انقدر پر سر و صدا بودیم که مدیر مدرسه کلاسمون رو طبقهی سوم گذاشته بود. هم از ما دورتر بود و هم ما راحتتر بودیم. میتونستیم راحت گوشی ببریم سر کلاس و خیلی راحت هک با بچهها لاس بزنیم.
توی کلاس هیچکس نبود؛ فقط من و نسترن روی نیکمت نشسته بودیم و داشتیم برای امتحان زنگ بعدی تقلب آماده میکردیم. حواسم به تقلب نوشتن بود که حس کردم نسترن حواسش پرته!
_نسترن چیشده؟ چرا تو خودتی؟
_اوکیم!
+من این همه وقته میشناسمت؛ حالا بگو چته؟
نسترن با صدای آروم و چهره مظلومش، همونطور ک سرش پایین بود دستش رو گذاشت روی دستم و گفت:
+صدفم!
_جان دلم؟
+میدونی؛ من دلم…
_دلت چی؟
+دلم تنت رو میخواد. همین الان!
با حرفی که زد گُر گرفتم؛ ولی سعی کردم بروز ندم! چون وسط کلاس بودیم و نمیشد کاری کرد. توی چشماش نگاه کردم:
_من فدات بشم؛ بزار گوشیم رو از توی کیفم دربیارم. چند تا نود جدید برات گرفتم نشونت بدم.
+صدف، من عکسش رو نمیخوام! خودش رو میخوام.
_آخه الان دیوونه؟ اونم ساعت ۱۱ ظهر؟ بزار دوساعت دیگه که تعطیل شدیم.
+من تحمل ندارم صدف؛ کل امروز حواسم پرت تو بود… خیلی داغ کردم، نمیتونم صبر کنم!
لبام رو نزدیک صورتش بردم و گونهاش رو بوسیدم .آروم در گوشش زمزمه کردم:
_یعنی برای دیدن بدنم انقدر حشری شدی؟
+هم برای دیدن بدنت، هم برای خیسی کُسِت وقتی که با دستم میمالَـ…
با صدایی که از پشت در میومد سکوت کرد و سرش رو سریع برد پایین. شروع کرد به نوشتن بقیه تقلب ولی انگار داشتن توی دل من رخت میشستن. حرفای نسترن کار خودش رو کرده بود! با خوردن زنگ یکی یکی بچه ها اومدن توی کلاس و دبیر هم پشت سرشون وارد کلاس شد.
●خب بچه ها… برگههاتون رو در بیارید و سوالهایی که روی تخته مینویسم بنویسید. وقت امتحان سی و پنج دقیقه است. اگر تقلبی ببینم به خودتون صفر میدم و از کل کلاس هم دو نمره کم میکنم. گفته باشم نگید نگفت!
هشت تا سوال روی تخته نوشت و نشست.
●از همین الان تایمتون شروع شد. سی و پنج دقیقه شد سی و شش دقیقه دیگه برگتون رو نمیگیرم. سوالا واضحه. وسط امتحان چیزی نپرسید.
هنوز بیست دقیقه هم نگذشته بود که توی سکوت کلاس، به تک تک سوالا بدون هیچ تقلبی جواب دادم. اولین نفر بلند شدم و برگم رو روی میز گذاشتم. برگم رو برداشت و برای اینکه بیکار نباشه تصحیح کرد. چشمم روی برگه بود و داشتم به دستای دبیر نگاه میکردم که برگه رو داد دستم و با حالت خشک خودش گفت:
+آفرین! نمره کامل رو گرفتی.
با ذوق توی چشماش نگاه کردم و خیلی آروم ازش تشکر کردم. تشکرم رو با چشماش بهم برگردوند و بهم فهموند که برم بشینم.
نشستم و به برگه نسترن نگاه کردم. به خاطر استرس سه تا از سوالاش رو جواب نداده بود. تقریبا ده دقیقه دیگه امتحان تموم میشد. برگه رو یه جوری زیر میز گذاشتم که بتونه ببینه؛ اونم خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن ادامهی سوالاش.
سی و پنج دقیقه از امتحان گذشته بود که دبیر صدام کرد و گفت:
●برگهها رو جمع کن و بیار.
برگه ها رو جمع کردم و دادم بهش. تشکر کرد و شروع کرد به درس دادن.
من و نسترن نسبت به بقیه بچه ها قد بلندتری داشتیم؛ پس نیمکت آخر نشسته بودیم. نسترن خودش رو بهم نزدیک کرد و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو بردم نزدیک و دست راستش رو توی دستم گرفتم و آروم ماساژ دادم.
زیر گوشم گفت:
+حالم یجوریه!
جون کشداری گفتم.
+لعنتی شورتم خیسه!
_من فدای خیسی شورتت بشم عشقم…
+میخوامت صدف. الان!
اگر سر کلاس نبودیم حتما توی بغلم غرقش میکردم و کسش رو واسش لیس میزدم.
با خوردن زنگ بچهها کیفاشون رو برداشتن و ما هم از هپروت بیرون اومدیم و کیفامون رو برداشتیم.
+صدفم بریم خونهی ما؟
_میخوام یکم اذیتت کنم آخه!
+یعنی چی؟
_اممم… مثلا اینکه میخوام بگم بذاریم برای عصر.
با جیغی که کشید دستام رو بالای سرم بردم و گفتم:
_آقا من تسلیمم، بریم خونهی ما.
مثل گربه توی چشام نگاه کرد.
_مگه میشه عاشق این چشمای عسلیت نشد؟
سرش رو انداخت پایین و خجالت کشید:
_مگه میشه عاشق این خجالت کشیدنات نشد؟
برای اینکه بیشتر دلبری نکنم انگشت اشارهاش رو گذاشت روی لبام و بعدم دستم رو گرفت توی دستش.
+تا سه میشمرم تا آخر خیابون باهم میدوییم؛ هر کسی زودتر رسید باید برای شخص بازنده بخوره.
_اینجوری که خب هیچ کدوممون نمیبریم.
هردومون خندیدیم و تا آخر خیابون دوییدیم. به در خونمون که رسیدیم کلید انداختم و مثل همیشه در رو باز کردم و رفتیم توی خونه. این موقعها مامان بابام سر کار بودن و من خونه تنها بودم. کیفم رو انداختم روی مبل و مانتوم رو دراوردم و گذاشتم روی صندلی. رفتم توی آشپزخونه؛ نسترن کیف و مانتوم رو برداشت و رفت توی اتاقم. سریع غذای روی گاز رو گرم کردم.
_نسترنم بیا باهم غذا بخوریم.
دو تا بشقاب از ماکارونی روی گاز کشیدم؛ رفتم سر یخچال که دیدم مامان قبل از رفتنش سالاد درسته کرده. ظرف سالاد رو همینجوری گذاشتم وسط میز و یه نوشابه و یکم هم ترشی توردم سر میز.
نسترن هنوز نیومده بود. تصمیم گرفتم برم توی اتاق و لباسام رو عوض کنم.
توی اتاق که رسیدم نسترن رو با شورت و سوتین روی تختم دیدم. با چشمام بدنش رو قورت دادم و به سمتش هجوم بردم.
_میدونی من چقدر تشنه این تنتم خانم خانما؟
+میدونم!
بغلش کردم.
_منم میدونم خوشمزه تر از تن تو، توی این دنیا نیستـ…
لبام رو روی لباش گذاشتم تا دیگه ادامه نده. لبای شیرینش قند رو توی دلم آب میکرد. موهاش رو آروم با دستام نوازش میکردم. هر چند لحظه یه بار لبام رو از لباش دور میکردم تا خماریِ چشماش رو ببینم.
با جدا شدن لبام چشاش رو نیمه باز میکرد و با التماس توی چشمام نگاه میکرد. سرش رو نزدیک صورتم آورد.
نزدیک صورتش شدم ولی اینبار لبام رو روی لباش نذاشتم و انداختمش روی تخت. با دستام کمرش رو گرفتم و سوتینش رو باز کردم. پرتش کردم گوشه اتاق؛ باز با دیدن بدن لختش وحشی شده بودم.
روی تن گندمیش خیمه زدم و پاهاش رو از هم باز کردم. با دو انگشت شستَ و اشارهام شورتش رو از پاش درآوردم.
لباش رو با ولع میخوردم و گاهی لیسشون میزدم. دستام رو روی سینههاش گذاشته بودم و میچلوندمشون.
_تو توله منی؟
مثل گربه، مطیع توی چشمام نگاه کرد.
+من تولهی توام!
بلند شدم؛ با دستام کمرش رو گرفتم و بلندش کردم.
_یه توله مطیع نباید لباسای اربابش رو براش در بیاره؟
با سر تایید کرد؛ چونهاش رو گرفتم و یه سیلی آروم زدم توی صورتش. لبام رو نزدیک گوشش بردم و زمزمه کردم:
_پس قشنگ وظیفهاش رو انجام میده! مگه نه؟
دوباره با سر حرفم رو تایید کرد. شروع کرد به دراوردن لباسام. پشتمو کردم سمتش…
_با دندونای سفیدِت سوتینم رو باز کن.
با دندوناش به سختی سوتینم رو باز کرد. برگشتم و بغلش کردم.
_برای این کارت یه هدیه خوب بهت میدم توله.
با ذوق توی چشمام نگاه می کرد که دراز کشیدم و گفتم:
+هدیه تو، لیسیدن پاهامه.
پاهام هنوز توی جورابام بود و مطمئنا عرق کرده بود؛ ولی نسترن عاشق پاهام بود. با ولع به سمت پاهام رفت و گذاشتشون روی صورتش. جورابام رو لیس زد بعد هم یکی یکی با دندوناش از پاهام درشون آورد. همچنان بین انگشتام رو لیس میزد. خیلی خیس شده بودم.
دستم رو روی صورتش کشیدم. با چشمای خمار از شهوت بهم نگاه کرد و بوسیدن و لیسیدن پاهام رو ادامه داد.
با پای آزادم صورتش رو نوازش کردم و با صدای نسبتاً آرومی گفتم:
_میتونی تا زانوهام رو لیس بزنی تولهی من. این اجازه رو بهت میدم!
التماس رو توی چشماش میدیدم. اون بدون اجازه من حتی نمیتونست کسم رو نگاه کنه.
زبونش رو به آرومی از کف پا تا روی انگشتام میکشید. انگشتام رو دونه دونه میکرد دهنش و میک میزد.
حسابی به نفس نفس زدن افتاده بود.
+اربابـ…
این بار تا حرف زد با پای راستم محکم توی لمبرهای کونش زدم و گفتم:
_حسم رو از بین نبر توله! ادامه بده.
حس کردم این کار براش یکنواخت شده که گفتم:
_توله من دلش ممههای اربابش رو نمیخواد؟
زبونش بیرون از دهنش بود و آب از لب و لوچهاش آویزون بود. حسابی پاهام رو با آب دهنش خیس کرده بود. چشماش برق زد. اومد روی بدنم خیمه زد و شروع کرد به ور رفتن و لیسیدن سینههام.
آروم آروم روی لمبرهای کونش اسپنک میزدم. با ولع بیشتری به خوردن سینه هام ادامه میداد.
کون سفیدش با ضربه هام سرخ سرخ شده بود و به ناله کردن افتاده بودـ
+اربابـ…
_هیس! ادامه بده.
خیسی آب توی شورتم و ریختن آب از کس نسترن روی پاهام خیلی خمارم کرده بود.
صورتش رو از سینههام جدا کردم. مثل عروسکم بلندش کردم و خودم روش قرار گرفتم. صورتش رو تا روی گردن لیس زدم و به گوشش رسیدم. روی گوشاش به شدت حساس بود. جوری که وقتی به گوشاش میرسیدم و اونا رو لیس میزدم یا به دندون میگرفتم جیغای ریزی میکشید و بدنش به لرزه میوفتاد تا ارضا بشه. اینبار اما فقط زیر لب ناله میکرد و لذت میبرد. دستاش رو سفت توی دستام گرفته بودم و پاهاش رو با پاهام قفل کرده بودم.
گوشاش رو تند تند لیس میزدم و گاز میگرفتم. نفسای داغم به تنش میخورد و بدنش از شدت شهوت میلرزید.
با لرزش کوتاهی ارضا شد و نالههاش برای چند لحظه قطع شد. گوشاش رو ول کردم و به سمت سینههاش حملهور شدم. جیغ میزد و ازم خواهش میکرد که سینه هاش رو گاز نگیرم. ولی من به کار خودم ادامه میدادم.
زبونم رو روی نیپل قهوهای رنگ سینههای کوچولوش میکشیدم و توی چشای خمار از شهوتش نگاه میکردم.
_چیه؟ دوست داری که اربابت برات بخوره؟
+بله… بله ارباب…
_نشنیدم چی گفتی!
با نفسای کوتاهی که میکشید میگفت:
+دوس دارم… دوس دارم.
دستم رو به سمت صورتش بردم و آروم صورتش رو نوازش کردم؛ یه دفعه به سرم زد و سیلی محکمی توی لپش زدم.
+آخ…
_جون! دوست داری آره؟
+بله ارباب…
یه دستم رو به کسم رسوندم و شروع کردم به مالیدم کسم؛ با دست دیگهام نوک سینهاش رو سفت فشار میدادم و با زبونم بدنش رو لیس میزدم. با مالیدن کسم ارضا شدم و بیحال روی بدن داغ نسترن افتادم.
آروم لالهی گوشم رو بوسید و با التماس زمزمه کرد:
+اربابـ… میشه بازم ادامه بدیم؟
از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسام و یه کمربند برداشتم.
