پارک جنگلی (۱)

1402/04/27

سلام احمد هستم ۳۴ ساله . متاهل و تحصیلکرده .و اهل ورزش رزمی و بوکس . بخاطر حفظ آبروی دوستان از ذکر بعضی جزییات معذورم و امیدوارم منو ببخشین که نمیشه خاطره را با خیلی دیتیل عنوانش کنم . قضیه کاملا رئال هستش و مرتب با سال ۱۴۰۱ هست . به خاطر رشته تحصیلی که دارم نتونستم کار متناسب پیدا کنم و از طریق یه آشنا شدم نگهبان یه مجموعه تفریحی که کنار یه پارک جنگلی حاشیه و نزدیک یه شهر بزرگ هست . اوایل سخت بود برام کنار اومدن با شرایط شغلی نه چندان خوبم ولی جبر روزگار بود و راه به جایی نداشتم . یه شب وسط هفته حدود ساعتهای ۹ شب بود و توی سوئیت نگهبانی تلویزیون میدیدم که صدای داد و فریاد شنیدم . سریع خودم را رسوندم به سمت صدا و رسیدم به پشت فنس های حائل بین مجموعه تفریحی رفاهی و پارک جنگلی مجاور مجموعه و دیدم توی تاریکی وسط درخت های پارک جنگلی یه نور چراغ موتور سیکلت روشن هست و انگار چند نفر با هم در حال زد و خورد هستن . گفتم به من ربط نداره و خوبه به پلیس زنگ بزنم که یه صدای دختر التماس میکرد جون عزیزاتون ول کنین ما به خدا نامزدیم و گریه و زاری میکرد . توی اون نور کم موتور سیکلت میشد دید که ۳ تا مرد و یه دختر بودن که با هم درگیر شدن . دختره التماس میکرد یکی ما را نجات بده ما را دزدیدن ما را خفت کردن و میخوان بکنن . با اینکه خلاف عقل سلیم و مقررات بود خودم را با تمام سرعت رسوندم به دیوار آخر مجموعه و ازش با هر زحمتی بود بالا رفتم و پریدم داخل پارک جنگلی و در امتداد فنس ها برگشتم به همون سمت و توی راه یه چوب شکسته هم برداشتم و رفتم بسمت ۴ تاشون و دیدم ۲ تا پسر که از نوع لباس پوشیدن شون مشخص بود از اراذل هستن و ادم حسابی نیستن تک به تک با یه پسر و دختر درگیرن و در حال کتک زدنشون هستن و تا منو دیدن توی اون نور کم‌ با لباس نگهبانی و اون چوب دعوا را قطع کردن و هول شدن و گفتن اینا سکس داشتن و ما دیدیم و میخوایم تحویلشون بدیم به پلیس و دختره گفت نه ما اومده بودیم پارک با نامزدم و اینا خواستن با زور ما را بکنن . واقعا دلم سوخت برای دختره چون تا منو دید انگار پدر یا برادرش هستم و از ترس فوری پشتم پناه گرفت و سفت لباس منو چسبید که اون دوتا ارازل اگه خواستن باز نزدیکش بشن با من روبرو بشن . با هر کلک و مصیبتی بود از توی جاده خاکی پارک با دختره و پسره سوار ماشین شدیم و اون دوتا هم با چوب و سنگ ماشین را داغون کردن ولی رسیدیم درب ورودی مجموعه و اون دوتا ارازل با موتور تعقیب مون کردن ووقتی دیدن من اون دوتا در را باز کردیم و رفتیم داخل مجموعه فحاشی کردن و دور زدن و توی تاریکی جاده گم‌شدن . خواستم زنگ بزنم پلیس که اون پسر دختر به اسمهای نوید و فائزه گفتن نه پلیس نمیخواد و اونجا بود که فهمیدم دوست دختر و پسر هستن . بعد نیم ساعت که مطمئن شدن اون اراذل دیگه اون حوالی نیستن از من تشکر کردن و نوید شماره موبایل منو گرفت و گفت اگه مشکل باز بود در حین مسیر برگشت بهم زنگ میزنه و میگه
و خداحافظی کردن و رفتن و نیم ساعت بعد نوید زنگ زد گفت به سلامت رسیدن خونه و تموم شده همه چیز به خیر و خوبی و کلی تشکر کرد . حدود ۳ هفته بعد گوشیم زنگ خورد و نوید گفت با فائزه به جبران اینکه کمکشون کردم میخوان بهم حضوری یه سور بدن و غذا چی دوست دارم و چی بخرن و بیان و دوستی ما با نوید و فائزه شروع شد . وقتی اومدن یه خانم دیگه همراهشون بود به اسم آسیه و گفتن که عمه مطلقه فائزه هست و برای اینکه خانواده فائزه گیر ندن کجا میری میای تا دیر وقت یه جورایی شده بود جاده پاک کن فائزه و نوید و همراه همدیگه واسه تفریح بیرون میرفتن . اونشب غذای مفصلی ۴ تایی خوردیم توی اتاق و سوئیت نگهبانی و آسیه عمه ی فائزه هم از کمک من تشکر کرد . دوستی ما با نوید و فائزه و آسیه بالاتر گرفت و میومدن هفته ای یکی دو شب که مجموعه برنامه ای نداشت پیش من و شام و پاسور بازی و حکم و شلم و شوخی و بگو بخند چند ساعتی و بعد هم میرفتن . یه روز نوید زنگم زد و گفت میخواد ببینتم و توی شهر یه جایی وعده کردیم و بعد صغرا کبرا چیدن ها تهش بهم گفت بخاطر بی مکانی اونشب نزدیک بوده به فنا برن و فائزه هم بهش گفته فقط خونه خالی و جای امن میاد با هم حال کنن . یه جورایی گفت من بیام هر جا میگی ولی شما مراقب باشی باز دردسر نشه . فوری گفتم نه و بعد هم که ناراحت شد گفتم بفهمن من هم شریک جرم هستم بی گناه و آش نخورده و دهن سوخته و هم شغلم را از دست میدم و عواقب قانونی داره . بهم گفت احمد جون اگه ناراحت نمیشی یه چیز بگم؟ گفتم بگو . گفت آسیه عمه فائزه اوکی میشه راحت و از تو خوشش میاد و لب تر کنی بهت راه میده و اونم تنهاست و چون طلاق گرفته و هم سن هستین تقریبا میشه دوست هم بشین و من تعریفت را پیشش زیاد کردم و اونم ته دلش یکی را میخواسته و بهش نرسیده و ازدواج ناموفق و فشار زیاد روش هست و مطمئن باش حال میده اگه ۴ تایی با هم بی خجالت تر راحت باشیم . گفتم نوید تو مجردی و ۳۰ سالت هم نشده و داغی و دردسره و ماجرا بو دار بشه شر میشه . گفت همه چیز با من . فقط جوری برنامه بریز که جایی که نقطه کور دید و دوربین و فضول باشه و بشه لخت شد و حال کرد . منم گفتم فرصت بده فکر کنم . فردا زنگ زد نوید و گفت امشب منو فائزه میایم و باید سر عمه آسیه را گرم کنی یه نیم ساعت تا ما حالمون را بکنیم . گفتم هنوز مکان درستی به ذهنم نرسیده و دوربین هست خیلی جاها که میشه لخت شد . گفت هر جا باشه حتی فضا باز باشه مشکلی نیست . فقط دوربین نباشه و کسی نتونه مستقیم بیاد بالای سرمون و باز خفت بشیم . گفتم از مدیران و رئیس ها کسی بهم شک نداره و گزک دست احدی ندادم تا الان و نمیشه توی مجموعه کاری کرد . گفتم من رمز دی وی آر را هم ندارم اگه توی فیلمی سوتی بدین بتونم پاک کنم و مجموعه را به کل بی خیال باش . نوید گفت چادر مسافرتی بزنیم کنار فنس ها بیرون مجموعه داخل پارک جنگلی میشه؟ گفتم خب اونجا یهو باز از این اراذل و عرق خور و ولویی و شبگرد های بیکار کسی میرسه بالای سرتون . نوید گفت پس تو چیکاره ای؟‌ گفتم من چیکار کنم؟ گفت همون حوالی نیم ساعت مراقب باش تا ما کارمون را بکنیم . سر عمه فائزه( آسیه) را هم گرم کن . گفتم اگه شر شد باز؟ گفت تو بگی من مراقب هستم فائزه راه میاد . با هر زبونی بود منو نرم کرد و شب فائزه و آسیه و نوید هر سه تایی اومدن و ماشین را نوید گذاشت پارکینگ مجموعه و بهونه یه دور قدم زدن با فائزه یواشکی جوری که آسیه نبینه چادر مسافرتی و پتو را بردن پشت فنس ها و منو آسیه هم داشتیم توی سوئیت نگهبانی حرف میزدیم . حدود ۱۰ دقیقه که شد آسیه عمه ی فائزه بهم گفت باز این دوتا بچه کجا رفتن؟ شر درست نکنن؟ اینا خیلی مست و داغن و بی کله هستن و … من گفتم نترس من میبینم توی دوربین ها و مانیتور نگهبانی و حواسم هست . گفت کجان؟ منم ببینم نگاه کرد و دید که توی دوربین ها اصلا نیستن و خارج دید دوربینهای مجموعه هستن خلاصه پیله کرد و دو سه بار زنگ زد به گوشی دوتاشون و اونام جواب ندادن و بعد ۱۰ بار تماس فائزه جواب داد رفتیم یه کم قدم بزنیم و میایم . آسیه بهم گفت احمد آقا میشه بریم دنبالشون ؟ با لحن خواهشی گفت که نتونستم بگم الان میان و صبر کن و… مجبور شدم باهاش راه افتادم الکی دور مجموعه و بعد ده دقیقه گفت اینا داخل نیستن و رفتن بیرون و بریم بیرون اطراف را ببینیم . گفتم آسیه خانم جوان هستن بزار خلوت کنن گفت مشکلی نیست ولی فائزه بچه برادر منه و بلایی سرش بیاد منم مسئول هستم . گفتم شما با چی مشکل داری؟ گفت با اینکه کسی اذیتشون کنه؟‌گفتم دیگه؟ گفت دیگه مشکلی ندارم . گفتم شاید بخوان حال کنن . گفت خب بکنن ولی یهو باز خفت نشن . گفتم بدونین که الان جایی روی همدیگه ان و منم تضمین کنم‌ کافیه؟ گیر داد کجا؟‌ بریم پیششون . گفتم نه . گفت داخل مجموعه هستن؟ گفتم نه . گفت چطور مراقبی؟ گفتم صدا کنن میشنوم میرم کمک . گفت کجا هستن بریم پیششون . گفتم ضد حاله . گفت نه نزدیک ولی دورتر می ایستیم مشکلی پیش نیاد . یه جورایی مجبورم کرد علیرغم قول و میل باطنیم ببرمش از کنار دیوار مجموعه پشت فنس ها و یواش یواش نزدیک چادر شدیم . توی تاریکی شب توی درخت ها صدای پای منو آسیه میومد . گفتم برگردیم؟ نخوره حالشون ؟ گفت یواش بریم تا نزدیک شون . با حالت پاورچین رفتیم تا حدود ۲۰ قدمی پشت فنس های مجموعه و آروم توی تاریکی ایستادیم و یواش به آسیه گفتم داخل چادر هستن و دارن حال میکنن . صدای کمی میومد از آه و ناله خفیف فائزه که داشت به نوید کوس میداد و گاهی صدای تلمبه زدن و خوردن بدن شون هم بهم و ماچ آبدار که میدادن میومد . گفتم آسیه خانم مطمئن شدی؟ گفت صبر کن تا تموم بشن بعد میریم . گفتم مجموعه را رها کردم و بیا بریم . گفت در که بسته است و کلید دست خودته . آسیه قد کوتاه و هیکل تپل و بدن سفید و سینه ها و چشمای درشت و لبهای پهنی داشت . توی اون تاریکی که نور بسیار بسیار کمی از روشنایی مجموعه هم لای درختها پیدا بود ناخودآگاه دست آسیه را گرفتم و گفتم جلوتر نریم گناه دارن و کوفتشون میشه اگه ما بریم . آسیه بهم گفت تو مطمئنی دردسر نمیشه؟ گفتم آره من مدت زیادی هست اینجا کار میکنم و شب ها هیچ خبری نیست و اون شب هم اینا حتما تابلو بازی در آورده بودن و بد شانسی آوردن که دوتا عوضی بهشون گیر دادن . آسیه مثل اینکه از تاریکی و بوی چوب و برگ و درخت و سایه روشن یه حال دیگه شده باشه گفت باشه هر چی شما بگی فقط بریم یه کم نزدیکتر . گفتم چرا؟ گفت دوست دارم بشنوم ؟‌گفتم چیو؟ اینا که صدای خاصی ندارن . گفت بریم یواشتر جلوتر و دست منو کشید به سمت جلوتر و بازم به چادر نزدیک تر شدیم .دیگه تکون چادر و اه و ناله جفتشون را توی اون سکوت میشد دقیق شنید . به آسیه اروم در گوشی گفتم میدونستی فائزه از جلو با نوید حال میکنه؟ اروم خندید و گفت به عمه جونش رفته و میدونم چه حالیه . با این حرف آسیه یه لحظه بی اراده از پشت بغلش کردم و سفت چسبوندم بهش و سینه هاش را توی دستام گرفتم و شروع کردن به تکون دادن خودم به کون آسیه از روی لباس و فشار دادن ممه هاش و بوس کردن گوش و گردنش خیلی یواش و آسیه هم انگار خیلی وقت بود منتظر بود و بر میگشت میگفت آروم کسی نیاد یهو؟‌ بچه ها نفهمن منو شما اینجاییم ؟ گفتم نترس و بریم چند قدم دورتر و یواشکی رفتیم دورتر از چادر و تا واستادیم آسیه از روبرو منو بغل کرد و شروع کردیم به لب بازی و مالیدن کیر و کوس از روی لباس همدیگه توی تاریکی و اون بوی مخصوص پارک جنگلی . آسیه چون تپل بود یه شلوار پارچه ای راحتی با یه مانتوی جلو باز پوشیده بود . دستم را کردم توی شلوارش و شورتش و دیدم انگار که جیش کرده بس خیس شده و بدون هیچ حرفی شلوار و شورتش را دادم پایین تا سر زانو هاش و زانو زدم که براش بخورم و اونم سعی کرد که کوسش را بیاره بالاتر تا بتونم لیسش بزنم . توی تاریکی مشخص نبود ولی از حالت زبری کوسش مشخص بود چند روزه موهای کوسش را شیو نکرده ولی بوی توپ و عالی میداد کوسش و کونش و مزه آب شهوتش منو مست خودش کرد . جای مناسبی نبود شرایط مهیا نبود ولی منو آسیه دوتایی باید میکردیم چون داشتیم خفه میشدیم از هوس . آسیه یه پاچه شلوارش را در آورد و دستش را تکیه داد به یه درخت نزدیک و سعی کرد با بالا گرفتن اون پایی که شلوار نداشت رون های بزرگش را از هم بازتر کنه تا من بتونم براش بهتر بلیسم و مشخص بود از لیس زدن خیلی خوشش میاد و سعی میکنه سر منو با کوس و کونش ست کنه همون حالت ایستاده و یه پا باز و گاهی کمر میزد دهنم تا بیشتر لذت ببره . حدود پنج دقیقه این مدلی که من نشستم زانو زدم و یا پای آسیه بالا بود من دوتا سوراخاش را با عشق میخوردم . بهم آروم گفت احمد آقا من اینجوری که نمیشم و شما ارضا کن خودتو هر جوری بلدی تا بریم . منم گفتم نه اینجور خوب نیست . گفت من شرایط لازم دارم تا بشم و شما بکن توش تا بشی و بریم . تا بلند شدم کیرم را از زیپ در آوردم و آسیه هم نشست و چند تا لیس و میک جانانه بهش زد و گفت چیکار کنم زودی بشی؟ گفتم خم‌شو و دوتا دستت را بگیر به درخت نزدیکمون و قمبل کن و پاهاتو باز بزار و تا انجام داد من دوباره خم شدم از پشت سرش و لای چاک کوس و کونش را جوری لیس زدم که افتاده به ناله و التماس که بکن توش دیونه م نکن ‌ . گفتم آسیه چطوری آبت میاد ؟ گفت بکنش توش و همزمان برام چوچولم را بمالش ‌ . زود ارضا میشم اگه همزمان بکنی توش و بمالی. بی معطلی کردم توی کوسش که خیلی داغ و لیز بود و راحت رفت توش و مشخص بود حسابی جا باز کرده قبلا و آسیه جون خودش استادی هست واسه خودش . خم شدم روی آسیه و همزمانی که میکردم کوسش را چوچولشو مالش میدادم و میچرخوندم براش و خودش هم سعی میکرد خم تر بشه و بیشتر پاهاش را باز کنه تا بیشتر بره توش و لذت ببره و چند دقیقه بعد شروع کرد به چرخش کمرش و اینکه بخواد دستم را که باهاش میمالونم بگیره و نزاره که بیشتر بمالم و التماس که داره میاد یواشتر و یهو یه لرزش غیر ارادی کرد و پاهاشو تنگ کرد که کیر را بیشتر حس کنه و فشارش بده و منم تکون نتونم بدم دیگه . بهم گفت اومدیم دنبال اونا خودمون که بدتر از اوناییم و خندید . گفت احمد جون آبش را زود بیار بریم تا فائزه اینا نفهمیدن . گفتم باشه . گفت چطوری زود میشی ؟ گفتم کون بدی زود میشم . گفت از کجا میدونی من کون میدم ؟ گفتم حین لیس زدن حس کردم سوراخش بزرگه و اوکیه برای کردن . گفت شوهر قبلی که طلاق گرفتم ازش از کون میکردم مرتب . ولی یواش بکن توش خیلی وقته از کون ندادم . دوباره آسیه را خم کردم و یه توف به سر کیرم مالیدم و کون آسیه را هم باز لیسش زدم به همون حالتی که خم شده بود و گذاشتم و فشار دادم . راحت رفت توش و یه آه کوچولو گفت و بس داغ بود کیرم داشت میومد آبش ولی حدود ۲ دقیقه از کون یواش یواش کردم تا آبم اومد و ریختم همش را توش و بدون دستمال و با همون حالت کثیف کاری دوتایی کشیدیم بالا شلوار ها را و رفتیم داخل مجموعه و منتظر شدیم تا فائزه و نوید برگردن .چون طولانی شد ماجرا سعی میکنم بقیه اتفاقات را یه بار دیگه بنویسم .

نوشته: احمد


👍 16
👎 7
26101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938386
2023-07-19 03:09:17 +0330 +0330

نووش‌جونت اما فائزه هم بکن

0 ❤️

938391
2023-07-19 03:44:41 +0330 +0330

تقریبن همچین داستانی داشتم، دختر و‌پسره اومده بودن تو نزدیکای باغمون،چند نفر ریختن سرشون،رسیدم بالاسرشون،،چون اشنا بودن ب حرفم گوش دادن و‌رفتن،این دوتام اومدن تو باغمون، نشستن،بعد یه ساعت اروم اروم نمیدونم چی شد سه تایی لخخخخخت بغل هم دیگه،طرف رو زدیم،دوستاش زدیم،خلاصه از اسمون برکت نازل شد برامون،

1 ❤️

938426
2023-07-19 10:27:39 +0330 +0330

نوش جان و گوارای وجود برو خوش باش دادا .

1 ❤️

938456
2023-07-19 14:33:49 +0330 +0330

قضیه کاملا رئال است
بعدا قضیه ی بارسارم بگو

2 ❤️

976158
2024-03-22 09:25:03 +0330 +0330

حتما فائزه بکن حیفه. کاش خدا اینجور چیزی برای من می فرستاد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها