ملکه و گدا (۱)

1401/08/28

سلام. نوشین هستم خواهر کوچیک شیرین.
شیرین از بچگی که کلا ازم دوسال بزرگتره و الان هجده سالشه. احساس برتری میکرد. خوشگل و خوش صداست اندام خوبیم داره.
منم خوشگل و خوش صدا و خوش اندادم تنها فرقمون رنگ پوست و سنمونه.
بچگیامون ملکه و گدا بازی میکردیم.
این بازی مثل فیلم سریالی بود.
قسمت اول سریال ملکه و گدا:
روزی شیرین ملکه شهر زیبا که اسم شهر را از زیبایی خود گرفته بود از کاخ خود بیرونمیرود تا در بازار شهر چرخی بزند. او هر بار که به بازار میرفت سری به بازار برده فروش ها میرفت تا شاید ندیمه دلخاه خود را بیابد.
بعد از مدت ها ملکه شیرین دوباره به بازار رفت، همانطور که داشت در بازار جواهر فروشان گشت میزد چشمش به دختری افتاد که پارچه ای در دست گرفته و کفش های عابرین را دستمال میکشید.
ملکه شیرین از دختر پرسید:
دختر امست چیه؟
_ نوشین هستم قربان
چه اسم قشنکی داری. ببینم پدر مادرت چیکار میکنند که دختر به این زیباییرو فرستادن که کار کنه؟
_ پدرم چند سال پیش مارو ترک کرد و من و مادرم تنها ماندیم،مادرم هم چند ناه پیش به علت بیماری مرد و مرا تنها گزاشت.
یعنی الان هیچ کسیرو نداری؟
_نه قربان تنهای تنها هستم.
شب ها کجامیخابی پس؟
_در خرابه ای که پدرم برایمان گزاشته.
چه زندگش دشواری داشتی نوشین، پاشو که دیگه تو همون دختر یتیم فقیر نیستی و ازین بعد ندیمه منی و از همه چیز بی نیاز.
_آخه من کجا و شما کجا…
دیگه حرف دیگه ای نشنوم فقط پاشو و دنبالم بیا که کلی کار داریم…
قسمت اول بازی اینجا تموم شد که مامان مارو برای شام صدا کرد…
بعد شام نشستیم فیلم سینمایی دیدیم خیلی فیلم خوبی بود.
.
.
هنگام خواب فرارسید من و شیرین رفتیم اتاق،من و شیرین همیشه بعد بابا مامان میخوابیدیم اوناهم چون صبح زود سر کار میرفتن زود میخابیدن که زود بیدارشن.
از وقتی مامان بابا میخابیدن تا وقتی که ما میخابیدیم در این بازه زمانی مادر فرزند بازی میکردیم.
شیرین رفت رو تخت و پتورو کشید رو خودش بعد گوشه پتورو گرفت و برد بالا که منم برم کنارش بعد لباسشو داد بالا ممه هاش یکم برجسته بود معلوم بود دختری تو دوازده سالگی همچین ممه هایی داره تو هیجده سالگی ممه خوبی داشته باشه.
شیرین دوس داشت مامان بودنو تجربه کنه و منم خوشم میومد که تصور کنم شیرین مامانمه پس جوری ممشو خوردم که انگار واقعا شیر داشت.
چند سال به همین روال گزشت تا زمانی که من شدم شانزده ساله و شیرین هجده. خیلی وقت بود که دیگه بازی ملکه و گدا تموم شده بود. آخرین قسمتش این بود که زلزله اومد و کاخ رو سرمون ویران شد و مردیم.
سن بلوغمون فرا رسیده بود ولی ما عادت شبانه خودمونو داشتیم، شب که میشد شیرین به من ممه میداد.
منم خودمو میچسبوندم به شیرین جوری که یه پای من میرفت لاپای شیرین و یه پای اون میومد لاپای من آدرنالین بدنمون میمود بالا و حس خوبی به ما دس میداد.
بیخیال کل ماجرا میشم و الان داستاب دیشب و تعریف میکنم.
شیرین بعد من از مدرسه اومد خیلی خوش حال بود…‌
رو شیرین گفتم: ها چیه؟ خوش حالی
اومد نزدیکی گوشم و آروم گفت: فردا پنجشنبست و قرار تا صبح بیدار بمونیم.
چیزی نگفتم چون تو دلم جشم بود چون قرار بود تا صبح حال کنیم ولی چه فکری تو سر شیرین بود؟… معلوم نبود…
طبق معمول بابا یه فیلم سینمایی جدید زد به تلویزیون و نشستیم پای چیپس و پفک و تخمه…
یازده شد و وقت خاب…
مثل هر شب نبوود امشب
بعد اینکه مسواکمو زدم رفتم به طرف اتاق شیرین گوشی دستش بود و اونیکی دستش زیر شرتش رفتم بالاسرش و خم شدم رو گوشی که ببینم چی میلینه که دستش تو شرتشه که دیدم بله داره لز نگا میکنه یکم دیگه نگا کردم که گفت: چیشد دلت خاست؟ منم دلم خاست بعد گوشیو خاموش کرد و گزاشت کنار و یهو با یه حرکت منو کشید رو تخت یه دستشو گزاشت رو کونمو اونیکی دستش سرمو گرفت و لبشو چسبوند به لبم و شروع کرد به ماچ کردن و خوردن…
پایان قسمت یک

ادامه...

نوشته: نوشین


👍 16
👎 2
52801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903433
2022-11-19 13:00:25 +0330 +0330

یعنی خاک فاک

0 ❤️

904741
2022-11-30 03:32:29 +0330 +0330

اگه همه بخش های داستانتو منتشر نکنی کصکشی بیش نیستی|:
داستانت خوبه ادامه بده

0 ❤️

904743
2022-11-30 03:46:45 +0330 +0330

یعنی بخاطر شعر تهی که چی شد دلت خواست ؟ منم دلم خواست اومدی داستان نوشتی ؟؟ اونم قسمتی ؟؟ 🤔🤔🤔 به لز علاقه ندارم اما به آدمهایی که از یه شعر و اتفاق ، کلمه و مکانی الهام میگیرن و یه حرکتی میزنن چرا😁😁😁

0 ❤️