_میخوای ادامه بدیم آره؟
اشک توی چشماش حلقه بسته بود.
یه روسری از توی کمد درآوردم و دادم بهش و گفتم:
_باهاش چشمات رو ببند و داگی شو رو تخت. زودباش.
چشماش رو بست و داگی دراز کشید. از توی جعبهای که به تازگی خریده بودم دیلدوی کمریم رو برداشتم و دور کمرم تنظیمش کردم.
لوبریکانت تموم شده بود. مجبور بودم از آب دهن خودم استفاده کنم. کمربند رو برداشتم و روی تخت رفتم.
_سکس امروزمون با همیشه فرق داره توله…
ناله ریزی کرد که سریع با کمربند روی کمرش زدم و گفتم:
_خفه شو. نشنوم صداتو!
ساکت شده بود. ضربه هام رو یواش یواش شروع کردم.
نالههاش تمومی نداشتن و دیگه داشت روی مغزم میرفت. اینبار دستم رو روی دهنش گذاشتم و تقریبا خفهاش کردم. برعکسش کردم و گفتم میخوام صدات رو خفه کنم! پس دهنت رو کامل باز کن.
وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم.
دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم.
_امروز میشی زن خودم توله من! امروز پردهات رو میزنم جنده کوچولو. امروز پارت میکنم!
التماس میکرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس میکردم.
روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم.
سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم:
_اَه، خفه شو دیگه…
از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص میکرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم.
_تمیزش کن توله.
شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم.
انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
_عروس شدنت مبارک توله من…
با هر تلمبهای که میزدم صدای آه و ناله نسترن آروم و آروم تر میشد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر.
کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه میزدم.
داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم.
_دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود!
+برای منم حس فوقالعادهای بود.
_ولی خوب هنوز یهجای کارمون میلنگه.
+کجاش؟
یه دست به شکمم کشیدم و گفتم:
_از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟
از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی مینداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم.
دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم.
_تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت میکنم؛ آیا میپذیری عشق من؟
با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت:
+با کمال میل سرورم.
با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لبهای هم بازی کردیم.
بدنای همدیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حولهای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم.
لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم.
+عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام.
_اوکی.
بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباسهت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم.
نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونههام و بوسید و گفت:
+مرسی که مال منی…
نوشته: •ماه تابانم•
فوق شیری و ضعیف ، فکر کنم باید دست بقلم بشم خودم بنویسم ، اخه ارباب و برده هم شد کتگوری؟ چرا هیچکس خشن نمینویسه؟ عاشق داستان های درکونی دارم ، درکونی محکم اووووووف
پرده اش و زدی نگفتی بعدا برای ازدواج دچار مشکل میشه؟ تازه شوهرش باید اوسگل باشه که اگه پرده اش و دوخته باشه میفهمه یا براش مهم نباشه باکره نیس
با ذوق و شوق ریدی تو آینده اش ادامه بده فقط داستانت رو زیاد کش نده طولانی هم نباشه.
داستان خوبی بود . نوشتنتو دوست داشتم . هرکسی سلایقی داره ولی در کل نوشتنت خوب بود داستانتو خوب نوشتی لا اقل جمله بندی غلط و غلط املایی و چیزای غیر باور نداشت بازم بنویس
عزیزان نوشته داستان ننوشته خاطره… از کدوم پرده زده شده حرف میزنید که وجود خارجی نداره؟؟؟؟؟داستانه داستانننن خاطره نیست … خیلیم قلمش عالی بود واقعا.
در جریانید که این فقط یه داستانه؟
ننوشته خاطره عا…
دارید سر کدوم پرده فشار میخورید😐
با خودتونم فکر میکنین دیگه به انتهای روشن فکری رسیدید که همه میگید آینده دختره چی میشه؟
چه آینده ای(
داستانه(خیالی)!!!
حس و حال اروتیکش خوب بود،،،
مبارکه،،،
کل بکشیم حالا،،،،
دستمال معروف رو بده بیرون دیگه،،، 😁😁😁😁😁😁😁
آفرین . تصویرسازی و روان نویسی و چهارچوب داستان و ماجرای اصلی داستان ات عالی بودند.
همه چی در حد فراتر از خوب بود اما جهت کمک بهت، فقط یک مورد به ذهنم میرسه که بگم.
پرده زنی آخرش و واکنش هر دو کارکتر داستان ات به این رویداد، یکم غیرواقعی بود. در واقع باید بگم که هیچ واکنشی در موردش وجود نداشت و این یکم باعث تعجب هست
خیلی خوب بود
دس به قلمتون عالی و فضاسازی ها و روایتگری ها بسیار خوب بیان شدند
به عنوان یه خواننده معمولی ، داستان خوبی بود ( البته نرمال بود ) نه خیلی عالی که ماندگار بشه مثل داستان کیر آباد که من خیلی خوشم اومد ازش . ولی در کل خوب بود . ( حداقل پارادوکسی من ندیدم داخل داستان ) .
این یکی دو نفری هم که میان چرتو پرت مینویسن رو هم اصلا آدم حساب نکن چه برسه به خواننده . اینا صبح یه اکانت میسازن تا شب اکانتشون یا بلاک میشه یا حذف !
به نظرم که نه از لایک ما خوشحال بشو و مغرور بشو ، نه از چرتوپرتای اینا ناراحت و مایوس !
برای نویسنده
از اینکه نویسنده به نوشتن علاقه دارد، شکی نیست و این قابل تقدیر میباشد.
گرچه متن قویتری را میتوانستیم داشته باشیم والبته دارای محتوا و هدف…
من بدلیل اینکه با موضوع ارباب-برده اصلاً حال نمیکنم ؛ از داستانت لذتی نبردم …
اما ادبیات و نگارشت خوب بود 👏
دوستانی که هی میگید داستانه وخیالی وکدوم پرده.حرف شما درست اما بنظرم خودشماهم وقتی داستان روخوندید اون پایین متوجه این قضیه شدید.واین موضوع بخاطر واقعی جلوه دادن درمتن داستان اشاره نشده تاخواننده حس بگیره.وبدون توجه به پیامی که نویسنده گذاشته نظردادن.اشاره هم کردن بعد چندشب.اونم درقالب کامنت نه انتهای داستان.
پس شرمنده اگر اوناقبل از کامنت داستان بودن اومدن ونظردادن.وشما اقای باهوش بعداز خوندن کامنتا داری بلبل زبونی میکنی
راستش با داستانهای لز و ارباب و برده زیاد حال نمیکنم .فقط دو سه تا پاراگراف اولش رو خوندم
جالب و برای من جدید بود
نمیدونستم تو زمینه لز تو این ابعاد سبک bdsm داشته باشیم
نگارشت خوب بود ولی مثل همیشه عالی نبود
چون حس کردم یه سری از جاها مطالب رو نمیتونی جمع کنی و سعی کردی ازشون بگذری
ولی لایک
هر چندبا رابطه ارباب و برده حال نمیکنم ولی داستان احساسی قشنگی بود
جالبه امروز که بعد از مدت ها خواستم داستان بخونم یه داستان دیگه از شما خوندم نویسنده ی محترم. واضحه که شما نویسندگی رو تجربی یاد گرفتی یا بهتره بگم درسش رو نخوندی و این از نوشته هات معلومه. عزیزم با تعریف های این جماعت کیر به دست ارضا نشو چون هنوز اول راهی و نوشته هات خیلی خیلی کار داره. از یه کلمه چندین بار استفاده نکن مثلا با ولع خوردم یا با ولع افتادم به جونش و با ولع فلان کار رو کردم. اوج داستانت جایی بود که به قول خودت پرده ی توله زده شد اما به دلیل پردازش ضعیف تبدیل به افت داستانت شد. انگار تجربه ای از زده شدن پرده ی بکارت یک دختر نداری. وقتی برای مخاطب خاص مینویسی باید نوشته ات هم خاص باشه. شما الان داری به صرف اینکه دختری برای شهوانی مینویسی بدون اینکه چیزی به مخاطب ارائه کنی و این بده. برای اینکه مخاطب حس تو رو درک کنه باید خیلی بیشتر از این سعیت رو بکنی. دوباره برات مینویسم که لطفا از چیزی که تجربه نداری ننویس چون فاجعه میشه.و در آخر داستانت از داستان های متوسط سایت آماتور شهوانی هم پایین تر بود متاسفانه
افرین خسته نباشی روان و ساده نوشتی در عین سادگی حس خوب به خواننده القا میکنه قلم ت مانا
ممنون از نگارش این داستان
این داستان از بسیاری داستان های دیگر سایت بهتر و قوی تر بود. در این شکی نیست. لذت رو تداعی میکنه. اروتیک خوب عاشقانه.
روان نوشته شده.
اما خالی از اشکال هم نیست.
زدن پرده بکارت خیلی پیچیدگی های فکری و عملی بیشتر داره. به این قسمت باید بیشتر پرداخته میشد.
لذت بردم عزیز ناشناس
موفق باشی
دوماد شدی؟