دوستان این داستان واقعی هست چون نمیشد به کسی بگم تصمیم گرفتم اینجا بیام بگم.(اسامی رو تغییر دادم و اینکه این ی تجربه یک رابطه غلط هست و نه داستان سکسی برای برنگیختن حس جنسی شما)
من یه دوست صمیمی دارم که از 5 سالگی تا الان با هم دوستیم اسمش مهران هست رابطه دوستی ما خیلی عمیق بود از داداش بهم نزدیکتر بودیم این اقا مهران وضعیت مالیشون خیلی خوب بود برای همین درس رو از دیپلم ول کرد و رفت تو کار تجارت اما من وضعیت مالی خوبی نداشتیم برای همین مجبور بودم درس بخونم جدای از مهران برام سخت بود ولی مجبور بودم سال 88 دانشکده پزشکی اصفهان پذیرفته شدم و این شروع جدایی منو مهران بود اوایل رابطه تلفنی زیادی داشتیم ولی با مرور زمان بینمون جدای افتاد خوب معمولی بود من درسام سخت بود و مهران هم تو کار تجارت بود و سرش شلوغ رابطمون کژدار و مریض ادامه داشت تا نوروز 91 بود مهران بهم گفت عاشق ی دختر شده راستش من شوکه شدم چون مهران همش24 سال داشت و ب نظر من براش زود بود میتونست بیشتر از مجردیش لذت ببره ناگفته نمانه مهران 165قدش بو و 65 کیلو وزنش چهره خیلی خوب وجذابی داشت و خیلی خواستنی من سعی کردم منصرفش کنم ولی وقتی دیدم چقدر جدی هست بیخیال شدم
خلاصه من امدم دانشگاه و چند ماه بعد مهران ازدواج کرد با ی خانم ک اسمش بهار بود خیلی چهره جذابی داشت و هیکل خوبی مهران از من خیلی براش گفته بود ولی چون من اومده بودم اصفهان زیاد تهران نبودم که بخوام با بهار اشنا بشم. من بهار رو تا روز عروسی از نزدیک ندیده بودم عروسی به هم معرفی شدیم خلاصه بعد ازدواج مهران دوباره رابطمون زیاد شده چون بهار خیلی شکاک بود و اجازه نمیداد ک مهران با هرکسی بگرده چندباری امده بودن اصفهان پیشم در این بین رابطه منو بهار هم خوب شده بود. و اما اصل ماجراااااااااااا
منو بهار خیلی وقتا با هم چت میکردیم و بحثای کلی و شوخی خود مهران در جریان بود خیلی وقتا مهران بهم میگفت بهش بگو انقدر شکاک نباشه و از این حرفا خلاصه حرفای ک خودش نمیزد رو ب من میگفت بزنم چندتا مسافرت هم ک باهم رفته بودیم این نزدیکی رو بیشتر میکرد خیلی وقتا ک تهران بودم دعوتم میکرد خونشون من فکر میکردم از طرف مهران دعوتم میکنه اما وقتی میرفتم متوجه میشدم مهران در جریان نبوده مهرانم راستش من ناراحتی رو تو چهرش میدیدم نسبت ب رفتار بهار با من نه بخاطر اینکه ب من شک داشته باشه خیلی وقتا بهم میگفت بهار بعضی رفتاراش سبک هست اوج این رفتارای بهار مال زمانی بود
ک امده بودن اصفهان شب خونه دوست دخترم ک همکلاسیم بود دعوت بودیم اون خودش تنها خونه داشت توی کوی امام اصفهان شب منو دوست دخترم توی اتاق خواب خوابیدیم مهران و بهار هم توی حال تا ظهر خواب بودیم ظهرم ک داشتیم میرفتیم وقتی منو بهار تنها شدیم بهم گفت ی وقت بکارتش رو نگیری وبال گردنت بشه من شکه شدم از صراحت حرفش اخه سابقه نداشت تو این مواد بحث کنیم گذشت تا روز لعنتیییییییی
رفته بودیم شمال منو مهران و بهار مهران از اونجای ک خیلی جداب بود خیلی دخترا و زنا بهش توجه میکرد و اینم رابطش با بهار رو شکراب کرده بود رشت که بودیم مهران بهم گفت توی اینستا با ی زن رشتی دوست شده و شب میخواد بره پیشش ازم کمک خواست تا بهار رو بپیچونه ولی راه حلی ب ذهنمون نرسید چون ب نظر من عمرا بهار اجازه بده مهران شب نباشه ولی مهران بیخیال نشد و ی نقشه کشیده بود تحت این عنوان ک اقا شب ساعت دوازده میرن بیرون ب بهانه بنزین زدن بعد بگه ماشین خراب شده و منتظر امداد خودرو هست برای همین شب دیر میان طول اون روز موبایلشو شارژ نکرد شب موقع رفتن گفت ک گوشیش شارژ نداره برای همین بهانه داشته باشه خاموش کنه تا بهار دم به دقیقه بهش زنگ نزنه اون رفت و منو بهار تنها شدیم این خونه ک گرفته بودیم فقط اتاق خوابش کولر داشت برا همین همه اونجا مبخوابیدیم وقتی مهران زنگ زد به بهار ساعت 12 و نیم بود گفت تا چهار پنج نمیاد چون ماشین خراب شده و نمیشه ماشین رو تنها بزاره بهارهم عصبانی بود امد زنگ بزنه باز بعد ی ربع دید خاموشه عصبی تر شد منم گفتم گفتن ک شارژ نداره لابد خاموش شده خلاصه یکم حرف زدیم و اروم شدم خواستیم بخوابیم من گفتم توی حال میخوابم ولی بهار مخالفت کرد گفت گرمه و بیا ی گوشه اتاق خواب بخواب بهار بالای اتاق خوابید و منم پایین راستش من خوابم نمیبرد لامپام رو خاموش کردم و رفتم توی تلگرام داشتم جک های توی گروه رو میخوندم ک ی جک خوندم زدم زیر خنده یهو بهار گفت ب چی میخندی گفتم جک بود گفت بیام منم بخونم… کاشسکی لال میشدم میگفتم نه ولی نمیدونم چرا گفتم بله بیاید اصلا اجازه نداد امد سرشو گذاشت رو بالشتم من فکر کردم منظورش اینه بیاد پیشم بشینه نه سرش رو روی بالشتم بزاره منم ب روی خودم نیاوردم ولی مرتب داشتیم بهم نزدیک میشدیم جک میخوند و میخندید و بهم نزدیکترمیشد تپش قلب گرفته بودم نمیدونم چرا یهو من گفتم داره خطری میشه بهار کفت مگه مشکلی داره بزار بشه و زد زیر خنده و دسشو گذاشت رو سینم اصلا نمیدونم چی شد الان ک فکر میکنم. منم دستش رو گرفتم یهو هر دو ساکت شدیم بهم گفت بذار صدای قلبت رو بشنوم سرشو گذاشت رو قلبم بعد ب من گفت توم سرت رو بزار رو قلبم منم گذاشتم قشنگ برجستگی سینش رو احساس میکردم وقتی سرم رو سینش بود دساش رو گذاشت لای موهام واقعا مغزم کار نمیکرد دوس داشتم برم بیرون ولی پاهام جون نداشتن شهوت مغزم رو از کار انداخته بود فقط تونستم سرم رو از سر سینش وردارم بزارم روی بالشت اتاق تاریک بود داشتم چشام رو میمالیدم یهو احساس کردم شلوارکم رو داره میکشه پایین شلوارمو کشید پایین و کیرم رو گرفت تو دستش واییییی لال شدم فقط گفتم وایییییی بلند کیرم رو گذاشت تو دهنش ی جوری مکش میزد ک داشتم دیونه میشدم موهاش رو جمع کردم ک راحت کیرم رو بخوره موهاش اذیتش نکنه وقتی زبونشو میکشید رو کیرم موهای بدنم سیخ میشد بعد امد دراز کشید گفت کسم رو لیس بزن منم شلوارش رو دراوردم و تیشرتش رو زبونمو کشیدم رو سینش تا نافش از نافش امد پایین بوی عطر بدنش داشت دیونم میکرد وای چقدر خوش بو بود کسش از روی شرت بوی گل میداد وقتی شرتش رو کشیدم پایین زبونمو کشیدم رو کسش ی مزه خاص میداد بین شور و شیرین و داغ فکر کنم نصف موهام رو کند انقدر موهام رو میکشید کل بدنم زخم شده بود بخصوص پشتم وقتی بهم گفت زود باش همشو بده تو کسم امد روش داز کشیدم کسش مثل جارو برقی کیرم رو کشید تو وای توصیفش نمیشه کرد انگار کیرم رو کرده بودم توی ی کتر اب جوش کس نرم و تنگ و داغی داشت از شدت خیسی کسش و داغی کسش متوجه شدم چندباری ارضا شده وقتی خواستم ارضا بشم خواستم کیرم رو از کسش بکشم بیرون ک پاهاش رو قفل کرده بود دور کمرم اب کیرم مثل فواره ریخت تو کسش بعد از شدت بیحالی افتادم روش کلی لب همو خردیم ولی کم کم متوجه کاری ک کردم شدم ی جور عذاب وجدان گرفته بودم ولی ب روی خودم نیاوردم چون کار از کار گذشته بود اگه ناراحتمو نشون میدادم فقط باعث سرکوب و احساس ترس بهار میشد فکر کردم حالا ک افتادم توش تا ته ماجرا برم سریع ی بار دیگه سکس داشتم
خلاصه اون شب گذشت. رفتم دوش گرفتم و امدم توی حال خوابیدم مهران ساعت پنج صبح امد وقتی دید تو حال خوابیدم بوسیدم و گفت روت نشد تو اتاق خواب بخوابی پاشو بیا اونجا بخواب این حرفش خرابم کرد انقدر خراب که روز بعد نتونستم بمونم بهانه اوردم ک باید برم اصفهان برای کارای تصویه حسابم. الان ده ماه از اون روز گذشته و من بهار رو ندیم ازش دوری میکنم رابطم رو با مهرانم خیلی کم کردم خط موبایلمم عوض کردم و بهش ندادم …
نوشته: مهرداد
داستان باحالی بود و موضوعش خوب نبود دیگه . . . ایکاش فرار میکردی . . . پسر بد ?
شیلنگم لاپای مادرزن دامادتون فقط همین مرتیکه شلنگ
به فرض اینکه این داستان واقعی باشه خب وقتی آقا مهران زن جوونشو بایک نامحرم شب تنها میذاره ومیره دنبال کس بازی بایدم این اتفاق بیفته .
