لذتی که تکرار نشد (۲)

1401/05/30

...قسمت قبل

خب اول میخواستم یه سری توضیحات راجع به قسمت اول بدم:
اول. این که خیلی ممنونم از همه ی اونایی که نظردادن حتی اونایی که با فحش و ناسزا نظرشون دادن… دوم. من آخر داستان ذکر کردم ادامه دارد خدمت اون دوستانی که گفتن لذتش کجا بود! …سوم. حتی تو کتاب های چاپی همیشه یا اکثر مواقع غلط املایی و ویرایشی پیدا میشه اینجا که جای خود داره و نوشتن تو گوشی به مراتب مشکل تر ( البته اینارو نمیگم که خودم رو مبرا کنم ولی در کل ممنون از اونایی که وقت گزاشتن و خوندن)… و درآخر اینکه ترجیح دادم تو قسمت هایی به صورت گفتاری بنویسم…
خب بریم ادامه داستان…
خلاصه از حرف ها و تعریف های استاد یه کمی اعتماد به نفسم بیشتر شد ولی بازم میدونستم شاید بتونم برای خودم رزومه خوبی درست بکنم و موفقیت آمیز باشه برگزاری اون کارگاه ها ولی قطعا بازم تو ارتباط برقرار کردن با دانشجویان و همکلاسیام قطعاً اون طوری که اون گفت نمیتونم عمل کنم…
چند روزی گذشت که استادمون بهم یه شماره داد گفت از دانشجویان ارشد هستن و قراره ایشون هم تو کارگاه ها مثل شما حضور داشته باشن به صورت نوبتی… (چون انگار تعداد داوطلبان زیاد شده بود و فقط بچه های کلاس ما نبودن و دانشجویان دیگه دانشکده هم اضافه شده بودند.) گفت باهاش هماهنگ شو و باهم دیگه مچ بشید و خودتون انتخاب بکنید که کدوم ساعت ها و روزها میتونید حضور داشته باشید کنار استادی که قراره کارگاه هارو برگزار کنه. همون موقع شماره شو سیو کردم و رفتم تک تک عکس های پروفایلشو چک کردم. ولی همون موقع رور بهش پیام ندادم چون میدونستم همین حرفارو هم استادمون به اون خانوم یا دختر هم زده! گزاشتم فردا، بعد ناهار تو همون سلف بهش پی ام دادم اونم نه فوراً ولی زود جوابمو داد با خوشرویی و گفت اگر فردا کلاس دارید یه تایمی همو ببینیم و باهم هماهنگ کنیم گفتم من هر روز کلاس دارم. گفت پس، فردا بعد تایم ناهار بیایید کتابخونه یا تو حیاط پشت آموزشی طرف اون آلاچیق ها همو ببینیم. منم طبق معمول گفتم فرقی نداره هر طور شما راحتید. بعد یه ویس داد که باشه میبینمتون. وقتی ویس داد، میتونم بگم بیشتر از ده بار گوش دادم و پروفایل شو چک کردم. یه ناهماهنگی خاصی بین چهره اش و صداش داشت. صداش خیلی بیشتر از اون چیزی میخورد که عکس های پروفایلش نشون میداد.
خلاصه فردای اون روز بعد تایم ناهاری، دیدم بهم زنگ زد گفت من کتابخونه هستم. هر وقت ناهارتون رو میل کردید بیایید.‌ که گفتم بعله حتما. ( اینم بگم که بعدا تو نظرات نگید مگه کتابخونه جای صحبته… کتابخونه دانشکده ما مخزنش جدا بود، و قسمت سالن مطالعه طبقه بالا بود که بیشتر مواقع دختر پسرها میرفتن باهم میشَستن کارهای درسی رو انجام میدادن مثل درست کردن پاور پوینت و اینجور چیزها خلاصه که میخوام بگم همیشه صدا بود). از سلف اومدم و تا برسم کتابخونه چند دقیقه ای طول کشید تو ذهنم بود دو تا نسکافه بگیرم ببرم ولی گفتم ممکن بهش برخوره و اصلا شاید متاهل باشه و فهمیدم فکر خوبی نیست. همین طور که وارد سالن شدم دیدم یه هو یه خانوم حدوداً قد بلند (تقریباً ۱۷۰ cm) پاشد از جاش و یه دستی تکون داد. رفتم پیشش و خیلی مودبانه باهام حرف زد و کلی پرسید که ترم چندی، چه جوریه درس ها و از استاداتون راضی هستی مثلاً و اینکه تعجب کرده بود استادمون منی که ترم دو بودم رو معرفی کرده بود، و خیلی رک گفت هی تو ذهنم میگفتم آخه دانشجو ترم دو رو چه به کارگاه و اینا که من لبخندی زدم گفتم نظر لطف شماست که خودش خندید گفت البته ناراحت نشی ها ولی الان که دیدمت گفتم نه این فرق میکنه… اونجا اولین باری بود که دیگه از فعل سوم شخص برای صدا زدنم و نسبت دادنم استفاده نکرد… و فهمیدم همونیه که فکرشو میکردم ولی بازم تو ذهنم کلی علامت سوال بود؟؟…
یه کمی جای تر حرف زدیم راجع به تایم هامون بعد فهمیدم هفته ای دو روز کلاس داره و بقیه روزا رو پاره وقت( انگار ۵ تا ۱۰) میره سرکار، فکر کنم تو یه آرایشگاه، کار ناخن انجام میداد. اولش یه جوری شدم انگار دلم براش سوخت که مثلا داره کار میکنه … نمیدونم یه اخلاق بدی که دارم خیلی زود به آدم ها حس ترحم پیدا میکنم… بعد یه هو انگار یه جرقه خورد تو مغزم که این مگه خوابگاهی نیست چه طور تا اون تایم بیرونه بعد گفتم شاید ارشده گیر نمیدن بهش ولی یک هو گفتم مگه خوابگاهی نیستید… اونم انگار جا خورد گفت چه طور گفتم آخه تایم کاریتون با تایم ورود و خروج خوابگاه نمیخوره… به هو باز با حالت شوخی گفت: خوب آمار داری ها، منم بلافاصله گفتم نه بابا چون هم اتاقیام دوست دختراشون خوابگاهی هستن از اونجا میدونم. بعد گفت نه بابا شوخی کردم، بعد با لحنی ام گفت : یعنی تو دوست دختر نداری؟ منم خندیدم گفت نمیدونم از کجا بگم برات… من حدود نه ساله که جدا شدم. و بعد از اون تصمیم گرفتم مستقل باشم درس بخونم سفر کنم و تنها زندگی کنم. بعد گفت البته پدرم وضعش خوبه همین خونه ای هم که اینحا گرفتم بابام خیلی کمک کرد که بخرم بعد فهمیدم که اصلا اجاره نشین نیست و صاحبخونه اس… بعد گفت چون تنهام وایه همین تصمیم گرفتم که کار کنم هم حوصله ام سر نره تو این شهر مُرده هم دوست پیدا کنم اخه تو ارایشگاه میدونی خیلی راحت میتونی با آدما دوست بشی و آدمای مثل منم زیادن که مطلقه باشن. منم کانل فهمیدم که دلسوزیم الکیه و این خانوم منم میتونه بخره بفروشه… بعد حرف هامون رو ادامه دادیم که تو حرفام یه هو ازم پرسید تو چرا خونه نمیگیری که میگی سختته تو خوابگاه موندن و تحمل کردن آدما، خونه بگیر راحت خودت باشی، نمیدونستم چی بگم از یه طرفی هم اون قدر توانایی مالی نداشتم هم مطمئن بودم خانواده ام شاید نزارن چون سنی هم نداشتم که بهش گفتم راستیش شرایطشو ندارم. بعد گفت تازه میتونی تو کانال تلگرام بچرخی آدمایی که مثل خودتن رو پیدا کنی خیلی ها دنبال همخونه ساکتن(منظورش کانال نیازمندی ها بود که هر دانشگاه داره معمولا) منم یه اهوم گفتم در تایید حرفاش. بعد بلند شد بره گفت اگر کلاس نداری من برسونمت بعد فهمیدم ماشین هم داره که گفتم نه ساعت ۳ یه کلاس دارم مجبورم تا اون موقع بمونم مزاحم شماهم نمیشم. بعد گفت اولا مراحمی بعدم اینکه هعی نگو شما… راحت صحبت کن من جای مامانتم بعد خندید منم لبخندی زدم گفتم باشه. و بعد گفتم البته شما سنی نداری که گفت خب اره زود ازدواج کردم ولی یه کم صورتم شکسته شده… (فهمیدم ۲۹ سالشه.) بعد باز بهم گفت بازم هر زور مایلی اگر میخوای تا خوابگاه ببرمت چون تو مسیرمه بعدم میتونی به سرویس یه ربع سه بیایی دانشگاه… یه کم مکث کردم گفتم آخه زحمت میشه گفت نه بابا چه حرفیه. باهم رفتیم پایین بعد رو کرد بهم گفت راستی من یه جزوه دادم انتشاراتی پرینت کنه. تو برو سمت ماشین ها تا بیام بعد اومد بره گفت ببخشبد حواسم نبود این سوییچ ماشینمه از دور نشون داد گفت زیر اون تیر چراغ پراید هاچبک سفید مال منه. گفتم نه بابا برید بیایید من راحتم منتظر میمونم همونجا، که گفت تعارف نکن پسرم با خنده برو بشین تا بیام. منم آروم رفتم سمت ماشین ولی باز نکردم که بشینم نمیدونم چرا ولی به نظرم زشت میومد که اولین برخورد و اولین بار بشینم تو ماشین طرف بعد بیاد که منو ببره انگار راننده منه… خلاصه منتظر موندم تا بیاد… ولی ذهنم فوق العاده بهم ریخته بود چون خیلی تو فکرش بودم( اولا اینکه که دقیقا تمام معیارهای منو داشت به عنوان یه پارتنر یا دوست چون هم ازم بزرکتر بود و هم واقعاً میشد باهاش تعامل کنی یعنی از اینا نبود که خودشو بگیره حتی نگاتم نکنه به قول معروف دختره پایه و بی آلایشی بود. و هم اکر میخواستم به سکس باهاش فکر کنم بازم همون بود که میخواستم هم مطلقه بود یعنی به کسی تعهدی نداشت و قطعا میدونستم دوست پسرم نداره چون اگر داشت میگفت تو حرفاش چون فوق العاده آدم رک و راست و یه رو بود نه از این بازیگرا که فقط نقاب میزنن و خودشون رو پشت شخصیت های رنگی قایم میکنن. خلاصه تو ذهنم باز گفتم فکر کردن به سکس باهاش خیلی زوده و الکی به خودم امید نمیخواستم بدم… از خصوصیات بدنیش بخوام بهتون بگم: گفتم که نسبتاً قد بلند بود البته به نسبت میانگین قدی خانوم ها چون تقریبا ۱۷۰ برای خانوم ها بلند حساب میشه. و صورت تقریبا گرد و آرایش غلیظ و یه خال هم تقریبا زیر چونه اش داشت که برای من زیبا بود. البته خودش میگفت که دوسش نداره و شاید بره لیزر کنه. فرم بدنش هم نسبتا خوب بود البته اینایی که میگم برداشت های من تو دیت یا قرار اول مون بود تو محیط دانشگاه( که در ادامه قسمت بعد اگر برسیم بیشتر از جزییتاش میگم) یه شلوار گشاد و بلند که روی کفشاش هم گرفته بود. و یه مانتوی که پایینش چین داشت و تا تقرییا زانو شاید یه کم بالاتر بود…( البته اینم بگم موقعی که من رفتم پیشش به این شکل نشسته بود یعنی کاپشنش رو درآورده بود و زیر کیف اش بود روی میز) و دست ها، چون آستین های مانتوش بالا بود میشد فهمید بدنی سفید داره. چون دستاش سفید، مثل برف بودن. تو دست راستش یه ساعت ِ، طلایی بود که خیلی به ظاهرش میومد به نظرم خیلی با وقار تر کرده بوده اش. و دست چپش از این دستبند های چنتایی که اوناهم زیبا و متناسب بودن به دستاش. وقتی اومد یه لبخند زد از دور بعد گفت امان از دست تو؛ پسر چه قد خجالتی هستی و تعارفی که گفتم نه بابا داشتم تلفن حرف میزدم یادم رفت که بشینم. بعد سوییچ رو زدم و نشستیم و یه کم غر زد که از صبح جزوه رو داده پرینت کنن الان که رفته بگیره باز منتظر مونده که منم گفتم عادیه برای این همه دانشجو یه انتشاراتی به این کوچیکی جوابگو نیست اونم دست تنها، که گفت چی بگم والا… بعد تقریبا سکوت شد بینمون و منم واقعا معذب بودم. اونم احساس میکردم که داره آروم زیر لب حرف میزنه بعد یه هو پرسید راستی لپ تاب داری دیگه گفتم اره. گفت خب پس خوبه باهم میتونیم پاور استاد رو بگیریم و روش کار کنیم و برلی خودمون یه پاور خلاصه در بیاریم که گفتم مگه قرار نیست از روی همون پاور استاد بگه و ماهم کنارش باشیم و بعضی هارو هم شاید ما توضیح دادیم از رو ولی بیشتر ممکنه که کارهای عملی رو به ما بسپره و این چیزها که گفت خب پاور خلاصه باعث میشه رو مطالب اشراف کامل داشته باشی. که فهمیدم واقعا تو درس و این کارا جدی و منظم و هم درسخون.
نزدیک خوابگاه میشدیم که گفتم دستت درد نکنه مرسی واقعاً چون لازم بود بیام خوابگاه ولی چون تایم سرویس رفت به برگشت نزدیک بود قیدشو زدم، چون سخت میشد مخصوصاً اینکه با خودم کاپشن نیاوردم و فقط با هودی، صبح اومدم که طرف عصر سرد میشه که گفت خواهش میکنم آقا… البته اقا رو کش داد و خندید گفت مراقب باش پسرخوب بعد خواستم که کمربندمو باز کنم که پیاده شم یه هو دستشو اورد جلو برای خداحافطی منم جا خوردم بعد گفت بدو دیر شدم توام هعی خجالت بکش. بعد لبخند زدم دست دادم اونم رفت… بعد که رفت پیش خودم گفتم قطعا مخشو باید بزنم و این همونیه که میخوام برای یه رابطه…( ادامه دارد…)

نوشته: هیچکس


👍 24
👎 8
32701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891372
2022-08-21 01:20:03 +0430 +0430

باه‌باه😂
اومدم بگم که این داستان مال من نیست حقیقتا و همین الان چشمم هم بهش خورد متاسفانه!

1 ❤️

891383
2022-08-21 01:38:32 +0430 +0430

طرز داستان نوشتنت جوریه که اگه سری داستانهای هری پاتر رو نویسندگی میکردی نه تنها از روش فیلم نمی ساختن که هیچ بلکه شاید با ارفاق ۱۰۰۰نسخه از روش چاپ میکردن که اونم میموند انتشاراتی از بس نوشتنت خالی از کشش و جذابیته

1 ❤️

891397
2022-08-21 02:38:06 +0430 +0430

یه کم بیشتر جلو ببر داستانو هم فاصله قسمتا زیاده هم پیشرفت نمیدی

1 ❤️

891421
2022-08-21 07:51:23 +0430 +0430

خدایا چه اصراری داری بنویسی
یه نرم افزار word نصب کن روی لب تاب کوفتیت ، نوشتت و سه بار بخون ، جمله بندی ها رو چک کن بعد بیا بزار ، یه پرانتز اون وسط ته نداشت فقط باز شد . به در و دیوار زدنت توی داستان واقعا روی اعصابه ، ببین پسر جوون از همون خانوم 29 ساله سفید برفی با اکسسوری های طلایی و چند تیکه بخواه تو نوشتن کمکت کنه
وارد کتابخونه شدم از تقریبای انتهای سالن خانمی برام دست تکون داد ، بهش میخورد حدود سی سالش باشه ، قدی متوسطی داشت و از نظر اندام هیکل تقریبا پر ، تا بهش برسم کاپشنش و در آورد
خب بخوام بگم هم سینه های جذابی داشت هم اینکه موهای بلندش از پشت شالش بیرون بود ، موهایی که هایلایت شده بود و لخت بود ، و این نقطه ضعف منه ، من عاشق موی بلند بودم ، تصمیمم و گرفتم با روحیه ای که از استاد گرفته بودم بابد مخشو میزدم .
نه مثل من به این شلختگی در لحظه ولی یکم آروم و جذاب تر بنویس تا خواننده لذت ببره
نوشتت پاراگراف بندی نداره ، و استقلال جمله معلوم نیست ، نقطه بزار و پاراگراف ها رو مشخص کن

1 ❤️

891429
2022-08-21 08:48:18 +0430 +0430

اینکه میگی موهای بلندش از شال ببیرون زده بود! تو دانشگاه کی شال میزاره ! احیانا شما چنو سالی خارجی!؟
بعدشم همه ماشاالله ویراستارو و نویسنده و کارشناسن!
حال نمیکنید نخونید از همون اول…
نیازی نیست وقتتون تلف کنید.
این داستان طولانی و با این سبکه!
فکر کنم چون باعث میشه دستا از تو شورتاتون بیاد بیرون ناراحتتون میکنه🤣

0 ❤️

891474
2022-08-21 14:26:11 +0430 +0430

داداش دوستان این مراحل اشنایی ومخ زنی شما رو سیرتاپیاز باجزئیات نمیخوان که دوقسمته هنوزم داری اشنامیشی درفکر تورکردنش.
بابا یه مقدارتوضیح کافی بود وهمون قسمت قبل همه فهمیدیم چطور شدکه اشناشدی تااخرش.برو سر اصل مطلب هی نچرخون مارو.
خوبه دقیق توضیح دادن اما اینجا کم حوصله هستن و دوست دارن بدون گزافه گویی متن از خاطره سکسی بخونن داستانی که اگر چندقسمت هست حداقل دست کم یه نیمچه سکسی وتحریکی داشته باشه.شما با اصول نوشتن اشنایی داری؟ایامیدونی داستان رو کجا داری منتشرمیکنی؟

0 ❤️

891476
2022-08-21 14:37:06 +0430 +0430

راستی hichkas عزیز شما ازاین حرفا نمیزدین‌‌.
دست منه خواننده اصلا از اولم توی شورت نبود بخواد این متن دربیاره.درسته خیلیا هستن اما درمقابل افرادی هستن مثل بنده که فقط برای مطالعه و سرگرمی میخونن نه برای تحریک و ارضاشدن و…
واون دوستانی که نقد کردن و خودم هم انتقاد کردم درکل واز بابت نظر شاید اکثر خوانندگان باشه ازسایت وداستان سکسی صرفا داستان بامضامین کاملا سکسی ویا نیمه سکسی بخوان.ودراین میان داستانی مثل این فکرنمیکنم هرچقدر هم زیبا وصحیح نوشته شده باشه رضایت اکثریت رو بگیره.
درواقع اینجا جایی هست که کسی که میادجوری تحریک بشه که دستش بره توی شورت نه اینکه عامل تحریک معکوس بشه وبشه باعث بیرون کشیدن دست از شورت.پس اینجا مشکل از کجاست؟

0 ❤️

891492
2022-08-21 15:45:07 +0430 +0430

دیسلایک بهت میدم چون واسه چسه نوشته بودی هیچی ام نداشت

0 ❤️

891510
2022-08-21 17:19:18 +0430 +0430

درسته دوستان. چون اولین بارم بود که میخواستم تو این سبک بنویسم فکر میکردم توضیحات کامل باید باشه. خیلی ممنون از نقد های به جاتون. حتما تو قسمت بعد جبران میکنم این کم تحریک پذیری مخاطب رو. ( ممنون از تیزی ۶۹۱۰)

0 ❤️

891585
2022-08-22 02:31:34 +0430 +0430

هیچکس جان شما بزار روی حساب دانشگاه نرفتنم ، آرزو به دلش موندم قسمت نشد

0 ❤️

891600
2022-08-22 03:33:01 +0430 +0430

به زودی حتما قسمت آخر رو مینویسم میزارم. ولی خب مجبورم از داستان کم کنم تا تو سه قسمت تموم شه.

0 ❤️

892078
2022-08-25 09:28:41 +0430 +0430

بنظر میتونه داستان خوبی باشه .قسمتهاش را طولانی تر کن یا زود به زود ادامش را بزار

0 ❤️

892376
2022-08-27 14:39:38 +0430 +0430

عال بودی موضوع خوبی هست لطفا ادامه بدین

0 ❤️

892675
2022-08-29 09:04:04 +0430 +0430

وای وای چقدر فاجعه نوشتی بشر
بعد گفت بعد گفتم
رشیدی بابا ننویس جان ننت ننویس خوب

0 ❤️