ماجرای من و دوستم مریم

1402/06/20

سلام اسمم شهرزاد هست و ساکن یه شهر مرکز استان هستیم . ۳۴ ساله هستم و متاهل و دارای یک فرزند . من اصالتا از یه شهر دیگه به خاطر ازدواجم به اینجا اومدم و اون حس تنهایی و غربت را همیشه داشتم . ماجرا از اونجا شروع شد که شوهرم توی یه دستگاه دولتی استخدام شد و صبح تا عصر خارج از شهر محل کارشون بود و دائم سر کار بود و چون‌ سرویس داشتن برای آمد و شد همیشه ماشین ما توی خونه پارک بود. همسایه ما پدر شوهرم هست که ما خونه را ازش خریدیم و بعد یه مدت به خاطر رفتارهای بد برادر شوهرم و درگیری های خانوادگی بین شوهرم و خانواده ش و اذیت و آزار اونا به کل قطع رابطه کردیم و یه جورایی منم خیلی تنها شدم . پسرم مقطع ابتدایی درس میخونه و صبح های زمستون مجبور بودیم تا مدرسه که بیست دقیقه با خونه فاصله داره بچه را ببریم و خوب با کار شوهرم ساعت مدرسه ناهماهنگ بود و من مجبور شدم بچه را ببرم مدرسه و بیارم و چون هوا سرد بود با ماشین بچه را برد و آورد میکردم . توی این رفتن اومدن ها با مادر یه هم مدرسه ای های پسرم آشنا شدم به اسم مریم که خیلی خانم باوقار و با کلاسی بود و خونشون دو تا خیابون با ما فاصله داشت . بعد آشنایی قرار شد یه هفته من بچه ها را ببرم مدرسه و یه هفته اونا دوتا بچه را ببرن مدرسه و اینجور شد که با هم دیگه خیلی دوست صمیمی شدیم. گاهی شوهر مریم بجای مریم میومد بچه ها را می برد مدرسه چون شوهرش شغل آزاد داشت و صبح اول وقت نیاز نبود که بره سرکار ( شوهر مریم اسمش رضا هست و خوشتیپ و جوان و اهل ورزش و خوش برو رو و خوش مشرب هست )و منم که تنها بودم و هیچ دوست و آشنایی اون نزدیک نداشتم تمام وقتم یا کار خونه بود یا مثلا حرف زدن با مریم و دیدنش و بگو بخند من در طول روز نهایتش چند دقیقه ای با مریم حرف زدن بود . بعد یه مدت من خودم کلافه شدم بس که تنها توی خونه موندم و به مریم گفتم من بچه ها را میبرم و میارم خودم و تنهایی پوسیدم صبح تا عصر توی خونه و مریم گفت چه بهتر و ما حرفی نداریم ولی یه مبلغی به عنوان کرایه بگیر که ما معذب نباشیم و تو سرویس مدرسه بچه خودت و بچه ما باش و منم قبول کردم . یه روز صبح وقتی که رفتم بچه ها را ببرم برسونم مدرسه مریم سر راه سوار کردن بچه ش بهم گفت که حال شوهرم رضا خوب نیست اگه میشه بعد رسوندن بچه ها بیا از این طرف ما را ببر برسون به بیمارستان و دکتر و دوا و اگه کار ما طول کشید و تا ظهر نیومدیم بهت زنگ میزنم بچه ما را وقت برگشت ببر خونه خودتون نگهداری کن تا ما کارمون تموم شد بهت زنگ میزنیم و یا خودمون میایم دنبال بچه‌ یا زحمت میدیم بیای دنبالمون و بچه را بیاری و انشالله جبران زحمت میکنم . وقتی رفتم بچه ها را رسوندم و برگشتم زنگ زدم و مریم گفت شوهرم خیلی درد داره و نمیتونه راه بره و صبر کن یواش یواش میایم سوار میشیم . بعد مشخص شد شوهرش سنگ کلیه داشته بیچاره و از درد روی پا نمی تونسته به ایسته و چون دل درد و کمر درد داشته شک کردن نکنه آپاندیسیت باشه و رفتن چکاپ کامل و آزمایش و … . وقتی که شوهرش را دیدم با اون حال دلم سوخت و
پیاده شدم کمک مریم دادم سوار ماشین بشه . مریم زیر بغل شوهرش را گرفته بود ولی تنهایی نمیتونست وزن رضا را تحمل کنه و منم رفتم زیر اون بغلش را گرفتم کمک مریم و با هر سختی بود سوارش کردیم و رفتیم بیمارستان . وقتی رضا دست انداخت روی شونه هام و وقتی ناخواسته بدنم را لمس کرد و حتی بدنمون بهم مالیده شد توی سوار و پیاده کردن یه حسی بهم دست داد و انگار خوشم اومد . اون روز گذشت و شوهرش رفت سنگ شکن و چند روز هم خونه استراحت کرد و خوب شد و توی این چند روز که دستشون بند دوا درمان بود به منم لیست خرید و کارای خونه دادن و یه جورایی پای منم به خونشون باز شد و مریم و رضا مرتب میگفتن چقدر شما خانم و مهربون هستی و فامیل ما یه سر هم نیومدن بزنن خیلی هاشون و شما عزیزتر فامیل هستی و… خلاصه دیگه من با مریم و رضا خیلی عیاق شدم و یه روز گفتن شام با آقاتون بیاین اینجا دور هم باشیم و من هم قبول کردم و رفتیم و خیلی خوش گذشت و دوست جدید خانوادگی همدیگه شدیم . یواش یواش مریم و رضا صبح و ظهر که منو میدیدن شوخی میکردن و با اشاره و چشمک حرفای زناشویی میزدن که مثلا امروز چه ناز شدی و دیشب خبری بوده و چه سر حالی و دیشب چند بار حال کردین و خوش بحال شما که همش حموم میرین و…یه روز صبح که بچه ها را بردم مدرسه دم در خونه مریم اینا شوهر مریم بچه را آورد سوار کرد و گفت که من چند جا کار دارم امروز و شاید تا شب هم نیام و مریم تنهاست و بیاین پیش هم باشین امروز و یه چیزی همینجا پخت و پز کنین و با بچه ها بخورین و…منم تشکر کردم گفتم مزاحم نمیشم و رفتم و توی مسیر مریم تماس گرفت و گفت باید بیای امروز من منتظرتم و منو گذاشت توی خجالت که حتما برم . وقتی برگشتم رفتم دم در خونه مریم اینا و پارک کردم برم داخل دیدم شوهر مریم از ماشین خودشون پیاده شد و گفت مرسی که اومدی خانومی و سریع در را با کلید باز کرد و گفت بفرمایین داخل و به محض اینکه رفتم داخل در را پشت سر هر دو تامون بست و توی پارکینگ یه دونه با دستش زد روی باسن من و گفت چقدر نازه خوش بحال شوهرت هم شوکه شدم هم خنده م گرفت هم خوشم اومد . برگشتم تعجب آور نگاه رضا کردم گفتم از شما بعیده آقا رضا و اگه مریم ببینه چی میگه؟ خندید گفت مریم خودش همیشه میگه باسن شهرزاد عجب چیز خوشفرم و قشنگیه . خواستم حرفی بزنم که رضا از پشت بغلم کرد و مثل اینکه پارچ آب یخ روی من بریزن بدنم یخ کرد و بی حس شد . چسبید از پشت سر بهم محکم و از روی شلوار و مانتو مالید خودش را بهم و سینه هام را از پشت سر که چسبیده بهم گرفت و لباش را آورد کنار گوش و گونه هام و گفت با اجازه و بوسم کرد و چند ثانیه توی بغلش نگهم داشت و منم نه پاهام توانایی حرکت داشتن نه زبونم یاری کرد حرفی بزنم . جوری که چسبید بهم حس کردم‌ که الان باز کنم بدم پایین شق شده آماده همه را بهم تحویل میده .‌ حالتش حال مرد های خیلی هات را داشت . (دروغ نمیگم وقتی بغلم کرد اولش ترسیدم ولی بوی ادکلن ش دستان پر موی مردونه ش و صورت زبر مردونه ش و نحوه مالوندن خودش به من و تن صداش یه جورایی بهم حال داد و بعد که از چند لحظه که از بغل رهام کرد و رفتم داخل پیش مریم حس کردم ترشحات دارم و خیس شدم . )وقتی خداحافظی کرد غیر ارادی بهم دست دادیم و اصلا انگار خیلی وقته با هم دوستیم و ناراحت نشدم . تا ظهر اون روز فکرم درگیر رضا بود و از اون طرف هم مریم همش حرفای سکسی میزد که فلان خانم هست میاد دنبال پسرش دم مدرسه یه دوست مرد داره مرتب میکنن و اون آقاهه خیلی جیگره و به هر زنی پیشنهاد بده نه نمیگن بهش و …چند بار خواستم ماجرا بغل کردن منو توی پارکینگ به مریم بگم ولی گفتم زندگی زن و شوهری شون بهم میخوره . وسط حرفا و غذا پختن و تعریف ها که مریم با آب و تاب میکرد گفتم مریم اگه اون مردی که گفتی دوست اون خانمه است به تو پیشنهاد بده چی میگی؟ گفت شک‌ نکن میرم باهاش ‌ . گفتم پس شوهرت و زندگیت ؟ گفت اونا سر جای خودشون ولی ما هم‌ دل داریم و خندید . گفتم واقعی میگی؟‌ گفت اره . گفتم شوهرت بفهمه چی؟ گفت خب بفهمه . گفتم شر بپا میشه . گفت نه شر نمیشه . گفت رضا و من از این حرفا نداریم . از کسی خوشمون بیاد رو راست میگیم بهم دیگه . گفتم زیادی راحت نیستین؟‌ گفت نه ما از قبل ازدواج دوست بودیم و با هم اوکی هستیم همه جوره و بی خجالتیم . گفتم رو راست میگی من فلان مرد را میخوام؟ گفت میگم اگه بخوام . گفتم شوهرت چی اونم میگه؟ گفت آره مثلا تو را هم گفته دوست داره بکنتت جلوی من . واقعی مخم سوت کشید ولی خندیدم با مریم . گفتم تو چی گفتی به شوهرت وقتی گفت دوست داره با من بخوابه؟ گفت منم گفتم شهرزاد جیگره و ارزشش را داره و من خودمم دوسش دارم و میخورم کمکت . گفتم مریم شوخی نکن راست بگو . گفتم بجون یه دونه پسرم راست گفتم . گفتم مگه تو زن هم دوست داری ؟ گفت من کی چی که ناز باشه دوست دارم و زن و مرد نداره و خود تو هم راه بدی همین الان جوری میخورمت که از حال بری . هم خنده م گرفته بود هم هنگ کرده بودم هم تعجب کرده بودم هم فکر کردم منو دست انداخته هم دوست داشتم ببینم واقعی هست یا شوخی و کنجکاو شدم که چقدر صحت داره حرفای مریم . بهم گفت میخوای تست کنی ؟ امتحانش مجانی هست . گفتم چطوری ؟ گفت پنج دقیقه بزار کارمو باهات بکنم و تموم . گفتم چه کاری؟ گفت آره یا نه؟ گفتم چی؟ گفت آره یا نه فقط بگو آره یا نه ؟ گفتم دیوونه شدی؟ گفت نه میخوام بدونم خودت آره یا نه ؟‌ گفتم من نه ولی اگه تو واقعی اره هستی بگو . گفت شهرزاد من آره ی آره ی آره هستم . شوخی نمیکنم . خندیدم گفتم مثلا چیکار میکنی من بگم آره ؟ گفت بگو و ببین . گفتم مثلا منم آره که انگار یهو یه آدم دیگه شد و منو مثل شوهرش بغل کرد و دست انداخت و دکمه شلوارم را باز کرد . گفتم مریم حالت دست خودته ؟ گفت اره مگه ندادی پس ببین . شلوار منو‌ از پام در آورد وسط پذیرایی و گفت باز کن ببینم همه را در بیار . انگار رییس من بود و با لحن دستوری میگفت ولی با اجبار هم ادامه میداد و دکمه ها مانتو را باز کرد و منو با شورت و سوتین کرد . بازم هم ترسیدم هم چون وسط کاراش مکث میکرد گفتم شوخی داره میکنه . یه لحظه منو گفت بشینم روی کاناپه و به محض اینکه نشستم شورت را از پام در آورد . خدایی قصد نداشتم به اینجا برسه ولی دیدم پاهام را گرفت شون بالا و گفت مشخصه دائم میدی به شوهرت که اینجور صاف کردی منم گفتم من همیشه تمیز و صاف میکنم .‌ بازم باور نمیکردم ولی پاهام را با فشار باز کرد از هم و گرفت بالاتر و شروع کرد به خوردن من و‌ با احساس واقعی میخورد چون صدا میداد خوردنش و حرفا که میزد مشخص بود حشری شده حسابی و زبونش را لای درز کوس من میکشید و میگفت کوس به این نازی و سفیدی و تپلی نخورده بودم تا الان !!! گفتم مگه‌ قبلا کردی از اینکارا؟ گفت اره با چند تا دوستام حال کردیم . اونجا فهمیدم واقعی مریم راست میگفت . جوری منو خورد که چشمام سیاهی میرفت و می لرزیدم و خواهش میکردم ازش یواشتر بخوره . کار خودشو کاملا بلد بود . انگشت توی کوس من کرد و همزمان لیس زد و بعد گفت کون هم دادی تا الان ؟ گفتم کم دادم و‌ درد داره . گفت شهرزاد عجب چیزی هستی و بیا ببرمت حال کنی با خودم . گفتم کجا گفت با دوستام و خندید و زبون زد به کونم و سعی کرد کونم را با زبون قلقلک بده و بازش کنه . گفتم از کون بهم ور نرو انگشت نکن ‌ اذیت میشم . گفت واسه کیر دار ها هم همینو میگی و خندید . ده دقیقه منو خورد همه مدلی که دوست داشت و بعد گفت بخواب زمین به کمر و نشست دهن من و گفت بخور . گفتم نه ولی گفت باید بخوری خوشمزه است و کوسش که اصلا مو نداشت را گذاشت دهنم و منم لای کوس را خوردم و بوی شهوتش را حس کردم اول خوشم نیومد ولی هر چی خوردم انگار خوشمزه تر شد و سه دقیقه نشده کمرش را چرخوند چند بار و توی دهنم کمر زد و آه بلند کشید و سریع از دهنم بلند شد و گفت تو که از منم استاد تری و باز رفت پای های منو‌ باز کرد و‌ شروع کرد زبون زدن زیر چوچوله ی من و انگشت توی کوس من کردن و حرف کیر شوهرش را پیش کشید که‌ کاش بود و میکردت الان . حس عجیبی داشتم بار اول من بود ولی خوشم اومد . گفتم کیر شوهرت چقدره؟ گفت بزرگه پاره ت میکنه میخوای؟ توی اوج لذت و شهوت بودم و گفتم اره من کیر میخوام و کیر شوهرتم میخوام . گفت امروز نصیبت میشه. دو دقیقه نشده منم ارضا شدم بد جور که بی حال بی حال شدم . بهم گفت شهرزاد زنگ بزنم رضا بیاد؟ گفتم که چی؟ گفت که بکنیم دوباره؟ گفتم فکر بد میکنه بعدش راجع به ما . گفت نه خیالت راحت و جنبه داره . خیلی دوست داشتم حالا که‌ پیش اومده با رضا هم یه دور حال کنم . ولی میترسیدم . اون روز تا ظهر چند بار مریم پیشنهاد داد بزار زنگ بزنم ببینم راه داره رضا بیاد بازت کنه نتونی بری دستشویی ولی گفتم نه این دفعه نه . تا قبل اینکه برم دنبال آوردن بچه ها یه دور دیگه با مریم لز کردیم و خیلی حال داد . وقت بشه باز مینویسم براتون …‌ شهرزاد

