاضرم بهت پول بدم اگه امشب ادامشو آپلود کنی

0 ❤️

871484
2022-04-30 21:57:41 +0430 +0430

حسی که من بعد خوندن این داستان بهم دست داد حسی از تحقیر و ضد حال خیلی بدی بود.جوری داستان طراحی و ساختار خوبی داره حی میکنی همه چیز جلوی چشم هات هست.خدا برا هیشکی نخواد همچین اتفاقیو.منتهی خیلی خیلی خیلی میخوام بدونم ته اش چی میشه الان از ۹ ام هر چن ساعت ی بار سر میزنم شهوانی ببینم کی آپ میشه قسمت بعدی.آقای نویسنده خدایی هرکی هستی هرجا هستی قسمت بعدی رم بزار همگی منتظریم

0 ❤️

871500
2022-05-01 01:25:15 +0430 +0430

اولا که خیلی بی غیرتی
دوما زمانی که زن طلاق میگیره باید سه ماه و ده روز عده نگهداره و تو این مدت نمیتونه صیغه کسی بشه
سوما این ورشکستی و باختن خونه و مول و مال چقدر ارزش داره که بخواد از ناموست بگذری و اینهمه تحقیر بشی من ریدم تو این زندگی که بخواد طرف بخاطر پول و مال و ثروت اینهمه آدم رد تحقیر و خوار و ذلیل کنه
خدایی هر کی دیگه بود باید سر از تن شهرام کوصکش جدا میکرد
در آخر ایناهان همه ساخته پرداخته ذهن یه جقی بود والسلام

0 ❤️

871516
2022-05-01 02:16:23 +0430 +0430

من نمیدونم چرا بعضی از دوستانی ک کامنت میزارن ایقد کصخول تشریف دارن. ک فقط فحش میدن ب نویسنده یا میگن اگر من بودم ال میکردم بل میکردم

آقایون دست به کیر. این داستانه. واقعی باشه یا نه
برای لذت بردن شماس یا نظر بنویس یا بگو خوب نیس یا بده
دیگه چرا فحش میدید
جناب نویسنده شماهم داستانت قشنگ بود
زودتر ادامش رو بزار حالمون بهم میخوره ک بین دوتا داستان ایقد طول بکشه

0 ❤️

871551
2022-05-01 08:19:26 +0430 +0430

فکت این زنایی که خیلی خودشونو میپوشونن از همه خراب ترن

0 ❤️

871557
2022-05-01 09:56:03 +0430 +0430

یکی از خاص ترین داستان های تا به امروز
خیلی هیجان دارم ببینم آخرش صیغه آدم های دیگه هم میشه یا نه و همچین زنی رو باید هر روز صیغه یکی کنی و بندازیش زیر یکی.
زودتر ادامشو بنویس

0 ❤️

871584
2022-05-01 11:50:40 +0430 +0430

از وقتی خوندم عصبی شدم خیلی اثر گذار بوده این حجم از بی‌غیرتی و خیانت قابل هضم نیست

0 ❤️

871599
2022-05-01 15:12:49 +0430 +0430

به به

0 ❤️

871600
2022-05-01 15:13:47 +0430 +0430

عالیه لطفا ادامه بده

0 ❤️

871611
2022-05-01 16:40:16 +0430 +0430

واقعا عالی بود، خیلی خوب نوشتی ،ادامه بده 😘😘

0 ❤️

871612
2022-05-01 16:58:05 +0430 +0430

عالی بود حسابی حشری شدم

0 ❤️

871621
2022-05-01 19:23:32 +0430 +0430

کسکش زنجنده

0 ❤️

871724
2022-05-02 10:26:19 +0430 +0430

عالی بود 👌

0 ❤️

871733
2022-05-02 12:25:41 +0430 +0430

به نظرم برداشت آزادی بود از فیلم پیشنهاد بی شرمانه

0 ❤️

871783
2022-05-02 17:54:48 +0430 +0430

خیلی نامردی شهرام…ساسان نتونست…اگه همچین کاری با من میکردی…اول زنم و بعد تو رو میکشتم و جنازه کثیفتون رو مینداختم جلوی سگهام تا ی دل سیر از گوشت نجستان بخورند…حیف که ساسان غیرت نداشت.و حیف گیر من نیوفتادی

0 ❤️

871809
2022-05-03 00:56:38 +0430 +0430

عالي بود ، دمت گرم ، منتظر ادامه ش هستم

0 ❤️

871864
2022-05-03 01:51:48 +0430 +0430

داداش ادامش چی شد؟

0 ❤️

871916
2022-05-03 05:19:52 +0430 +0430

زن خوشگل جذاب و سکسی رو از دست آدم بیرون میارن
بالاخره یکی پیدا میشه که نسبت به خودمون جذاب تر باشه، یا ثروتمندتر یا موقعیت اجتماعی بالاتر

من نامزدمو همینجوری دارم از دست میدم، از موقعی که رفت دانشگاه اخلاقش عوض شد.
میدونم عاشق یکی از اساتید دانشگاه شده و بالاخره دیر یا زود با استادش سکس میکنه
نامزدم واقعا زیبا هست
چشم های خمار و صدای نازی داره،، بدنش گرم ، بوسه های آب دار
دیونه میشم بعضی وقت ها حس خودکشی میاد سراغم وقتی تصور میکنم یکی از همین روزها قراره با استادش سکس کنه.

