شروع فرهاد

1402/04/03

سـلام دوستان من اسمم فرهاده اهل یکی از شهرهای اصفهانم. داستانی که میخوام بگم مربوطه به دوران نوجوانی و جوانیم یعنی حدودا دهه70.دوره ای که همچی جرم بود از ویدیو تا آستین کوتاه و حتی موی بلند.اونموقع عشق ویدیو ،بازیهای ویدیویی و البته فوتبال و پرورش اندام بودم.والان چیزی که ازش برام مونده تقریبا بدن نسبتا روی فرمم هست و البته خیلی سلیقه برای لباس و کفش به خرج میدم و تیپم برام مهمه هرچند توی این داستان دونستن قد و وزنم بدرد نمیخوره ولی بازم میگم که به تصویرسازیتون کمکی کرده باشم وزنم حدودا۷۹وقدم۱۷۶!ضمن اینکه به اخلاق و ادبم اهمیت میدم و نگاهم به جنس ماده گذشته از امیال طبیعی که خدا در وجود من گذاشته همراه با احترام هست حالا بگذریم که متاسفانه خیلی از این دخترخانم ها و زنها چون خوب باهاشون رفتار نشده عادت به احترام دیدن ندارن اما اگه بطور اتفاقی آدم باشعوری باهام برخورد کنه ازم احترام خواهد دید.جهت اطلاعتون بگم مغرورم و به گفته زنها و دخترایی که باهام بودن لوس هم هستم که البته اخریو قبول ندارم،ولی غرورمم شاید بخاطر…
اما داستان که البته چند قسمتی است چون اولی مربوط میشه به اولین تجربه من از سکس و چون تقریبا کوتاه بود چسبوندمش به دومی که یه فیضی برده باشین…داستان مربوطه به زمانی که 12 یا نهایتا 13 ساله بودم،خونه ما نوساز بودو در بافت جدید و خلوت شهر بود به حدی که بیشتر زمینهای اطرافمون از خونه هایی که هنوز تکمیل نشده بود مثلا چند تا زمین شالوده زده بودن چندتا دیوار چینی و خلاصه بیشتر خونه ها ناقص بود.انتهای یکی از همین کوچها هم خونه ی بنده خدا بود بنام حاج قاسم که یه سلام علیکی هم با پدرم داشت هر چند سنش نسبتا زیاد بود و گاهی با پدرم به خونش میرفتیم بیشتر شبها،این حاج قاسم دوتا دختر داشت والبته سه تا پسر که نقشی در خاطره من ندارن،اما دختراش یکی معصومه بود که اون موقع شاید بیشتر از من سن داشت حدود۱۶یا۱۷.و یه دختر کوچیکتر دقیقا هم سن من چون همکلاس بودیم یادمه،به اسم ناهید،چیزی که یادم میاد اینکه وقتایی که خونه این حاجی میرفتیم پدرش دایم بهم میگفت دوست داری ناهید بشه زنت،و من بیچاره کاملا جدی می گرفتم و سرخ میشدم و ملت از رنگ و روی ما میخندیدن،بحدی خجالتی بودم که مثلا هفته بعدش بابام میگفت بیای بریم خونه حاج قاسم قبول نمیکردم و میگفتم اون میخواد من با دخترش ازدواج کنم و اینجا بازم ملتو به خنده وا می داشتم.خلاصه این رفت آمد ادامه پیدا کرد تا اینکه یخ منم باز شد و چون بچه بودیم و تقریبا هوسی در کار نبود راحت با ناهید خانوم بازی میکردیم جلوی بابام و باباش،دوستی ما دوتا طفل معصوم تا جایی پیش رفت که من بیشتر ظهرهای تابستون بعداز نهار برای بازی میرفتم پیش ناهید و تو کوچه و زمین کشاورزی کنار خونشون که اتفاقا مال خودشون بود و بیشتر تابستون پر بود از هندونه،طالبی،خربزه و…سرگرم میشدیم.یادم نیست چقدر از این دوستی گذشت که دیدم ناحید بعضی وقتا جلوی بدنمو لمس میکنه اوایل به بهونه بازی شکم و دودولم لمس میکرد اما نه من چیزی میفهمیدم و نه اون ضایع بازی در می اورد،کم کم بازیهامون شکل زن و شوهری گرفت و مثلا من میرفتم سرکار و وقتی برمیگشتم اون غذا درست میکرد و سفره پهن میکرد و همون چیزایی که همتون تجربش دارین اما ناهید ی پلن بهش اضاف کرده بود و اونم این بود که ما چون زن و شوهریم باید روی هم بخوابیم و من از همه جا بیخبر قبول کردم،اینجا لازمه دوتا نکته یاداور بشم اول اینکه ما توی یکی از همون ساختمانهای نیمه ساخته بدون در و دیوار حیات و فقط دیوارهای اتاقش تا زیر سقف برده بودن بازی میکردیم خلاصه جایی بود که اگه ما همدیگرم میخوردیم کسی نمیفهمید،دوم اینکه الان که فکر میکنم میبینم اطلاع ناهید از مسائل جنسی توی اون دوران فقط یه راه داره اونم بی دقتی والدینش یا مثلا داداش و زن داداشش وگرنه اون زمان نه اینترنت بود نه ماهواره و بگذریم که اونها با وجود زمینهای زیاد کشاورزی حتی ویدیو هم نداشتن،اینو گفتم که اگه پدر یا مادر هستی رعایت کنی.خلاصه وقتی ناهید مثلا غذا بهم داد گفت حالا وقت خوابه منم روی همون حصیری که مامانش برای بازی بهمون داد دراز کشیدم که ناهید بهم گفت:اینجا که پای سفره هست گناه داره بلند شو برو تو اتاق و با دستش به اتاق های نیمه ساخته اونجا اشاره کرد . منم که واقعا چیزی حالیم نبود بلند شدم و رفتم بسمت اتاق…
اتاق اولی که نگاه کردم پربود از آجر و مصالح ساختمانی اومدم برم توی حال که اتفاقی چشمم به حمام افتاد و گفتم چه خوب چون ما بچه هستیم و این بازیه، حمام میتونه برای ما حکم اتاق خواب داشته باشه،هنوز حرفم تموم نشده بود که ناهید با اشتیاق بسمت حمام رفت و یه جمله گفت که راستش اصلا یادم نیست پشت سر ناهید منم رفتم داخل حمام که یه دیوار کوتاه رختکن نسبتا بزرگ از قسمت اصلی جدا می کرد،درهمین حین ناهید صدام کرد وقتی رفتم سمتش دیدم ی تیکه موکت سبز رنگ دستشه و اشاره میکنه که منم اون طرفش بگیرم گویا این همون چیزی بوده که کارگرای ساختمان وقت غذا و استراحت استفاده می کردند البته بینش یه روفرشی تمیز و یه بالش کوچیک هم بود. خلاصه موکت باز کردیم روفرشی هم همینطور بالش رو گذاشتیم یه طرف و من سر به بالش دراز کشیدم روی روفرشی.اما ناهید با اخم اشاره کرد که من زنت هستم باید اول من آماده بشم و بلندم کرد،به محض اینکه بلندم کرد سری جای من دراز کشید اما ناگهان بلند شد و حمام یا همون اتاق خواب فرضی ما بیرون رفت وقتی اومدم بیرون گفت تو نیا من الان میام.
دو دقیقه نشد که ناهید اومد و دوباره دراز کشید و بهم گفت حالا بیا روی من بخواب منم با وجود اینکه دچار هیجانی بخاطر تنهایی تو اون مکان خلوت بودم اما واقعا هیچ چیزی که به مسائل جنسی مربوط بشه داخلم نبود.و روی ناهید خانم دراز کشیدم،انقدر ساده بودم که حتی وقتی بهم گفت روی بدنم بخواب فکر میکردم که باید جوری بخوابم که بدنم بازمین تماس پیدا نکنه وگرنه معترض میشه،یادم نیست چقدر گذشت که بهم اشاره کرد بلند شم وقتی اومدم بلند شم یقمو گرفت گفت نه کاملا فقط یکم،منم یکم بلند شدم و یک آن دیدم که دست ناهید به طرف شلوارش رفت و اونو داد پایین و بعد برق آسا شلوارک منم کشید پایین و دست انداخت پشت شونه هام و منو خوابوند روی خودش…چند دقیقه ای گذشت که دیدم باز ناهید اشاره كرد بلند بشم.وقتی بلند شدم ی نگاه به شلوارک من کرد و گفت:دیدم یه جوریه، من احمق تا همینجا هم نمیدونستم منظورش چیه وقتی نگاه کردم دیدم شلوارکم از دو طرف یکم پایین اومده اما اون وسطش و قسمت اصلیش به دودولم گیر کرده و پایین نیومده و بخاطر همین بوده که ناهید کلافه نشون میداد ،و این بار با حوصله شلوارک پایین کشید و دودولم که سفت شده بود آزاد شد و این بار ناهید با حالتی بین استرس و اشتیاق منو روی خودش خوابوند…یادم نمیاد که من تلمبه زده باشم یا ناهید ازم چیزی بخواد اما با وجود خامی دچار یه هیجان شیرین شده بودم،این وضعیت دوام بیشتری داشت و به نظرم میاد ناهید رضایت بیشتری داشت ولی بازم گاهی منو نیم خیز میکرد و میگفت اروم بخواب وقتی میخوابیدم متوجه دقت ناهید میشدم و می فهمیدم که میخواد دودولم دقیقا یه جای مشخص بره،البته منظورم داخل کوس کوچولوش نیست اما دقت میکرد بیشترین تماس با اونجاش داشته باشه،اون روز شاید بیش از نیم ساعت این کار ما ادما پیدا کرد و خلاصه بازی تموم شد هر دو رفتیم خونه هامون،یادم نیست چند وقت گذشت که دوباره رفتم دنبال ناهید برای بازی و میدونستم که امروزم حتما باهام از اون کارا میکنه،وقتی ناهید از خونه بیرون اومد با دوتا قاچ هندونه بود یکیش بهم داد و با هم مشغول خوردن شدیم بعد رفتیم توی حیاتشون دست و دهنمون شستیم وسایل بازیش برداشتیم و رفتیم توی ساختمانم کناری…و اونجا مشغول بازی شدیم که ناهید گفت مگه قرار نشد کلا بریم توی حمام بازی کنیم بهش گفتم:راست میگی پس توبرو غذا درست کن من از سرکار برمیگردم،و اون رفت من دقایقی خودمو معطل کردم یعنی مثلا سرکارم و وقتی رفتم ازدیدن ناحید جاخوردم چون شلوارشو تا پایین زانو کشده بود و پیرهنشم تا بالای شکم بالا کشیده بود انقدر نادون بود که نمیدونست باید سینه نداشتشو بیرون بیاره نه شکم!منم از اون نادون تر،اما این اولین بار بود بدن لخت یه دخترو میبینم چون بار قبلش من هروقتم نگاه میکردم بیشتر دودل خودمو میدیدم،اما اینبار از ساق پا تا بالای شکم ناحید قشنگ میدیدم که البته نسبتا توپول بود مخصوصا قسمت کوسش یه جوری بود که احساس میکردم رونهای پاش دارن کوس تپولشو له میکنن از بس خوش اندام و گوشتی بود.قبل از خوابیدن روی بدن لختش یه دست بردم سمت شکمش و بدون آنکه من چیزی بگم اون کوسشو بسمت بالا اورد و من به زحمت تونستم اون شکافی که وحید باهاش میشاشید ببینم اون زمانها فکر میکردیم این قسمت فقط برای شاشیدن هست اما بعدا فهمیدیم که خالق زیبایی ها چه نقش مهمی برای این قسمت از بدن تعریف کرده .بعدا که روی بدنش دراز کشیدم با دستم فقط به قصد شناخت نه لذت ،رونهاشو لمس کردم و دیدم هر چه از محل تماس بدنش با بدن من به سمت باسنش دست میکشم مثل کیسه ای هست که بالاش جمع هست و پایینش پهن،و این برام جالب بود.تمام سالهای بعدی عمرم فقط دنبال چنین بدنهایی بودم.کسانیکه نوشتهای فروید خوندن میتونن بفهمن چی میگم!
خلاصه من در حال کشف بدن ناهید بودم و گهگاه ناهید یه بوس از صورتم میکرد و من آنقدر گیج و مغرور بودم که مثلا اگه لپ چپو میبوسید من سرمو میچرخوندم یعنی راستم ببوس.درحالی که فکر میکردم این همون حالت آرمانی و مورد علاقه ناهیده اما دیدم بازم ناهید بلندم کرد و این بار کاملا ایستادم و نگاه کردم ببینم قراره چه تغییری بخودش بده،که دیدم کاملا چرخید و روی شکم خوابید،وقتی مطمئن شدم که دیگه تکون نمیخوره روی باسن ناز و خوش سایز ناهید جون در حالی خوابیدم که دیگه به سیخ بودن دو دلم، من عادت پیدا کرده بودم و اون علاقه! یه جورایی دیگه خودمم برای چسبوندن آلتم به بدن ناهید عجول شده بودم اما مثل شکارچی که اول شکار میزنه بعد شکارشو زیروبالا میکنه منم عجله داشتم اول روی باسنش بخوابم و بعد که بهش مسلط شدم به شناخت بدنش بپردازم،اما به محض که روی کون تپل ناهید خوابیدم و دقت کردم که دودولم دقیقا وسط بیفته متوجه شدم که تفاوت زیادی با جلوش داره و ناهید به لطف کون بزرگش تمام دودول منو در بر گرفته و یه گام دیگه به لذت نزدیکتر شدم.در ضمن لای پاش مقداری عرق کرده بود که بی ربط به گرمای هوا نبود و شاید شرم و هیجان هم بی تاثیر نبود و من درحالی که عقلم قد نمی داد که باید التمو بین پاهای ناهید تکون بدم اما وقتی دیدم چه جای خوبی قرار داره و همراه با لذته یکم خودمو تکون میدادم درحالی که حتی سینه و شکمم از پشت ناهید جدا نمیشد.اما هیجان و یه لذت خفیف که خیسی بین پاهای ناهید درش بی تاثیر نبود باعث شد من خودمو روی کونش موج بدم که البته زود خسته میشدم ولی باز دوباره شروع میکردم.خلاصه اون روز به همین منوال گذشت و رفت برای روز بعد.فرداش یادمه توی حیاط خوابیده بودم که در زدن یه ذره بیدار شدم اما گرمای تابستون بی حالم کرده بود و بازم تلاش کردم برای خواب،. نفهمیدم چقدر گذشت که دیدم ناهید بالای سرم ایستاده و میگه بلند شو خوابالو.
بیدار شدم گفتم اینجا چیکار میکنی گفت: اومدم بریم بازی ولی یه چیزی دیدم که اعصابم خورد شده. گفتم مگه بچه هم اعصاب داره و اومدم بخندم که دیدم خیلی جدی اخماش رفت تو هم و گفت:همینه که هستم ناسلامتی مثل اینکه زنت هستم تازه مگه دیروز نگفتی کونت اندازه زنای بزرگه،البته اینارو اروم گفت،
وقتی اینجور می گفت دیدم واقعا توی نقشش گیره و منم که بچه بودم فکر میکردم واقعا باید نقش مکملش باشم و خیلی جدی گفتم ،شوخی کردم حالا بیا بریم بازی
و از در حیاط بیرون رفتیم، چند قدم اونطرف تر ناهید گفت فرهاد بدبخت شدیم خونمون دزد زده، گفتم کی چطور گفت:همین الان گفتم یعنی هیچکس اونجا نبود؟.گفت من تو کوچه بودم چکار میتونستم بکنم.گفتم خوب چی شد؟.گفت من داشتم میومدم دنبالت برابازی که دو تا کارگر اومدن هرچی توی حمام بود بردن موکت روفرشی بالش و…من گیج تازه فهمیدم منظورش از خونه همون حمام و رختکنش بوده نه خونه حاج قاسم.!!وقتی از استرس دزدی نجات پیدا کردم بدون ضایع بازی گفتم عیب نداره بابا یه کاریش میکنیم و هر دو بدون گفتن حرف دیگه وارد حیاط و بعد هم ساختمان شدیم و مستقیم رفتیم داخل حمام،…وارد که شدیم ناهید بی مقدمه منو بغل کرد و سرشو گذاشت روی شونه هام،یعنی واقعا تو حس خودش گم شده بود و رفتارهای زنانه میکرد. البته این چیزارو بعدا کشفش کردم،لحظاتی گذشت که ناحید شلوار خودش و شلوار منو پایین کشید و باز هم برای رسیدن کوس تپولش به دودول کوچیک من نهایت دقتو کرد و این بار دو طرف کمرمو گرفت و خودشو به من میزد انقدر این کارو کردیم که احساس کردم خسته شده این بار من ازش جدا شدم و بدون اینکه چیزی بگم اون به دیوارچه وسط حمام تکیه کرد و منم با دیدن کون نازش سریع خودمو بهش چسبوندم دودولم صاف رفت لای پاش وقتی سرش به لبای نرم کوس کوچولوش ساییده میشد منم خوشم میومد،،واینبار من بدنمو جلو عقب میکردم و برام جالب بود که از حالت خوابیده لذت بیشتری داشت،و دلیل این لذت بیشتر این بود که وقتی من روی باسنش میخوابیدم دودولم اگه جاش مناسب نبود نمیتونستم جابجاش کنم اما حالت ایستاده دودولم مثل یه مار میرفت و بهترین جا و مسیرو انتخاب میکرد اما هنوزم نمیدونستیم که باید حرکت و تکون بیشتری داشته باشیم خلاصه اون روز انقدر این کارو تکرار کردیم که سیر و خسته شدیم و رفت تا مرحله بعد و چند روز دیگه…
دفعه بعد دیگه هردومون میدونستیم چی از هم میخوایم و خیلی زود رفتم داخل ساختمان و حمام و سریع لخت شدیم این هم بگم که من همچنان نتونسته بودم کون ناهید و کلا باسنشو درست حسابی ببینم در ضمن وقتی میگم از پشت میکردم منظورم دقیقا لای پا است نه لای باسن که سوراخ کون قرار دارد،یعنی بالاترین نقطه ای که اتفاقا انگار درست شده برای قرار دادن آلت مردانه،و خداوند فکر همه چیو کرده،یادمه از روز قبلش به خودم میگفتم باید دفعه بعد هر طور شده لمبه های ناهید از هم باز کنم و این همش از حس کنجکاویم میومد!اون روز بعداز چند دقیقه چسبیدن به کون ناهید و ضربه زدن ملایم بهش متوقف شدم و پشت سرش نشستم ناهید گفت: چی شد چرا ادامه نمیدی
گفتم صبر کن میخوام کونتو نگاه کنم جالب اینکه این حرکتم برای خود ناهیدم تازگی داشت و بیچاره مونده بود میخوام چیکار کنم،درحالی که کونش روبروی صورتم بود با دو دستم دو طرفشو گرفتم و فقط نگاه کردم و مثل یه نقاش که به مدلش نگاه میکنه تمام اون زیبایی و کشو قوس به ذهن سپردم،هرچند که بچه بودم و چیزی از زیبایی و زشتی نمی فهمیدم اما همین تجربه ها باعث شد که بقیه عمرم برای انتخابام سلیقه بخرج بدم و تحسین بشم،.یکبار دستمو از کمرش بپایین می آوردم یکبار از پایین.و وقتی از پایین به بالا می بردم لمبراش یه تکون قشنگ میخورد و هیجان بدور از شهوت منو زیاد میکرد همه مدلیشو امتحان کرده بودم حتی یبار صورتمو به باسنش چسبوندم که اتفاقا چیزی حس نکردم،اما الان دیگه میخواستم برم و مرحله آخر انجام بدم یعنی باسنشو از هم باز کنم و ببینم اون وسط چیه؟به محض اینکه دوتا انگشت شستمو انداختم وسط لمبه های ناهید دیدم محکم بهم چسبوندش و در حالی که یه جورایی چشماش خمار از مالیدن های من بود رو کرد سمتم و یه جوری که دوست نداشت به کونش نگاه کنه گفت اونجا دیگه نه گفتم:چرا گفت نمیدونم ولی خودم بدم میاد گفتم:من فقط میخوام ببینم در واقع اصلا نمیدونستم که استفاده دیگری هم دارد . بهم گفت بازش کن اما دست بهش نزن منکه نمیدونستم اصلا بین باسنش چی هست گفتم باشه . گفت پس صبر کن دیدم شلوارشو کشید بالا و رفت بیرون،با وجود اینکه بچه بودم و نمیدونستم حقه و کلک چیه اما فکر میکردم که دروغ گفت و رفت خونشون،اما دیدم سریع اومد تو و بدون آنکه من چیزی بگم شلوارشو داد پایین و دستشو افقی به دیوار تکیه داد و سرشو جوری گذاشت روی ساعدش که چشمش مثلا بسته باشه و از نگاه کردن من به بین باسنش خجالت نکشه، وقتی متوجه شدم که خودشو آماده کرده دست انداختم و شکاف لمبرهای کونشو از هم باز کردم و برای اولین بار چشمم به جمال سوراخ کون روشن شد. دیگه گفتن نداره که یه سوراخ کاملا کوچیک ، تنگ و قهوای روشن.اون موقع حتی فکرشم نمیکردم که برای فتح ی چنین سوراخی چقدر سختی باید بکشیم،تازه چندماه بعدش فهمیدم چیزی که باعث خجالت ناهید میشده این بوده که فکر میکرده اون سوراخ خروجی دستگاه گوارشش هست اما مدتی بعد من از اون سوراخ یه ورودی براش ساختم که که تمام عشق دنیا به اون خلاصه میشد براش!من حتی به عقلم قد نمیداد که مثلا لای باسنشو خیس کنم و دودولم اونجا بزارم و همچنان فکر میکردم لای پا تنها جایی که میشه گذاشت و خوشت بیاد

نوشته: فرهاد


👍 9
👎 6
14601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934679
2023-06-25 00:07:17 +0330 +0330

قشنگ بود، خیلی روون و خوب تعریف کرده بودی، با اینکه من گی هستم خوندم و واسم جالب بود، لایک دادم.

1 ❤️