نوشته: شهرزاد


👍 20
👎 6
34801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946829
2023-09-11 23:45:13 +0330 +0330

قشنگ بود. ادامه بده

0 ❤️

946863
2023-09-12 01:19:47 +0330 +0330

تصادفی خوندم،اگه یه جاهایی لهجه نمیداشتی بهتر میشد اما چون قرار نیست تو این سایت همه نویسنده باشن میگم بد نمینویسی،البته جای تمرین زیاد داری،همینکه جرات نوشتن داشتی خوبه،ادامه بده نوشتنو و …مرسی

0 ❤️

946871
2023-09-12 01:42:58 +0330 +0330

عاخ خیس شدم💦

0 ❤️

946898
2023-09-12 03:18:32 +0330 +0330
D&G

جالب بود… ادامه بده❤️

0 ❤️

947046
2023-09-12 23:39:49 +0330 +0330

چه مزخرف شده
ریدم تو خودتتون و فتیش خیانتتون

0 ❤️

947212
2023-09-13 16:21:35 +0330 +0330

عالی بود بنویس

0 ❤️

947544
2023-09-15 11:08:26 +0330 +0330

یکی از داستانهایی که بیشتر میخوره واقعی باشه،بنویس

0 ❤️

947592
2023-09-15 22:26:24 +0330 +0330

نمیدونم چطور تو این داستانها اینقدر همه زود وا میدن کار به سرانجام میرسه بابا ما دست که هیچ اشتباهی زنهای همسایه یا فامیل بدون اینکه کار خاصی انجام بدیم برداشتی بکنن میبینی یه بی آبرویی واسه آدم درست میکنن که بیا و ببین اونوقت اینجا خانمه خودش واسه شوهرش مورد جور میکنه جالبه

0 ❤️

948390
2023-09-19 23:19:53 +0330 +0330

ادامه شو بزار

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها