معجزه خداوند

1401/12/06

به نام خدا

داستانی دیگر از:

شیخ دیوانه(م.ج.ش)

معجزه خداوند

بهمن۱۴۰۱

روز خیلی بدی بود،دو روزی میشد که از شرکت اخراج شده بودم،داشتم تو خیابون راه می رفتم،فکرم خیلی مشغول بود،اصلا متوجه اطرافم نبودم،فقط زیر لب زمزمه می کردم خدا یک معجزه نشونم بده تا بفهمم که هستی ،فقط یک معجزه!چند ثانیه بعد از گفتن من،گوشیم زنگ خورد،دیدم محمد رفیقم که گفت…‌.

نه ماه قبل:

بعد عید کارم تو یه شرکت برای نگهبانی در اصفهان جور شد،اومدم تو بهارستان خونه اجاره کردم تا تنهایی زندگی کنم،دیگه فکر می کردم افتادم تو عسل و هرشب
تو این خونه یه کس کلوچه ای زمین می زنم اما زهی از خیال باطل! تا اومدم تو این خونه جغم سه برابر شد
اوایل به دوستای دانشگاهم که تو اصفهان زندگی می کردن زنگ زدم تا ببینم جنده پولی سراغ دارند یا نه؟
چند نفرشون که خاک تو سرا هنوز پسر بودن وفقط تا
حالا با دودولشون شاشیده بودن،اون دو نفری هم که کس می کردن از شانس من توبه کرده بودند و وقتی بهشون گفتم در جواب گفتند که جواد ادم شو سی سالت شد،هم سن و سالا تو الان بچه دومشون هم به دنیا اومده تو هنوز دنبال جنده بازی هستی برو زن بگیر
وقتی دیدم از اینا ابی گرم نمیشه رفتم تو اینستا و هرچی شماره خاله اصفهانی توش بود زنگ زدم،اما اونا هم همش سرکاری بود و فقط می خواستند تیغ بزنند ولی من ناامید نشدم رفتم با سوپر مارکتی های محل و ارایشگاه ها و املاکی ها رفیق شدم ولی از اونا هم خیری نرسید همه می گفتند برو مخ بزن تو الفت پر دختر،انگار دیگه همه زورشون می اومد برا این۲۵۰گرم
پول بدن،همه حالا برا من مفتی کن شده بودند،من خاک توسرم که عرضه مخ زدن نداشتم فقط از دور نگاه
می کردم و در مغز بگا رفتم تصویرا ثبت می کردم و شب داستان تکراری من و دستام ،دستمال کاغذی ،اتاق تاریک و پورن ایرانی تکرار میشد،بدبختی دوستام هم که می اومدن خونم می رفتن تو اتاق در کمال ارامش جغ میزدن و دیگه اونجا معروف شده بود به جغکده جواد و دوستان ، مصرف دستمال کاغذی به شکل خطرناکی بالا رفته بود،دروغ نگم هفته ای یک بسته دستمال کاغذی مصرف میشد.
دیگه بدجوری شهوت بهم فشار اورده بود دیگه قید ابرو را زدم و تو شرکتم دنبال شماره خاله بودم از همکارا ولی اونجا هم خبری نشد بعد کارم شده بود هر روز عصر تو خیابون الفت پیاده روی کنم وبعد برم پارک سیگار بکشم بلکه یه زنی یه دختر فراری به پستم بخوره ولی بازم چیزی گیرم نیومد دیکه اخر باری ها دنبال پسر ابنه ای هم می گشتم که حداقل یه کونی بکنم ولی اونم گیرم نیومد،بدجوری خورده بودم به نحسی حتی یه شب تو بهارستان جلو یه پسر گرفتم،گفتم دادا تو هم مثل خودم جوونی یه سوالی ازت بپرسم؟گفت بگو دادا،گفتم خاله سراغ نداری؟خندید وگفت جونی خوشتیپی برو یه مخ بزن مفتی بکن،گفتم باشه و برگشتم خونه جغما زدم و خوابیدم.یه رفیق داشتم بدبخت تر از خودم بود،حداقل من چنتا کس قبلا تو خدمت کرده بودم ولی اون هنوز پسر بود،هر وقت می اومد خونه من بعد اینکه جغ میزد یه نگاهی تو صورت من می کرد ویه اهی از ته دل می کشید و می گفت کیرت تو این زندگی، ملت میرند خونه مجردی کس می کنند ما میایم جغ می زنیم!
روز ها مثل باد می گذشت و همچنان بدجور تو کف کس بودم و به خودم اومدم دیدم نه ماه گذشت و من هنوز تو اصفهان چیزی گیرم نیومده تا اونشب که حالم بد بود به خاطر از دست دادن کارم و داشتم تو خیابون راه میرفتم که محمد رفیقم زنگ زد وگفت،سلام جواد کجایی؟گفتم تو خیابون،گفت کی میری خونه،گفتم یه نیم ساعت دیگه،گفت یه کس جور شده شب با بچها بیاریم خونت،من یهو تنم یخ کرد،فک نمی کردم خدا به این زودی به حرفم گوش بده ومعجزه اتفاق بیفته،خودما جمع و جور کردم و گفتم دادا بیا خونه از خودت ،گفتم کی میای گفت ۹شب به بعد گفتم باشه،تو کونم عروسی شد،رفتم یکمی میوه گرفتم و رفتم خونه،شام کره بادام زمینی با عسل خوردم تا قوت بگیرم بعدش یه ترامادول ۱۰۰هم انداختم بالا که بعد نه ماه جغ پی در پی ابروم نره و رفتم تو اتاق یه پتو پهن کردم،یه متکا گذاشتم روش و یه سطل اشغالی و دستمال کاغذی هم کنارش، شد عین خونه تیمی ها،از شدت ذوقم خواستم به دوستم حسین زنگ بزنم ولی گفتم شاید نیومدن بزار بکنم بعد فردا بهش زنگ میزنم،بعد رفتم چایی دم کردم ولیوانا را گذاشتم تو سینی وقندون را هم پر قند کردم ،بعد اومدم کتاباما از اتاق جمع کردم،گفتم حالا میگند اینم از کتاب خونمون،میل باستانی ها را برداشتم گذاشتم تو کمد که یهو نزن تو سر هم یه قتلم گردنمون بیفته،خلاصه همه چی را اماده کردم ترامدول هم دیگه رفته رفته داشت اثر خودشا میزاشت ،یکمی استرس هم گرفته بودم تا قبل اینکه بیان چهار بار رفتم دست شویی،اخ هم خیلی وقت بود نکرده بودم، هم تا حالا کس خونه خودم نیورده بودم،تا اومدن بیان ساعت ۱۲شب شد تو ترافیک گیر کرده بودند،بعد محمد زنگ زد گفتم رسیدیم ،کلیدا بنداز پایین،من فک کردم دیگه خودشون میاند درا براشون باز نکردم،زنه که بعد فهمیدم اسمش بهار یه طبقه داشت اشتباهی می رفت بالا وشانس اوردم همسایه بالایی اونشب نبود،همه اومدن تو، بهار هیکل توپر داشت و پوستش سفید بود،ارایشم کرده بود و زبون چرب و نرمی هم داشت،رفتم یه چایی براشون ریختم،همشون مست بودن و لپا محمد و رفیقاش گل انداخته بود،بهار گفت اگه دوست دختر نداری من بهارستان زیاد میام با هم اوکی بشیم منم از خدا خواسته گفتم باشه،محمد دوتا از رفیقاش با خودش اورده بود،محمد تو گوش من گفت ما که مستیم ،منم گفتم منم دارم پاره میشم از نعشگی،بعد منا صدا کرد بیا تو اتاق،گفت جواد وجدانن اگه زیگیلت خوب نشده تو اخر بار بکن ما نگیریم،گفتم به خدا خوب شده،گفت وجدانن؟گفتم اره،بعد برگشتیم تو حال،بعد دیدم رفیقاش یکی یکی دارند میرند دست شویی و خیلی هم طول میکشه،گفتم حتما به خاطر عرقس ولی بعد یکیشون گفت کرم تاخیری هست می خوای برو بزن گفتم نه ممنون،محمد گفت اول بزار رفیقم بره بعد تو،گفتم باشه،رفیقش که رفت تو یه ربع طول کشید،مستی خوب تاخیری زده بود به کمرشون تازه کرمم که زده بودن،ماهم بیرون سیگار می کشیدیم و من دوباره بیشتر میشد نعشگیم،بعد که رفیقش اومد بیرون ممد گفت برو،من عینکما گذاشتم رو میز،خندیدن و گفتند بزن عینکا کور کوری نکنی!رفتم تو اتاق،اخ بهار لخت منتظر من بود،قربون اون بدن سفیدش برم یه تتو گل هم کنار سینه راستش بود دقیق دقت نکردم شایدم یه شکل دیگه بود،بعد گفتم شمارتا بده که بعدا زنگ بزنم بهت بیای بهارستان،گفت باشه،شمارشا ذخیره کردم وسیصد هزارتومن هم زدم به کارتش،بعد گفت خوب کاری کردی سطل اشغال هم گذاشتی دم دست گفتم خواهش می کنم،بعد پیشونیشا بوس کردم،اونم شروع کرد به ور رفتن با اقا محمد جواد ،منم با سینه هاش بازی می کردم،بعد شروع کرد به خوردن اقا محمد جواد،وای عجب دهن داغی داشت،داشتم حال می اومدم،بعد که حسابی راست شد کاندوما کشید روش و دراز کشید،منم افتادم روش صورتشا غرق بوسه کردم،اونم هی بقلم می کرد و کمرا می مالید و می گفت جون،بعد رفتم سراغ سینه هاش که خیلی خوشمزه بود،حسابی خوردم که دیگه فقط می گفت بکن توش کشتی منا،اقا محمد جواد گذاشتم در سوراخ کسش که چون تنگ بود اول نرفت تو بعد خودش با دست کمک کرد تا رفت تو،اخ چه کس گرمی منم که نعشه فقط عقب و جلو می کردم،اونم هی می گفت جون کسکش عجب کیر کلفتی داری،گفتم از قبلی بزرگتر گفت اره،منم محکم تر کردمش بعد برعکس شد مدل سگی،وای چه کون نرم وبزرگی داشت،حیف که نزاشت داخلش کنم ولی تو این حالت کس کردن هم خیلی حال میده،انقدر کونش نرم بود که  یکی از قمبلاشا بوس کردم،بعد گفتم بیا روش بشین،خیلی داغ و حشری بود،دوباره دراز کشید و من جلو عقب کردم بعد دیدم کیرم داره می خوابه از نفس هم افتاده بودم گفتم بیا یکم بخور تا بلند بشه دوباره،کاندما که در اورد دیدم از سر کیرم اب داره میاد،انقدر نعشه بودم نفهمیدم کی ارضاء شدم بعد بوسش کردم و اومدم بیرون،پیش بچها سیگار کشیدم،یه لیوان ابم خوردم نفسم دیگ بالا نمی اومد خیلی محکم تقه زده بودم خستم کرده بود،بعد محمد رفت تو به خاطر هیکل گندش گفتم الان میزن پا طرفا خورد می کنه، یه ربع دیگه محمدم خسته وهلاک اومد بیرون گفت جوادی دهنم گاییده شد نیومد،هی راه می رفت،می گفت جوادی یه سوپر بزار نگاه کنیم،منم که تو حال خودم نبودم گفتم تو هی می خندی کیرت می خواب یکمی بغض کن تا ابت بیاد،بعد سکس محمد وحشی شده بود شاید به خاطر اینکه ابشم نیومده بود،اون یکی رفیقشم رفت تو بعد دوباره محمد رفت و این بار هم ابش نیومد،اون رفیقشم یه بار دیگه رفت بعد بهار اومد بیرون ،من یه چایی براش ریختم،شروع کردیم به سیگار کشیدن و حرف زدن،بهار می گفت من بیشتر شهرا ایران گشتم،اخ دوست پسرم شوتی بود باش همه جا میرفتم ،معتاد شد،خودم ترکش دادم ولی بعد با یه زن شوهر دار ریخت روهم من باهاش بهم زدم،بهار خوش معاشرت بود ادم دوست داشت تا صبح پای حرفاش بشین،می گفت سیدم،بعد پیش خودم گفتم به خاطر همین که انقدر داغ و حشری هستی،به قیافه بچها که نگاه می کردم حال می اومدم خیلی وقت بود یه خرابی درست حسابی نداشتم دیگه داشت حالم از این نه ماه پاکی بهم می خورد بعد دیگه پاشدن و رفتن،من رفتم تو اتاق سطل اشغالی را خالی کنم،بدجور بو زنا،عرق و ادکلن بهار پیچیده بود تو اتاق،پنجره ها را نیم ساعت باز گزاشتم تا بو بره بعد اتاق مرتب کردم و همونجا خوابیدم،صبح که بیدار شدم فک کردم خواب دیدم ولی وقتی سر سطل اشغالی رفتم و کاندوم و دستمال کاغذی ها را دیدم فهمیدم خواب نبوده ، معجزه اتفاق افتاده،بعد از هر غم بزرگ یه شادی کوچیک هم هست ،نه ماه خودما جر دادم کس گیرم نیومد،بعد یک شب که انتظارشا نداشتم خودش جور شد.

پایان

نوشته: شیخ دیوانه


👍 2
👎 5
7901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916633
2023-02-25 03:48:23 +0330 +0330

فکر کنم جق بزنی بهتر از این باشه بیای داستان بنویسی !!! حاجی من گرگانم و اصفهان داف ۲۰ ساله تور کردم ، تو چطور تو اصفهان نتونستی ۹ ماه یه کس جور کنی واسه خودت؟؟

روراست فقط میتونم بهت بگم بی عرضه

0 ❤️