مورد 12

1394/10/18

هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم اولین نگاهم به پنجره اتاقش بود و شبها هم که میخواستم بخوابم با هندزفری تو کوشم که چشم به پنجره اتاقش دوخته بودم تا شاید ببینمش خوابم می برد هر از چند گاهی که از کنار پنجره اتاقش رد می شد قند تو دلم آب می شد اونم با موهای طلاییش هر روز منو بیشتر عاشق خودش میکرد چند روزی بود برا تعطیلات عید خونه نبودن تا یه شب صدای ماشینشون اومد منم به سرعت رفتم کنار پنجره منتظر موندم تا بیاد چیزی طول نکشد که چراغ اتاقش روشن شد داشت لباساشا عوض میکرد که اوه اوه اوه …
چشمتون روز بد نبینه یه دفعه نگاهش به من افتاد سریع لباساشا پوشید اومد در خونمون زد من تا آماده شدم برم پایین یکم طول کشید صداش میومد که داشت با مامانم حرف میزد همین که از راه پله پایین می رفتم یه دفعه منو دید که دارم از ترس میمیرم
خندید!!! و بحثو عوض کرد و بعدشم رفت.
داشتم میمیردم دیگه رومم نمیشد از تو پنجره نگاه اتاقش کنم داشتم با خودم کلنجار می رفتم و یک به دو میکردم که یه لحظه چشمم به اتاقش افتاد که لامپش داره خاموش روشن میشه اولش توجه نکردم بعد که بلند شدم نگاه کردم دیدمم عصبانی کنار پنجره نشسته شمارشو بزگ نوشته رو مقوا، گوشیمو برداشتم بهش زنگ زدم بهم گفت: مرتیکه چشم چرون از صبح تا شب اتاق منو دید می زنی فک کردی من خرم متوجه نمیشم امروزم اگه چیزی به خونوادت نگفتم واسه این بود که فهمیدم خیس کردی خودتا بدبخت و فک کردم گناه داری!!!دیگه تکرار نشه ، باشه ؟ منم که دهنم باز نمیشد و آب دهنم خشک شده بود به سختی گفتم باشه.
بیب بیب بیب و…
دنیا جلو چشام یه دفعه تیره وتار شده بود سرم گیج رفت و پخش شدم وسط اتاق تو حال خودم نبودم که یه دفعه صدای اس ام اس اومد . خودش بود (حالت خوبه چشم چرون خودم، راستشا بخای خوابم نمیبرد ترسیدم بمیری خاک بر سری … اصلا یه نگاه به اتاقم بنداز) منم که با همه توان بلند شدم رفتم کنار پنجره ایستادم دیدم خندید و بعدش پرده رو کشید و برقو خاموش کرد . فهمیدم خواست مطمئن بشه که حالم خوبه یا ن اونشب خیلی بارون شدید می اومد و یکی از بهترین شب های زندگی من بود آخه زندگیم خیلی یه نواخت شده بود و…
بعد از اون چن روزی بود که پرده اتاقش کشیده بود و سهم من از اون فقط سایه ای شده بود که هراز چند گاهی رو پرده حرکت میکرد ، بدجور بهش عادت کرده بودم انگار این روزا یه چیزی کم داشتم تا اینکه به خودم جرات دادم وکوشیمو برداشتم براش نوشتم: (دلم برات یه ذره شده)…
بعد چند دقیقه گوشیم یه دفعه زنگ خورد آره خودش بود (مورد 12)
دستم بدجور می لرزید گوشی رو فقط گذاشتم در گوشم و رفتم کنار پنجره اونم منتظر من کنار پنجره اش نشسته بود بهم اولش چیزی نگفت یکم که گذشت با بغض گفت خیلی تنهام… اگه تو هم می خوای مث بقیه تنهام بذاری از همین الان دست از سرم بردار منم گفتم : ن من مث بقیه نیستم و واقعا دوست دارم و از این چرت و پرتا وقتی خواست بره رو شیشه پنجره اتاقش مهر لباشو زده و رفت …
گذشتو گذشتو گذشت…
تا یه شب بهم پیام داده بود گفت: (نمیخای منو از تنهایی در بیاری؟) گفتم: (چه جوری؟) گفت: ( کسی خونمون نیست، از تنهایی میترسم…)
منم که خیلی وقت بود منتظر همچین شبی بودم خودما سریع آماده کردم و رفتم در خونشون همین که رسیدم در باز شد رفتم تو همه جا تاریک بود یه لحظه ترسیدم خواستم برگردم که یه دفعه همه چراغا روشن شد…
یه دفعه با لباسای سفید دیدمش اینقد اونشب شبیه ماه شده بود که من نتونستم تحمل کنم رفتم که بغلش بگیرم دستشو کشید جلوم گفت قرارمون که یادت نرفته ، گفتم مگه میشه یادم بره !!! بغلش کردمو دست کردم تو موهای طلایش که یه روزی آرزوی دیدنشو داشتم و لباشا میخوردم تا حلا هیچ شرابی منو اینقد مست نکرده بود لباساشا که در اوردم رفت رو تختش خوابید دستشو گذاشت جلو بهشتش و دوباره گفت قرارتو که یادت نرفته؟ وقتی گفتم نه ، در بهشتشو باز کرد انقد غرق هم شده بودیم که زمانو متوجه نمیشدیم که یه دفعه صدای درب اومد مامانو باباش بودن به سرعت من رفتم زیر تختش قایم شدم بعد از اینکه اونا خابیدن تا صبح تو بغل هم بودیم و …
صبح که خواستم بیام خونه گوشیمو یادم رفت بیارم برگشتم گوشیمو بردارم بهم گفت خیلی بی معرفتی ) و بعد از اون روز دیگه حتی سایه شم دیگه سهم من نبود اتاقشو عوض کرده بود و اون منو تنها گذاشت …!!!
مورد 13

نوشته: علیرضا


👍 1
👎 2
31666 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

527903
2016-01-08 23:40:49 +0330 +0330

آقا خواهشا لحجه تون رو وارد داستان نکنید…بعدشم تو عاشقش بودی بعد میگی گفتش دوست دارم و از این چرا و پرتا؟عشق پفکی بود…

0 ❤️

527905
2016-01-08 23:53:24 +0330 +0330

من که نفهمیدم این مورد ۱۲ چه کوفتی بود؟

  • موهاشو،نه موهاشا!لباساشو،نه لباساشا و … قص علیهذا - شرمنده برادر،از بس دیدم ناچار شدم بگم وگرنه به قول مهران مدیری میترکیدم! ;)
1 ❤️

527909
2016-01-09 00:17:29 +0330 +0330

برعکس دوستان دیگه به نظرم قشنگ بود ولی چون خلاصه بود و بهش پر و بال ندادی مصنوعی به نظر میومد– زحمت کشیده بودی مرسی دوست عزیز

0 ❤️

527913
2016-01-09 00:53:51 +0330 +0330

یه یک فیلم امریکایی است به نام دختر همسایه 2 خط اول داستانت رو خوندم فهمیدم داستان اون فیلمو دزدیدی داری به اسم خاطره به خورد ما میدی دوست گرامی کسی که اینترنت داره مثل بچه های این سایت همه فیلم های روز دنیا رو دانلود میکنه میبینه خواهشا به شعور دیگران توهین نکن

0 ❤️

527925
2016-01-09 06:24:14 +0330 +0330

خوشم مياد همه نشستن داستان و نويسنده رو نقد و بررسي ميكنن! خسته نباشين دلاوران،نام اوران! ي پا فردوسي پور هسين برا خودتون

0 ❤️

527929
2016-01-09 06:46:07 +0330 +0330

دقیقا فیلمش رو دیدم . امیدوارم از رو اون ننوشته باشی

0 ❤️

527936
2016-01-09 09:33:57 +0330 +0330

اییییییشششش کثافت…
خخخخخ دمت گرم با شیش تا از بروبچ نشسته بودیم داستانتو میخوندیم کلی خندیدیم…
باز از این کسشرا بنویس…مرسی

0 ❤️

527962
2016-01-09 13:43:42 +0330 +0330

mersii aziiz ghashang bo0d
onayi ham ke nafahmiidaan to0 chi g0o0ft va manzo0re asliiit chi bo0de moshkel az kho0deshon bo0de.

0 ❤️

527989
2016-01-09 22:11:46 +0330 +0330

اسم این فیلمه چیه دانلود کنیم؟

0 ❤️

527991
2016-01-09 22:22:40 +0330 +0330

کیرم تو لهجت
خودما…لبایاشا…الاغ جان

0 ❤️

527993
2016-01-09 23:09:15 +0330 +0330

خسته نباشی فیلم بازم که هستی فیلم هالیوودیه دختر همسایرو کپی کن و با فیلم امریکن پای قاطی کن بده به خورد ما چه معجونی منو دوستان هم که اصلا نمیفهمیم چی ب چیه …
اگ خواستی داستان بنویسی بنویس فقط فیلمارو تو قالب داستان ننویس…

0 ❤️

528031
2016-01-10 09:30:14 +0330 +0330
NA

باب اسفنجی داستانش از این کصشعرای تو بهتر بود

0 ❤️

528117
2016-01-11 01:51:13 +0330 +0330

The Girl Next Door
(Octobe_3_2007) film . . .
:-/

SHUT UP >>& >>>GET OUT ! :-|

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها