سحاب (۲)

1402/11/06

...قسمت قبل

یه معذرت خواهی بدهکارم که اول قسمت قبلی نگفتم ماجرا داستان سحابو.
بنده به عنوان نویسنده سعی دارم با نوشتن مجموعه سحاب علاوه بر ایجاد سرگرمی برای مخاطب ذهن مخاطبمو آماده کنم برای داستان اصلی.
پیشنهادم به همه دوستان اینه تو بعد از اینکه این قسمت از مجموعه سحابو خوندید،مجموعه پایان کاتانا و در نهایت شب تیره که سرنوشت زندگی مانلی و اشکانه بخونید.متاسفانه نمیتونم تو سایت ثبت نام کنم و کد فعالسازی روی ایمیل نمیاد.اگه میشه به بنده لطف کنید و تو تاپیک ها به طرفداران مجموعه پایان کاتانا اعلام کنید داستان با شب تیره به اتمام نرسید.شب تیره در یک قسمت کاملا غم انگیز و کوتاه نوشته شد تا مخاطب بدونه بین مانلی و اشکان چی گذشت.پس از اتمام مجموعه سحاب،داستان اشکان و مانلی بسط پیدا خواهد کرد با این مجموعه.درضمن تا پایان سحاب قسمت دوم هیچ بخشی به پایان کاتانا مرتبط نخواهد شد.بعد خوندن این قسمت حتما بخونید که تازه عاشقانه ای با کلی فراز و نشیب و سکس های فراوان در انتظارتونه.لاو به همتون…

با کلی زیر و رو کردن انواع سایت ها و ایمیل ها و عکسا و حل کردن پازل های افراد مرتبط باهاش فهمیدیم حتی اسمش هم روس ها بهش دادن.حالا سر خونه اول بودیم.حدس میزدیم کاترین ملیتی ایرانی داشته باشه.یه خارجی چجوری میتونه بدون شناسایی شدن تو شهر های شمال زندگی کنه.اونم شمالی که مردمش تو هر شهر به دلیل جمعیت کمو همو میشناسن.صبح ها از ساعت 6 دفتر بودم و 8 شب خارج میشدم.کم پیش میومد برم خونه.بیشتر وقتم با شیدا بودم.چشمو ابروش مشکی موهاشو پسرونه میزد.هر شب باهم حال میکردیم.شیدا به الکل معتادم کردم.شبی نبود که با شیدا باشم و مشروب نخوریم…

یک ماه بعد:
دکتر و باقی تیم تمام وقتشونو گذاشته بودن برای پیدا کردن کاترین.دریغ از یه عکس تار حتی!

شاهین:بچه ها جمع شید همه.دوماهی میشه که داریم خودمونو پاره میکنیم این پتیاره پیداش کنیم.نشد ک نشد.بهتون اطمینان میدم اگه ما اینجا نتونستیم پیداش کنیم کس دیگه ایم نمیتونه.وقتشه پلن دوم پیش ببریم.تحقیقات میدانی.درسته به کاترین نرسیدیم اما خیلی ازین چشم آبیا بچه خوشگل و شناسایی کردیم.جواد و علی شما تیم بشید برید سراغ شکار الف
حمید جان با فرهاد برید سراغ شکار ب
سهیل و بردیا و مهرانم برید برا شکار ث
بقیه هم مرخص فقط دکتر بمونه

ریز ماموریتو تو اتاق شرح دادم براشون.امیدم از بین همه به این بچه ها بود.بین این همه کار درست اینا بهترین بودن.