1 ❤️

871942
2022-05-03 09:00:25 +0430 +0430

جووون کاش جای سحر بودم

0 ❤️

871944
2022-05-03 09:18:11 +0430 +0430

سلام
قسمت بعدی کی میاد؟

0 ❤️

872019
2022-05-04 00:15:26 +0430 +0430

انگار اینم باید به لیست داستان های ناتمام اضافه کنیم

0 ❤️

872043
2022-05-04 02:03:36 +0430 +0430

کسکش چرا ادامش رو نمیزاری یک هفته شد

0 ❤️

872061
2022-05-04 03:03:17 +0430 +0430

داستان با اینکه قسمت اولش بود ولی فوق العاده و سکسی بود
بی صبرانه منتظر قسمت‌های بعدی هستم

0 ❤️

872137
2022-05-04 11:43:42 +0430 +0430

داستان خوبی بود زن جنده فقط چند تا گاف دادی
۱_زن وقتی طلاق بگیره باید عده نگه داره.
۲_دختر رو باید با اجازه پدرش صیغه کرد.
۳_چجوری هفت هشت سال ازت بزرگتر بوده ولی چهارسال قبل تو تو همون دانشگاه بوده؟

0 ❤️

872161
2022-05-04 15:36:18 +0430 +0430

بوی گند و تعفن از این خزعبل بلند میشه…

1 ❤️

872227
2022-05-05 01:47:48 +0430 +0430

آخرش سحر جفتشون رو می‌پیچونه با شاه اردن می‌ریزن رو هم :)))

1 ❤️

872251
2022-05-05 02:45:50 +0430 +0430

میدونی کوس کش خان بعداز خوندن صیغه طلاق زن باید مدت عده که میشه 90 روز نگه دار بعد دوباره شروع کنه کیر خوردن سحر به این مذهبی اینو نمیدونست برو جلق تو بزن بچه کونی بی غیرت

0 ❤️

872349
2022-05-05 12:10:53 +0430 +0430

اون شاسگولی که به صیغه‌اعتقاد‌داره‌نمیدونه پنج ثانیه بعد از طلاق‌نمیتونه شوهر کنه؟ 😁

0 ❤️

872364
2022-05-05 13:31:54 +0430 +0430

عالی ادامه بده میتونم حدش یزنم خودتم باهاشون سکس میکنی، من جای شهرام بودم خودم آبتو میاوردم

0 ❤️

872499
2022-05-06 04:50:21 +0430 +0430

عزیزم صیغه رو زن میخونه و مرد باید قبلت بگه 😂😂😂😂

0 ❤️

873030
2022-05-09 05:53:15 +0430 +0430

دختر مذهبی؟صیغه بدون طلاق؟ژلت بده عزیزم؟مزخرف نوشتی میخوای کص شعر بنویسی مثلا مذهبی هارو خراب کنی
ریدم بهت مینویسی یچی بنویس حال کنیم نه که حالمونو خراب کنی ارزش خوندن نداره داستانت جقی

0 ❤️

873107
2022-05-09 18:17:47 +0430 +0430

کمتر گوه بخورید تا بهتر زندگی بکنید 😬 👌

0 ❤️

873127
2022-05-09 21:44:50 +0430 +0430

جزء زیباترین داستان‌هایی بود که خوندم
امیدوارم نویسندش با نوشتن داستان‌های جدید کارش رو ادامه بده

0 ❤️

873279
2022-05-10 15:55:48 +0430 +0430

زن بعد از طلاق تا ۴۰ روز نمیتونه با کس دیگه صیغه کنه…هرچند که اینا همش تنگ بازیای یه جنده گشاد بود

1 ❤️

873317
2022-05-10 23:44:57 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

873656
2022-05-12 16:24:27 +0430 +0430

کص سگ

0 ❤️

873699
2022-05-12 21:28:37 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️

873804
2022-05-13 10:08:08 +0430 +0430

اون حس بیغیرتی و تحقیر رو خوب در آوردی
مهم نیس که داستانه یا خاطره و اون سوتیهای صیغه رو هم کار ندارم
فقط جایی که خیلی باهاش مشکل دارم اون قسمته که شهرام پولا رو ورداشته فرار کرده خارج کشور ولی حاضر نیس از کوس و کون زنت بگذره خو اگه اینهمه هم تو کفش بود و اینقده هم زرنگ همون ۶ ماهی که توی ایران بود بالاخره یجوری خودش رو به کوس و کونش میرسوند و عطشش فروکش میکرد مخصوصن که زنتم توی اون شیش ماه تو کفش بوده
خوب حالا با کلی پول رفته خارج کشور چرا باید همچین ریسکی بکنه و مردی که کلاهش رو برداشته رو برداره بیاره پیش خودش و بگه میخام زنتم بکنم؟ خوب پیش خودش فک نمیکنه یارو بشکل وحشیانه ای از من عصبانیه حالا بهش بگم زنتم میخام بکنم خوب وقتی اومد توی هتل چاقو میکنه تو شکمم؟
بعد با اون پولی که قراره بابت گاییدن زنت بهت برگردونه میتونه حداقل صد تا جنده بین المللی که زن تو انگشت کوچیکه پای هیچکدومم نیست رو بکنه چه دردیه که تو و زنت رو چند هزار کیلومتر بکشه بیاره اردن

0 ❤️

889268
2022-08-09 18:25:08 +0430 +0430

داستان عالی بود عزیزم😍👍

0 ❤️

911739
2023-01-22 07:00:16 +0330 +0330

ظاهرا دین پژوهان بسیاری اینجا حضور دارند،حضورشان را غنیمت شمرده و خواهشمندم حضراتی که گرایش فقهیشان صیغه جات است به سوال من پاسح دهند :ایا بانوانی که بطور رسمی و تحت پوشش مراکز محبت محوری که غالبا تحت مسئولیت فردی روحانی ایجادواداره میشوند هنگامی که صیغه ساعتی یا روزانه کسی میشوند مسئله عده را چگونه حل وفصل میکنند،لطفا نگویید که صیغه ساعتی نداریم که سخت دلخور میشوم.

0 ❤️