سقوط مهتاب (۱)

1402/06/26

چی میشه وقتی غرق دغدغه های ساده زندگیت هستی و با یک پیغام غریبه توی واتس اپ میفهمی چقدر مسائلی که قبلا باهاشون سروکار داشتی کوچیک بودن…
مهتاب دختر ۲۴ساله از یک خانواده ثروتمند یک ساله درسشو تموم کرده و در شرکت خونوادگیشون به پدر و برادراش کمک میکنه. اون دختری باهوش و مستقل هست و شیطونی های خودشو داشته ولی همیشه حواسش به محدودیت های جامعه و خانوادش بود. با پسرایی تو دوران دانشگاه دوست شد ولی حد و حدودشو نگه داشت به جز دوستیش با علیرضا…
مهتاب سال دوم دانشگاه بود که با هم دانشگاهیش علیرضا دوست شد و وارد یک رابطه طولانی شدن. این رابطه طولانی بعد از یک سال به برقراری اولین رابطه جنسی مهتاب ختم شد. مهتاب حالا که به علیرضا اطمینان کامل داشت خونشون هم میرفت و حتی گاهی شب ها هم با دروغ درس خوندن خونه دوستاش پیش علیرضا می خوابید. علیرضا هم با رفتار خوبش و جلب اطمینان مهتاب تونست اونو به سکس از پشت راضی کنه و دیگه مهتاب به سکس از پشت با علیرضا عادت کرده بود و چندین بار به این کار تن داد.
بعد از مدتی که رفتار علیرضا سرد شد و فقط برای ارضای میل جنسیش سراغ مهتابو میگرفت مهتاب فهمید که دوران دوستیشون تموم شده و پس از قطع رابطه با علیرضا به کس دیگه ای هم اجازه سکس همخوابی رو نداد. مهتاب دختر زیبایی بود و با پوست سفید و اندام مناسب و ظاهر شیک و خانواده ثروتمندش همیشه مورد توجه اطرافیان بود برای همین دوست داشت زندگیشو وارد یک ازدواج استاندارد بکنه…
زندگی آرام جریان داشت و مهتاب پرانرژی سوارش بود غافل از اینکه دست تقدیر برنامه ای براش داشت.
یک شب از یک شماره ناشناس براش پیغام اومد.

  • سلام خوبی؟
  • سلام مرسی
    شما؟
  • یه دوست خوب
  • نمیشناسمتون
  • آشنا میشیم به زودی
    مهتاب چون موارد مشابه اینجوری داشت شماره رو بلاک کرد تا دیگه مزاحم نشه.
    ده دقیقه بعد از یک شماره دیگه براش یک کلیپ ارسال شد که زیرش نوشته بود تنها ببین. وقتی کلیپ رو باز کرد ناگهان دنیا روی سرش خراب شد. سرش گیج رفت رنگش پرید و خیس عرق شد. مهتاب خودشو دید در حالی که لخت مادرزاد و چهار دست و پا روی تخته و شخصی که صورتش توی دوربین معلوم نیست محکم در حال تلمبه زدن هست. دوربین کاملا رو به روی صورت مهتاب بود و با کیفیت بالا ازش فیلم برداری میکرد. مهتاب توی چت نوشت: علیرضا… خیلی کثافتی… ازت نمیگذرم اگه پاکش نکنی…
    بعد از چند لحظه دوباره یک کلیپ اومد که داشت ساک زدن مهتاب رو برای علیرضا نشون میداد. مهتاب فهمید که هر بار سکس کرده علیرضا فیلمشو ضبط کرده.
    مهتاب چند بار شماره رو گرفت ولی کسی جواب نداد. در حالی که داشت اشک میریختو و دنبال راه حل بود دوباره پیغام اومد:
  • دارم فکر میکنم فیلماتو بفرستم برای بابات یا برادرات یا بفرستم برای کارگرای کارخونه بابات…فکر کنم هرکی ببینه حسابی باهاش حال کنه…
  • به خدا همین الان میرم کلانتری همه چیزو بهشون میگم میندازمت زندان
  • این عکسو ببین پروفایل یکی از کارگرای باباته میشناسیش؟ میخوام فیلما رو براش بفرستم. فکر کنم برا همیشه باید زیرش بخوابی تا به کسی نگه
  • تورو خدا نابودم نکن فقط بگو چقدر میخوای
  • دربارش صحبت میکنیم فردا صبح یه لوکیشن میفرستم سر ساعت ۹صبح اونجا باش
  • من جایی نمیام بگو چقدر میخوای و شماره حساب بده
  • میای. هرجا من بگم میای. فردا راس ۹و ۵دقیقه فیلم دادنت تو کل کارخونتون پخش میشه پس خودتو برسون اگرم به سرت بزنه به کسی بگی این فیلما دست دو نفر دیگه هم هست تو ایران مشهور میشی.
    مهتاب خیلی فکر کرد ولی راه حلی به ذهنش نرسید کاملا گیر افتاده بود. وقتی لوکیشن رو دید که جایی توی شهریار هست با خودش گفت نمیرم حتما یه بلایی سرم میاره اما وقتی تا صبح نخوابید و فکر و خیال کرد به این نتیجه رسید که اگر فیلمشو پخش کنه از هر بلایی که تو اون محل بخواد سرش بیاد بدتره.
    تا ساعت ۶صبح بین خواب و بیداری غلت خورد که آلارم گوشیش به صدا دراومد. آبی به سر و صورتش زد لباسشو پوشید و مادرشو قانع کرد که برنامه ناگهانی کوه چیده و زد بیرون.
    ساعت ۸صبح در محل مورد نظر بود. توی کوچه خاکی که بیشتر خونه باغ یا خونه های ویلایی بود ایستاد و تا نزدیک ساعت ۹ صبر کرد. مهتاب به شماره ناشناس زنگ زد و گفت رسیدم که درب یکی از حیاط ها باز شد. مرد نسبتا چاقی که حدود ۵۵ سال داشت با عرق گیر و شلوارک دربو باز کرد و از مهتاب خواست ماشینشو بیاره تو.
    وقتی مهتاب پیاده شد پرسید که علیرضا کجاست؟ مرد که داشت درو میبست اشاره کرد که بره داخل خونه. مهتاب کنار ماشینش ایستاد و دوباره پرسید علیرضا کجاست؟ مرد به سمت خونه حرکت کرد و با عصبانیت گفت زر نزن بیا تو خونه. مهتاب کمی تو حیاط ایستاد و وقتی دید خبری نشد رفت تو خونه. تو درگاه ایستاد و صدا زد علیرضا…آقا… مرد عصبانی تر اومد جلو گفت مگه بهت نمیگم گمشو بیا تو؟. مهتاب سعی کرد خودشو مسلط نشون بده گوشیشو درآورد و گفت الان زنگ میزنم به پلیس تا درست حرف زدنو یاد بگیری…
    ناگهان مرد به سمت مهتاب حمله ور شد تا گوشی رو از دستش بگیره. وقتی با مقاومت مهتاب روبرو شو محکم زد زیر گوش مهتاب طوری که مهتاب گوشی رو ول کرد و افتاد زمین. با اینکه گوشی رو از مهتاب گرفت ولی بازم عصبانیتش تموم نشد و اومد بالا سرش و با کف پا چندتا لگد به بازو و پهلوی مهتاب زد. مهتاب از درد و شوک کتک خوردن فقط گریه میکرد. مرد رفت تو اتاق و گوشی خودشو آورد و صفحشو به مهتاب که رو زمین افتاده بود نشون داد. کافی بود دکمه ارسال رو بزنه تا کلیپ برای اون کارگر شرکتشون ارسال بشه. مهتاب شروع کرد به گریه و التماس که دست از سرش برداره.
