ماجرای ماساژ مامان

1402/06/07

سلام
من رضا هستم ۲۳ ساله و مادرم زهرا ۴۹ ساله
اول خودم قدم ۱۸۳ و وزنم ۷۳
دوم مادرم قد ۱۵۷ وزن ۷۹
خب با اجازه شروع کنم
من همیشه به فکر سکس با مامانم بودم و عمدتا همیشه دید میزدم
موقع حموم رفتنش
یک روز مامانی به خاطر کمر دردی که داشت اکثر اوقات داداش کوچیکه (محسن)ماساژش میداد و من حسودیم میشد تا اینکه نوبت من شد و محسن رفت بود کلاس شنا و بابا هم برده بودش و تا آخر کلاس پیش محسن میموند که حواسش به مربی و محسن باشه که یه وقت اتفاقی نیافته
من هم همون روز به مامانی گفتم میخوای کمرت رو ماساژ بدم امروز که محسن نیست اولش نق نوق میکرد تا راضی شد تو اتاق گرفت خوابید من هم شروع کردم
روغن زیتون رو برداشتم و یکم تیشرتش رو دادم بالا و ماساژ میدادم
تیشرت تو دستو پا بود به مامان گفتم دربیاره گفت که نه که زشته و اینا
منم گفتم من رو تو اینهمه حموم بردی بزرگ کردی حالا زشته
که راضی شد در اورد ماساز رو ادامه دادم میرفتم به سمت کتفش که بند سوتینش تو دستو پا بود راستی سایز سینه مامان ۹۵ هستش
که خودم سر خود بازش کردم که یهو بلند شد گفت گمشو اونور بلد نیستی یه اجازه بگیری و بعد گفتم ببخشید با کلی عذر تمنا راضی شد ادامه دادم و همینجور میرفتم به سمت پهلوهاش و یکم بغل سینه هاش رو دست میکشیدم بعد گفت بسه برو کمرم رو بکش گفتم چشم
کمرش رو که میکشیدم میگفت پایین تر رو بکش که رسیدم به باسنش
به مامان گفتم اینجا دیگه کونته گفت خوب پس ولش کن گفتم بزار ماساژت بدم از رو شلوار آروم آروم راضی شد یکم شلوارش رو دادم پایین متوجه شدم شرت نپوشیده بعد به مامان گفتم شورت نپوشیدی گفت کوری نمیبینی نه
همینجوری کونشو ماساژ میدادم هی کرم میریختم و شلوارش رو میدادم پایین تر تا رسید نزدیک رونش که گفت اوی بسه نمیخواد بری پایین تر همینجا خوبه من مثل وحشیا شروع کردم لپای کونشو به هم مالوندن و کیف میکردم که یهو گفت بسه مرسی دستت درد نکنه
گفت بند تکپوش (سوتین) نم رو ببند لباساش رو اوکی کردم اومد که بلند شه یهو مغزم داغ کردم کل شلوارش رو دادم پایین دستم رو کردم لای پاش و به کصش فشار میدادم یهو بنا کرد جیغ زدن که من فرار کردم .
تا چند روز باهام حرف نمی زد بعدم با کلی با عذر تمنا راضی شد و من رو بخشید یواش یواش شروع کرد باهام حرف زدن که دیگه الان اوکی شده
ولی هر دفعه ای به روم میاره که میگه تو حتی به مامانت هم رحم نکردی خاک تو سرت بی غیرت
اینم از داستان ما از اون روز به بعد این شد خاطره برای جق ما

نوشته: رضا کیری

ماساژ
مامان
تابو


👍 8
👎 38
211201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944882
2023-08-29 23:57:45 +0330 +0330

😂

0 ❤️

944907
2023-08-30 01:10:39 +0330 +0330

خجالت نکشیدی ب مامانت دست زدی؟
آدرس بده بیام از دلش دربیارم

1 ❤️

944917
2023-08-30 02:04:05 +0330 +0330

چه عجب یکی ت سایت پیدا شد ندید خیس کرده و تا دسته نکرده توش

1 ❤️

944918
2023-08-30 02:07:32 +0330 +0330

سلام گیری 😂

2 ❤️

944922
2023-08-30 03:07:17 +0330 +0330

رضا کیری‌رو خوب اومدی یهو مث پلنگ دست انداخت تو کص ننش
پاره شدم😂😂😂

1 ❤️

944947
2023-08-30 11:07:39 +0330 +0330

این دیگه چه کسشعری بود

0 ❤️

944952
2023-08-30 12:38:05 +0330 +0330

تنها داستان سایت که راسته😂

3 ❤️

944962
2023-08-30 14:46:29 +0330 +0330

باز خوبه حواقل خنده دار بود رضا کیری

1 ❤️

944974
2023-08-30 18:47:16 +0330 +0330

حرف نزنم سنگین ترم

0 ❤️

944978
2023-08-30 19:35:27 +0330 +0330

آقا رضا بیدار شو

0 ❤️

944982
2023-08-30 23:03:30 +0330 +0330

اولش فکر کردم داستان یه جقیه که میخواد تنشو بکنه ولی دیدم هرچی می‌کنم بازم داستانت واسم راسته قشنگ معلومه اومدی راستشو نوشتی

1 ❤️

944984
2023-08-30 23:05:00 +0330 +0330

وای فقط اونجا که گفتی مثل وحشیا به کون کصش حمله کردی😐

0 ❤️

945015
2023-08-31 01:10:24 +0330 +0330

سلام کونی جقی🤣

0 ❤️

945071
2023-08-31 08:40:39 +0330 +0330

واقعا خاک توی سرت، جلقی زن

0 ❤️

945109
2023-09-01 01:27:10 +0330 +0330

واقعا که داستانت از خودت کیری تره دیوث تو چقد شل کمری لااقل تو فانتزی جقت انگشت میکردی بعد زرتت در میومد

0 ❤️

946083
2023-09-06 18:11:28 +0330 +0330

پیامک بود؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

948135
2023-09-18 14:03:43 +0330 +0330

منم یه ماجرای مشابه این دارم

0 ❤️

955754
2023-11-01 23:00:24 +0330 +0330

منم یه بار این کارو کردم

0 ❤️

957906
2023-11-14 03:10:06 +0330 +0330

سایت پرشده از داستانهایی که تصویر ذهنی شون قبل از جلق شبانه شونه…اه اه اه …بخدا اجبارنیست که چیزی بنویسید ازاین راهم نمی‌تونید به چیزی یاکسی هم برسید…لطفآ دیگه ننویس دوست عزیز لطفآ…

0 ❤️