+حدامکان جنازه رو دستتون نمونه.استفاده از اسلحه تا زمانی که فوری باشه ممنوعه
سرتیپ مهدوی:سرهنگ اینا گروه خودتن ولی بهتر نیست حق شلیک بهشون بدی.هرچی باشه نمیخوایم تعدادمون کمتر ازین بشه.
+همه بیرون با سرتیپ صحبت دارم
بعد ازین که آخرین نفر خارج شد و در بسته شد با سرتیپ شروع به گفتمان کردم
+از جوونی دست این بچه ها اسلحه داده شده.اونم چ اسلحه هایی.ولییی اجازه استفادشو نداشتن.الان اگه حق شلیک بدم میترسم اون روی بد ماجرارو ببینم.ما نمیخوایم لو بریم.این برگ برندمونه.
-البته که تصمیم با خودته ولی جون خود این بچه هاعم در نظر بگیر.
+شما از توانایی گروهان من هیچی نمیدونی سرتیپ.تن به تن کسی حریفشون نیست مگه به ناحق بزنن.
یک بار دیگه برنامه هارو با سرتیپ هماهنگ کردیم و بچه ها شب راهی موقعیتشون شدن
همیشه ارتباطشون با مرکز برقرار بود.

سه شب بعد از آغاز عملیات:
دکتر باهام تماس گرفت.پیش شیدا بودم.تو بغلش آروم گرفته بودم و محو در تماشای چهره و بازی سینش بودم.

-سرهنگ ماموریت لو رفته.
+امکان نداره چجوری
-نمیدونم چجوری همه چی امنیتی…
پریدم بین حرفاش
+اینجا جاش نیست دارم میام مرکز

شیدا:چی شده شاهین
+باید برم عزیزم
-چرا انقد زود
+بچه ها گند زدن.تو بخواب
-خوبی؟
+اوهوم.
بوسه ای از پیشونیش کردم و خداحافظی کردم و از خونش خارج شدم.

+بگید ببینم چیی شد
مهدوی و دکتر سکوت کرده بودن
دکتر:آخرین فیلم از رو لباساشون داریم فقط.با نقاب میریزن تو خونه ها می کشند بچه هارو
+چجوری ممکنه.ضایع بازی درآوردن؟اههههه اهههههه اههههه
دکتر:نه
+از کجا مطمئنی؟
دکتر:چون تک تیرانداز اهم زدن.
+ینی 16 تا کشته؟!
دکتر:ارتباط رادیویی با هیچکس نداریم.احتمالا همه مردن
+پوریا و وحید و کمیلو بفرست پاکسازی.میخوام همه اونایی که کشته شدن جنازه هاشون بیاد
سه تاشون شبانه راهی شدن تا پاکسازی کنن.
4 ساعت بعد از راهی شدنشون بیسیم زدن.
روسی صحبت میکردن.هیچکس بلد نبود.دکتر صدارو ضبط کرد تا ترجمش کنیم.نیم ساعتی طول کشید تا ترجمه شد.

.:نترسید.مکان پاکسازیه برای ماهم مهمه که کسی از این ماجراها خبردار نشه.حدس بزن چی شده.15 نفر از افرادی که فرستادی در کجا کشته شده شدن.مرد سحابی،شاید بهتر باشه کون لعنتیتو از رو صندلی بلند کنی و هی آدم نفرستی دنبالمون.

بدون شک تو مرکزی که من فرماندهی میکردم جاسوس بود.جاسوسی که از نقشه هامون و حتی محل قرار گیری اسنایپر ها خبر داشت.شاید برا وحیدشون کمین کرده باشن ولی اصلا تو کتم نمیره ماموریت اولو بچه ها خراب کرده باشن.شاید کار خود اونایی باشه که داخل ماموریتن.چرا همه بمیرن جز چهار نفر.شایدم این زنده بودنه فقط حواس پرتی برا من بود.به عالمو آدم مشکوک بودم.نمیتونستم بیشتر ازین تو پایگاه بمونم.مستقیم رفتم خونه شیدا.9 صب شیدا کجا میتونه باشه.
کجا میتونه باشه.منتظر موندم تا اومد.حتی به اونم شک داشتم.ای خدا باز این مرض افتاد تو سرم.ی دوربین کوچیک کار گذاشتم جلو در خونش.کسی خونش نمی اومد ولی هر روز صبح از خونه میزد بیرون.شیدا ک شاغل نبود.طبق حرفای خودش خواهرش که ترکیه بود مادر پدرشم فوت کرده بودن.

