فُرصت (۱)

1402/07/12

قسمت اول
مقدمه : داستان طولانی می باشد و در چند قسمت منتشر می‌شود
محتوای جنسیِ این قسمت : خیلی کم

با دستم اطراف بالشتو رصد میکردم تا گوشی رو پیدا کنم و صدای آلارم رو قطع کنم ، بعد از قطع کردن آلارم زیر لب گفتم : فقط پنج دقیقه دیگه
صدای مامانم نذاشت پنج دقیقه به آخرش برسه و داشت کم کم دیوار صوتیو خراب میکرد
مامان : سارااا ، پاشو دیگه دیرت میشه ها
آروم گفتم : پاشدم
بلند شدم و کورمال کورمال مسیر اتاق تا دستشوییو رفتم و وقتی بیرون اومدم نگاهی به ساعت انداختم ، پوفی کردم و رفتم که بشینم سر سفره ی صبحانه .
همزمان با خوردن به تابستون فکر میکردم ، وسطای اردیبهشت بود و دمِ امتحانا ، میخواستم تابستون برم برای گواهینامه ، از الان شوقشو داشتم
من : داداش و بابا کجان ؟
مامان : بابا که رفته سرکار ، داداشتم دیر تر میره خوابه هنوز
بلند شدم و بعد حاضر شدن و خدافظی راهی مدرسه شدم
از خونه تا مدرسه دو تا بلوار فاصله بود و تقریبا همیشه پیاده رفت و آمد میکردم .کنار یکی از این بلوارا یه پارک بود که معمولا بعد مدرسه موقع برگشتن یکم توش وِلو میشدیم و بقولِ بچه ها اسیدِ مدرسه رو میشستیم ببره
برعکس همیشه پسرای مدرسه پسرونه خیلی کمتر بودن ، اواخر سال تحصیلی بود و اونا زودتر زده بودن بیخِ گوش تعطیلات . همینجور که آروم آروم میرفتم حس کردم یکی از پشت داره نزدیک میشه ، یه پسر تقریبا همسن و سال خودم بود و وقتی رسید بهم سرعتشو کمتر کرد تا هم قدم بشیم ، به نظر خجالتی میومد ،
پسر : سلام ! جوابشو آروم دادم و منتظر نگاش کردم تا حرفشو بزنه
گفت : میشه یه شماره تماس ازتون داشته باشم ؟
چیزی نگفتم و سعی کردم آرومتر راه برم تا فاصله بیوفته بینمون ، اهلش نبودم ، نه که دلم نخواد ، خسته طور بودم !
پسر سرعتشو کم کرد و گفت یه لحظه ، بعدش نشست رو زمین و کوله پشتیشو گذاشت جلوشو و تند از برگه ی دفترش یه تیکه پاره کرد و شمارشو با خودکار نوشت و گرفت طرفم
مثل تشنجیا داشتم فقط نگاش میکردم که لب وا کرد و گفت : بگیرش ، نخواستیم زنگ نزن ، فقط بگیر ازم
شماره رو تندی از دستش قاپیدم و به مسیرم ادامه دادم ، انقدری سرعتشو کم کرد که بهم نرسه و با نیم نگاهی به شماره مچالش کردم و گذاشتمش تو جیب مانتوی مدرسم.

ساعت آخرم تموم شد و با بچه ها عین گله ی گوسفند از در مدرسه ریختیم بیرون
فاطمه : پیش به سوی الواتی
نگاش کردم و گفتم : چقدم که من و تو الواتیم
فاطمه : ربطی نداره ، از ویو لذت میبریم
بعد از چند دقیقه پیاده روی زیر یکی از درختای پارک نشستیم رو چمن و تقریبا رو کوله پشتی درازکش شدیم
فاطمه : امسالم تموم شدا ، بالاخره گندش کنده شد رفت پی کارش
گفتم : فرقیم نداره ، زندگی کلش گنده ، حالا این گند نه یه گندِ دیگه
فاطمه : همینکه کنکور نداریم خودش دنیاییه والا ، راستی داداشت میخونه؟
گفتم : میخونه که میگه میخونه ، حالا تا برسه وقت کنکور و ببینیم خوندنش خوندن بوده یا کصشر تفت میداده.
فاطمه : مدرسه ام تموم شد پلمپ کونو وا نکردی آخرش ، پاستوریزه مثه تو نوبره والا
خندیدم و گفتم : پلمپِ کونو گذاشتم واسه مورچه ها ، تا قندون هست چرا عندون
فاطمه : زر مفت میزنی آخه دلبندم ، نیست خیلیم از قندون کار کشیدی تا الان ، بعدشم ، اختیار پلمپ تا قبل درآمدن شورت دست توئه ، بعدش خود به خودی حواله میخوره به اون مردِ خوشبخت ، اینو گفت و با ذوق خودشو بغل گرفت
با خنده گفتم این وضعیتِ یه سست عنصر مثل توئه ، وگرنه که ما اختیار سوراخامونو داریم
فاطمه : عه سارا ، علیتون (داداشم)
به پیاده روی کنار پارک نگاه کردم و علی و دیدم که با رفیقاش دارن میرن سمت پایین پارک
اون پسره ام که صبح بهم شماره داده بود تو جمع اونا بود ، تا دیدمش تندی دست کردم تو جیب مانتو و شمارشو آوردم بیرون
فاطمه : چته جنی شدی باز ، چی کشف کردی
-پسره که تو جمع علی ایناس ، صب اومدنی تو راه شماره داد بهم
فاطمه : به به ، درود بر این پلمپ شکنِ خوشبخت
-زر نزن بابا کوری ؟ رفیقِ علیه ، هر چندم قصدم نداشتم زنگینا بزنم
فاطمه با حرص : تو غلط خوردی وزه مگه دست توئه ، جون فاطمه پیام ندی بهش نه من نه تو ، سن خر پیری شدی هنوز که هنوز پشه ی نر روت ننشسته
جای نیش پشه ی دستمو نشونش دادمو با خنده گفتم : نشسته که هیچ ، تومم خالی کرده
فاطمه زد زير خنده گفت : روانی جدی میگم ، پسره ام خوشگله ، میشناسمش بچه ی خوبیه ، باز تو پاره نکن شماررو بشین یکم فک کن بعد بزن برین تو موقعیت
بلند شدم و گفتم نه ، فکِ تو گرم شه تا شب اینجاییم ، پاشو ، پاشو بریم دیره.

داخل اتاق رو تشک دراز کشیده بودم و به پسره فک میکردم ، حتی اسمشم نمیدونستم
گوشیمو برداشتم و شمارشو با چنتا استیکر سیو کردم که فقط پروفشو ببینم و اسمشو بخونم
داخل تلگرام شدم و از تو تل دیلیت کانتکتش کردم که اسمش بیاد ،
عرفان ! عکس های پروفشو نگاه کردم ، چندتا عکس از خودش بود ، خوش قیافه ، چشم و ابرو مشکی ، صورتش صاف و بدون ریش و سیبیل ، سلیقم نبود ولی خوشگل بود ، شروع سکرت چتو زدم و منتظر موندم تا درخواستمو قبول کنه
عرفان : شما؟
_اونیم که بهش شماره دادی ! (کنجکاو بودم ببینم میشناسه یا اینکه شمارِ شماره دادناش زیاد تر از چیزیه که یادش مونده باشه)
عرفان : سلام ، جدا فک نمیکردم پیام بدی ، خوبی؟
_خوبم (کلپس کرده بودم و نمیدونستم دقیقا چی باید بگم ، اصلا قرار نبود پیام بدم و این کرمِ جونمو درک نمیکردم)
عرفان : همیشه خوب باشی ، من یادم رف اسمتو بپرسم
_سارا ، فقط آقا عرفان ، من اهل دوستی و این برنامه ها نیستم ، نمیخوام این صحبتمون بیخ پیدا کنه
عرفان : چه حرفیه ، چه بیخی ، بخدا منم قصدم مزاحمت نیست خیلی وقته خوشم اومده ازتون فقط فرصت نمیشد ، ینی روم نمیشد
تا اینکه صبح استثنائا تنها بودم جسارت کردم مزاحم شدم
_من باید برم ، فعلا
گوشیو قفل کردم کردم و انداختم گوشه ی تشک و رفتم بیرون که نهارو حاضر کنم
غذا رو گذاشتم داغ شه و همین که منتظر بودم صدای چرخیدن کلید تو قفل اومد
علی : سلام
_سلام ، سفره رو میندازی ؟
علی : بذا برسم حالا ، نمیری از گشنگی ، ساعت چنده مگه ؟
_گشنمه من ، نکشم واست؟
علی : چرا بکش میام الان
رفت اتاقو اومد یکم بعد با لباس خونگی برگشت و مشغول انداختن سفره شد .
رابطمون خوب که نمیشه بگی ، رفاقتی بود ، سر به سر هم میذاشتیم ، اذیت میکردیم ، تیکه مینداختیم ، ولی دعوا و جنگ بینمون نبود اصلا ، یکم بیشتر از یه سال ازم بزرگتر بود و سال آخر بود و آماده میشد برا کنکور.
علی : نه به اون زود باش زود باشت نه به الان که خوابت برد سرپا ، بدو دیگه
_نمیری از گشنگی
غذا رو بردم سر سفره و مشغول خوردن غذا شدیم ،
بابا کارمند بود و مامانم تو یه اموزشگاه خصوصی کار میکرد
جفتشونم معمولا بعد از ظهر قبل غروب میومدن خونه و بابا گاهی زودتر.
_علی سفره رو جمع میکنی من برم حموم ؟
علی : باش برو ولی یکی طلبم
بی هوا بازوشو گاز گرفتم و فقط تظاهر کرد میاد دنبالم ، تندی دوییدم تو اتاقو درو بستم.
لباس های بعد حمومو حاضر کردم و رفتم ، دم در حموم شروع به لخت شدن کردم و همزمان با صدای بلند گفتم : نیای اینوری
جوابی نیومد ، داخل حموم داشتم به عرفان فک میکردم ، خیلی کم پیش میومد اما شروع کردم به زدن موهای گردن به پایین و البته که خودم بعدش کلی کیف کردم هر چند بیشتر از یک ساعت وقتمو گرفت.
در حمومو باز کردمو بلند گفتم ، نیاااای این وری
علی : باشه بابا تحفه زود باش
یکم با حوله خودمو خشک کردم و شورت و شلوارمو پوشیدم و سوتینو بستم و تیشرت تن کردم ، بلندتر داد زدم : حالا بیاااا
علی : ای مرض چه مرگته پس ، کل محل فهمیدن حموم کردی
_بجای این حرفا پاشو بیا وظیفه ی خطیرِ سشوار کشیدنو به عهده بگیر
با خنده اومد گفت رو نیست ، سنگ پای قزوینه ، بیا وایسا جلو آینه ، رفتم جلوی آینه و چشمامو بستم تا علی کارشو شروع کنه ، قدش بیست سانتی ازم بلندتر بود ، شروع کرد به کشیدنِ سشوار و چشم بسته داشتم از گرمای بادش لذت میبردم ، معمولا علی برام سشوار می کشید ، شاگردی آرایشگاه کرده بود یه طورِ قشنگی سشوار میکشید زودم خشک میشد
پشت گردنم احساس سوزش کردم و همزمان که گفتم : آی ، چشمامو باز کردم و از تو آیینه دیدم علی به باسنم خیره شده
تندی گفت ببخشید و سشوار و جابجا کرد ، من فقط تو بهت بودم ، با خودم میگفتم شاید توهم زدم ، شاید سوتفاهم شده ، اولین بار بود ، مطمئنم اینطور نگاهی اولین بار بود . اهمیت نداد مو چند دقیقه بعد علی سشوار و خاموش کرد ، پشت سرمو بوسید و گفت بفرما
_میسی داداچ ، مشتی هستی ،
با خنده رفت داخل هال و ناخوداگاه چرخیدم تا پشتمو تو آیینه ببینم ، بدنمو اونقدری خشک نکرده بودم ، شورت و شلوارم به خاطر خیسی بدنم چسبیده بود به بدنم و فرم باسنم کامل مشخص بود.
پوفی کردم و با ناباوری رفتم تو اتاق و گوشیمو باز کردم تا نوتیفارو چک کنم
تلگرام ، عرفان : سارا ؟

ادامه دارد…

نوشته: Wildrose


👍 47
👎 4
85601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951195
2023-10-04 23:44:44 +0330 +0330

این داستان برا هفت سال پیشه چرا اسکی رفتی دیوووووس 😐😐 چک سفته ازش میگرن آخرش مهران میکنن خودشم چن فصله 🙄برا ما ک نگو

6 ❤️

951313
2023-10-05 17:21:30 +0330 +0330

قشنگ بود من دوست داشتم و احتمالا خبلی های دیگه با من موافق هستند پس حتما حتما ادامه بنویس ممنون

1 ❤️

951315
2023-10-05 17:27:22 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

951354
2023-10-06 00:01:19 +0330 +0330

@Pesaretaki خوندم داستان مهران و مهرانا رو ، کاملا متفاوت با اون خواهد بود.

0 ❤️

952402
2023-10-12 23:47:17 +0330 +0330

کسی اسم این داستان می‌دونه بهم بگه ممنون میشم

0 ❤️

952409
2023-10-13 00:04:53 +0330 +0330

Pesaretaki
اسم داستان میدونی همون مال هفت سال پیش اسمش بگو
ولی خدایی حافظ قوی داری ایول داره

0 ❤️

952926
2023-10-16 06:12:42 +0330 +0330

فقط کیرم تو دهنت.اولین کامنت.کونی تو ۷ ساله توسایتی؟؟؟؟😍🤣🤣😍🤩😂😝😝😝

0 ❤️

953469
2023-10-19 20:41:00 +0330 +0330

بد نبود ولی کوتاه بود

0 ❤️

953474
2023-10-19 21:27:31 +0330 +0330

سلام آقا ادامه داستان قسمت دوم کی میاد

0 ❤️