سکس من متاهل با زن شوهردار

1402/12/17

علاقه ای به نوشتن نداشتم ولی از بس اینجا داستان های دروغ شنیدم ک تصمیم گرفتم خودن یکی از داستان های واقعیم رو مینویسم .

من رسولم ۳۵ سالمه متاهلم قدم ۱۸۵ وزنم ۹۸ کارمند یه شرکت خصوصی ام و توی یکی از شهرستان های تهران.
وضع مالیم متوسطه تیپ و قیافه ام هم هیی بدک نیست ولی تا دلتون بخواد زبانبازم.
چند وقتی بود دنبال یه رابطه و سکس جدید بودم کسی گیرم نمیومد تا اینکه یه روز اتفاقی به استوری یکی از خانم های پیجم که تازه هم فالو کرده بودمش واکنش نشون دادم و اونم جواب داد و سر حرف باز شد.خانم متاهل اما خیلی جوان ،از خودم ۱۰ سال کوچکتر بود یعنی ۲۵ سالش بود که ۴ سال بود ازدواج کرده بود ،خیلی هم به اصطلاح امروزیا کیوت بود.
اول گفتم بعیده که بهم پا بده اما دیگه تمام انرژی و هرچی ک بلد بودم رو گذاشتم و مخش رو زدم.علاوه بر چت و ویس ،چندین بارم همو از دور دیدیم و بعدش یکی دو بار سوار ماشینم شد و دور دور کردیم اما تو ماشین اصلا بهش دست نزدم.
توی چت ها هی بهش میگفتم برای سکس اما میگفت زوده صبر کن موقعش ک شد بهت میگم.

خلاصه
یه روز گفت شوهرم نیست و شب دوستم میاد پیشم میتونم ۲،۳ ساعتی بیام بیرون.
منم خدا خواسته رفتم دوش گرفتم و به خودم رسیدم و کلید باغ رفیقمم گرفتم و منتظر خبرش شدم.حدود ساعت ۱۰ شب زنگ زد بیا دنبالم من رفتم سوارش کردم و رفتیم مکان.
ی تخت دونفره تو اتاق بود رفت خوابید روی تخت و منم نزدیکش گفتم اجازه هست بیام کنارت دراز بکشم گفت بله بیا.
رفتم پیشش خوابیدم دستم رو کردم توی موهاش و حسابی نوازشش کردم.بعد شروع کردم خوردن گوشهاش و گردنش و بوسیدن و لب گرفتن.لب هایی ک خودش بهم میداد انگار خوش طعم ترین عسل دنیا بود.
دکمه های مانتوش رو بازم کردم دستم رو کردم زیر لباسش سینه هاش رو آروم نوازش کردم و همچنان صورتشو میبوسیدم .پیرهنش رو درآوردم و ممه های تپل سایز ۸۰ اش رو شروع کردم به خوردن و مالیدن.خودمم لباسام رو دراورده بودم .بدنم که میمالید رو بدنش انگار مثل یه کوره داغ بود ،حتی بهش گفتم ،گفتم چرا انقدر بدنت آتیشه.
حسابی مالیدم و خوردم رفتم سراغ شلوارش،شلوارش تنگ بود همزمان با شرتش با هم در اوردم شروع کردم به خوردن کسش،همزمان هم با دستام پاهاش رو نوازش میدادم ،کوسش ،کنارهای رونش،قوزک پاش و همه رو خوردم ،هیچی نمیگفت فقط نفس های عمیق میکشید.دروغ نگم توی همون مرحله مالیدن و خوردن ارضاش کردم.
بعد اون شروع کرد به خوردن گردنم و قفسه سینم اما کیرمو نخورد بهش گفتم نمیخوری گفت نه گفتم باشه هرچی تو بگی.از روم بلند شد منم همون حالت چند ثانیه ای دراز کشیده بودم که دیدم دوباره اومد روم و رفت سراغ کیرم و شروع کرد ساک زدن انصافا خوب خورد با اون لبهای قشنگ و با نمکش.
دیگه خوابوندمش پاهاشو دادم بالا و زدم توش تنگ بوداااا احساس میکردم کیرم تا آخر نمیره توش،هرچی فشار میدادم انگار بازم یه نیم سانت از کیرم نمیرفت تو کسش از بس تنگ بود.چند دقیقه ای روش تلمبه زدم و همزمان سینه هاش رو میخوردم که انگار رفته بود توی فضا.
بهش گفتم به پهلو بخواب،به پهلو خوابید و کون خوشگلش رو انداخت بیرون من کردم محکم و استوار کیرم شده بود مثل تیر برق به معنای واقعی داشتم میگاییدمش.
گفتم پوزیشن عوض کنیم.
از تخت اوردمش پایین حالت ایستاده قمبل کرد،خم شد دستاشو زد کنار تخت و کونش رو داد عقب، منم فرو کردم دوباره تو کسش و در حین تلمبه زدن هم ممه هاش رو میگرفتم هم با دست صورتش رو برمیگردونن به سمت خودم و ازش لب میگرفتم.
(حدود ۲۰ دقیقه ای از شروع تلمبه زدنم گذشته بود )
یهو در حین تلمبه زدنم خودشو جدا کرد و خوابید رو تخت گفت بسه من اوکی شدم.
گفتم حالا حالا ادامه داره گفت نه بخدا اذیت میشم زودتر بیارش گفتم باشه
دوباره خوابیدم روش و شروع کردم تلمبه زدن اما نمیومد ،گفت چرا نمیاد ،گفتم اگه بخوای ابم بیاد باید به شکم بخوابی من کس از پشت بکنمت و تو هم در حین کار کونت رو بمالی بهم تا تحریک بشم و ارضا بشم.گفت باشه موقعی که داشت برمیگشت تو حالت داگی نگهش داشتم و چند دقیقه ای داگی کردمش و گفتم حالا بخواب .گفت رسول به خدااا پاره شدم
اینو که گفت یهو تحریک شدم همینطور ک به شکم خوابیده بود منم خوابیدم رو کونش و چند دقیقه ای این مدلی کردم بازم نیومد دوباره برش گردوندم پاهاشو باز کردم و شروع کردم به تملبه زدن و هی به مغزم فشار آوردم و فکرای سکسی کردم تا یهو ارضا شدم و پاشیدم روی شکمش…
خالی خالی شدم اصلا توان نداشتم دیگه،از بهترین سکس های عمرم بود ، تایم سکسم بجز تایم مالیدن و خوردن،یعنی تلمبه زدنم حدود ۲۵ تا ۳۰دقیقه طول کشید. اونم بهم گفت ک بهترین سکس عمرش بوده و از همه چیز راضی بوده.

اینم بگم که در طول سکس اصلا از شوهرش چیزی نگفتم که مثلا بگم من بهتر میکنم یا شوهرت و از این حرفا.

خلاصه که الانم با همیم هنوز ولی فرصت سکس مهیا نشده .

خوش باشید

نوشته: رسول


👍 25
👎 14
57801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974158
2024-03-07 23:22:03 +0330 +0330

عجب داستانی بود دمت گرم بعد از چند وقت یه داستان کص شعر تر از بقیه خوندم…


974189
2024-03-08 01:10:02 +0330 +0330

تبلیغات یا داستان؟
یه اهنگ و تیزری هم پخش میکردی
لوگو هم میساختی

0 ❤️

974203
2024-03-08 02:32:43 +0330 +0330

از روی پاراگرافت یا تیترت مشخص بود جقی هستی و تو هم اومدی تراوشات ذهن مجلوقت رو اینجا تخلیه کنی
فقط تا زبانباز بودنت خوندم و تایید کردی جقی بودنت رو

0 ❤️

974231
2024-03-08 09:51:27 +0330 +0330

کس و شعر بود ولی جالب نوشتی

0 ❤️

974243
2024-03-08 12:34:46 +0330 +0330

نیم سانت اخری کیرت جا نمیشد 🤣جل الخالق

0 ❤️

974263
2024-03-08 14:44:13 +0330 +0330

خوبه حوصله نوشتن نداشتی

0 ❤️

974427
2024-03-09 19:38:32 +0330 +0330

رسول جووون ساعت ده شب بردیش باغ مگه خونه خودش خالی نبود مشتی کم جق بزن شنیدم زن بیچاره ات از بس پتو و ملحفه شسته کمر درد گرفته ایزی لایف بپوش مشتی

0 ❤️

974435
2024-03-09 21:53:41 +0330 +0330

من خودم بایکی هستم اگه تنگ باشه آدم آبش زود میاد مگه اینکه بیحسی زده باشه داستانت خوبه ولی تناقض داره

0 ❤️

975160
2024-03-15 08:05:52 +0330 +0330

می‌تونستی باجزئیات بیشتر بنویسی من اصلا ارتباط نگرفتم با داستانت

0 ❤️