فصل اول — تماس مشکوک
عصر روز چهارشنبه از سر کار اومدم خونه. در رو باز کردم. همه جای خونه طبق معمول برق میزد. نازگل همیشه با این کاراش حال دل منو خوب میکرد ؛ با اینکه خودش صبح تا ظهر هر روز توی آموزشگاه زبان فول تایم کلاس برمیداشت اما هر وقت میرسید خونه ، انگار دوباره سرشار از انرژی شده و سخت مشغول کارهای خونه میشد.
کنار جاکفشی چمدون مسافرتیمون رو دیدم که تمیز و خوشگل و با یه نظم خاصی کنار زنبیل مسافرتی که پر شده بود از میوه و خوراکی گذاشته شده بود. همونجا فهمیدم که امروز عصر قراره بریم رامسر منزل پدر خانومم اینا و طبق عادت ماهانهای که داریم تا آخر هفته اونجاییم. خب طبیعی بود , نزدیک به یک ماه میشد که نرفته بودیم و دلتنگی دوطرفه بیداد میکرد. اومدم داخل خونه. نازگل بدو بدو اومد و پرید بغلم و همه خستگی اون روز رو از تنم در کرد. شروع کرد لبای خستمو با لبای داغش مکیدن. منم در حین خوردن لبهاش محکم دستامو دور اون کون گردش حلقه کرده بودم و حسابی حرارت اون باسن داغش داشت منو دیوونه میکرد. اونم پاهاشو دورم حلقه کرده بود و عین اینفرارد گوشیهای موبایل قدیمی محکم داشتیم انرژی به هم منتقل میکردیم. انقد که با حرارت داشت لبهاشو به لبام میمالید و زبونش رو میکشید روی لبام و گاهاً داخل دهنم میکرد و زیر لب میگفت زبونت رو در بیار و منم با زبونم اون شهوت کشیده شده روی زبونش رو مزمزه میکردم ، همین کافی بود برای اینکه آمادهی یه ماجرای لبریز از شهوت و فرازمینی بشم.
از توی بغلم اومد پایین و کرواتم رو دور دستش پیچید و منو با اون نگاه گیراش که خودشو جا کرده تو قلبم ، خیلی یواش کشوند توی اتاقش. قد و قواره نازگل حدوداً یک متر و 50 سانت و وزنی حدود 35 تا 40 کیلو بود. اندامی کاملاً قلمی و سکسی با سینههای حدود 70 یا شایدم کوچیکتر. 6 ماهی میشد که کونش رو پروتز کرده بود و فانتزی مورد علاقش آنال بود. امکان نداشت توی رابطههامون ازم آنال نخواد. همینجور که منو با اون اشوههای شهوت بر انگیزش به سمت اتاق میبرد ناگهان اتفاقی افتاد که نمیدونم بگم متأسفانه یا خوشبختانه گوشی نازگل شروع کرد به زنگ زدن.
صدای گوشی نازگل یه آهنگ خیلی شاد با ساز ویولن هستش و از اونجایی که تنها سازی که میتونه توی لحظههای غمگینش اون رو آروم کنه و از حالت غم درش بیاره این ساز هست ، تقریباً از هر 5 آهنگی که داخل گوشیش بشنوید دو تاش حتماً تکنوازی ویولنه.
با وجود صدای زیبای گوشی نازگل ، حس شهوت ما نسبتاً پرید
نازگل : اااااهههههههههه یادم رفت صدای اون کوفت رو ببندم.
امیر : عزیزم اصلاً خودتو ناراحت نکن. اتفاقی نیفتاده که. برو جواب بده. من برای تو همیشه بالا ام. کونی که تو داری هیچ وقت نتونسته منو از اون بالا بیاره پایین. برو یه پیام بازرگانی برو بعد بیا. فقط هر چی زدی نپره هاااااااا. من اون کون رو باید جرررر بدم تا خستگیم در بیاد.
نازگل : فک میکنی من اون کیر کلفت و رگدار رو میذارم راحت شل بشه ؟ تا گوشت به گوشت با کوس و کونم ملاقات نکنه من آروم نمیشم. میدونی که من آب کوسم رو نباید بذارم هدر بره.
امیر : جووووون. بدو که گوشیت خودشو کشت.
نازگل رفت سمت آشپزخونه چون اوپن بود و منم از فرصت استفاده کردم و لباسامو در آوردم و شورت سورمهای هفتیای که نازگل همیشه باهاش خیلی حشری میشد رو پوشیدم. روی تخت دراز کشیدم و با گوشیم شروع کردم ور رفتن و یکم اینستا چک کردم.
صدای نازگل رو با وجود اینکه همیشه با صدای رسا و بلند با گوشیش صحبت میکرد نمیشنیدم. یکمی برام تعجب آور شد. چون حدوداً بیشتر از یک دقیقه بود که داشت با گوشیش صحبت میکرد و برخلاف همیشه داشت با صدای خیلی کم حرف میزد. صداشو خیلی محو میشنیدم.
کنجکاوی و شکی که بهش کرده بودم بر من غلبه کرد. بلند شدم و رفتم توی سالن و بدون اینکه بفهمه نشستم پشت یه مبل که حدود 6-7 متر با آشپزخونه فاصله داشت. صداش الان واضح بود.
نازگل با صدای آروم: " بس کن محمد بس کن
– باشه میام تو فقط لوکیشن بفرست. میدونم من مدیون تو ام
من امیر هستم. یه کارشناس نرم افزار که عاشق برنامه نویسیه و بصورت فریلنسر داره واسه شرکتها کار میکنه. یه دفتر کوچیک توی تهران داریم که صبح ها تا عصر معمولاً اونجا به اتفاق سه تا از همکارا مشغولم. دو ماه دیگه 35 ساله میشم. حدود 6 ساله که با نازگل ازدواج کردم. هنوز صاحب بچه نشدیم و حس میکنیم هنوز وقتش نشده ولی بدمون نمیاد تا یکی دو سال آینده صاحب یه پسر کاکل به سر بشیم.
از خصلتهای بارز من اینه که به شدت رفیق بازم. انواع و اقسام دوستهای مختلفی دارم که اونا هم مثل من برنامه نویسن و اتحادی که بین ما موج میزنه باعث شده هیچ کجا ، توی کارهامون به بن بست نخوریم و همیشه پشت هم باشیم.
من با یکیشون توی این مدتی که ازدواج کردیم رفت و آمد دارم . بصورتی که میشه گفت خونه زاد شده. اغلب وقتا میاد خونمون و حتی مسافرتم میریم گاهاً ؛ مجرده ولی انقدری بهش اعتماد دارم که وقتایی که اون خونس و من بیرون خیالم راحته راحته که یکی هست مراقب نازگل باشه.
و اون کسی نیست جز " محمد "
از اونجایی که نازگل برعکس من اصلاً رفیق باز نیست معمولاً مشورتها و درد دلهاشو با من و محمد انجام میداد. بعضی وقتا که من سر یه پروژه ممکن بود چند روز خونه نیام به محمد میگفتم اگه تایم خالی داره بره خونه تا نازگل تنها نمونه. عین یه داداش بهش اعتماد داشتم. اعتماد من به محمد از اونجایی بیشتر شد که بعضی وقتا دستمون تنگ میشد و محمد برامون پول واریز میکرد و حتی یه موقعهایی واسه مسافرتهامون ماشین شاسیش رو بهمون قرض میداد که با پرایدمون تو مسافرت اذیت نشیم.
فصل دوم — تغییر اساسی
نازگل گوشیش رو خاموش کرد. یه نفس عمیق کشید و سعی کرد به ترس و استرسش غلبه کنه. قدم اول رو برداشت. سرش رو بالا گرفت و شروع به راه رفتن کرد. داشت میومد سمت اتاق که … من رو دید که عین یه جنازه بدون حرکت با نگاه خیره به دیوار رو به رو ، به پایههای مبل تکیه دادم. پهن زمین بودم و انگار واقعاً نفس نمیکشم.
مثل اینکه قلبش به شدت و تند تند شروع به تپیدن کرده باشه با صدای لرزون و صورت بر افروزخته از ترس بهم گفت : وایییییی تو اینجا چیکار میکنی امیررررررر ترسیدمممم کثافت.
من مثل اینکه تمام دنیا روی سرم خراب شده باشه و با دیدن صحنهای که دیدم و شنیدم و ای کاش که مرده بودم اما اون صحنه رو هیچ وقت نمیدیدم بدون هیچ حرف و هیچ واکنشی ناگهان شروع به گریه کردن کردم. انگار یه بغض چند ساله بود که خودم ازش هیچ خبری نداشتم. شاید 5 دقیقه بدون وقفه گریه کردم. توی این مدت نازگل اومد بغلم کرد و من بدون واکنش به این حرکتش به گریه خودم ادامه دادم. بعد که یکم آروم شدم تازه داشتم دستای نازگل رو روی شونههام حس میکردم. در همین لحظه بود که بصورت غریزی دستاشو پس زدم. نگاهش کردم. ترس توی چشماش موج میزد. با خشم و اعصاب و روان داغون بهش گفتم : از اخلاق و اعتماد من سوءاستفاده کردین. هم تو هم اون کوس کش مادر جنده.
نازگل : امیر ازت خواهش میکنم آروم باش. به قرآن توضیح میدم.
امیر : کیرم دهن تو و اون محمد . چی رو میخوای توضیح بدی حروم زاده؟؟؟؟؟
نازگل در حال بغض و با صدای لرزون شدیدتر: امیر ازت خواهش میکنم فقط آروم باش
امیر : چجوری آروم باشمممممممممممم؟؟؟ چجوری آروم باشمممممممممم؟؟؟؟ - من شنیدم چی بهش گفتی کوس کش – شنیدم چی بهش گفتی مادر جندهههههههههههه – تمام خاطرات خوب و قشنگی که باهم ساختیم رو خرابش کردی نازی خراببببببببب
سرم از درد داشت منفجر میشد. میخواستم محمد هم اینجا باشه تا جفتشون رو شکنجه بدم. انقد شکنجه بدم تا هردوتاشون در حد مرگ به التماسم بیفتن. نازگل خیلی ترسیده بود و نمیدونست چیکار کنه. سعی داشت منو آروم کنه اما اصلاً فایده نداشت. اون برای من تموم شده بود. هر دوی اونها از اعتماد من سوءاستفاده کرده بودن. من باید یه کاری میکردم. باید از محمد انتقام خودم رو میگرفتم. اون از سادگی نازگل سوءاستفاده کرده بود.
به نازگل گفتم به خانوادش زنگ بزنه بگه یه مشکلی پیش اومده و امیر مجبوره فردا بره سر کار و نمیتونیم بیایم قزوین. اونم بدون هیچ حرف و حدیثی همین کار رو انجام داد. من با این کار نازگل یکم آروم شدم. نمیدونم چرا اما همین که بدون هیچ حرفی به حرفم گوش داد آرومم کرد. یکم به خودم اومدم و رفتم پیشش. از چشمام داشت خون میچکید انقدری که سرخ شده بودن. صورتم هم انقد عصبی شدم که به رنگ لبو در اومده بود.
امیر : نازگل قبول کن هر کسی جای من باشه بهتر از حال الانه من نمیشه. سنگینی حرفات به قدری بود که کمتر شوهری بتونه هضمش کنه. من کم برات گذاشتم ؟ چیت کم بود که با صمیمیترین دوستم ریختی رو هم؟ قشنگ برام توضیح بده ببینم ماجرا چی بوده.
نازگل : امیر مشکل من و تو اینه که خیلی کم باهم حرف میزنیم. خیلی باهم کم رابطه داریم. همش سرت تو کارته و انقدری که به کارت اهمیت میدی ، من اهمیتی برات ندارم. هفتهها سکسامون وقفه میفته و من همش باید خودارضایی کنم تا آروم بشم. تو خودتو جای من بذار. چیکار کنم ؟؟؟؟
یهو زد زیر گریه و عین ابر بهار شروع کرد به اشک ریختن. همونجا به خودم گفتم امروز وقت یه تغییر بزرگه. این بزرگترین ضربه زندگیم بود که باید درستش میکردم.
فصل سوم — انتقام
صبح روز پنجشنبه ساعت حدودای 10 بود که از خواب بیدار شدم. دیشب از شوکی که بهمون وارد شده بود نه شام خوردیم و نه حرفی زدیم. همش توی ذهنم محمد میچرخید و انتقامی که میخواستم ازش بگیرم. به روشهای مختلف توی ذهنم به قتل میرسوندمش و شدید ترین تجاوزهای عجیب و غریب دنیا رو روش پیاده میکردم.
نازگل هنوز خواب بود. میدونستم قطع به یقین مقصر اصلی نازگل نیست و از اونجایی که یه عمر خاطره با هم ساخته بودیم نازگل قربانی محمد شده بود و منم چون محمد رو میشناختم که خیلی دختر باز بود و با وجود حریمی که برای زندگی من قائل بود اصلاً تو مخیلاتم نمیگنجید که یه روزی با نازگل بیفته رو هم.
بلند شدم یه صبحونه رمانتیک درست کردم و با خودم گفتم هر کاری میخوای کنی بیرون از خونه. داخل خونه نذار این عشقی که هست کشته شه. همچنان نازگل خواب بود. آروم رفتم دست کشیدم روی کون گرد و شیو شدش که یهو با تپش قلب بالا بیدار شد. گمون کنم داشت خواب بدی میدید. سریع بغلش کردم و لباشو شروع کردم به خوردن. همیشه عشق بازی اول صبح رو دوست داشت. انگار باورش نمیشد که من شدم همون امیر سابق. اصلاً لبامو نمیخورد ولی من دست از خوردنشون نمیکشیدم. همینطور که مشغول خوردنشون بودم دستمو روی سینههای فندقیش گذاشتم و شروع کردم به مالیدنشون. آروم آروم دور نیپلهاشو با انگشتم مالیدم تا دیدم یکمی داره درشت میشه. اونجا بود که فهمیدم کارم داره میگیره. تنها هدفم این بود که از این حال پر تنش درش بیارم. انقد اون بدن قلمی و اون کون پروتز شده و گرد و سفیدش منو تو هر شرایطی تحریک میکنه که تو هر زمان و هر مکان پتانسیل سکس باهاش رو دارم. مثل یه فنر فشرده شده کیرم توی اون شورت هفتی جذاب آماده پریدن بود. درازش کردم روی تخت و از روی شورتامون کیرم رو به چاک کوسش مماس کردم. حتی میتونستم اون لحظه داغ شدن کوسش رو حس کنم و بوی اون آب لزجی که شورتش رو خیس کرده بود رو استنشاق کنم. آروم آروم کیرمو روی کوسش مالیدم و نازگل رو دیدم که چشماش از شدت شهوت سیاهی رفت . نگاهشو ازم دزدید و روشو کرد اونور . دستاشو روی سینههاش گذاشت و سینههاشو ماساژ میداد. میدونست من با این کار شهوتم صد برابر میشه. از لای شورتش کوسش رو انداختم بیرون. پردهی چروک و صورتی پاره شدش که از شدت داغی ملتهب شده بود افتاد بیرون و چشمای منو به خودش خیره کرد. بلند شدم و پاهاشو گرفتم آوردمش لبه ی تخت. زانو زدم جلوی تخت و دهنمو بی مقدمه چسبوندم به چاک کوسش. عین یه آبنبات کوسشو مکیدم. بالاخره نالههای وسوسه انگیز و معروفش شروع شد. انتظار این نالهها رو مثل یه زندانی انفرادی وقتی که خبر آزادیش میاد منو داشت دیوونه میکرد. با صدای نالههاش بیشتر و سریعتر براش ساک میزدم. نالههاش بیشتر شد. با اون صدای نازک و شهوت برانگیزش گفت : امیر چرا الان باید کیرت بیکار باشه؟
امیر : ینی دلت میخواد همین اول بسم الله خشک خشک شروع کنم اون ملوست رو جر وا جر کنم ؟؟؟
نازگل در حالی که یکم از آب کوسش داشت از شدت شهوت بیرون میریخت گفت : امیر من نازگل نیستم اگه تا ته حلقم فرو نکنم کیرتو
همین جملش کافی بود تا نوک کیرم از آب شهوت خیس بشه. بلند شدم جلوی تخت ایستادم. شورتم رو کشیدم پایین. جوری که کیرم مثل بچه مدرسهایهایی که زنگ آخر میخوره و عین کش تنبان از کلاس میپرن بیرون ، رخ نمایی کرد و نازگل با سرعت تمام انگار که به وصال یار رسیده دهنش رو چسبوند بهش و دستشو گذاشت رو کونم و یه تلمبه سنگین توی دهنش زد. با همون تلمبه کیر کلفت 17 سانتیم تا ته حلقش فرو رفت و من مجال ندادم بهش. تند و تند وحشیانه شروع کردم به تلمبه زدن توی دهنش و با دستام سرش رو محکم گرفتم تا نتونه از توی حلقش در بیاره. شاید 10 ثانیه مدام اون تو تلمبه میزدم که یهو حال بد شد و هر چی داشت و نداشت بالا آورد. قشنگ اوق میزد و وقتی آروم شد دوباره ازم خواست تا این کار رو تکرار کنیم. سه بار این کار رو به همین شکل تکرار کردم. قشنگ داشتم کتگوری ارباب بردگی رو روی نازگل پیاده میکردم. واسه اولین بار بود که جفتمون تا این حد وحشی شده بودیم. جالب اینجا بود که منی که زیر 5 دقیقه همیشه آبم میومد تا الان آبم نیومده. آخرین بار که شروع به اوق زدن کرد و حس کردم دیگه چیزی برای بالا آوردن نداره داگی درازش کردم روی تخت. کونش به حدی سفت و درشت بالا اومد که انگار زبون در آورده و میگه امیر بیا برو تووووو. چاک کونش رو با انگشتای خوشگل و کوچولوش باز کرد. همین دیروز بود که ناخنهاش تازه کاشته بود. یه رنگ بین سفید و شیری که روی انگشت فاکش یه طرح PlayBoy به رنگ قرمز جیغ رو در آورده بود. سوراخ کونش به قدری تشنه بود که میشد نفس نفس زدنهاشو به وضوح دید. سر کیرم از شدت حشر کج شده بود. با همون وضع چسبوندمش به سوراخ کون نازگل. با فشار روی دیوار کونش احساس کردم کونش به صدا در اومده و از شدت لذت داره فریاد میکشه. همینجور فرو کردن رو ادامه دادم تا اینکه تخمام چسبید زیر چاک کونش. دستم رو روی موهای دم اسبی نازگل گذاشتم و موهاشو به سمت خودم کشیدم. تلمبهی اول رو که زدم جیغ زدنهای بی وصف نازگل شروع شد. همون جیغ اولش کافی بود که موتور هشت سیلندر کیرم رو روشن کنم و شروع کنم خودمو برسونم روی دور موتور بالای 8000 . انقدر داغ کرده بودم که دوست داشتم یه شبانه روز سکس کنم باهاش. تلبمهها رو یکی پس از دیگری با ضربههای محکمی که روی کونش میخورد ادامه میدادم. جیغ و نالههای شهوتناک نازگل به قدری بود که حاضر بودم دنیا تموم شه اما این نالهها با صدای زیر و جذاب نازگل تموم نشه. عرق کرده بودم و حس میکردم الان آب بدنم تموم میشه. نازگل شروع به لرزیدن کرد و من متوجه شدم داره انزال میشه. انقدر به طرز فجیهی داشت میلرزید که کنترلش رو از دست داد و پخش زمین شد. ولی من هنوز وحشی بودم و نمیذاشتم فاصله تلمبهها کم بشه. با همون شدت و تو همون پوزیشن انقدر زدم که آبم پاشید. نذاشتم کیرم از اون تو در بیاد. با همون شدت تلمبه زنی ، کل آبم رو ریختم توی کونش. انقدر شهوتم بالا بود که وقتی آبم داشت میریخت منم مثه نازگل لرزیدم جوری که چشمام داشت سیاهی میرفت. حالا وقتش بود که کیرمو از توی کونش در بیارم و یه استراحت اساسی کنیم.
نازگل که همونجوری پهن شده بود رو تخت با صدای خمار گفت اصلاً نمیتونه تکون بخوره. چشماش رو بست و خوابش برد. منم که به شدت خالی شده بودم و یه حس تولد دوباره بهم دست داده بود که ناگهان یاد اتفاقهای دیشب افتادم. انقد این سکس بهم چسبیده بود که موضوع رو یادم رفته بود. الان به هدفم رسیده بودم و حال نازگلم رو حسابی خوب کرده بودم ؛ به خودم اومدم و گفتم الان وقتشه که برم سروقت محمد.