اونشب با فشار زیادی که روم بود رفتم پیشش.میخواستم ازش توضیح بشنوم:

+شیدا زیر نظر دارمت.دو هفتس هر روز صبا از خونه میزنی بیرون.شاید به قبلشم بوده.چیزی هست که باید بهم توضیح بدی؟
با لحن اغوا گرایانه و حرکات ظریف و شهوتناک زنانه به سمتم قدم برداشت.رو پام نشستن و آروم گفت:هیچی
این کارا رو میشناختم.همیشه این دخترا جلو پام مینداختن که امتحانم کنن.یعنی همه احساسش بهم دروغ بود؟!
تمام افکارم مثل آب یخ سرازیر شد رو سرم.
طاقت نیاوردم و فریاد کشیدم
+ولم کن.دستت برام رو شد.فقط بگو بهم،میخوام بدونم کدوم مادرکسده ای تو رو فرستاد تو زندگیم.دست نشونده کی هستی.صبحا میری ب کی گزارش میدی؟!

اشک از گوشه چشم های شیدا سرازیر شد.
-من با همه جنده هایی که برات فرستادن زیرخوابت کنن فرق دارمو داشتم.برام مهم بودی.میخوای بدونی کجا بودم؟!
کاری نداره همین الان برو تو اتاق داخل کمدمو چک کن میفهمی.فقط بدون حالم ازت بهم میخوره و دیگه قصد دیدنت ندارم شاهین.
حتی ازش میترسیدم.اسلحمو آماده کردم و وارد اتاق شدم.
تولدم!
یه باکس کادو بود که روش یه عکس از بچگی من و یکی از خودش چسبونده بود.
حتی خودمم نمیدونستم.چجوری شیدا میدونست
برگشتم پیشش تا از دلش دربیارم.
+عزیزم
-هیچی نگو و برو
+ببخش منو فشار خیلی زیاده روم.نباید این حرفارو میگفتم
-دیگه مهم نیست برو بیرون.فقط وقتی میری یادت نره تو یه قاتل عوضی ای که قلب یه دختر یتیمو درآوردی و آتیشش زدی
ناخوداگاه اشکام اومد.هیچوقت این حسو نداشتم.ی رابطه کاملا جدیو تمومش کردم.واقعا برام سخت بود.تصمیم گرفتم عکسی که رو بکسش بود تا ابد با خودم نگه دارم.بهم آرامش میداد.کم تمرکزمو از دست داده بودم،بدترم شد.دیگه دلیلی نداشتم برای موندن.حق با روسها بود.کس خواهرش خودم میام.بی ناموسی شما حرومیا رو خودم جواب میدم.مهدوی تلاششو کرد پشیمونم کنه.هیچکس نمیتونست جلوی منو بگیره.بالاترین مقام نظامی این سازمانو داشتم.کیر تو مهدویو باقی بچه ها من اجازه از هیچکدومتون نمیخوام.
تا صبح توی دفترم مشغول ریختن پلن هام شدم.هیچکس حق ورود به اتاقو نداشت جز دکتر.اونم خودم صداش زدم که در جریان بزارمش.
به تنها کسایی که تو این سازمان تخمی اعتماد داشتم دکترو سعید بودن.سعید که نبود موند فقط دکتر.دوربین لباسمو روشن کردم گلاک همیشگیمو برداشتمو راه افتادم.رابطه عاطفیم با شیدا خیلی روم فشار آورده بود.از تهران خارج نشده بودم که تلفنم زنگ خورد…
+بفرمایید
-شاه ماهی افتاد توی تور…
صدای یه زن بود که صداشو عوض کرده بود.وحشتناک ترسیدم چشامو بستم و منتظر شلیک اسنایپرشون شدم که دکتر گفت برم سمت ساختمون نیمه کاره دروبینای اطرافش چک کرده و اونجا خبری نیست.با سرعت دوییدم سمت ساختمون.گام هامو جوری برمیداشتم که اگرم هدف اسنایپر باشم نتونن درست نشونه بگیرن.هرکی از بیرون میدید میگف این کصخل چرا اینجوری میکنه.بماند.با مشورت دکتر تصمیم گرفتم از سمت تهران به شمال ایران نرم.قرار شد برم سمت بجنورد و از بجنورد برم.

