شیرینی رو به تلخی

1402/06/06

سلام وشب بخیر خدمت عزیزانم پیشاپیش اگر طولانی شد این خاطره عذر میخوام.

بدون حاشیه میرم سرخاطره خودموهمسرم من خودم اصالتا جنوبیم ولی بنابه دلایلی وعشق وعاشقی ازشهرای مرکزی ایران زن گرفتم برای همین اینجازندگی میکنم راستی من ارسلانم همسرمم فاطمه وهفت ساله که ازدواج کردیم،فاطمه یه رفیق جون جونی داره بنام سمیراکه ازبچگی باهم بزرگ شدن این سمیراخانم هم چهارپنج سالی میشه که متاهل شده وبرخلاف ماکه وضع مالی بسیارمعمولی داریم اوناپولدارن ولی شوهرش آقا احمد آدم خوبیه یعنی ازاین پولدارانیست که خودشوبگیره این خاطره وقتی اتفاق افتادکه بچه منوفاطمه چندماهی میشدبه دنیااومده بود یک روزکه ازسرکاربرگشتم دیدم یه جفت کفش زنونه پشت دره حدس زدم کفشای دوست خانمم سمیراست چون زیادباهم رفت وامدمیکنیم واردخونه شدم بعدازسلام واحوال پرسی ولباس عوض کردنم سمیرا گفت ارسلان من اومدم اینجا تا شمارو راضی کنم بریم سفرچندروزه خیلی نیازبه سفرداریم اول چندبارمخالفت کردم ولی سمیراخیلی اصرارمیکرد گفتم حالا کجا میخواید برید گفت ویلای یکی ازدوستای احمد تو روستایی توغرب کشورخیلی جای باحالیه گفتم رفتین مگه گفت نه ولی عکساشودیدیم منم گفتم باشه خبرتون میکنیم بعدازاینکه رفت نوبت فاطمه شدکه اصرارکنه گفتم توکه شرایط مالیمون رو بهترمیدونی الان بریم سفرکلی هزینه رودستمون میندازه تازه بچه کوچیکم داریم ممکنه اتفاقی براش بیوفته اونشب تموم شد فرداش که میخواستم برم سرکارموقع صبحانه خوردن دیدم زنم خیلی ناراحته گفتم چیشده حرفی نزد فهمیدم بخاطرسفره دلم نیومدغمشو ببینم گفتم باشه بابازنگ بزن بگومیاییم اونم ازفرط خوشحالی پرید روم مثل وحشیا لبامو میخورد بعدم زانو زدکیرمو ازتوی شورت دراوردشروع کردساک زدن حقیقتا فاطمه خیلی کم ساک میزد فقط وقتایی که حالش خیلی خوب بودیاخیلی حشری بودساک میزد انقدر حرفه ای خورد که سریع ابمو اورد وهمشو قورت داد منم ازشادی اون شادشدم فقط عاشقا درک میکنن که ازخوشحالی همسرت تو بیشتر خوشحال میشی،بگذریم بعد از یکی دوروز بالاخره با ماشین احمد راه افتادیم سمت غرب غروب بود که توی مسیرخبر دادن که به علت ریزش کوه جاده بسته شده وتا فردا مشکل برطرف میشه ماهم به ناچارشبو جایی اتراق کردیم وچون یه چادربیشترنداشتیم مجبورشدیم چهارنفری باهم بخوابیم اینواضافه کنم که من اصلا تو پوشش زنم ادم گیری نیستم ولی فاطمه بخاطرشرایط وخانواده مذهبی که داشته همیشه حجاب داره وجلوی احمد شال میزاره اما سمیرا همیشه بی حجابه پیش من؛وقتی وارد چادری شدیم برای اولین بار دیدم فاطمه شالشو برداشت و موهای بلندشو رها کرد خیلی عجیب بود برام وقتی که اون دونفره خوابیدن آهسته تو گوشش گفتم چی شده شال برمیداری گفت خب گرممه منم چیزی نگفتم وچشاموبستم چند ثانیه بعد دیدم یه دست روی کیرمه بیدارشدم دیدم زنم دارم میماله دستشو پس زدم دیدم باز دستشو گذاشته دوباره دستشو پس زدم یهو دیدم چرخید طرفم طوری که اونا نبینن یکی از سینه هاشو درآورد میدونست که نقطه ضعفم سینه هاشه چون از وقتی بچه دار شده بودیم خیلی گنده پرازشیر شده بودن ولی برای اینکه آبروریزی نشه یه اخم جدی بهش کردم و پشتمو کردم بهش از دست کارای عجیبش کلافه شده بودم آدمی که همیشه جلوی احمد حجاب داشت حالا شالشو برداشت بعدشم توقع داشت پیش این دوتاسکس کنیم به هربدبختی بودخوابیدم.
