شانس یا حکمت

1401/08/06

سلام خدمت دوستای عزیز
شاهین هستم ۱۹ سالمه قدم ۱۷۳ وزنم ۷۰. برخلاف داستان نویس های دیگ ن خوش اندامم ن سکسی.این داستان رو هم مینویسم تا کمی بشناسیم اطرافمون رو.
دوماه قبل کنکور بود،هوا سرد بود و درس میخوندم ،پارسال هم کنکور رو ریده بودم ،خلاصه که اصن حال و هوام خوب نبود.
یه رفیق داشتم به اسم امیر(۱۸ سال).چند وقتی بود امیر به واسطه دوست دخترش با دخترای یه مدرسه دخترونه آشنا شده بود.
یه شب بهم زنگ زد که شاهین فردا قراره چندتا دختر رو بیاریم خونه ما(اون و پسر عمش(رضا)) ،تو بیا و من رو بعد امتحانم از مدرسه بیار.
(امیر خونشون شهر بود و من روستا میشینم.روستامون ده دقیقه ای با شهر فاصله داره.بابای امیر تو روستا خونه داشت)
منم از خدا خاسته درس فردامو تعطیل کردم.اول صبحی سگ یخ میزد من با موتور رفتم دنبال امیر.تا حدود ساعت ۹ امتحانش طول کشید .منو و امیر یه سری خرت و پرت گرفتیم و اومدیم.(از دیروز مشروب و قلیون برده بود خونشون البته)
پسر عمه امیر(رضا)،صب ساعت ۷ رفته بود و چهارتا دختر اورده بود از مدرسه.
ساعت ۹ ما رسیدیم روستا.قایمکی رفتیم داخل خونه ک کسی مارو نبینه.
والا من دفعه اولم بود رفته بودم تو چنین جمعی.
دیدم رضا با یکی از دخترا که دوس دخترش بود(عسل) داشتن لب میگرفتن .ی سلامی کردم و سرخ و سفید میشدم.
ی گوشه عین کسایی ک کشتیشون غرق شده نشستم .به غیر از عسل ،دوتا فاتی و زینب هم دخترایی بودن که اونجا بودن
عسل ۱۵ سالش بود ولی از من بلند تر و توپر تر بود
فاتی ها هم جفتشون ۱۴ سالشون بود و یکیشون خوشگل بود
زینب هم همکلاسشون بود.ی دختر خوشگل و با اندام سکسی.چشماش اینقد قشنگ بود که نمیشد بهشون زل نزنی
هر از چند گاهی خیره میشدم به چشاش.اولش گاهی ی اخم هایی میکرد،دیدم فایده نداره دیگ نگاش نکردم .
سرتون رو درد نیارم ی سفره درویشی انداختیم .عرق و چیپس و ماست و قلیون و این خرت و پرتا.ساعت ۱۰ صب بود دیگ .خر این وقت صب الکل رو بو نمیگیره ولی ما نشستیم بخوریم.
وای سفره نشستیم ب عرق خوردن.تو عرق خوری ادعام میومد تا با عسل رو لج افتادم .لیوانی خوردم ک کم نیارم،از لج من این عرق رو گرفت با همون جا بالا کشید.خلاصه ک زیاد خوردیم منو و عسل.اونا کمتر.
حین عرق خوردن همش زینب با دستاش ی علامتی نشون میداد ک من نمیدونستم معنیش چی میشه.ب یکی از فاتی ها گفتم این منظورش چیه؟.گفت ک منظورش اینه خوشش ازت میاد.منم دیدم خرم از پل گذشته خودمو واسش گرفتم.
عسل اندامش خیلی خوب بود.ی دختر سفید با سینه های نسبت به سن بزرگ.خداییش حیف بود با رضا بود.عسل و رضا ی اتاق بود رفتن داخلش ،فقط صدای ناله عسل میومد.امیر و فاتی هم بغل هم بودن و هی لب میگرفتن.هر از گاهی امیر میرفت ب اتاق میزد و میگف رضا بیرون بیا نوبت ماست.
دیگ طاقتم سر اومده بود.الکل چشامو بسته بود زینب دو س پیک بیشتر نخورده بود و رو حالت عادی بود اومد دستامو گرف رفتیم نشستیم روی ی تخت گوشه حال بود.دیگ شروع کردیم ب لب گرفتن .اصن فک نمیکردم زینب ب اون خوشگلی ب من حتی نگاه هم بکنه،ولی الان بغلم بود و داشتیم لب میگرفتیم.مست الکل بودم شهوت کل وجودمو گرفته بود ،هر وقت اون مقدار الکل خورده بودم یا خاب بودم یا در حال تگری،ولی این دفعه فقط لذت بود.این دختر روحمو از بدنم جدا کرده بود.لب و میخوردم بعد میرفتم سراغ گردنش .اخ لاله گوششو میک میزدم آه ارومی میکشید.
نزدیک نیم ساعت چهل دقیقه تو همین حال بودیم
گفت شاهین بریم تو اتاق.الکل دیگ اثرش رو گذاشته بود.سر پا نبودم
گفتم بریم.رفتیم داخل اتاق
واااای چی میبینم زینب لباسشو در اورد.بالا سرش نشسته بودم و دراز کشیده بود.ی جفت سینه اناری .ی پوست اینهو پنبه.نرم و سفید ،دستمو رو بدنش میکشیدم و الکل تبدیل ب لذت میشد .

گفت شاهین من دیگ مال توام .هر از چند گاهی دستشو ب کیرم میزد و میگف که تورو تازه پیدا کردم تا همیشه بمون و از این حرف ها.

یا مست بودم یا یکی اون موقع دستم رو گرف که این کارو انجام ندادم .گفتم اگه قراره همین ی دفعه باشی ،باشه میکنمت.ولی اگه میخای همیشگی باشی لباساتو بپوش .
اصن من چنین آدمی نیستم.به ترک دیوار هم رحم نمیکردم.هر روز باس از پورن هاپ فیلم میدیدم و میزدم.ولی اینجا فاز مرام و معرفت ور داشته بودم .لباسای دختره رو تنش کردم.دختر همش دستشو ب کسرم میزد و میگف بکن .ولی فاز محمد علی فردین ور داشته بودم.بگذریم من اونجا زینب رو نکردم اون روز

تو اون مهمونی شمارمو دادم به زینب و عسل
چند روز بعد که با عسل یکم جور شدم چیزی بهم گفت که موهای تنم سیخ شد
زینب از یه پسر دیگ ب تازگی حامله شده بود.زینب ۱۴ ساله پرده نداشت هیچ،تازه حامله هم بود . تموم علاقه و احساسی که ب من مست نشون میداد واسه ی چی دیگ بود.

اون روز تو مستی ،منی که هیچ اعتقادی ندارم ، یکی دستمو گرف و نزاشت اون بلایی که حقم نیست سرم بیاد

این شانسه یا حکمت؟

نوشته: شاهین


👍 7
👎 1
12001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

900528
2022-10-28 00:46:06 +0330 +0330

صد البته حکمت و خواست خداست👍🏼
اعتقاد داشتن که فقط به دین نیست.
اعتقاد داشتند به خود خدا خودش بزرگترین راه و دین
امیدوارم هرجا هستی سلامت باشی داداش👑

1 ❤️

900541
2022-10-28 01:45:19 +0330 +0330

این کس شعری بیش نیست

0 ❤️

900564
2022-10-28 02:55:27 +0330 +0330

همون کلید اسرار تو کونت بعد آزمایش ژنتیک کلا کس شعری بیش نیست مادر بخطا

0 ❤️

900892
2022-10-30 23:57:03 +0330 +0330

سیا ساکتی ۲۲
حرفت کاملا درسته
ولی اگه کرده بود که نمیدونست بچه مال خودش نیست و اصلا سمت آزمایش نمیرفت اون استرس اصلا نمیزاره فک کنی مگر اینکه یه با تجربه راهنماییش میکرد

0 ❤️

900918
2022-10-31 02:15:45 +0330 +0330

کصشعر آموزنده ای بود مرسی

0 ❤️

901617
2022-11-05 17:03:08 +0330 +0330

این کیری بود که قرار بود بره تو کونت پاره بشی ولی خب شانس با کونت یار بوده انگار 💩

0 ❤️

901618
2022-11-05 17:04:41 +0330 +0330

این کیری بود که قرار بود بره تو کونت پاره بشی ولی خب شانس با کونت یار بوده انگار 💩

0 ❤️