تقریبا شب بود که به بجنورد رسیدم.فرصت استراحت نبود.تو مسیر خوابیده بودم باید حرکت میکردم.یازده شب رفتم تا ماشین بگیرم که دکتر ارتباط گرفت باهام.از صداش مشخص بود وحشتناک ترسیده.
-کجایی تو
+اول جاده چرا
-رسیدی به گردنه ها؟
+نه هنوز
-پیاده شو از ماشین یارو نفوذیه
اصلا به روی خودم نیاوردم.
+هوارو داشته باش تا برسم راه زیاده
به چشمای راننده نگاه کردم.مستقیم از آینه بغل داشت نگاهم میکرد.نمیتونستم تکون بخورم صددرصد اسلحه دستش بود.چاقوی شکاریم مخفیانه وارد آستین لباسم کردم و منتظر شدم برسیم به جایی که ماشینی نباشه تو جاده.بلافاصله بعد اینکه به مقصودم رسیدم با چاقو به گردنش ضربه وارد کردم.چاقورو کشیدم بیرون دستشو نگه داشتم که بالا نیاره.ماشین داشت از جاده خارج میشد.دو باز کردمو پریدم بیرون.راه برگشت نبود خیلی طولانی بود.حدود ساعت 12.5 شب بود خودمو رسوندم داخل جنگل های گلستان.دروغ چرا شاشیده بودم تو خودم.ترس از مرگ هیچوقت نداشتم ولی از مرگ دردناک و بد واقعا میترسیدم.با جی پی اس حرکت میکردم.چیزی نگذشت که دوباره باهام تماس گرفتن.باز هم همون زنیکه.
-واقعا اسمت و لقبت مناسبه برات.شاهین.ملقب به سحاب
-چرا بهت میگن سحاب
+چون بالای ابرها پرواز میکنم.دستت بهم نمیرسه مگه اینکه خودم بخوام.
-میتونم کل اون جنگلو آدم بفرستم تا بیارنت
+میتونم تا صبح آدماتو شکار کنم.راستش بدم نمیاد حیوونای جنگل یکم حال کنن امشبو.
-بالاخره که چی این همه فرار برای رسیدن به من؟!شل کن تا بیارنت پیشم.
+رسیدن بهت که آسونه زنده رسیدن یکمی سختش کرده.ولی خب.
+کی هستی ؟
-میتونی بیای پیشم بفهمی کیم
دکتر باهام حرف میزد فقط می گفت معطل کن تا صداشو شناسایی کنم.
ردشو نتونست بزنه ولی آخر سر به اسمش رسید…آیلین فاضلی…

این سری من تماس گرفتم.قرار نیس فقط اون قدرت نمایی کنه ک!
+آیلین نظرت چیه همدیگرو ببینیم.خودمون دوتا
-باشه باشه.تو بردی فهمیدی واقعا کیم
-هیچوقت این اشتباهو نمیکنم که ببینمت
+میدونی من حلقه گم شده وجود شمارو دارم…وقتی میگم زنده برمیگردی پس برمیگردی.
-فعلن یکم دنبالم بگرد.برام مثل عروسکی.بازیچمی.از دستت نمیدم ک
حرفاش واقعا عصبیم میکرد.این همه شناخت ازم؟!
مختصاتی که داشتیم مربوط به ی مکان بود تو عمق جنگل های زرین گل استان گلستان.دو روز طول کشید تا خودمو به اون کلبه رسوندم.ولی خب خالی بود اما دوربیناش وصل بود و روشن.میدونستم نگام میکنن.
با دکتر تماس گرفتم.
+دکی دوربینا میتونی هک کنی؟
-لوک بفرست تا برات هک کنم.
+حله.زود خبرشو بهم بده.
-دارم ی سایتو چک میکنم بعدش اوکیه
+چیه
-آیلین باید بالاخره ی جایی ی اطلاعاتی در دسترس گذاشته باشه دیگه.دیجی کالایی جایی
+منتظر خبرتم.
حدود نیم ساعتی گذشت دکتر تماس گرفتم
-گروهبان گارسیا چطوره.
+کجام شبیهشه
-دماغت
+خو حالا همون هی نکوب تو سرم.چی شد؟
-ی آدرس گیر آوردم از آیلین بچه ها رفتن بگردن ببینن چ خبره.
+هرچی پیدا شد بهم خبر بده.