صبح که شدصبحانه خوردیم وراه افتادیم متوجه سرسنگین بودن فاطمه شده بودم سمیراهم هرکارمیکرد نمیتونست حالشوخوب کنه تااینکه بهم گفت ارسلان بااین دوست من چکارکردی که اینطورپریشونه گفتم هیچی والا سمیراهم گفت شاید یه چیزی میخواسته دیشب بهش ندادی گفتم چی مثلاگفت نمیدونم والا لذتی عشقی چیزی ازاین حرفای سمیرا پشمام ریخت و تا مقصد دهنم بازمونده بود اخه چرا اینا انقدر عجیب شده بودن، وقتی به ویلارسیدیم وبعد از جا دادن وسایل احمد و سمیرا لباساشون برداشتن و به سمت حموم رفتن داشتم توی گوشی چرخ میزدم که صدای آه واوه شون بلندشد رسما دیگه شاخ دراورده بودم ما پنجاه بار با هم سفررفته بودیم ولی هیچوقت انقدر باهم راحت نشده بودیم وقتی ازحموم بیرون اومدن گفتم احمد داداش خسته نباشی گفت مرسی ولی اصل کارو تو باید بکنی اینو که گفت سمیرا خندید وسرخ شد از خجالت بازم معنی حرفشون نفهمیدم احمدگفت شما نمیخواید بافاطمه برید حموم سبک میشیدها فاطمه گفت نه احمداقا من تنهامیرم ارسلان انگار از من خوشش نمیاد منوپس میزنه منم که دیدم ممکنه جدی جدی دعوابشه گفتم شوخی میکنه الان همراهش میرم وقتی درو بستم گفتم این بچه بازیا چیه درمیاری سفرو زهرمون نکن فاطمه گفت فعلا که تو زهر کردی گفتم اهان چون نمیخواستم توی چادرسکس کنیم پیش اونا ابرومون بره زهرت کردم؟دیدم بازناراحته گفتم باشه بابا الان چکارکنم خوب بشی گفت محکم بکنم خیلی حشریم منم کردمش امادیدم خیلی داره صدامیده کیرمو دراوردم گفتم یواش تر صدامون تاکوچه رفت گفت ارسلان بعدازمدتها اومدیم مسافرت میشه بزاری خوش باشیم الان صدای ناله سمیراهم بلند بود مگه چیشد اینو که گفت یهویی یه حالی شدم کیرم سیخ ترشد گفتم اوکی دوباره کردم توکسش و با شدت تلمبه زدم صداش کل خونه روبرداشته بود وقتی که ابم اومد و میخواستیم لباس بپوشیم و بیایم بیرون دیدم فاطمه یه تاپ وشلوارک پوشیده گفتم دیگه رسما دیوانم کردی با این کارات گفت چرا توکه گیرنبودی گفتم الانم نیستم ولی تویی که چندساله جلوی احمد حجاب داشتی دیشب یهو موهاتو ریختی بیرون الانم تاپ وشلوارک پوشیدی گفت چطورسمیرا میپوشه عجیب نیست ولی برای من هست گفتم اولاکه اون همیشه ازاولش همینطوری بوده دوماکه سینه های سمیرا نصف توهم نمیشه مال خودتو نگاه پستونات داره تاپو جرمیده یعنی روت میشه جلوی احمد این شکلی باشی گفت اره عزیزم اومدیم سفرمنم تصمیم گرفتم راحت باشم وبهم خوش بگذره بعدشم رفت بیرون واقعاعصبی وکلافه شده بودم ازدست کارای این سه نفر رفتم بیرون که احمدگفت داداش توبیشترخسته نباشی یکم خجالت کشیدم گفتم سلامت باشی عصرش رفتیم بیرون وشب برگشتیم خونه باز بعدازخوردن شام و مشروب وسمیراگفت بیایدجرعت حقیقت که من گفتم الان مستیم وبزار یه موقع دیگه اما احمدگفت اشکال نداره الان کیف میده بالاخره قبول کردم وبساط بازی پهن شدمن فقط حقیقتو میگفتم ولی اون سه تااکثروقتا جرعت انتخاب میکردن یکبارکه نوبت سمیراشد قراربود فاطمه ازش سوال بپرسه سمیراگفت جرعت فاطمه هم گفت لبای احمدو بخور اونم پرید روشو ومثل قحطی زده هامیخورد نوبت فاطمه شدکه احمد بهش گفت تیشرت ارسلانو دربیار سینشو ببوس گفتم چرت نگو ولی فاطمه بدون اینکه به حرفم گوش کنه منولخت کرد شروع کرد سینمو بوسیدن ولیس زدن جو عجیبی شده بود هم دلم میخواست تموم بشه هم ادامه داشته باشه نوبت من بودازاحمد بپرسم احمدم گفت جرعت مستی روم خیلی اثرگذاشته بودبراهمین گفتم بهش تاپ سمیرا رو دربیار وشکمشو ببوس وقتی دراورد ممه هاش افتادبیرون چون سوتین نبسته بود یکی دودقیقه سکوت عجیبی بود اصلافکراینجاشو نکرده بودم یهودیدم احمد سمیرا رو درازکرد وشروع کرد سینه هاوشکم سمیرا رو لیس زدن کیرم به سیخ ترین حدش رسیده بود نگاه کردم به زنم دیدم داره عشق بازی احمدوزنشومیبینه همزمان تاپشو داده بالا وداره ازروی سوتین سینه های بزرگشو میماله اومد کنارم وشروع کرد ازروی شلوارکیرمو مالیدن خیلی خیلی حشری بودفضا خون به مغزم نمیرسیدبراهمین پریدم روش سوتینو دراوردم وشروع کردم لیس زدن ممه هاش اه وناله جفتشون دراومده بود همیشه سکس فانتزی ونفرسوم توفانتزی منوزنم بود اما ضربدری واین چیزا اصلا تویه چشم بهم زدن فاطمه کیرمو دراورد وشروع کرد ساک زدن چشمامو بسته بودم وداشتم لذت میبردم که دیدم یکی داره تخمامو لیس میزنه چشم بازکردم دیدم خدای من سمیرا داره تخممو میخوره انقدداغ کردم همونجا پاشید روی صورت جفتشون توی عمرم انقد آب ازم نیومده بود کل صورتشون سفیدشد وقتی رفتن خودشون بشورن تازه مغزم داشت راه میوفتاد روکردم به احمدگفتم چطوری حاضرشدی زنت بیادبرام ساک بزنه اونم پاشد شورتشو کشیدپایین جاخوردم که کیرش انقد کوچیکه گفت منوموقع ختنه بد ختنه کردن برای همین کیرم اصلا رشد نکرده وحتی شیش سانتم طول نداشت گفت سمیراهم تااینجاکه مونده فقط بخاطرپولمه ولی عاشقشم اصلادوست ندارم ولم کنه برای همین حاضرم کیر براش جورکنم تا ارضابشه وکی بهترازتو گفتم اما کیر منم که زیاد بزرگ نیست گفت نه ولی کلفته سمیراهم عاشق کیرای سیاه وسبزه مثل توعه که جنوبی هستی گفتم اخه ازکجادیده گفت این دوتا ازهمون اول درباره سکسشون باهم حرف میزدن فاطمه عکسای کیرتو میفرستادبرای سمیرا اونم باهاشون جق میزد درواقع این سفرنقشه ماسه نفربود تا توسمیرا رو بکنی وبه ارزوش برسه تواین دوروز برای بارچندم مغزم ازاین اتفاقات هنگ کرده بود وقتی خانمااومدن وچشمم به تن لخت زنمو سمیرا افتاد کیرم یه تکونی خورد گفتم خب که نقشه میریزید باهم اره؟جفتشون ازخجالت سرشون انداختن پایین سمیرا اومدروی پام نشست وگفت تقصیرمنه فاطمه هیچکارس بعدشم لباشو گذاشت روی لبم ومک میزد منم همراهیش کردم دستمو گذاشتم زیرپاهاش وبلندش کردم خودش کیرسیخ شدمو توی هوا فرستادتوی کصش محکم تقه میزدم اه ونالش دیوونم کرده بود مرتب قربون کیرم میرفت انقد تلمبه زدم که توی هوا توبغلم ابش مثل فواره پاشیدبیرون گذاشتمش روی مبل وشروع کردیم عشق بازی خیلی زن حشری بود گفتم تو با این همه حرارت چطوری این همه سال ارضانشدی گفت اینطوریام نیست این احمد درسته کیرش کوچیکه ولی عوضی یه زبون خیلی حرفه ای داره گفتم یعنی چی احمد به فاطمه اشاره کرد وگفت اجازه هست؟منم که نهایت شهوت بودم نتونستم مخالفت کنم احمدرفت کنارفاطمه نشست ولباشو میخورد دست گذاشت روی ممه هاش ومالش میداد دستشو برد پایین ترو رسوندبه کص زنم خیلی حرفه ای میمالیدش ناله زنم دراومده بود رفت بین پاهای زنم روناشو گرفت بالا وخیلی حرفه ای کصشو میخورد زنم مثل ماربه خودش میپیچید خیلی داغ شده بود لحظه ارضاش که رسید احمدمتوقف شد میخواست تشنه نگهش داره رفت سمت سینه هاش و نوکشو مک میزد شیرشو میخورد فاطمه پستوناشو تودستش نگه داشته بود وسر احمدو بهشون فشارمیداد که شیرشو بخوره انقد پستوناشو مک زدوبادست کصشو مالش دادکه خانمم بایه جیغ طولانی ابش اومد احمدم کیرکوچولوشو گذاشت روی شکم زنم وابشو ریخت روش ایناروکه دیدم انگار کیرم پنج سانت گنده ترشدازبس حشری شدم سمیرارو دمر خوابوندم روش خوابیدم موهاشوتوچنگم گرفتم وانقدتلمبه های محکم زدم که ابم بافشار پاشیدتوی کصش همونجا چهارنفری ازحال رفتیم تاصبح…

معذرت که داستان طولانی شد اگه استقبال بشه ادامه سفر وخاطرشو می نویسم و میگم چرا شیرینی داستان به تلخی رسید.

نوشته: ارسلانم


👍 22
👎 8
37101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944740
2023-08-29 00:59:47 +0330 +0330

من زیاد متوجه نمیشم کدوم داستان و کدوم خاطره و دروغ و راستش هم مهم نیست برام و بیشتر حسی نظر میدم
بنظرم این داستان زائیده ذهن نویسنده بود ، دلیلشم فقط حسیه

0 ❤️

944753
2023-08-29 01:37:11 +0330 +0330

من که میگم راست راست داستانت ، مثل امام که بعد انقلاب ایران گل و بلبل کرد ، به گفتش داستانت خر . 😳 😀 😛 😛

0 ❤️

944762
2023-08-29 02:32:31 +0330 +0330

ارسلانم همون کونی سابق

1 ❤️

944772
2023-08-29 03:38:39 +0330 +0330

بچه هاتون هم داشتند تخمه میخوردن و تماشا میکردن

0 ❤️

944807
2023-08-29 09:24:33 +0330 +0330

دمتگرم خوب داستانی عاشق خانم های میانسال سن بالاهستم جون میدن برای عشق حال

1 ❤️

944856
2023-08-29 20:11:26 +0330 +0330

ما که هرچی گشتیم یه زوج خوش فیس برای ضرب پیدا نکردیم

0 ❤️

945352
2023-09-02 11:48:24 +0330 +0330

خوش بگذره بهتون و ادامه دار باشه

0 ❤️

973694
2024-03-04 15:39:11 +0330 +0330

بچه نداشتین مگ؟ چبشد پس بچه؟ سمیرا واحمد توی حموم صدای چی دراوردن پس اگ کیر احمد کوچیک بود… کسشر بود داستانت

0 ❤️