از پرستاری پسر 18 ساله تا سلطه بر کل خانواده! (2)

1402/09/27

...قسمت قبل

از زاویه دید ستاره
همونطور که در قسمت قبل اتفاق افتاد پدر و مادر سروش حسابی تو جلسه توجیهی باهام خورد شدن و اصلا فکرشو نمی‌کردن که آخر جلسه اونطوری تموم بشه! من هم از فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو کردم و به آرزوم یعنی تصاحب کامل یک خانواده دست پیدا کردم.
البته بعدش فهمیدم که دو تا بچه دیگه هم دارن که دانشگاهن و تعطیلاتشون نزدیک بود و به زودی میومدن. چاره ای نداشتم باید در همون بدو ورود اونارو هم تحت کنترل خودم در میاوردم وگرنه ممکن بود تمام تلاشهام از بین بره.
قرار بود سارا و سهیل خواهر و برادر سروش بعد از مدت ها برای تعطیلات برگردن خونه! از سروش که پرسیدم فهمیدم سارا و سهیل هم مثل بقیه اعضای خانوادت ریزه میزه آن و هر کدوم قدشون حدودا ۱۵۷ سانتیمتر و وزنشون ۴۸ کیلوئه.
اون روز صبح سروش رو صدا زدم تا چندتا سوال ازش بکنم.

بهش گفتم : خوب سروش! برادر و خواهرت کی میرسن؟ باید خونه رو براشون آماده کنیم و ی مهمونی خوش آمد گویی سورپرایزی به مناسبت اومدنشون برپا کنیم. بهم بگو چی بیشتر از همه خوشحالشون میکنه؟ چه غذایی رو بیشتر از همه برای شام دوس دارن؟

هر بار که از سروش سوال میپرسم دوست دارم نگاهم رو ازش برندارم تا ترسشو ببینم! انگار از ترس تو نگاه سروش و پدر و مادرش تغذیه میکنم و بهم انرژی میده !
سروش: نمی‌دونم ستاره خانم فقط می‌دونم که از ماهی متنفرن!
ستاره : خوبه سروش جان! حالا میدونیم که برای شام چی باید درست کنیم.
نگاهم به نسرین افتاد که مشغول تا کردن لباسهام و مرتب چیدنشون تو کمد اتاق خواب اون و خسرو بود که الان دیگه اتاق من شده بود!
ستاره : نسرین! بیا اینجا کارت دارم.

از زاویه دید نسرین
من که هیچ وقت اهل مرتب کردن کمد نبودم حالا داشتم لباسهای ستاره خانم رو تو کمد اتاقمون مرتب میکردم. دلم واقعا برای خوابیدن رو تختم تنگ شده بود! ستاره خانم حتی وقتی هم خونمون نیست اجازه نمیده دیگه تو اتاقمون و رو تختمون بخوابیم و همیشه اتاقو قفل میکنه بعد میره!
بعد از اینکه ستاره خانم صدام زدن بلافاصله کارمو نیمه تمام گذاشتم و با عجله رفتم خدمت ستاره خانم. چون میدونستم ستاره خانوم از معطل شدن بدشون میاد.
ستاره خانم گفت : باز که داری شلخته بازی در میاری نسرین! مگه مرتب کردن چندتا لباس زیر و جوراب تو کمد چقدر وقت میبره ! حالا عیبی نداره ! امشب می‌خوام به مناسبت اومدن پسر و دخترت یه مهمونی کوچیک ترتیب بدم. می‌خوام همه چیز عالی باشه! ببینم نسرین ! ماهی داریم تو یخچال؟
گفتم : نه خانم ماهی نداریم ! چون بچه ها ماهی دوست ندارن واسه همین خسرو ماهی نمیخره !
ستاره خانم گفت : یعنی چی که ماهی دوس ندارن! واسه همین تغذیه های اشغالی که دارید خودتون و بچه هاتون قد بچه های ده یازده ساله اید دیگه! خسرو؟ بیا اینجا ببینم

از زاویه دید خسرو
من که تو اتاقم(اتاق قبلی سهیل که به دستور ستاره خانم وسایل کار منم به اونجا منتقل شد) مشغول انجام کارهای معوقم تو اداره بودم! سریع با صدای ستاره خانوم به سمت ایشون رفتم !
خسرو : بله ستاره خانم! مشکلی پیش اومده؟ در خدمتم بفرمایید
ستاره : ببین همین الان میری از تو جیب پشتی شلوار جین آبیم که تو کمد اولی آویزونه کارت رو برمیداری و میری از پروتئینی دو تا ماهی قزل آلای بزرگ میگیری میاری! برای شام امشب ماهی داریم.
بدون معطلی و با هیجان رفتم سراغ کمد لباس ها! جوری هیجان زده شده بودم که انگار کودکی هستم که کارت بانکی مامانمو برمیدارم!
اون موقع دیگه حقوق من به کارت ستاره خانم واریز میشد و ما هر موقع پولی لازم داشتیم از ایشون درخواست میکردیم که گاهی میدادن و اکثر اوقات نه. چون من به لطف نظمی که تحت کنترل و دیسیپلین ستاره خانم تو کارم پیدا کرده بودم بعد از بیست سال کار بالاخره ترفیع گرفته بودم و حقوقم سه برابر شده بود. ولی ستاره خانم میگفت: چون من باعث ترفیعت شدم پس اون دو سوم مازاد بر حقوق قبلیت متعلق به منه و شما فقط از همون حقوق قبلی میتونین استفاده کنین، اونم تحت مدیریت مالی خودم چون خودتون ولخرجی و بعد این همه سال هیچ پس اندازی ندارین جز همون چندرغاز پول پیشی که باهاش خونه رو رهن کردین.

تازه همه اینا به شرطی بود که بچه های خوبی می بودیم وگرنه جریمه مالی یکی از تنبیه های ایشون بود.

از زاویه دید نسرین
در همین حال ستاره خانوم رو به سروش گفت:
سروش جان! حالا برو اتاقت و درستو بخون و وقتی برادر و خواهرت اومدن مثل یک بچه مودب به استقبالشون میری و بهشون نشون میدی چه پسر خوبی شدی! آفرین پسرم
گفتن کلمه آفرین پسرم کنار من برام مثل آب سرد روی آتیش بود و منو کاملا خورد میکرد! انگار دلم میخواست بتونم جای ستاره خانوم باشم!

از زاویه دید ستاره
شب شد.
زنگ خونه به صدا در اومد.
گفتم : نسرین! زنگ میزنن! بیا درو باز کن ببین کیه ؟
نسرین دوان دوان سمت آیفون رفت : کیه؟
از اون سمت آیفون گفتن : سلااام! مهمون نمیخواید؟؟
نسرین درو باز کرد و دم در منتظر موند تا سارا و سهیل برسند! برای یک لحظه انگار همه چیو فراموش کرده بود و فکر کرد به روزای قدیم برگشته ولی ناگهان با صدای من که سروش و خسرو رو صدا زدم به خودش اومد!

گفتم : خسرو ! سروش ! برید دم در برای استقبال!

از زاویه دید سارا :
وقتی بعد مدتها به خونه برگشتیم و چهره بابا و مامانمو دیدم انگار همه خستگیای طول ترمم کاملا از تنم در رفت ! تنها مشکلی که وجود داشت بچه تخس و نونوری مثل سروش تو خونه بود که اصلا حوصله نق زدناشو نداشتم!
بعد از روبوسی و بغل کردن بابا و مامانم ناگهان با سروش مواجه شدم که خیلی مودبانه بهم سلام کرد و خوشامد گفت! با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : سروش ! خودتی؟؟ چقدر مودب شدی؟؟
مامانم که تعجب منو دید گفت: آره سروش خیلی پسر خوبی شده و حتی الان جزو شاگردهای برتر مدرسه شونه!
سهیل هم که از رفتار سروش متعجب مونده بود گفت : وای جدی میگی؟ سروش خان چی شده ؟ راستشو بگو؟ کسی وعده پی اس فایو داده بهت؟
سروش هم که گفته های ستاره همچنان آویزه گوشش بود خیلی مودبانه گفت: نه! یاد گرفتم که باید پسر خوبی باشم و به کسی آزار نرسونم
با این جواب سروش من و سهیل متعجب شدیم و بعدش کفشامونو درآوردیم و واردخونه شدیم! وقتی وارد خونه شدیم با یه دختر همسن خودم شاید یه ذره بزرگتر رو به رو شدیم که البته از نظر قد خیلی بزرگتر بود.

گفتم: عه مامان ؟ مهمون داریم ؟ چیزی نگفته بودی بهم!
بعدش رو به به اون خانم گفتم سلام من سارا هستم!

از دید ستاره
وقتی سارا و سهیل رو دیدم بیشتر از همیشه حس تملک در من بیدار شده بود! سارا و سهیل با اینکه از سروش بزرگتر بودن ولی خیلی کیوت تر به نظر میرسیدن!

رو بچه ها کردم و گفتم : شما باید سارا و سهیل باشید ! پدر و مادرتون خیلی ازتون تعریف میکردن!
نسرین گفت : بچه ها ایشون ستاره خانوم هستن ! پرستار و معلم خصوصی سروش! به لطف ایشونه که سروش درساش عالی شده!
ستاره : ممنونم نسرین! این واقعا همت خود سروش جان بوده ! مگه نه خسرو؟

از زاویه دید سارا: چرا ستاره بابا و مامان رو به اسم کوچیک صدا میزنه!
ولی از دیدن ظاهر خونه واقعا تعجب کردم و گفتم: وای مامان ! خونه چقدر مرتب شده ؟ کارگر گرفتی ؟؟
تا مامانم بیاد حرفی بزنه ستاره حرفشو قطع کرد و گفت : کارگر چرا؟ نسرین مگه قبل اینکه من بیام تو این خونه٫ خونت چه شکلی بود که الان بچه ها اینقدر متعجبن ؟ نکنه خیلی شلخته بودی؟

از نحوه خطاب کردن مامانم توسط ستاره کاملا متعجب بودم و اصلا نمیتونستم هضم کنم که چرا باید اینطوری با زنی که هم سن مادرشه برخورد کنه! این تعجب رو تو چشمای سهیل هم می‌دیدم !

از زاویه دید ستاره
میشد نگاه متعجب رو تو چشمای بچه ها دید ! باید ضربه بعدی رو سریع تر وارد میکردم واسه همین رو به خسرو گفتم :
خسرو خان! بچه ها از راه رسیدن و خسته ان! نظرت چیه ی چای برامون بیاری تا وقتی دارم با سارا خانم و سهیل خان آشنا میشم؟!

از زاویه دید سارا
وای خدایا دیگه کافیه! چطور دختری که همسن منه به خودش جرات میده که پدرمو با اسم کوچیک صدا کنه! باید یه چیزی بگم بهش. تو همین فکرها بودم که ناگهان دیدم پدرم سراسیمه به سمت آشپزخونه رفت. هنوز تو راه بود که ستاره گفت : برای من کم رنگ باشه.

بعد رو به مادرم کرد و گفت : نسرین ! لباسا هنوز رو تخت ولوان! بهتره تا نظر بچه ها راجع به مرتب شدنت عوض نشده همشونو بچینی تو کمد !
دیدم مامانم بدون اینکه چیزی بگه سریع به سمت اتاق رفت و مشغول مرتب کردن لباس ها شد !
بعد به ما گفت: خب بچه ها بیاید بشینید برام تعریف کنید و از خودتون بگید. سه نفری رفتیم روی کاناپه نشستیم و بعد بابام با سینی چای اومد. اول به ستاره تعارف کرد و بعد به ما. ستاره گفت: خب بچه ها چه خبر از دانشگاه، ترم چندین؟ گفتیم: ترم ۶ تموم شد و فقط یه سال مونده. بعد حرف واقعا عجیبی زد و گفت: خب به نظرم بهتره سال آخر رو انتقالی بگیرید بیاید همینجا نزدیک خونواده درس بخونید. موافق نیستین؟ نمیدونم خسرو و نسرین چطور اجازه دادن که برید شهر غریب؟ سهیل گفت: دیگه ۶ ترم گذشته و اونجا جا افتادیم و بهتره همونجا تمومش کنیم. ستاره گفت: حالا شما خسته اید، برید استراحت کنید بعدا خودم راجع به دانشگاهتون یه تصمیمی میگیرم!
دیگه داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. سروش رفت که بخوابه ولی من رفتم پیش مامانم که هنوز داشت لباسها رو مرتب میکرد و گفتم: مامان چرا این دختره اینطوری باهاتون برخورد میکنه؟
گفت : چطوری برخورد می‌کنه دخترم ؟ حق با ستاره خانومه باید خونه مرتب باشه !
گفتم: آخه تو که هیچ وقت اینجوری نبودی!
گفت: خوب اشتباه میکردم !
گفتم: دقیقا از کی فهمیدی که اشتباه کردی ؟
مامانم نگاهی بهم کرد و بدون اینکه چیزی بگه سرشو برگردوند و مشغول مرتب کردن لباس ها شد!
با تعجب به مامانم نگاه میکردم

از زاویه دید سهیل
رفتم سمت اتاقم که استراحت کنم ولی وقتی رسیدم دیدم که میز کار پدرم هم تو اتاقمه!
من که خیلی خسته بودم خوابیدم. اصلا نتونستم اتفاق‌هایی رو که تو نیم ساعت گذشته رخ دادن رو هضم کنم یا شاید از فرط خستگی توجهی بهشون نکردم!

ولی سارا تیزبین تر بود و رفتارهای ستاره و پدر و مادرم و حتی مودب بودن سروش رفته بود رو مخش. برای همین به اتاقم اومد و از خواب بیدارم کرد.
گفت: سهیل ؟؟ به نظرت یه چیزی عجیب نیست تو خونه؟ چرا این دختره اینطوری با مامان و بابا رفتار میکنه؟ چرا سروش اینقدر مودبه؟ چرا بابا و مامان این دختره رو که همسن ماست رو محترمانه صدا میزنن ولی اون به اسم کوچیک صداشون میزنه؟ اصلا این دختره اینجا چیکار داره؟
تو همین لحظه بود که مامانم ما رو برای شام صدا زد. با کمی مکث به سمت میز غذاخوری رفتیم و با کمال تعجب دیدیم که فقط سه تا صندلی دور میز هست. یه صندلی سر میز و دو تا صندلی هم کنار میز گذاشته شده بود دقیقا رو به روی هم و خیلی نزدیک به اون صندلی سر میز. من و سارا هر کدوم رفتیم رو صندلی های کناری روبروی هم نشستیم و منتظر بودن تا مامانم غذا رو بیاره.
ناگهان دیدم که ستاره از روی کاناپه بلند شد و به سمت میز اومد ! ولی چیزی که بیشتر متعجبم کرد این بود که بابام که به زحمت قدش به شونه های ستاره می‌رسید پشت ستاره حرکت کرد و قبل از اینکه ستاره به صندلی برسه صندلی رو برای نشستن ستاره آماده کرد و قبل از اینکه ستاره بشینه صندلی رو به سمت میز هل داد!
من و سارا مات و مبهوت بودیم که مامان با سینی غذا وارد شد ! وای لعنتی ماهی داشتیم!

از زاویه دید ستاره
سهیل گفت: مامان ؟ تو که می‌دونستی ما ماهی دوست داریم ؟ چرا ماهی درست کردی ؟
نسرین گفت : ماهی غذای خوبیه سهیل جان! ستاره خانم میگن که خیلی مقویه!
سهیل گفت: یعنی چی ؟ من ماهی دوست ندارم!
خسرو گفت: سهیل جان ! شما از سفر اومدی و به غذای مقوی نیاز داری ! این غذا دستور ستاره خانم بوده ! بخور پسرم!
سارا گفت: یعنی چی دستور ستاره خانوم بوده! یعنی شما به دستورات ستاره گوش میدین؟
خسرو گفت: ستاره خانوم در زمینه تغذیه خبره هست! بهتره به حرف ایشون گوش کنیم !
سارا گفت: اصلا چرا خودتون غذا نمی‌خورید؟!
خسرو و نسرین نگاهی به هم انداختن و بعد با هم به من نگاه کردن و بعد از ی مکث کوتاه خسرو گفت:
ستاره خانوم گفتن که تو سن و سال ما باید شبها رو سبک خوابید واسه همین نباید خیلی شام بخوریم !
سهیل همچنان از غذا خوردن سر باز میزد! و گفت: شما که می‌دونستی ما ماهی دوس نداریم حداقل مرغ درست میکردین.
من که از نق نق های بچه ها خسته شده بودم گفتم : نسرین و خسرو درست میگن! ماهی برای بدن خوبه! من هفته ای دوبار ماهی میخورم! وقتی هفته ای دوباره ماهی بخوری میشی یکی مثل من ولی وقتی اصلا ماهی نخوری از رشد عقب میمونی! ی نگاه به خودتون بندازین!
بعد از اینکه حرفم تموم شد سهیل با عصبانیت گفت: اصلا تو چکاره ای که برای ما تصمیم گیری می‌کنی ؟

من که مشغول غذا خوردن بودم رو به خسرو کردم و گفتم : خسرو به نظرت نوشابه کم نیست سر میز؟ برو نوشابه رو از یخچال بیار تا غذا از گلومون پایین بره!
بعد رو به سهیل و سارا کردم و گفتم : ببینید می‌خوام باهاتون رو راست باشم و به نفع خودتونه که به حرفام گوش کنید و غذاتونو مثل بچه های خوب و آروم بخورید و مخالفتتونو هم دیگه نمیخوام بشنوم! نمی‌دونم متوجه شدید یا نه ولی اختیار این خونه و اهلش با منه! من میگم هرکی باید چیکار کنه و چیکار نکنه ؟ مگه نه نسرین؟
نسرین بدون اینکه کلمه ای اضافه تر بگه جواب داد: بله خانم !
ادامه دادم : به لطف حضور من همه فهمیدن که اگه فقط از من پیروی کنن به جاهای خوبی میرسن! خسرو به لطف آشنایی با من و دستوراتی که بهش میدم تونسته تو کارش ترفیع بگیره ! مادرتون از وقتی من مجبورش کردم از شلختگی در اومده و مرتب شده و سروش از وقتی من پرستارش شدم بچه مودب و درسخونی شده! مگه نه سروش؟
سروش خیلی آروم و ضعیف گفت: بله خانم! درست میگید !
در حالی که با اشاره به لیوانم به خسرو دستور دادم تا برام نوشابه بریزه بهش گفتم : خسرو ؟؟ کی باعث شده تو بتونی بعد از این همه سال سگدویی و درجا زدن ترفیع بگیری؟؟
خسرو که دیگه انگار نسبت به تحقیر شدنش سر شده بود آروم گفت ؛ شما خانوم! اوامر و دستورات شما باعث شدن من تغییر کنم !
بعد ستاره رو به نسرین کرد و گفت: نسرین ؟ کی باعث شد که یکپارچه خانم بشی ؟
نسرین آروم جواب داد که :شما خانم! شما زندگی و وضع خونه منو سر و سامون دادین!
در همین لحظه رو به بچه ها کردم و گفتم: میبینید! اینا از خداشونه که من بالاسرشون باشم و به من نیاز دارن!
بعد برای اینکه قدرتمو بهشون نشون بدم و بچه ها رو خورد کنم گفتم: باید غذاتونو بخورید وگرنه تنبیه میشید.

از زاویه دید سهیل
باورم نمیشد چی شنیدم. تنبیهمون کنه؟ گفتم: مثلا چجوری تنبیهمون کنی؟
ستاره با هر کدوم از دستاش یکی از دستای من و سارا رو تو دستش گرفت. کاملا دست مارو در بر گفت دستاش. بعد شروع کرد به فشار دادن. سعی کردم دستشمو بکشم و خارج کنم ولی حتی تکون هم نخورد دستش و کاملا راحت با یه لبخند نشسته بود و انگار زور زیادی هم نمیزد ولی برای من خیلی دردناک بود و برای سارا حتما بدتر بود. تا اینکه سارا شروع کرد به گریه کردن! منم فقط چند ثانیه بیشتر تونستم تحمل کنم و اشکم سرازیر شد. اونم جلوی یه دختر!
از زاویه دید ستاره

دستاشونو ول کردم گفتم: چرا گریه میکنید؟ بهتر نیست به جای گریه کردن ماهی بخورید؟ نگران نباشید از وقتی من اومدم نسرین آشپزیش هم متحول شده. ماهیش واقعا خوشمزه است حتما خوشتون میاد. خب حالا میخورید یا مثل نی نی ها خودم بهتون غذا بدم؟ سارا با بغض و اشک تو چشماش مشغول خوردن شد! از اینکه مجبورش کرده بودم تا غذایی رو که دوس ندارن رو بخوره احساس رضایت و غرور میکردم! گفتم : سارا ازم تشکر نمیکنی که اجازه دادم امشب رو با من غذا بخوری ؟؟ بهتره قدر امشب رو بدونی چون از شب های دیگه قرار نیست اینطوری بهت خوش بگذره ! سارا با صدای خیلی ضعیفی گفت: ممنونم ستاره خانم. بعدش نگاهم به سهیل افتاد که همچنان غذاشو نمی‌خورد! برای همین دستامو دراز کردم و سهیل رو مثل پر کاه از روی صندلیش جدا کردم کشوندم و آوردمش روی رون یکی از پاهام نشوندم!
بعد گفتم: فک کنم آقا سهیل بلد نیست غذا بخوره! باید مامان ستاره غذاشو بده!
سهیل که تو زندگی هیچ وقت اینجوری تحقیر نشده بود و دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت، مثل کودکی خردسال همراه با گریه از دست من غذا میخورد!
دیدم سارا داره نگاه میکنه پس روی رون اون یکی پام زدم و به سارا گفتم: تو هم بدو بیا بغل مامان ستاره ! مامان ستاره میخواد به بچه های جدیدش غذا بده !
سارا و سهیل مثل بچه های ۳-۴ ساله هر کدوم روی یکی از رون های من بودن و منم به نوبت بهشون غذا میدادم !
سارا و سهیل کم کم هم از غذا و هم از شرایطی که توش قرار گرفتن خوششون اومد و دیگه کم کم گریه هاشون هم قطع شد و وقتی لقمه رو نزدیک دهنشون می بردم مشتاقانه دهنشونو باز میکردن تا لقمه رو بخورن!
منم که از موفقیت دوباره خودم راضی بودم بالای سرشونو بوسیدم و سرشونو به سینم فشردم و بوسشون کردم و بهشون گفتم : یادتون باشه همیشه به حرف مامان ستاره گوش بدین!
سهیل و سارا هم با مظلومیت خاص و کودکانه خودشون به نشانه تایید سر تکون دادن و به بدن من تکیه دادن
وقتی تموم شد رو به سارا و سهیل کردم و گفتم : خوب بچه ها دیگه کافیه ! آقا سهیل ماهی خوشمزه بود؟؟ نسرین دستپختش بهتر نشده؟

از زاویه دید سهیل
باور نمی‌کردم اینطوری تحت کنترل ستاره در بیام و ارادم تحت سلطه اراده ستاره قرار بگیره و گفتم : بله خانم ! ازتون ممنونم.
ولی ستاره گفت : ببینید کوچولوهای من! ما تو این خونه یاد گرفتیم که درست تشکر کنیم ! مگه نه خسرو ؟
بابا سریع جواب داد : بله خانم ! درست می‌فرمایید
ستاره : خوب نمی‌خوای به بچه هات نحوه درست تشکر رو نشون بدی گل پسر؟
بابام سریع دست کشیده ستاره خانوم رو تو دستهاش گرفت و بوسید !
بعد ستاره گفت: نسرین؟ سروش؟ شما نمی‌خواین ازم تشکر کنید ؟؟
مامان و سروش هم بلافاصله هر کدوم دو سمت ستاره رفتن و شروع کردن به بوسیدن دستهاش !
بعدش ستاره از جاش بلند شد و در حالی که من و سارا رو هم با دستاش با خودش بلند کرد رو به مامان و بابام و سروش گفت : تا من این بچه ها رو می برم تا با فضای جدید خونه اشناشون کنم بشینید و غذاتونو بخورید ! فقط خسرو و نسرین خیلی پرخوری نکنین ؟ فهمیدین ؟

از زاویه دید خسرو
جواب دادم: چشم خانم !
ستاره خانم گفت : آفرین! بعدش باید این میز رو جمع کنید ! خسرو تو ظرفا رو می‌بری آشپزخونه ! نسرین تو هم ظرفا رو می‌شوری! سروش تو هم میز رو تمیز میکنی! کارتونو درست انجام بدین ! دوست ندارم تو روز اولی که سارا و سهیل اومدن تنبیهتون کنم !
ستاره خانم در حالی که سارا و سهیل رو به بدنش چسبونده بود سمت کاناپه رفت و بچه ها رو نشوند روی میز عسلی جلوی کاناپه! وقتی بچه ها رو میز عسلی نشسته بودن قدشون بزور تا شکم ستاره خانم می‌رسید و باید سرشونو بالا نگه میداشتن تا بتونن صورت ستاره خانم رو ببینن!
غذای زیادی نمونده بود. یه ماهی رو کامل ستاره خانم خورده بودن و نصف اون یکی رو هم سارا و سهیل، یعنی هر کدوم یک چهارم. نصفه ماهی باقی مونده رو نصف کردیم و نصفشو سروش خورد یعنی اندازه خواهر برادرش و نصف دیگه رو منو نسرین نصف کردیم یعنی هر کدوممون یک هشتم! چون ستاره خانم دستور داده بودن که ما به خاطر سلامتیمون شبا پرخوری نکنیم.

از زاویه دید ستاره
از بالا دیدن بقیه همیشه برام لذت بخشه و از درون منو قلقلک میده! حس تسلطی که روی بقیه بهم میده خیلی رضایت بخشه!
رو به بچه ها گفتم: خوب سهیل جان! همونطور که گفتم می‌خوام سال آخر دانشگاه رو انتقالی بگیرین و نزدیک من باشید ! اگر لازم باشه خودم میام دانشگاه و اجازه انتقالیتونو میگیرم! کم کم باید با قوانین جدید آشنا بشید و باید بدونید که من حتی کوچیکترین بی نظمی رو تاب نمیارم ! سارا خانم با شمام هستم !
سارا با چشمهای گرد شده و مظلومش بهم نگاه میکرد انگار دیگه از خودش اراده ای نداشت و در برابر من احساس سرسپردگی میکرد و در همون چند ساعت به شکلی وابسته شد که انگار حتی برای آب خوردن هم نمی‌تونست تنهایی اقدامی کنه و انگار اصلا اعتماد به نفسی در سارا وجود نداشت !
ادامه دادم: ببینید بچه ها ! اتاق سابق خسرو و نسرین الان برای منه و کلید اون اتاق دست منه! نسرین و خسرو باهم توی اتاق تو روی همون تخت یه نفره میخوابن سارا و شما سه تا هم توی پذیرایی روی زمین رختخواب پهن میکنین ! هر شب قبل خواب خوب دندوناتونو مسواک میزنید و قبل اینکه برید بخوابید میاید اتاق من و برای نظمی که وارد خونه کردم ازم تشکر میکنید ! خوب سارا خانم چطوری تشکر میکنیم ؟؟
سارا ناخودآگاه دست کشیده منو تو دستاش گرفت و بوسید و گفت: ممنونم ستاره خانم از اینکه ما رو زیر بال و پرتون گرفتین!

بقیه رو صدا زدم: خسرو ! با نسرین و سروش بیاید کارتون دارم !
خسرو به محض شنیدن اسمش به همراه نسرین و سروش اومد !
خیلی لذت بخش بود که کل پکیج خانواده در اختیار من بودن ! میتونستم مجبورشون کنم هرکاری که دلم میخواد رو انجام بدن.
گفتم : ببینید از فردا می‌خوام همه قبل از ساعت ۸ شب خونه باشن! هیچکس حق نداره بدون اجازه دیرتر بیاد! نسرین باید لباسهای باشگاهمو هر روز بندازی تو ماشین و بشوری! فقط حواست باشه جوراب و لباس زیرمو تو ماشین نندازی! اونا رو باید جداگانه با دستت بشوری چون خیلی بهداشتی نیست با بقیه لباس ها شسته بشن! فهمیدی؟
نسرین گفت: بله خانم
ادامه دادم: راستی تا یادم نرفته همگی گوشی هاتونو بدین کار دارم.
گوشی هاشونو گرفتم و یه برنامه کنترل فرزند قوی روی همه شون نصب کردم و نسخه والدین رو هم روی گوشی خودم و همه شونو به گوشی خودم متصل کردم.
بعد گفتم: خب دیر وقته! امشب که گذشت ولی از فردا ساعت ۱۰ همه باید خوابیده باشن! چون نمی‌خوام موقع دیدن برنامه های مورد علاقم کسی مزاحمم بشه! حتما فهمیدین که تلویزیون به اتاق من منتقل شده! خب تمام حرفامو فهمیدین؟
منتظر موندم تا همه حرفمو تایید کنن! بعدش گفتم : حالا بیایید ازم تشکر کنید و مثل بچه های مودب هرکی بره سر جاش بخوابه! آفرین کوچولوهای من!
دیگه یه خونواده کامل رو تصاحب کرده بودم.

نوشته: بیبی سیتر

ادامه...


👍 19
👎 21
43601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

962871
2023-12-18 23:44:21 +0330 +0330

یه مقدارش خوندم کلا کسخول شدم الان نمیدونم کیم 😀 😀

3 ❤️

962873
2023-12-18 23:54:25 +0330 +0330

پس کی میخوای کستو بندازی دهنشون ؟ کجای این داستان سکسیه !!!

6 ❤️

962876
2023-12-19 00:04:44 +0330 +0330

فرمت قبلیت که نوشته بودی بهتر بود با دوتا پسر بچه این شکلی خیلی فانتزی و اقراق آمیزه داری خراب میکنی یا ادامه نده و اگر میخوایی ادامه بدی برگرد و پیاز داغشو کم کن خیلی هم کم کن

3 ❤️

962915
2023-12-19 03:31:51 +0330 +0330

آخه پدرسگ این کصشعرا جاش تو این سایت بی پدر ؟!
آمدی بگی که تو و ننه بابات برده هستید ؟؟
اینجا از کون دادنات تعریف کن ، از کلفتی و دادن به اربابات تعریف کن ، نه از آرزو ها و رویاهات عزیز دلم .
موندم کدوم بدبختی به تو لایک داده .

1 ❤️

962927
2023-12-19 08:13:22 +0330 +0330

دیگه ننویس احمق…

1 ❤️

962930
2023-12-19 08:40:20 +0330 +0330

یعنی هیچکی تو اون خونه حریفش نیست اوسکلا

0 ❤️

962935
2023-12-19 09:09:27 +0330 +0330

از زوایه کوست بنویس کونی مجلوق کوس ندیده

2 ❤️

962955
2023-12-19 14:36:47 +0330 +0330

داستان قبلی که پرستار بچه خیلی بهتر بود واقعاً اضافه کردن نقشا جذاب نیست ستاره و سروش باهم کافی بودن تو داستان قبلی رفیق سروش هم خوب بود و اون داستان اول داستانی بود که من دیدم فاز لیتلی داره ولی الان دیگه اینطور نیست این داستان امیدوارم داستان قبلی رو ادامه بدی ولی بازم نوشتنتو دوست دارم

1 ❤️

962974
2023-12-19 18:38:06 +0330 +0330

هیتلر هم توهمات تورو بخونه پشماش میریزه
اصلا اینجا یک سایت سکسیه بکنار
ولی توهمات خودت ازین این کوسوشعرایی که مینویسی برگریزون نشدن؟!!
آخه مگه آدمی تا اینحد حقیر و بدبخت داریم که با این توهمات عقده ی دلشو بنویسه

0 ❤️

962975
2023-12-19 18:42:52 +0330 +0330

حالا اگه با نوشتن همچین توهماتی از عقده ی دلت کم میشه بنویس
ولی هرچقد با ذهنم کلنجار میرم اینهمه بدبختی و حقارت و عقده ای بودن رو درک نمیکنم

0 ❤️

962976
2023-12-19 18:45:34 +0330 +0330

راستشو بگو چه کیری به کونت کردن که اینقد سوزوندت و عقده ایت کرده؟🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

962986
2023-12-19 22:38:45 +0330 +0330

کیر تو پوزبندت با این کصتانت کص میخ 😐

0 ❤️

962989
2023-12-19 22:45:45 +0330 +0330

چه کصشرش کردی

0 ❤️

963198
2023-12-21 08:22:01 +0330 +0330

وقتی تو این سایت داستان میزاری اونم از ی ژانر خاص و سلطه گری باید لابلای متن برای هر شخصیت یک برنامه و کار خاص سکسی مختص خودش درنظر میگرفتی و با اون کار سکسی شخصیتشو معرفی میکردی به مخاطب داستانت باید تشویق هم بزاری برای هر کاری که درست انجام میدن به قولی تشویق. برای یکی تنبیه برای همه … اونم فقط از نوع سکسی باشه وقتی داری تو این سایت مینویسی تا بهت نگن مریض وروانی و عقده ایی و … اصلا این قسمت سکسی نبود کلا نبود. و این ضعف. بزرگه داستانته. ولی داستان دارای پتانسیل بالاییه اگه این مواردی که گفتم رو تو دل متنی که الان نوشتی اضافه میشد و شخصیت هر کس با نحوه کار سکسی که برات میکنه به مخاطب معرفی میشه و تو ذهن میمونه و کلی میشه این داستانو با موضوعات مختلف و متنوع ایی که زیرشاخه این ژانر وجود داره داستان و مجموعه و فصل بندی و رمان بنویسیو ادامه بدی ولی باید بگم کاملا خرابش کردی و یا اصلاحش کن یا قطع کن و بده کس دیگه ادامه بده من همین الان با همین شخصیتها حداقل 10 داستان باحال تو ذهنم برای چنین سناریو و موضوعی راحت تصور کردم که اگه بگم و بنویسیش هر هفته اول و بهترین داستان میشی موفق باشی. امیدوارم نقدپذیر باشی و دفعه بعد داستانی بنویسی مرتبط با این سایت و مخاطبینش

0 ❤️

963530
2023-12-23 23:09:25 +0330 +0330

چرت محض لطفا دیگه ننویس

0 ❤️

963996
2023-12-27 05:51:58 +0330 +0330

بعد از مدتها یک داستان عالی خواندیم.تشکر

0 ❤️

963997
2023-12-27 05:59:25 +0330 +0330

نویسنده داستان لطفا بهم پیام خصوصی بده کار دارم مرسی

0 ❤️

965287
2024-01-05 12:44:10 +0330 +0330

درود . خیلی وضعیت شما متاسفم دیگه کار از دکتر گذشته باید بستری بشی عزیزم

0 ❤️

967965
2024-01-23 17:08:05 +0330 +0330

آفرین ، کارت درسته ، همینطور ادامه بدی نونت تو روغنه

0 ❤️