وسط کلبه سنگی فرشو کنار زدم و یه آتیش کوچیک درست کردم.گوشیم زنگ خورد.آیلین بود
-خوش میگذره تو کلبه؟
+عالیه
-نمیترسی بیان سراغت؟
+مشکلی با اومدن کسی ندارم.خیلی وقته از مرگ نمیترسم.
-آدم عجیبی هستی شاهین
+هنوز نمیخوای کشفم کنی؟
-تلاشمو کردم نشد.
+وقتتو ندارم بیشتر ازین
تلفنو قطع کردم.چند لحظه ای گذشت.دکتر تماس گرفت
+چیزی پیدا کردی
-هیچی جز یسری عکس قدیمی.میفرستم برات همرو
+اوکیه چک میکنم.
عکسارو ورق زدم هیچی نبودش.یدونه از عکس بود فقط که بهش میخورد یه آدم تو کادر باشه
یه بچه!
یه بچه که رو صورتش با خودکار مشکی خط خطی شده.لعنت به این شانس بکگراند این عکس واقعا آشنا بودم.
درست حدس زدم.بکگراند همون عکسی بود که شبا بهش خیره میشدم و میخوابیدم…
+دکترعکس 12 نگا کن.میخوام ی کاری کنی چهره یکمی هم ک شده معلوم بشه.
-بچه ها دارن کار میکنن برات میفرستم آماده شد.

دوربینای بیرون هک شدن و تصویر بیرون داشتم.یه ون اومد ایستاد و سه نفر ازش پیاده شدن.شبیه خون؟!جالبه خدایی.بعد اینکه چهار نفرشون بگا سگ دادم پیام دادم به آیلین.
+ی آدرس بده جنازه هارو بفرستم پیشت.
تو مسیر کلبه دکتر عکسو برام فرستاد.بازم واضح نبود ولی تشخیصم درست بود.شیدا!
دنیا رو سرم خراب شد.حس ترحم وحشتناکی داشتم.این حس کم کم تغییر کرد به سرزنش خودم که این همه مدت جلو چشمم بوده و نفهمیدم.
وارد کلبه شدم.لباسام درآورد و لخت نشستم جلو دوربین.چند ثانیه بعد گوشیم زنگ خورد.

-شما شعور ندارید که یه خانوم داره نگاتون میکنه؟
+چیزی نیست که ندیده باشی شیدا!
از مکثی که کرد مشخص بود جا خورده
+مطمئنی من قاتل اون عشقیم که حرفشو میزدی؟!
-چجوری فهمیدی
+با تمام زیرکی خودتو تیمت،هنوز چپ تیمی که من دارم نشدی
-خب حالا چی میشه؟
+باید ببینمت
-چرا فک میکنی میام
+چون اینقدر جراتشو داشتی هر شب باهام سکس کنی بدون اینکه هویت واقعیت بفهمم.
-دیدار ما منجر به مرگمون میشه
+نترس نمیکشمت.قول میدم فقط میخوام بدونم چرا
-مشکل تو نیستی.من قول نمیدم زنده بمونی!
+من از مرگ نمیترسم.اقرار میکنی که معشوقتو میکشی بعدشم برام از قاتل قلبو عشق بودن موعظه میکنه
-دست من نیست.دستوراتم جای دیگس
+هیچ لوکیشنی تو ذهنم نیست.رندوم میگم.از کلبه 2 کیلومتر به سمت غرب تو عمق جنگل.خودمو خودت تنها.بدون اسلحه
-شاهین…
+منتظرم
حتی دوربین روی لباسم خاموش کردم و رفتم لوکیشن.منو نمیکشت.مطمئن بود اگه بمیرم حالا که هویتش لو رفته میرن سراغش و رییسش هر کسکشی بود میدادش لا کار.از طرفی قول داده بود.

صدای خش خش برگها توجهمو به پشتم جلب کرد.مردی که صورتش پوشیده شده بود بهم نزدیک شد.نایف رو در آوردم که حمله کنم تا روپوش صورتش داد پایین.
+کره خر ترسوندیم.کی برگشتی
-صب رسیدم تهران بهم گف اینجایی دوربین خاموشه.
+سعید بهشون گفتم تنهام اوضاع خیار میشه باشی.دوروبر چک کن…
-اگه آدم آورده بودن؟
+بی صدا بکش
-ایول.بالاخره
سعید رفتش و منم نشستم و درخت تکیه دادم.1 ساعتی گذشت که دیدم شیدا اومد.

+چی باید صدات کنم؟آیلین؟شیدا؟کاترین؟
-خاطرات زیادی با شیدا داری.شاید اگه صدام گنی شیدا دلت به حالم بسوزه و سرمو نبری.
+حرف من حرفه
سعید تو گوشم صحبت میکرد
#شاهین اسنایپر گذاشتن.میزنمش الان.
-منم دستم خالیه
+میدونی شیدا درست میگی.تو ی حلقه مفقوده داری که کاش از کیرم بهت منتقل میشد.
-و اون چیه؟
+شرف.صداقت
-منظورت چیه؟
+پایان این مکالمه میگم بهت
+از کی خط میگیری؟
-چرا فک میکنی افسر ارشد اطلاعاتی اینو لو میده؟!
+چون رگ خواب ارشد دستمه میخوای نشونت بدم؟
-نه ممنون.خریت کردی درخواست همچین چیزیو دادی.
-اینجا کشته میشی
+من از مرگ نمیترسم
-دروغه همه میترسن.فقط نمیدونی چی در انتظارته.
+ی اسنایپر که منو نشونه گرفته؟یا سه نفری که همراهشون اومدی اینجا؟
دستو پاشو گم کرد با هر قدمی که برمیداشتم به عقب میرفت و دستور شلیک میداد.
+چی شده پرنسس؟جواب نمیدن؟
از گردنش گرفتم و چسبوندمش به تنه درخت.هیچی نمیگفتم فقط تو چشم هاش نگاه میکردم.
-شاهین.قول دادی
-شاهین.خواهش میکنم بهم آسیب نزن
+چشمات.این تسویه حساب شخصیه.چجوری باهام اینکارو کردی.
-آخرین باری که اینجوریم کردی غرق تو شهوت بودیم.نزار اون تصورم خراب بشه.
+برو.با سرعت فرار کن.
شیدا ازم دور شد و سعید از پشت درختا اومد پیشم.شونه هاشو برای گریه نیاز داشتم…
-اینو بگیر شاهین
+بمبو دوربینو ردیابو گذاشتی زیر ماشین؟
-آره
+بریم ک دیره.
دنبال شیدا با ماشین شاهین حرکت کردیم.رفت داخل ی خونه ویلایی تو یکی از ییلاقات.سر خیابون ایستادیم و با دوربین نگاه کردم که از ماشین پیاده شد و هراسان رفت داخل ساختمون
باهاش تماس گرفتم.
+یادت رفت بپرسی اون شرف و صداقت چیه.
-دست از سرم بردار دیدن دوبارت حالمو بد کرد کاش فقط میکشمت.
+بیرونو نگاه کن پرنسس.
ماشینو منفجر کردم
+شرف یعنی این شیدا.موقعیتشو بارها داشتم بکشمت ولی نکشتم.چون قول دادم
-توهم زنده ولی
+تو نتونستی منو بکشی پرنسس وگرنه میکشتیم.
-باشه تو بردی.
تلفنو قطع کرد.و با سعید راه افتادیم که بریم.
-شاهین دنبالمونن
+دور میدون دوتا دور بزن مطمئن شم
-آره خودشونن.
+اسلحه آماده کن برو سمت ساحل.
-شاهین؟!دیوونه شدی
+بازیو تمومش میکنم.