    مچ دست مهتابو گرفت و اونو کشید داخل و انداخت روی کاناپه. دست مهتابو محکم گرفت و انگشتشو باز کرد تا قفل گوشی مهتابو باز کنه. بعد رفت تو اتاق و گوشی رو وصل کرد به یک لپ تاپ و شروع به بکاپ گرفتن کرد. مرد گفت الان کل شماره هاتو دارم اراده کنم فیلمتو برای کل خانوادت میفرستم. مهتاب با گریه کنار مرد ایستاد و گفت چقدر بدم بهت تا ولم کنی؟ مرد گفت بگیر بشین. مهتاب اومد بشینه که مرد با عصبانیت گفت کی گفته روی مبل بشینی؟ و به زمین نزدیک خودش اشاره کرد و گفت اینجا بشین. مهتاب دو زانو روی زمین نشست و مدام با دستاش اشکاشو پاک میکرد. مرد کیف دستی مهتابو از دستش گرفت و محتویاتشو که کیف مدارکش و تعدادی کرم و لوازم آرایش و هندزفری بود روی میز خالی کرد. و از کارت های داخل کیف عکس گرفت. مرد بعد از گرفتن پین گوشی مهتاب اثر انگشت خودشو وارد کرد و با گوشی دوم به تمام اکانت های شبکه اجتماعی مهتاب وارد شد.
    مهتاب که نتونست با تهدید به قضیه مسلط بشه گفت حاضرم ماشینمو به نامت کنم ولی برا همیشه تمومش کنیم. مرد سمت مهتاب دولا شد و با دست زیر چونه مهتابو محکم گرفت و گفت “انگار هنوز متوجه نیستی. حالا خوب به حرفام گوش میکنی. از این لحظه تو متعلق به منی. یعنی همه چیزت برای منه. جسمت برا منه روحت برا منه اموالت برا منه. آبروی خودت و خونوادت دست منه. تو مثل حیوون خونگی منی به زودی میشی سگ دست آموز من. سگ من که نمیتونه برام برنامه بچینه میتونه؟” مرد دوبار روی صورت خیس مهتاب زد و گفت: البته تربیتت زمان میخواد ولی قول میدم زود تربیت میشی.
    مهتاب ناگهان کنترلشو از دست داد بلند شد و شروع کرد جیغ کشیدن و با دست به سر و صورت مرد ضربه زد. مرد روسری مهتابو کشید و از سرش کند و انگشتاشو لای موهای مهتاب فرو کرد و کلاف بسته شده موهاشو کشید. مهتاب از شدت درد دو دستی مچ دست مرد رو گرفت که فشار روی موهاش کم بشه. مرد با کشیدن موی مهتاب اونو با خودش از پلکانی که سمت پایین میرفت برد داخل فضای زیرزمین و انداختش کف زمین. وقتی چراغ اتاق زیر زمین روشن شد مهتاب تازه محیط اطرافشو دید. بیشتر شبیه کارگاه بود با میزهای مختلف و چیزایی که از سقف آویزون بود و در و دیوار پوشیده شده بود.
    از پشت گردن مهتابو گرفت و کشید به گوشه اتاق اونو دمر خوابوند روی زمین و زانوشو گذاشت رو کمر مهتاب تا تقلا نکنه. بعد با دستبندی پارچه ای که از یک سمت به یک طناب وصل بود دست مهتابو بست. مهتاب هرچی تقلا کرد و جیغ کشید مقاومت چندانی نتونست بکنه و مرد دست دوم مهتابم با دستبند دوم بست. مرد طناب ها رو کشید طوری که دستهای مهتاب از دو طرف کاملا کشیده شد. جوراب های مهتابو درآورد و در حالی که پاهاشو جفت کرده بود و از مچ پا با طناب می بست گفت میتونی هرچقدر میخوای جیغ بکشی کسی صداتو نمیشنوه.
    مرد بدون توجه به جیغ ها و التماس های مهتاب مانتوشو تا بالای شلوار تا زد سپس دستاشو از دو طرف زیر شکم مهتاب برد و دکمه شلوارشو باز کرد. دستشو برد زیر کش شلوار و شورتش تا زیر کون مهتاب پایین کشید طوری که فقط گردی کون مهتاب لخت باشه.
    مهتاب میدونست که باید زیر مرد بخوابه و راه دیگه ای نداره ولی نمیدونست که چرا فقط کونشو لخت کرده. مرد کنار مهتاب روی زمین نشست. وقتی مهتاب گرمای دست مرد رو روی کون خودش حس کرد بدنش لرزید. نوک انگشتای مرد روی کون نرم و سفید مهتاب می چرخید و مهتاب نمی تونست جلوی لرزش و انقباض پاهاشو بگیره…
    محکم با کف دست زد روی کون مهتاب. صدای اسپنک با صدای جیغ مهتاب یکی شد و مهتاب شروع کرد به فحش دادن. چند ضربه دیگه هم روی کون مهتاب نشست و دیگه مهتاب هرچی فحش بلد بود به مرد و خانوادش میداد.
    مرد بلند شد و از زیرزمین بیرون رفت مهتاب هیچ حرکتی نمی تونست بکنه و فقط سعی میکرد محیط اطرافشو شناسایی کنه. از نسیم خنکی که روی کون لختش احساس کرد فهمید که مرد برگشته. مرد سه پایه ای که روش یک دوربین بود رو گذاشت و تنظیم کرد.مهتاب با صدای گرفته شروع به التماس کرد که ازش فیلم نگیره.
    مرد دوربینو روی کون مهتاب تنظیم کرد و یک پارچه سفید بزرگ انداخت روی سر مهتاب که نتونه جایی رو ببینه. مهتاب چند دقیقه فقط سر و صداهای درهم و صدای راه رفتن مرد رو در اطرافش میشنید. پس از سکوتی کوتاه ناگهان صدای برخورد شلاق با کون مهتاب و صدای جیغ مهتاب توی اتاق طنین انداخت. مرد کمی به خط قرمز شلاق روی پوست سفید مهتاب نگاه کرد و ضربه بعدی رو زد ولی اینبار قبل از اینکه صدای جیغ مهتاب قطع بشه ضربه سوم رو زد. مهتاب زیر درد شدید ضربات متوالی شلاق از ته دل جیغ می کشید.
    رد ضربات شلاق روی کون مهتاب به سیاهی میزد. از مهتاب فقط صدای ضعیف ناله و گریه شنیده میشد.
    مرد کاسه آبی آورد که توش قالب های کوچک یخ شناور بود و ناگهان کاسه رو روی کون مهتاب خالی کرد و مهتاب از شوک سرما جیغ کشید. مرد تکه یخی دست گرفت و آروم روی خط های شلاق میکشید. بدن مهتاب از حرکت یخ و سوزش کونش به شدت می لرزید.
    پارچه را از روی صورت مهتاب برداشت و دستشو گذاشت روی کونش و یک ضربه زد. مهتاب دیگه نمیتونست جیغ بکشه و از درد آی میکشید. مرد با دست ضربه دیگه ای زد و گفت دیگه نمیخوای فحش بدی؟ مهتاب با سرش گفت نه. مرد با دست شروع به چلوندن کون مهتاب کرد و گفت
  • نمیخوای از فحش های که دادی ابراز پشیمونی کنی؟
  • ببخشید
  • همین؟
  • غلط کردم
  • فقط غلط کردی؟
  • گوه خوردم
    لبخند رضایتی روی صورتش نشست. موهای مهتابو از روی صورتش به پشت گوشش جمع کرد. صندلی را آورد و بالای سر مهتاب نشست. پاشو گرفت جلوی صورت مهتاب و گفت لیس بزن. مهتاب بی حرکت به پای مرد خیره شده بود. مرد پای دیگشو دراز کرد و گذاشت روی کون مهتاب. مهتاب از درد چشماشو به هم فشار داد و سرشو آورد جلو و شروع به لیس زدن پای مرد کرد. مرد پاشو حرکت میداد تا مهتاب همه جاشو لیس بزنه و انگشتای پاشو توی دهن مهتاب میکرد و ازش میخواست میک بزنه. بعد از چند دقیقه مرد پاشو که کاملا خیس شده بود با پای دیگش که کمی چرک بود مقایسه کرد و گفت “خوب بود. سگ خوبی ازت در میاد. مطیع و حرف گوش کن.”
    مرد دستا و پاهای مهتابو باز کرد و ازش خواست شلوارشو بکشه بالا و بیاد طبقه بالا و خودش رفت.
    مهتاب اینقدر خودشو از درد منقبض کرده بود تمام بدنش درد میکرد. چند دقیقه دمر و بی حرکت افتاده بود و گریه میکرد. خودشم نمیدونست از شدت درد داره گریه میکنه یا به خاطر تحقیر شدنش. صدای فریاد مرد از بالا اومد که مگه نمیگم بیا اینجا؟. به سختی از جاش بلند شد و شلوارشو بالا کشید. وقتی مهتاب وارد اتاق بالا شد دید مرد روی کاناپه نشسته و داره از گوشی مهتاب استفاده میکنه. مهتاب با اشاره مرد دو زانو کنار پاش روی زمین نشست و چون سوزش شدیدی روی کونش داشت مجبور شد کج بشینه. مرد در حالی که چت های مهتابو چک میکرد شروع به پرسش کرد…
  • این پسره خوب میخواد مختو بزنه هاا هنوز بهش پا ندادی؟…‌. این کیه؟ خیلی با هم لاو ترکوندین دوست پسرته؟
  • نه از اکیپ کوهنوردیه
  • آره گروه کوهنوردیتو دیدم بچه های خوشگلی توشن. کدوماشون تا حالا تو رو کردن؟… هان؟ ازت سوال پرسیدم…‌.
  • هیچکدوم
  • اصلا آخرین بار به کی دادی؟… دلت کتک میخواد سوالمو جواب نمیدی؟