ماشینو روشن کردم و رفتم به سمت خونه محمد. تو راه دوباره اعصابم بهم ریخت. اصلاً نمیدونستم که رابطشون تا چه حدی پیشرفته و آیا باهم سکس هم داشتن یا نه. تنها چیزی که اون موقع داشتم بهش فکر میکردم این بود که یه کاری کنم که نه دیگه اون سمت ما بیاد و نه نازگل فکرش درگیر محمد باشه. از کشتن و قتل و خونریزی تا رابطه جنسی و تجاوز و یا حتی مسموم کردنش یا شکنجههایی که توی فیلمها نشون میدن به همه چی فکر میکردم. انقد به این چیزا فکر کردم که لذت سکس اول صبحم با نازگل رو کامل فراموش کردم. یه استرس خاصی به جونم افتاد. اگه بکشمش و یا جوری شکنجه بدم که بعدش هزارتا مدعی پیدا کنه دهنمو سرویس کنه چی ؟ یا مثلاً ازم دیه بخواد یا هر جور شکایتی که باعث بشه هزار بار به غلط کردن بیفتم … همه ی این فکرا داشت منو روانی میکرد. با تمام این تفاسیر رسیدم در خونش. رفتم زنگ زدم. محمد تنها زندگی میکرد. یه پسر حدوداً 170 سانتی کاملاً سفید و بی مو و حتی ریشاشم در نمیومد هیچ وقت صدای دو رگه ی نسبتاً زیری داشت و بخاطر چشمای رنگی و لباسای اسپورتی که همیشه میپوشید دخترا مجذوبش میشدن. اومد دم در و با همون لبخند همیشگیش بهم گفت داداش غافلگیرم کردی. چیزی شده؟
انقد سرم درد میکرد و عصبی بودم که میخواستم همونجا گردنشو بشکنم. اما جلوی خودمو گرفتم و تمام افکار منفی تو ماشین از جلوی چشمم رد شد. گفتم اومدم ببینمت یه چند تا کد هست به خطا خورده اومدم کمک کنی باهم ردیفش کنی برام.
محمد همونجا گفت داداش میشه یه روز دیگه بیای سر فرصت انجامش بدیم؟
امیر : چرا داداش؟
محمد : آخه الان یکمی مشکل دارم وقتش رو ندارم درگیرم حالمم خوب نیست.
یکم بهش شک کردم . اون ظاهرش مثه همیشه بود. لبخند همیشگیش رو داشت. مشکلی هم به ظاهر نبود. از حس عصبانیت دیگه نتونستم طاقت بیارم. هلش دادم داخل خونه و خودم رفتم تو. تا اومدم سرش داد بزنم و خودمو خالی کنم و فحش کشش کنم یه صحنهای دیدم که اصلاً باورم نمیشد. دو تا دختر با مینی جوب سراسیمه از اتاقش اومدن بیرون . نگاهم افتاد بهشون. دو تا تینیجر حدود 14-15 ساله که یکیشون سبزه و اندام قلمی و قد حدود 160 با سینههای حدود 75 و اون یکی هم یه دختر گندمی تپل که قدش حدودای 170 و سینههای حدود 85 که باعث شد ناخواسته از لب و دهنم آب بریزه بیرون. محمد که ترسیده بود بهم گفت امیر چرا همچین میکنی؟؟؟؟ خجالت نمیکشی ؟
با عصبانیت تمام گفتم : تو خیلی هرزه ای. هر کاری دوست داری بکن . هر غلطی دوست داری بکن ولی چرا با نازگل ریختی رو هم ؟ اون مگه خواهرت نبود ؟ چرا بهم خیانت کردین؟ من میدونم همش زیر سر توهه. به خدا نمیذارم سالم از این در بری بیرون. اومدم بزنمش که دو تا دخترا اومدن و با جیغ و فریاد مانع شدن . دو تا دستامو گرفتن و نذاشتن من کاری کنم. من که خون جلوی چشامو گرفته بود و هیچ کسیو نمیشناختم به زور دستمو ازشون جدا کردم و گذاشتم روی سینههاشون و هلشون دادم جوری که دوتاشون پرت شدن و رفتن تو دیوار راهروی خونه. اما همینکه سینههاشون رو لمس کردم حس بدی اومد سراغم. یه حسی بین شهوت و خشونت. حسی که تا حالا نشده بود تجربه کنم. هر کدومشون یه جور بهم لذت داد. اسم اون دختر سبزه مهسا و اون دختر گندمی حنا بود. جوری که کسی شک نکنه همونجا اسماشون رو پرسیدم. خودم رو همچنان عصبی جلوه دادم در صورتی که یکمی حس شهوت اومده بود سراغم و کنجکاو بودم که بدون لباس چقد میتونن جذاب باشن. محمد که به خودش ریده بود تا دید اون دو تا رو پرت کردم یه گوشه عقب عقب رفت. مهسا و حنا هم جرأت نکردن بیان جلو. الان دیگه اونجا من همه کاره بودم. هر کاری دلم میخواست میتونستم انجام بدم. خیلی جدی رفتم بالاسر محمد و بهش گفتم محمد همین الان لخت شو. محمد شوکه شد. گفت : امیر چی ؟!؟!؟!؟!
حسابی ترسیده بود و قشنگ توی چشاش ترس رو میدیدم. یه لبخند ریز زدم گفتم چیه ؟ ترسیدی ؟ زود باش درار. همه رو با هم درار.
گفت امیر بخاطر نازگل خواهش میکنم بیخیال شو. گوه خوردم امییییییییررررررررررر.
به مهسا گفتم بدو بیا اینجا ببینم. مهسا اومد . گفتم زود لباسش رو در بیار . بهم گفت آقا امیر خواهش میکنم ببخشیدش. یه سیلی زدم تو صورت مهسا گفتم لباسش رو در بیارررررررر. خشمی که توی چشمام بود باعث ترس مهسا شد. تیشرت محمد رو در آورد و همه از ترس به خودشون ریده بودن. به مهسا گفتم شلوار و شورتش رو باهم در بیار. محمد یهو گفت امیر خودم در میارم داداش . خودم در میارم . بعد شروع کرد به گریه کردن و در آوردن. اصلاً تو اون لحظه دلم براش نسوخت. واقعاً میخواستم به قصد کشت بزنمش که نتونه نفس بکشه. به حنا گفتم بره یه طناب بیاره. حنا رفت و بعد از یه دیقه برگشت. یه طناب بلند آورد. بهشون گفتم با مهسا دوتایی دستا و پاهای محمد رو ببندن تا نتونه تکون بخوره. بعد از اینکه دست و پاهاش عین یه برده بسته شد سه تایی بلندش کردیم و بردیمش روی تخت دو نفره ای که توی اتاق خوابش خیلی خوشگل با روتختی صاف و اتو کشیده تزئین شده بود. همونجوری پرتش کردیم روی تخت. از مهسا و حنا خیلی محترمانه خواهش کردم که لباساشون رو در بیارن. اونا چاره ای نداشتن. ازشون پرسیدم که آیا تا حالا دخول داشتن که جواب جفتشون منفی بود. حنا گفت ما دوستای محمد هستیم و چند ماهی هست که میان اینجا و باهم سکس بدون دخول انجام میدن. محمد خیلی گروپ باز بود ماشاالله. بعد از اینکه اون بدنهای رویایی از لباس خالی شدن به قدری حس شهوتم زد بالا که میشد کیرم رو از روی شلوار جزئیاتش رو مشاهده کرد. آروم لباسام رو در آوردم در حدی که فقط یه شورت پام بود. نشستم لبهی تخت و به دخترا گفتم بیان و کیرم رو آماده کنن. حنا پرسید آمادهی چی آقا امیر؟ به خدا ما اوپن نیستیم رحم کنید توروخدا. گفتم نگران نباشید با شما کاری ندارم. هدف من محمده. شروع کنید هنرتون رو نشون بدید تا بذارم برید بیرون. دوتاییشون با استرس نشستن جلوم و شروع کردن به ساک زدن کیر کلفت و پر رگ و ریشه. اولین بار بود که داشتم گروپ میزدم. حنا از سمت راست کیرم زبونش رو میکشید و مهسا هم از سمت چپ. جوری میخوردن واسم که چشماشون حتی یه لحظه هم از چشمای من جدا نمیشد. همینطور که میخوردن دستاشون اومد روی تخمام. شروع کردن دوتایی با تخمام ور رفتن. جوری که کیرم مثه فنر اومد بالا و سیخه سیخ شد. مهسا رو از کیرم جدا کردم و به حنا گفتم تا ته میخوام بکنم تو دهنت. ترسید گفت آقا امیر کیرتون خیلی بزرگه جا نمیشه نمیتونم. گفتم زر نزن بخور. حنا شروع کرد به گریه کردن و گفت آقا امیر نمیتونمممممم. با همون وضع کیرمو کردم توی دهنش و سرش رو با دستم گرفتم نتونه کیرمو جدا کنه. حالا باید تلمبه میزدم. تلمبه اول رو زدم شروع کرد به بالا آوردن. تخت قشنگ تهوعی شد و حنا به شدت حالش بد شد. با همون حال بدش دوباره کیرمو کردم تو دهنش. با تلمبه اول دوباره مجبور شدم بکشم بیرون. همینجور که اوق میزد به مهسا اشاره کردم بیاد.
مهسا گفت آقا امیر میشه من بهت کون بدم؟ یهو این حرفش به دلم نشست.
گفتم باشه.
همونجا رو زمین داگی خوابید گفت اگه میتونی بیا جا کن توش. با اون سنش منو وارد یه چالش کرد. مهسا کونش خیلی کوچیک بود و سوراخ کوچولویی داشت. اولین بار بود که داشت کون میداد و نگاهی که اون لحظه بهم میکرد احساس میکردم دیگه ترسی توش نیست و واقعاً میخواد لذتش رو تجربه کنه. رفتم بالا سرش. کیرمو خواستم بکنم توش که دیدم حیفه این کیر که حسابی تهوعی شده اینجوری بره تو کونش. رفتم روی تخت و از حنا که یکم بهتر شده بود خواستم محمد رو داگی بخوابونه. به زور و تهدید محمد داگی خوابید. حنا کون محمد رو باز کرد. سوراخ خوشگلی داشت. بی مو و شیو و سفید. عین یه کون ترنس. کیرمو گذاشتم تو کونش. محمد عین یه دختر شروع کرد ناله کردن. انقد بهم چسبید که 5 تا تلمبه نرم و رمانتیک رفتم توش محمد صدای نالههاش معرکه بود. کیرمو در آوردم بهش گفتم بعد مهسا نوبت توهه. مهسا منتظر نشسته بود. برام داگی خوابید و کیرم که الان از اون حالت کثیفش در اومده بود آماده گایش شده بود. همینجور که داشتم بالاسر مهسا میرفتم دیدم حنا هم اومد جلوی مهسا و کوسش رو گذاشت جلوی دهنش. مهسا شروع کرد به خوردن کوس حنا. وای عجب صحنه وصف نشدنیای بود. کیرم تشنه تر شد. هدفگذاری کردم و کلاه کیرمو چسبوندم به سوراخ مهسا. ای وای داخل نمیشه یه تف زدم رو کیرم و آروم آروم فرو کردم. همینجور که میرفت داخل دردی بود که از کون مهسا میکشیدم. این درد به قدری بهم لذت میداد که دوست داشتم با همین کیرم کونش رو گشاد کنم. مهسا همینجور کوس حنا رو میخورد و حنا هم با سینههای خوشگل 85 جذابش ور میرفت. شروع کردم تلمبه زدنم رو تند تر کردم. به قدری که مهسا آه و ناله میکرد و من رو داغ تر میکرد. صدای تینیجریش واقعا شهوت برانگیز بود. نالههایی که من بیشتر توی انیمههای ژاپنی شنیده بودم رو اون روز تو عالم واقعیت میشنیدم. فک کنم خودش میدونسته که بهم پیشنهاد آنال داده. من به قدری حشری و مست نالههای مهسا شدم و از طرفی حنا انقد خوشگل و لزبین گونه کوسش رو در اختیار مهسا گذاشته بود و با سینههای درشتش ور میرفت که زیر یک دیقه تلمبه زدن آبم اومد. کون مهسا رو محکم گرفتم تا نتونه کیرمو از تو کونش در بیاره. کل آبمو پاشیدم تو کون مهسا. وقتی حسابی خالی شدم آروم درش آوردم و دوباره نشستم روی تخت. حنا و مهسا اومدن کیرمو ساک بزنن اما من همون لحظه گفتم دیگه نه. برید خونههاتون. شاید باورتون نشه اما اون لحظه دلم برای خیانتی که به نازگل کردم سوخت.
محمد که به حالت خوابیده دراز به دراز روی تخت بود غم و اندوه منو دید. بهش گفتم تو هم اون لحظه که با نازگل بودی همین حالو داشتی؟ به خودت گفتی که دارم به امیر خیانت میکنم؟ حواست بود که اینا دوست دخترات بودن؟ اما نازگل زنم بود محمد. میفهمی؟ زنم بود. پاره تنم. کسی که باهاش یه عمره دارم زندگی میکنم. مهسا و حنا دلشون برات میسوزه و برمیگردن اما من و نازگل چی؟ یه درصد برات سوال نشد که اگه من بفهمم چی میشه؟ ممکنه دیگه اون زندگی از هم بپاشه. الان هیچی آرومم نمیکنه محمد. فقط داگی بخواب …
حالا محمد بدون ترس و واهمه داگی خوابید. انگار آماده هر نوع شکنجهای بود …
پایان
نوشته: Amirkd2023
مدت ها بود با داستانی اینطور نخندیده بودم. 😂😂😂😂😂 اگر نویسنده این داستانش را به نیت طنز نوشته باشد، حقیقتا باید از کارش تقدیر کنیم. ولی واویلا که اگر اتفاقی اینطور شده …
درمورد خود داستان حرف زیادی برای زدن نیست. تنها نکته ی مثبت واقعی که درش بود، همین هست که خوندنش خالی از سرگرمی نیست. 😂🤦♂️
اما در میان نکات منفی بیشمارش، اعم از اشتباهات املایی/نگارشی و سادگی بیش از حد پیرنگ و توصیف و استعاره های بیمعنی خنده دار و … و بدترینشون غیرقابل باور بودن رفتار شخصیت اصلی و سیر بی منطق اتفاقاتش بودند.
سلام به نویسنده محترم.
“نگارش و لحن”
+اشکالات نگارشی و املائی در داستانتون وجود داشت اما نه به اندازهای که باعث بشه داستان از حالت قابل فهم بودن، دور بشه.
“منطق و پیرنگ داستان”
-پیرنگ داستان ضعیف بود.
-منطق داستان اشکالات بزرگی داشت. در همون اول کار، خیانت آشکار زنی که انقدر عاشق همسرش بود، غیرمنطقی بود. بخشش مرد و سکس مجددشون، اونم چند ساعت پس از دونستن خیانت زنش، نهتنها به منطق داستان بلکه به منطق و اساس عشق و عاشقی هم ایراد وارد کرد!
-در ابتدا گفتین این زوج تصمیم داشتن برن رامسر و بعد پایینتر نوشته بودین نمیتونن برن قزوین!
-مرد به قصد انتقام رفته بود خونه دوست خائنش، اما خیلی خوشبهحالش شد و یکی از فانتزیهاش رو تجربه کرد.
لذا حس میکنم، از فلسفه" کون لق منطق" استفاده کردین در کل داستان.
“جملات توصیفی و بخش اروتیک داستان”
بریده شده از داستان: “موتور هشت سیلندر کیرم رو روشن کنم و شروع کنم خودمو برسونم روی دور موتور بالای 8000.”
“کیرم از شدت حشر کج شده بود.”
آیا کیر خمیر هست که کج بشه؟ آیا کیر ماشین هست که سیلندر داشته باشه؟
-به کار بردن جملات توصیفی که حالت طنز داشتن، به اروتیک داستانتون ضربه زد.
بریده شده از داستان: “کونش به صدا در اومده و از شدت لذت داره فریاد میکشه.”
-استفاده از آرایه جانبخشی به کون، داستان رو طنز کرده بود واقعآ. به نظرم خودتون رو در نوشتن داستانهای طنز محک بزنید.
جدا از بخش طنز اروتیک، شخصیت امیر بعد از آنال با نازگل، بدون اینکه کیرش رو بشوره و یا حموم کنه، رفت خونه دوستش و اون دخترا براش ساک زدن؛ یعنی کیرش همینطور کثیف بود که یکی براش ساک زده و بالاآورده تازه بهخاطر تهوع یکی دیگه میگه کثیف شده( انگار از اول کثیف نبود!) و میکنه تو کون دوست خائنش تا تمیز بشه؟؟؟
داری چیکار میکنی نویسنده عزیز؟! این اروتیک نهتنها تحریک کننده نبود بلکه حال بهمزن هم بود. بهغیر تگ انتقام، تگ سکس کثیفهم باید بگیره داستانتون.
“شخصیت پردازی”
-شخصیتپردازی ضعیف و رومُخ بود؛ داور و مخاطب عملا اسیر شخصیت متزلزل امیر و نازگل شده بود.
پفک نمکی: “پردهی چروک و صورتی پاره شدش که از شدت داغی ملتهب شده بود افتاد بیرون و چشمای منو به خودش خیره کرد.”
پرده چروک و پاره شده؟؟؟؟ وای از این حجم ناآگاهی! حتما قبل نوشتن داستان اگه مواردی هست که ناآگاه هستین، تحقیق کنید و یادبگیرید دوست عزیز.
درنهايت؛
خسته نباشید و تبریک لیمویی میگم بابت جرئت و شرکتتون در جشنواره.
از توصیفات و مثالهای عجیب و غریب استفاده کنید اما در داستانهای طنز و یا دیالوگهایی که یک کاراکتر داره به لحن شوخی این قضیه رو تعریف میکنه.
کیر انسان از شدت شهوت کج نمیشه و همینطور با کون کردن تمیز نمیشه. اغراقهاتون طنزگونه بودن اما حیف که داستان تم طنز نبود.
به جای کشیده نوشتن کلمات یا تکرار حروف مثل «چطوری آروم باشممممممم؟؟؟» از قید استفاده کنید. توصیف کنید که فلان شخص با عصبانیت این جمله رو گفت.
دیالوگها و حرفهای رد و بدل شده بین کاراکترها خیلی تکراری بودن. برای نوشتن دیالوگها وقت بذارید و جملات بهتر خلق کنید.
ما برنامهنویسها رو تخریب شخصیتی نکن. چرا برای کاراکتر داستان پراید در نظر گرفتی؟ من تازه برنامهنویس همونم ندارم ولی چرا گفتی من ناراحتم. ما برنامهنویسها خاص هستیم انسانهای آس هستیم.
«…قشنگ داشتم کتگوری ارباب بردگی رو روی نازگل پیاده میکردم…»
تا گفته میشه ارباب بردگی مردم به بیدیاسام فکر میکنن. این بیدیاسام نیست وجههی اس ام رو خراب نکنید جان من.
«…جالب اینجا بود که منی که زیر 5 دقیقه همیشه آبم میومد تا الان آبم نیومده.»
علت خیانت پیدا شد دیگه خانوم آقای محمد چرا بهانهی کار زیاد برنامهنویسا رو سپر خیانتات میکنی. خانوم آقا محمد شما دقیقا دنبال چی هستین؟ (با صدای اون یارو تو برنامه نود بخونید) این نقد به نویسنده نیست به کاراکتر داستان هست.
«یه پسر حدوداً 170 سانتی کاملاً سفید و بی مو و حتی ریشاشم در نمیومد هیچ وقت صدای دو رگه ی نسبتاً زیری داشت و بخاطر چشمای رنگی و لباسای اسپورتی که همیشه میپوشید دخترا مجذوبش میشدن»
اینجور که من تصور کردم حتی پسرا هم مجذوبش میشن. آقا نقد دارم. باید مینوشتی هم دخترا هم پسرا.
«که موتور هشت سیلندر کیرم رو روشن کنم و شروع کنم خودمو برسونم روی دور موتور بالای 8000 .»
حیف که وقتی دور موتور میره بالا بعدش کیره زود خفه میکنه وگرنه خودمونیما چه کیر عالیای میشد
«دو تا تینیجر حدود 14-15 ساله که یکیشون سبزه…»
داستان سکس با زیر هجده ننویسید برخلاف قوانین سایته و هم اینکه غیر اخلاقیه. فانتزیش رو هم اگه دارید با رول ددی و لیتل گرل برید با آدم بالای هجده.
سپاس از شرکتتون در جشنواره. چون داستانتون حال و هوای طنز هم داشت منم گفتم با یهکم طنز نقد داستان رو بنویسم. خوش و خرم باشید.
مامورمخصوص حاکم بزرگ میتی کماااان!احترام بگذارید.کسکش تو اگه انقدر جنم داشتی زنت زیرخواب دوستت نمیشد.داستان رو تو ذهنت ساختی.خسته نباشی قهرمان🤐🤐🤐🤐
ممنون از زمانی که برای نگارش داستان گذاشتین و شرکت در جشنواره
نکات مثبت:
قلم روان
نکات منفی:
پیرنگ نخ نما و فانتزی
ایراد جدی در منطق داستان
خط داستانی اروتیک با پرداخت فانتزی و همراه با ایراد، بهترین توصیف برای داستان شما است.
اروتیک داستان رو میتونیم در قسمت اول سکس امیر و نازگل اروتیک قابل قبولتری بدونیم اما توصیفات فانتزی که بعضا فضای طنز رو هم به داستان میده داستان رو از فضای جدی انتقام دور میکنه تا قسمت پایانی و دیدار با محمد و اروتیک فانتزی اون قسمت که منطق داستان به کلی زیر سوال میره و روی فضای کلی اثر میذاره.
در کل شروع داستان قابل قبول تر بود تا پایان.
شما قطعاً میتونی با کمی تفکر به پیرنگ مناسبتر و البته پرداخت مناسب تر و توجه به منطق داستان و دیالوگ های بهتر،داستان های بهتری بنویسی چون می تونی روان بنویسی و در قلمت مشهوده.
براتون آرزوی موفقیت دارم
قلمت خنیاگر اندیشهَت🌺🌺