رفتیم سمت ساحل انقدر دنبالمون اومدن تا رسیدیم به جایی هیچکس نبود…
سه تا ماشین بودن و ما دونفر.اون قبرستون مقتل ما بود.
+سعید تو ماشین بمون.
-شاهین
+دستوره
که سعید آماده کرده بود برداشتم و پیاده شدم پشت در ماشین ایستادم.Ak
شیدا صحبت میکرد باهام.
-اینجا کار تمومه شاهین.یا من میمونم یا تو.
+مشکلی باهاش ندارم.تیر من خطا نمیره
برای اثبات کله خری و کصخلی و برتری یدونه شلیک به سر راننده یکی از ماشینا کردم.
قصد شلیک بهمو داشتن که شیدا دستشو برد بالا و نزاشت شلیک کنن
بدون ترس و استوار سمت من گام بر میداشت.عجیب بود اینقدر نترس شدنش
به سمت شیدا رفتم تا مسافت کمتری طی کنه و اسلحمو به سمت سرش نشونه گرفتم
-شاهین نمیخوام بمیری.خواهش میکنم برو گمو گور شو.
+خیلی وقته منتظر مرگمم.عقب نمیکشم
-نمیفهمی دیوانه وار میخوامت؟!
+اینم بازی جدیدته؟
-دیگه باهم بازی ای نداریم.
داشتم نرم و خام عشق شیدا به خودم میشدم.همه چی برام در یک لحظه عوض شد.ای قلب بی صاحاب…
اسلحمو آوردم پایین داشتم صحبت میکردم باهاش
-ببین.مادر کلی پول داره.اگه بیای باهام ازش میگیرم دوتایی میریم ی جایی تو دنیا که دست هیچکس بهمون نرسه.خودمون دوتا
+نمیتونم اعتماد کنم بهت…
دستمو گرفت و گذاشت روی سینه سمت چپش.
-تپش قلبم بهت حس اعتماد نمیده؟!
-حرمت شب هایی که باهم صبح کردیم و حفظ کن چون برام تک تک اون شب ها مقدسه.
سینه شیدا تو دستم بود.در عین تکراری بودن حس برام تازگی داشت.حتی در اوج شهوت هم قلبش اینجوری نمیزد

تصمیمو عوض کردم.میخواستم برگردم سمت ماشین.صدای شیدا رو شنیدم
-شاهین…
توجهم به لیزر روی لباسش جمع شد

+دست نگه دارید.اسنایپر حق شلیک نداری.سلاحو بیار پایین.دستوره.
به سمت شیدا دوییدم و روی زمین پرتش کردم و خودم روش خوابیدم.
-آخرین بار که اینجوری بودیم هنوز دوسم داشتی
+هنوزم دارم
صدای شلیک گلوله از باعث شد سرمو بالا بیارم و ماشین های زرهی گارد درون شهریو ببینم که به سمت روس ها شلیک میکردن…

#از همراهی شما سپاس گذارم سرهنگ ازینجا به بعد با ماست
از بازوی شیدا گرفتن که ببرنش

+حتی فکرشم نکن…

اخم سنگینی به ماموری که اونجا بود کردم.بازو شیدا رو ول کرد و شیدا رو با خودم سمت ماشین کشوندم.

-این جواب منیه که اعتماد کردم بهت؟
+حرف نزن راه بیفت

تو مسیر روسها سعی به فراری دادن شیدا داشتن که موفق نبودن به پایگاه که رسیدیم هوا تاریک بود.
نمیخواستم خلوت با شیدا رو از دست بدم.دستور دادم اجازه بدن حمام کنه و بهش لباس مناسب بدن.بعدهم بهش آب و غذا بدن و اجازه استراحت بهش بدن.فردا باهاش صحبت میکنم…

نوشته: katana


👍 10
👎 3
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

968436
2024-01-27 00:47:50 +0330 +0330

بالاخره یه داستان جذاب پیدا شد،دمتگرم

0 ❤️

968497
2024-01-27 15:50:45 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️

968828
2024-01-30 00:42:40 +0330 +0330

سلام ناموسا قسمت جدید رو بزار دیوونه وار پیگیر داستانت شدم

0 ❤️