  • بعد علیرضا به هیچکس
  • آرهه منم باور کردم. علیرضا که فقط از کون میکردت. الان پرده داری؟
  • بله
  • این دختر خوشگله مهسا کیه؟
  • برادرزادمه فقط ۱۶ سالشه
  • خوشم اومد ازش. عکس بدون لباس ازش نداری؟ میتونم یه ماده سگ درست و حسابی ازش بسازم… بعدا باید برام از لختش عکس بگیری…
    مرد لب های خشک شده مهتابو که دید یک بشقاب گود آورد و توش آب ریخت و از مهتاب خواست با زبون زدن تو ظرف، آبو بخوره. مهتاب سرشو آورد جلو و سعی کرد با لباش آب رو هورت بکشه که مرد موی مهتابو گرفت و کشید و ضربه ای به صورتش زد و گفت فقط با زبون…
    در حالی که مهتاب داشت با حرکت زبون سعی میکرد کمی آب بخوره گوشی مرد زنگ خورد و مرد گفت: کجایی؟… بیا زودتر منتظرم…
    مهتاب به پای مرد افتاد و شروع به التماس کرد که تو رو خدا کسی رو نیار هر کار بخوای برات میکنم… مرد با پوزخند گفت معلومه هرکار بخوام برام میکنی چاره دیگه ای نداری.
    وقتی مرد درب خونه رو باز کرد به یک نفر دیگه هم سن و سال خودش اومد داخل. رو به مهتاب گفت اینم یاسر خان قراره حسابی تو تربیتت کمک کنه. یاسر خان برعکس مرد چاق نبود و چهارشونه و هیکلی بود با پوست آفتاب سوخته و خالکوبی های پراکنده روی دستش. مهتاب ریز ریز اشک میریخت و نگاهشون میکرد. یاسر خان بعد از خوش و بش با مرد گفت “علی جون چه ماده سگی تور کردی معلومه نژاد داره”. یاسر خان روی مبل نشست و علی(مرد) به مهتاب اشاره کرد و گفت چهار دست و پا برو پیش یاسر خان. تاخیر مهتاب به انجام دستور با لگد محکمی که علی در کونش زد از بین رفت و خودشو به پایین پای یاسرخان رسوند. یاسر دولا شد با دست شروع به نوازش صورت و موهای مهتاب کرد و از نرمی و ظرافتش تعریف میکرد. به مهتاب گفت بلند شو اونور میز وایستا. مهتاب با گریه گفت توروخدا بهش بگین ولم کنه من آبرو دارم اذیتم نکنید… ناگهان دست یاسر که روی سر و صورت مهتاب حرکت می کرد لای موهاش رفت و چنان موی مهتاب رو کشید که مهتاب از درد جیغ کشید. یاسر مهتابو گرفت زیر کتک و مهتاب فقط خودشو جمع کرده بود و جیغ میکشید. یاسر ولش کرد و چند دقیقه به مبل تکیه داد و گفت برو به صورتت آب بزن و بیا. علی بلندش کرد و برد دستشویی و اجازه نداد مهتاب درو ببنده. مهتاب فقط به صورتش آب زد…
    یاسر به مهتاب گفت همونجا جلوی میز وایستا. علی سه پایه دوربینشو آورد و رو مهتاب تنظیم کرد. مهتاب که گذاشته بود علی از شلاق خوردنش فیلم بگیره دیگه براش اهمیتی نداشت که ازش فیلم بگیرن.
    یاسر رو به مهتاب گفت “من مثل این علی آقا نیستم بهت رحم کنم برای اینکه ماده سگ خوبی بشی باید مثل سگ کتک بخوری پس حواست باشه هرچی تو زندگیت از بابات نخوردی قراره از من بخوری تا ادب بشی…”
    مهتاب حالت گریه داشت ولی دیگه التماس نمیکرد میدونست که هیچ پیشنهادی باعث نمیشه اونا از بدنش بگذرن برای همین تصمیم گرفت تا ارضا شدن این دو نفر به حرفشون گوش کنه که آسیب بیشتری نبینه.
    یاسر با گوشیش یک آهنگ قدیمی گذاشت و به مهتاب گفت که مانتو رو در بیار. مهتاب با تیشرت آستین کوتاه و شلوار جلوی نگاه حریص یاسر و علی ایستاده بود و منتظر دستور بعدی بود.
    یاسر گفت باید با آهنگ برقصی اگر خوب برقصی امروز زودتر میری خونه. مهتاب شروع به رقصیدن کرد. یاسر حسابی از رقص قشنگ مهتاب به وجد اومد تا آهنگ تموم شد. یاسر گفت خوب حالا تیشرت و شلوارتو در بیار… مهتاب کمی مکث کرد ولی قیافه درهم یاسر جرات مکس بیشتر بهش نداد و حالا با شورت سوتین جلوشون ایستاد. یاسر دوباره همون آهنگو گذاشت و گفت حالا برقص…
