سلام.۲۴سالم هست الان و ساکن شمال هستیم نزدیکای لاهیجان. کاوه صدام میکنن و بعد از خدمت یجورایی بنا به خواست خودم رو آوردم به مربی گری ورزش و کاردانی تربیت بدنی دارم. خانواده پنج نفره متشکل از پدر که پرورش گلخانه و مادر کارمند بیمارستان و کیمیا با ۲۸سال سن پرستار و پارسا کلاس چهارم به ترتیب سلسله خانوادگی .
کیمیا یه همکار داشت به اسم فرشته و با هم خیلی صمیمی بودن و منم چشمم اول دنبال فرشته و اگه ردیف میشد میخواستم کیمیا که الماس تراش خورده فامیل بود زیرم باشه که حتی لمس بدنش واسم سخت بود و اکثر اوقات از پرسنل وقت بیمارستان میگفتن و جریان های فساد اخلاقی افشا میکردند البته نه ب صورت علنی بلکه کاملا ملموس و منم به خاطر حس کنجکاویم میفهمیدم ولی چشمم به بد جسمی گیر بود .جسم فرشته که واقعا زیبا بود و در نبود خواهرم سعی میکردم در دیدش باشم و ابراز علاقه کنم و بخاطر اقتضای سنم میبایست کمی خودم رو بزرگتر جلوه بدم ولی در نبودن کیمیا و مهم تر اینکه فرشته هم کم کم به حس من به خودش پی برد ولی خیلی محتاط بود و دست روی دست گذاشتن من به یکسال نرسید که فرشته رنگ عروس ب هخودش گرفت و جشن عروسی مفصل و کمتر شدن رفت آمد به خانه ما و من و حسرت بیش از پیش گذشته و کم کم کیمیا گرایش پیدا کرد به خانه فرشته و چند باری با شوهرش دعوت ما بودند و حس کنجکاویم میگفت زیاد از حد با هم صمیمی هستن ولی گفتم حد و مرز خودش آگاه هست کیمیا .ویه روز عصر وقتی زنگ زد به گوشی کیمیا منم موقع بردن گوشی واسش در حمام شماره رو حفظ کردم و حدسم رفت که فرشته باشه و با یه خط دیگه زنگ زدم و متوجه درستی حدسم شدم و فورا قطع کردم و کیمیا با لباس تقریبا سکسی که شامل کت و دامن و یه مانتو روش و یه شال کوتاه و آرایش ملایم که به فیزیک بدنی (قد ۱۷۰وزن ۶۵ و فوق العاده سفید و باسن پهن و سینه های ۷۵)ماما من رفتم با فرشته ،پارسا منم ببر دیگه آبجی خیلی بدی و با خدافظی رفتند و تقریبا ساعت هشت شب برگشت با یه وضع آشفته و لنگ لنگان رفت سمت اتاقش و مطمئن شدم کاسه ای زیر نیم کاسه است و بدون جلب توجه توسط بقیه رفتم پشت سرش گفت آره خوبم به اون مرتیکه بگو خالی نکنه رو من و فرشته باشه خوشگلم برو حموم و منم برگشتم سمت بقیه و چند دقیقه بعد کیمیا رفت حمام وای واقعا خواهرم با اون همه مغرور بودن چطور شده بخوابه زیر همسر فرشته و حس نفرت من به فرشته دو برابر شد و باید کاری میکردم .با خط خودم زنگش زدم و الو کیمیا نرمال نیست نکنه بلایی سرش اومده ،شما ببخشین بجا نیاوردم چند لحظه گوشی خدمتتون بگو عزیزم خوبی ،ببین فرشته میدونم شوهرت با کیمیا رابطه داره وای بحالت تو بد به روزگار شوهرت و قطع کردم و پیام پشت پیام و عذر و بهانه و بیا ببینمت هر جایی که خودت خاستی ؟