واقعا که دوست خودت به زنش خیانت کرده جای اینکه دوستتو راهنمایی کنی وبگی که خودت وقتی زن داری احتیاجی به رابطه بادخترای دیگه نداری همکاری کردی با دوستت چیزی هم که عوض داره گله نداره دوستت خیانت کرده زنشم تلافی کرده توام به دوستت خیانت کردی که بازنش رابطه برقرارکردی پس بشین تا نوبت زن خودت بشه بعدشم پسربا قد صدوشصت وپنج کجاش خوش تیپ میشه درحد متوسط یه مردم قد دوستت نیست قسمت باحالش اونجاس که زن خودش همه کاره س به شوهرشم شک دارا ونمیخوادباکسی باشه باحال ترش اینه که شوهرشم مثل خودشه ولی ذره ای غیرت نداره که زنشو تنها به تومیسپره واقعا بعضی ازمردا وزنای ما چندش آورن
همچین گفتی تلخ فکر کردم طرف اومده کیونت گذاشته
حالا جوش نزن صورتت لک میفته دی:
کسخل فک کردم شوهرش وقتی اومد کونت گذاشت
نکته بعدی اینکه دانشگاه پزشکی اصفهان از بهترین دانشگاه های ایرانه و تو کون نشور کیر خوردی که با وضعیت بد مالی خونوادت اونجا قبول شدی ملت کون خودشون رو با کتاب و کلاس کنکور جر میدن قبول نمیشن کیرخواه کیر خوار بدبخت
ایول داداش بعد از سالیان تموستیم یه داستان واقعی بدون غلط املای …نمیدونم داستان مال خودت بود یا کپی کردی خلاصه معلومه طرف اهل فنه…ولی داداش نامردی و خیانت به رفیق تو مسلک ما جایی نداره رفیق…
واقعا طنز تلخیه!!!دوستانی که داستانهارو مطالعه میکنند گویا بسیار اخلاق مدار و البته کمی سخت باور هستند توگویی یک مشت تارک دنیا هستند که نه حاضرند اتفاقهای سکسی را باور کنند و در صورت باور هم شدیدا سرزنش و فحاشی می کنند /// با این حساب تنها داستانهای روا از نظر دوستان باید سکسهای بین زن وشوهر عقد شناسنامه ای باشد ولاغیر که اون هم احتمالا متهم به بی غیرتی خواهد شد که چرا مسائل خصوصیتون رو اینجا مینویسد
نه داستان روابط جنسی مجردهای دوجنس مخالف بایدنوشته بشه نه همجنس بازی و… ببخشید به کسی که زنش رو دراختیار دیگران قرارمیده لابدمیگن خوش غیرت وبامرام یا کسی که همجنس بازه بایدحلوا حلواش کردتاج سرش کرد چون توی رفاقت جنس مخالف اکثرا دوطرف پایه رابطه جنسی هستن زوروخیانت وبی غیرتی نیست .بین خودشون دوتاس با توافق .توخودت راضی میشی بچه ی خودت یه دونه ازاین تجربه ها رو داشته باشه؟؟!!!
خیلی باحالی تو معنی سرزنش روخوب میفهمی معنی بی غیرت رونمیفهمی بازم دم تو گرم که حداقل غیرت داری میفهمی سرزنش یعنی چی ادمای بی غیرت که سرزنشم نمیفهمن معنیش چیه
شمارو که هیچ دادا اما اون حاج مهرانو باس یه سه چار دس دبش گایید تا یاد بگیره :
1- تا وقتی عرق ازدواجش خشک نشده دنبال پر و پاچه ی زنای دیگه کس چرخ نزنه
2-همون اول کار که دید زنش با دوستش خیلی داره جی جی باجی میشه یه کشیده بخوابونه در گوشش بگه خوش ندارم ناموسم جلو دوستام جوری بگرده و رفتار کنه انگار تو هتل کالیفرنیاس
3- حریم خصوصیشو جلو ریفیق میفیقش حفظ کنه
4- زن جن.دشو با رفیق شیشش خونه تنها نزاره بعد بره دنبال عشق و حال اونم شب!!!
تو هم منتظر باش روزیکه یکی دیگه مث خودت یه حالی به کس و کون زنت بده!
نکته ی انحرافی: من آخر سر نفهمیدم این چه خونه ایه که فقط تو یکی از اتاق خواباش کولر داره و بقیه ی خونه عملا سونا بخاره!!!
حاجی فکر کنم با اون آبی که تو ریختی تو کسش تا الان بچت به دنیا اومده باشه حداقل یه سری به بچت بزن باباشو ببینه گناه داره طفلی ?
khaili khaili be shoore khanande tohin shode ba in neveshte
باز هم خیانت نکنید این کارا عزیزم خوبیت نداره