    وقتی آهنگ تموم شد یاسر برای مهتاب کف زد و بلند شد و از نزدیک اندام مهتابو برانداز کرد. دستی روی پاهای مهتاب کشید و گفت چه بدن نرم و بدون مویی داره. قلاب سوتینو باز کرد. بعد از افتادن سوتین شورت مهتابو پایین کشید و وقتی چشمش به رد شلاق روی کون مهتاب افتاد گفت چه کردی علی؟ میگم این چه حرف گوش کنه…
    مهتاب از سرما میلرزید و به این فکر میکرد که آیا اینا به باکرگیش رحم میکنن؟
    یاسر دوباره روی مبل نشست و آهنگ قبلی رو گذاشت و از مهتاب خواست بازم برقصه…
    وقتی آهنگ تموم شد مهتاب روی دو زانو نشست و خودشو از سرما جمع کرد. یاسر گفت بیا اینجا. مهتاب میلرزید. یاسر دست مهتابو گرفت و کشیدش تو بغل خودش. مهتاب خودشو تو بغل یاسر رها کرد و بغضش ترکید. دستای بزرگ و زمخت یاسر روی بدن ظریف مهتاب حرکت میکرد و مانند پدری که دخترشو در آغوش گرفته اونو نوازش میکرد. مهتاب کیر سفت شده یاسر و زیر خودش حس کرد. با صدای آهسته گفت من باکره ام هر کار میخوای باهام بکنید بزارین برم.
    یاسر گفت اینکه هرکار بخوایم باهات میکنیم که معلومه. ولی امشب شب زفافته و قراره زن بشی پس فکر باکرگیت نباش که حسابی باید از کُست کار بکشی…
    یاسر صورت مهتابو بالا آورد و شروع به خوردن لبهاش کرد. فشار زیادی روی لبهای مهتاب بود و با میک های محکم یاسر سفت متورم شده بود. مزه سیگار دهان یاسر وارد دهان مهتاب شده بود و با حرکت زبان یاسر داخل دهانش دیگه به بوی بد سیگار عادت کرده بود. همزمان دستای یاسر روی بدن مهتاب حرکت میکرد و گاهی سینه هاشو میچلوند و گاهی رونهاش. یاسر دستشو روی مثلث کس مهتاب گذاشت و انگشت وسطشو هل داد به داخل شیار کسش و لیزی داخلو به اطراف پخش می کرد. مهتاب تسلیم تحریک ناشی از دستمالی شدن بود و خودشو کامل رها کرده بود. یاسر سینه های مهتابو می مکید و صدای ناله ی مهتاب در اثر مالش دردناک کلیتوریسش مابین انگشت شست و اشاره یاسر فضای اتاقو پر کرده بود. دختر انقدر مالیده شد تا با یک انقباض شدید بین دستان یاسر ارضا شد و وقتی لرزش های بدن مهتاب تموم شد یاسر دستاشو برداشت تا نفس مهتاب بالا بیاد… مهتاب بعد از ارضا شدن دچار اضطراب شدیدی شد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. یاسر هلش داد تا مهتاب جلوش روی زمین بشینه. مهتاب به صورت سرد یاسر نگاه کرد و التماس میکرد که ولش کنه ولی خودشم میدونست تلاشش بی فایدست. یاسر به مهتاب گفت حالا مثل یه دختر خوب دکمه شلوارمو باز کن و سالارو از تو جاش دربیار. مهتاب امتناع کرد…
    کلاف موی مهتاب دوردست یاسر پیچیده بود و مهتاب با دو دست مچ یاسرو گرفته بود تا شاید از درد کشیده شدن موهاش کم بشه ولی با هر چکی که از دست دیگه یاسر میخورد موهاش کشیده میشد و از درد جیغ میکشید. اون که دید جیغ و التماس دردشو کم نمیکنه تنها کار باقی مونده رو انجام داد. با صدای بلند گفت" گوه خوردم هر کاری بگی انجام میدم گوه خوردم…"
    مهتاب با دست لرزون کمربندشو باز کرد. بعد دکمه شلوار و زیپ شلوار. کیر شق یاسرو با دست خودش بیرون کشید و تو اون حال، مبهوت بزرگی و رگ های بیرون زده کیر یاسر شد. صدای علی از اونور اومد که با خنده گفت پشمای نداشتش ریخت کیرتو دید… یاسر هم خندید گفت حسابی سوراخای بدنشو گشاد میکنم.
    مهتاب بین پاهای یاسر روی زمین نشست و کیرشو مثل بستنی لیس و ساک میزد و یاسر دستاشو گذاشت پشت سرش و لذت میبرد.
    یاسر پا شد و لباساشو کامل درآورد و مهتاب و خوابوند روی مبل طوری که پاهاش بیوفته روی پشتی مبل و سرش از لبه مبل آویزون بشه. سرشو اورد جلو و به مهتاب گفت “فقط یک بار میگم اگه گاز بگیری تمام دندوناتو با انبردست میکشم.”
    کیرشو فرستاد داخل دهان دختر و شروع کرد به عقب و جلو کردن. تقریبا نصف کیرش تو دهان دختر جا شد. هر چند باری که تو دهانش تلنبه میزد می کشید بیرون تا نفس بگیره بعد دوباره ادامه میداد. علی با اشاره یاسر اومد پشت کاناپه و پاهای مهتابو که روی پشتی کاناپه بود رو نگه داشت. یاسر با دستاش سر مهتابو برد پایین تر تا دهنش همراستای گلوش بشه و این دفعه کیرشو فشار داد تا وارد گلوی مهتاب بشه. مهتاب هرچی دست و پا زد یاسر توجهی نکرد تا اینکه تخماش صورت مهتابو لمس کرد. از برجستگی گلوی مهتاب معلوم بود که کیر یا سر تا پایین گلوش رسیده. وقتی کیرشو کشید بیرون مهتاب شروع به عق زدن کرد ولی چیزی تو معدش نبود که برگردونه. یاسر چند بار دیگه اینکارو تکرار کرد و مهتاب در حالی که صورتش کبود شده بود با صدای ضعیفی گفت" توروخدا… دهنم بسه… از جلو بکنید…" یاسر از این حرف مهتاب خندش گرفت و ولش کردن تا نفسش بالا بیاد.علی حوله آورد و صورت مهتابو که معلوم نبود از اشکش خیسه یا از آب دهانش، مالید تا خشک بشه. یاسر بالای سر مهتاب ایستاد و اونو روی کاناپه چرخوند تا پاهاش بیاد لبه مبل. پاهای مهتاب و با دستاش بالا برد و خودش دو زانو رو زمین نشست تا کیرش جلوی کس مهتاب قرار بگیره. شروع به مالوندن کسش کرد و چند تا ضربه محکم با کف دستش به کس مهتاب زد. علی هم دوربینشو برداشت و از نزدیک ازشون فیلم میگرفت. یاسر کیرشو گرفت دستش و کلاهک کیرشو داخل تو کس مهتاب میرچوند و لیزی داخلو به بیرون پخش می کرد. به دلیل ترشحات زیاد مهتاب کار دخول با وجودی بزرگی کیر یاسر سخت نبود و با سرعت یکنواخت کیرشو هل داد داخل. وقتی پرده مهتاب پاره شد داد بلندی کشید که آخرش با هق هق همراه بود. کیر یاسر که به انتها رسید همونجا نگهش داشت و کمی سینه های مهتابو مالوند. وقتی مهتاب از انقباض درد پردش بیرون اومد یاسر کیرشو کمی بیرون کشید و دوباره هل داد و آروم تلمبه زدن رو شروع کرد. علی همزمان از صورت رنگ پریده مهتاب و کیر خون آلود یاسر که عقب و جلو میرفت، فیلم میگرفت. یاسر کمر سفتی داشت و و بی وقفه تلمبه میزد. بعد از چند دقیقه مهتابو چرخوند و داگ استایل شروع به گاییدن کرد. چند دقیقه هم داگ استایل کرد تا اینکه دست و پای مهتاب از خستگی شل شده بود و نمیتونست خودشو نگه داره. بالاخره یاسر به اوج رسید و سریع کیر خون آلودشو کشید بیرون و کرد تو دهن مهتاب و ارضا شد. سر مهتابو محکم گرفت تا کیرش در نیاد و گفت چیزی از دهنت بیرون نریزه. مهتاب که آب یاسرو قورت داد شروع به عق زدن کرد. یاسر گفت اگه آبمو بالا بیاری مجبورت میکنم شاشمو بخوری… مهتابو مجبور کرد تمام خون روی کیرش و موهای اطرافش رو با لب و زبونش پاک کنه.
    علی مهتابو برداشت برد حمام و بدنشو لیف کشید و شست. مهتاب زیر دوش حمام به علی گفت “توروخدا زندگیمو خراب نکنید بزارید برم.” علی هم گفت " نگران نباش الان میتونی بری خونت ولی جمعه ها باید بیای اینجا بعضی وقتام تو هفته میگم بیای. تا وقتی رام و حرف گوش کن باشی کاریت ندارم به زندگی اولتم میرسی."
    مهتاب بدون اینکه علی بخواد باهاش سکس کنه لباسشو پوشید و با بدنی کوفته و کبود راه افتاد و رفت سمت خونه.
    مهتاب برگشت خونه و سردرد رو بهونه کرد و مستقیم رفت تو اتاقش. حتی حال عوض کردن لباسم نداشت.وقتی فکر میکرد که بکارتش توسط یک مرد مسن برداشته شده اشکش سرازیر میشد. راهی جلوی پاش نمیدید با رفتن امروزش و اطلاعاتی که از گوشیش خارج شد و فیلمهایی که ازش گرفته شد دیگه راه فراری باقی نموند. حتی به خودکشی هم فکر کرد ولی بازم نمیتونست از آبروی خانوادش حفاظتی کنه. از روی تخت بلند شد و چراغو روشن کرد. لباساشو یکی یکی درآورد. هنوز توی شرتش خون تازه بود. کز کز جای شلاق روی باسنش کم شده بود ولی هنوز نشستن براش سخت بود. پوست سرش در اثر کشیده شدن موهاش درد میکرد…

ادامه دارد

نوشته: دانای کل

...ادامه


👍 15
👎 7
20701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948050
2023-09-18 02:07:59 +0330 +0330

گوه خوردی که میگی راهی نداره و طوری وانمود میکنی که اگر به دختری تجاوز و یا فیلمی گرفته بشه اون دختر چاره ای جز اطاعت نداره وباید تسلیم خواسته های این حرامزاده ها باشه.
اگر پدرش پولدار باشه میتونه خواهر و مادر علیرضا و علی و یاسر رو جلوی چشماشون پاره کنه.

7 ❤️

948108
2023-09-18 09:58:39 +0330 +0330

بد بهم ریختم.
کاش هیچوقت این داستان ها واقعی نباشن

2 ❤️

948144
2023-09-18 14:48:29 +0330 +0330

تعداد کاربرانی روانی توی شهوانی داره زیادمیشه
هرچندمشتی کسشعره اما درنهایت ممکنه یک باوری رو توی ذهن هاابحادکنه بخصوص در خانمهایی که اوضاع مالی خوبی دارند که در این شرایط باید به هرخواسته ای برای حفظ وجهه خودشون تن بدن.ازواقعی بودن یا نبودن این نوشته که بگذریم متاسفانه این فرهنگ غلط برای اقلیتی جاافتاده که به اونایی که وضع مادیشون خیلی خوبه طوردیگه ای نگاه میکنن
ایناکسایی هستن که وقتی ماشین مدل بالا و خیلی گرونی میبینن ازحرص و بدبختیشون، بدترین ناسزاهارونثارصاخب ماشین میکنن درحالیکه میتونن بگن،: نازشصتت،پشتش بشین و برون و عشق دنیارو بکن ، نوش جونت

1 ❤️

948269
2023-09-19 05:16:23 +0330 +0330

تو این روزگار بد اع

0 ❤️

948271
2023-09-19 05:22:19 +0330 +0330

اعصاب مردم را با این چرندیات خورد میکنی که چی این را کدام بی ناموسی دستور دادی پخش کنی که جوانها عصبی شوند حروم لقمه بد که فردا گرفتند می‌افتی به کوه خوردن . فکر کردی چهارتا عوضی تو ترکیه هستند دیگه هرگوهی میخورند دست کسی به آنها نمی‌رسه آدم بدبخت آنجا گیر کنی بیچاره میشی تا آخر عمر بس کن اعصاب مردم را خورد نکن ضمنا فکر کردی تو گروه حی اینها کسی را نمیشناسن حواست با رفقات جمع کن زندگیت را بکن کسی به داد گرفتار نمی‌رسه همه پولکی هستن

0 ❤️

948304
2023-09-19 10:04:11 +0330 +0330

حیون این چه داستانیه روان ملت و بهم میریزی .طرف میاد شهوانی خودشو خالی کنه ن با اینا عصبی بشه .بس کنید مزخرفاتو

0 ❤️

948317
2023-09-19 12:33:59 +0330 +0330

داستانی پر از درد که عناصرش کاملا تراشیده شده ان و روند داستان کصشعر نبود، درد و غم و بیچارگی مهتاب رو میشه واقعا حس کرد! درسته تجاوز مرگ روح یه انسانه ولی به تصویر کشیدنش ماهرانه بود.
آخرش مثل اولاش نبود، اولاش خیلی با جزئیات و فکر شده ولی آخر داستان خیلی بی منطق و به اصطلاح چرت بود…

0 ❤️