و کیمیا اتاق من چیکار میکنی تو برو میخوام لباس بپوشم چیزی تنم نیست و نگاهش کردم و گفتم واسه من دیگه چرند نباف و نذاشت برم بیرون و چیزی شده نه متاسفانه فرشته گفت هم خوابه شوهرش شدی و کیمیا هاج و واج واقعا که فرشته گستاخه و شماهم هر چی شنیدی نباید باور کنی و منم گفتم تنها چیزی را که میبینم باور میکنم و واقعا زندگی خودت به فلاکت نکش و ارزش و لیاقتت بیشتر از همه ایناست و کیمیا ببند دهنتو ببند لطفا و یه دم نزدیکش شدم و گفتم حتی میدونم به تکنسین فلانی هم حال دادی و رنگش زرد شد و با همون حوله نشست لبه تخت و گفت خیلی نامردی و زد زیر گریه و گفتم یواش الان همه میان داخل اتاق و بعدا راجبش با هم حرف میزنیم و نرو لطفا کاوه بمون حرف دارم باهات و برگشتم سمتش و گفتم نگاه بنداز به آینه و این زیبایی لیاقتش این آدم ها نیسن و تنهایی خیلی بهتره از تنهایی و بلند شد و بقلم کرد و دم گوشم گفت بهت توضیح میدم .جان ماما کار احمقانه ای نکن و محکم بقلم کرد و واقعا گرمی و نرمی و گرمای بدنش جذب بدنم شد و به چشمام زل زد و گفت بین خودمون باشه هر چی بگی همون و دوباره بقلم کرد و ازش جدا شدم و رفتم بیرون و ماشین برداشتم و سطح شهر میگشتم و کیمیا پیام داد بیا اتاقم همه خوابیدن و نوشتم خونه نیستم و زنگم زد و گفت تو رو خدا کاری نکنی و به کسی چیزی نگی زندگی خودت و آیندت خراب میکنی و بیا خونه منتظرتم کاوه و ده دیقه بعد کلید انداختم و ساعت تقریبا ۱۲بود و یواش رفتم اتاقم و چراغ خاموش لباسم عوض کردم مبادا پارسا بیدار بشه و رفتم آشپزخونه و ماکارونی کشیدم ک مادر گف عزیزم کجا بودی و گفتم استراحت کن خودم غذا میکشم و رفت اتاق خودش و بابا و مشغول خوردن بودم که کیمیا یواش در اتاقش باز کرد و تا چشمش به من خورد اومد سمتم و ای بابا هنوز حوله تنته که و منتظرت بودم و نشست کنارم و گفتم برو اتاقت خودم میام و پاشد و لپم بوس کرد و با حوله زرد رنگش و باسن بزرگش رفت اتاق و سریع غذام رو خوردم و گفتم اگه امشب نتونم حالی کنم دیگه عمرا بتونم و رفتم اتاقش و نشسته بود لبه تخت و کلاه حوله از سرش برداشته بود و سفیدی ساق پاهاش و صورتی لباش بچشمم میخورد و لامپ خاموش کردم و گفتم خودت خشک میکردی سرما نخوری و گفت شوفاژ بازه و لطفا چفت در میبندی کاوه و انگار هر دو منتظر این فرصت بودیم و انگار یادم رفته بود واسه چی اینجام و پاشدم و در چفت کردم و نشستم کنارش و گفتم گوش میدم یکم صحبت کرد و دوتا دستاش گذاشت تکیه گاه و پای راستش گذاشت روی پای چپش و گفت بخدا فقط با فلانی چند بار خوابیدم و همین امشبم با خودش بودم و دعوت خونه فرشته بودیم و شوهر فرشته در کار نیست و ما همو دوس داریم و بابا قبولش نشد که بیاد خواستگاریم و همون فرشته که میگی به تنها کسی که حال نداده شاید خودت باشی و خیلی بی پروا حرف میزد و گفتم چند وقته با هم رابطه دارین گفت یکسالی هست و بخاطر موقعیت کاری و شرایط کاری داخل بیمارستان همه میدونن که نامزدیم و حلقه نامزدیمم توی کشو و با دست نشونم داد و رفتم ببینم و در جعبه باز کردم و حلقه دیدم و نگاش کردم کامل دراز کشیده بود رو تخت و کنار جعبه حلقه یه کاندوم بود و سریع کیرم راست شد و پرسیدم این استفاده نشده و یواش گفت از داروخانه گرفتیم امروز و برشداشتم و برگشتم سمت کیمیا و باورم نمیشد به این کارا و این زمان و نشستم کنارش و و گفتم چه تعهدی داری که اجازه دادی به درونت نفوذ کنه و با صدای آرووم گفت خوب عاشقشم و همینطور اونم عاشقمه و گفت فرشته بهم گفت که عاشق منی و موقع سکستون منو میخواستی و زبونم بند اومد و گفت بین خودمون میمونه و گوشی روشن کرد و منم پاشدم و قشنگ کیرم راست شده بود و الو فرشته جانم کاوه فهمید یجوری راضیش کن و اونم که تو کف اون کص و کونت هست و همزمان کیمیا چند بار زانوهاش به هم نزدیک و دور کرد و منم یه دستم گذاشتم رو زانو چپش و بدون معطلی لباسم کشیدم پایین و مشغول حرفای فرشته شدم که میگفت تنها راه حل دست خودته و من نمیتونم کاری کنم و کیمیا گوشی گذاشت رو آیفن و حوله باز کرد و چشمم خورد به ست کرمی شرت و سوتینش و بدن سفیدش در تاریکی اتاق میدرخشید و و بدون معطلی بین پاهاش قرار گرفتم و پاهاش دور کمرم قلاب کرد و شرتش کشید پایین و گوشی قطع کرد و گفت بین خودمون میمونه و گرم آغوشش شدم و با صدای تلمبه زدن در کص داااغ کیمیا به خودم اومدم که میگفت یوااااش بزن یوااش
دوستان خلاصه نویسی کردم پوزش میخوام .دوستون دارم علی الخصوص دست به شلوار های دست به قلم نویس و آگاه به علم نویسندگی و جویای کم و کاستی رابطه ها 🙏 به امید روزی ک هیچ دستی در گریبان شلوار خویش نباشد 🙏
نوشته: کاوه
خیلی بد نوشتی … خواهش میکنم تو از این سایت دور شو … به این داستان میخوره ک بیشتر شبیه یک پدیده ذهنی باشه … اطلا شبیه واقعیت نبود
خیلی بد نوشتی
همه چی سریع سریع توهم توهم
کی داره حرف میزنه لنتی
طرف اومده جق بزنه نیومده معما حل کنه که
از چه زبانی به فارسی ترجمه کردی خیلی در هم و برهم نوشتی خواننده اصلا متوجه نمیشه کی به کی داده یا کی به کی میخواد بده
اخه بیناموسه دلقک لااقل حواستو جمع کن چی مینویسی
یجا میگی دست رو دست گذاشتم فرشته عروسی کرد
یجا خواهرت میگه میدونه که تو سکسهاتون با فرشته اونو میخاسی
ادمین آخه این چه داستانیه واقعا
😶😶😶😶😶😶😶😶
حتی اگه چند شب تو سایت داستان نذارید
خیلی بهتر از اینه که هرشب شاهد داستهانهای اراجیفی مثل این باشیم که بشدت مجهول و فاقد هرگونه نگارشیه
همه ما دس در گریبانیم اره؟ تو خودت استاد دست در گریبان خشتک دودول هستی عموجون آلت گاومیشهای صحراهای آمازون در گریبان خشتکت از در پشتی ننویس دیگه نفله😒
همه ما دس در گریبانیم اره؟ تو خودت استاد دست در گریبان خشتک دودول هستی عموجون آلت گاومیشهای صحراهای آمازون در گریبان خشتکت از در پشتی ننویس دیگه نفله😒
آخه مشنگ! اول که بیسر و ته نوشتی و معلومه یه بیسوادی و تو کف خواهرتی که احتمالا اونم مثل خودت دوزاریه!
دوماً ، مگه نگفتی میخواستم خودمو به فرشته بزرگتر نشون بدم ولی اونم محتاط بود و دست رو دست گذاشتن من باعث شد اونم ازدواج کنه؟!
یعنی با فرشته ارتباط نداشتی! ضمنا اینکه گفتی شمارهشو از رو گوشی خواهرت برداشتی و حتی موقع تماس تورو نشناخته ، مشخص میکنه با فرشته ارتباط نداشتی!
پس اون آخرش چه گوهی میخوری که گفت فرشته بهم گفت که عاشق منی و موقع سکستون منو میخاستی و زبونم بند اومد؟!
وقتی کص میگی حواست باشه همزمان گوه نخوری چون برات بده!🤣🤣🤣
اصل داستان:
شوهر فرشته که از عشق کاوه به زنش باخبر بود، شرط ازدواج رو گشاد کردن کاوه میذاره و فرشته هم که مجبور بود، کاوه رو میکشونه خونهشون و اونجا، کاوه با دیدن کلفتی زیاد کیر شوهر فرشته و وحشیانه کردنش، جوری گشاد میشه که لکنت میگیره و این، توی نوشتنش هم تاثیر میذاره.
بیچاره که حتا توی تخیلات و فانتزیهاش، جرات نداره با فرشته سکس کنه، اجبارا از خواهرش اسم میبره که خبر نداشته قبلا شوهر فرشته، ترتیب اون رو هم داده و الان برای کون پارسا داره نقشه میکشه!
تمام دیفنباخیاها با گلدوناشون حوالهت بادا ابله الدنگ گشاد متوهّم خالیبند داغون!!
وجدانا به چه زبونی نوشتی،خدائیش افغانی هم مینوشتی رون تر و قابل فهم تر از نوشته تو بود،مزخرف به تمام معنا،عمو برو جقتو بزن
همش باید دوباره میخوندم ببینم الان این جمله رو کی گفته
ریدم تو قلمت ای دست به قلم خواهر جنده
خودت یه باربخون این چه سمی بودنوشتی وماخوندیم
خداشفات بده
من داداشم روم کراش داره این کسشرایی که گفتی رو هیچکدوم قبول ندارم خاک توسرت خوشت میاد فش بخوری؟؟؟؟؟
انگار حین بدنیا اومدن زبون باز کرده طفلی. کیرم تو مغزت
نوش هر دوتون
البته بقول خودت خلاصه بود
ولی عالی
امیدوارم بهترین لذتها رو ببرید باهم
داستان به این خوبی ریدی توش اخه ما با گه جق بزنیم خرف
هرچقدر دقت کردم نتونستم بیماری تو تشخیص بدم
ولی حتما به روانپزشک مراجعه کن
شاید تونست درمانت کنه
البته اگه درمالت نکنه.
خودکار معلم نگارشت رو گاییدم که به تو نمره قبولی داده
بچه کونی خودت قبل ارسال داشتان به دور بخون ببین چه کوسشعری نوشتی
توی متن داستانت چهار هزار و پونصد و شصت تا حرف (و) استفاده کردی
همون کلمه (و)در ابعاد یک متر در یک متر از زاویه ۴۵ درجه توی کونت
که شاید مسرور گردی و دیگر ننویسی
کصخول اول جغ بزن بعد بنویس،بعد نوشتن هم به دور بخون ببین چطوری نوشتی؟خودت میتونی بخونی؟
بی سر و ته
سرم گیج رفت
انگار داری از دست سگی چیزی فرار میکنی و همزمان مینویسی
کیرم تو داستانت کسکش یه بار بخون ببین چی نوشتی بعد بزار تو سایت
داداشم ساقیتو عوض کن جنستون قاطی داره به همین دلیل گوزپیچ شدی و کاملا معلومه که در حالت گوزپیچ این داستان هنری رو که در حد نوبل هست رو ریدمان کردی
لطفا توصیه ها رو جدی بگیرید و از همین حالا بدنبال یک ساقی خوب و با خدا باش 😒
خدا وکیلی خودت خوندی چی نوشتی میگی خواهرت میگه تنها کسی که فرشته رو نکرده خودتی بعد میگی گفت تو سکساتون با فرشته از بدن خواهرت تعریف میکردی یعنی چی
واقعاً یه چیزی بیشتر از تخمی نوشتی کصکشه جقی
آخر داستان ریدی ک