مامانم مال من شد (۱)

1402/11/18

عاشق پیاده روی بودم با اینکه بابام همیشه ازم می خواست ماشین ببرم اما انگار به قدم زدن تو این خیابون های تهران عادت کرده بودم.فکرهای سرم تنها دارایی تو جهان هستند که هیچوقت تموم نمیشن.
امیرحسین ۲۱ ساله شده! اون پسر لوس خانواده بزرگ و بزرگتر شده و با تموم اتفاقاتی که افتاده تا اینجاش راضیه راضیه…
قدم ۱۸۰ و وزنم ۸۰ از فرمت کلی بدنم راضیم هرچند بدنسازی کار نمیکنم اما از چیزی که هستم لذت می برم و این مهم ترین چیزیه که اهمیت داره،چشم و ابروهای مشکی در کنار موهای مشکی که بعد حموم یکم قهوه ای میشه و رنگ پوست سفیدم شاید سازنده زیباترین پسر جهان نباشه اما حداقل قابل تحمله.
در تمامی این سال ها دخترای زیادی وارد زندگیم شدن و به هر دلیلی با هم ادامه ندادیم اما همیشه تو زندگیم یه راز بزرگ وجود داشته و داره و اون علاقه ی غیر طبیعی به مامانمه.بعضیا بهش میگن بیماری و بعضیا باهاش مشکلی ندارن اما از نظر من همه چیز به افراد و نوع روابط اونا بستگی داره و اینه که تعیین میکنه چرا یک پسر مشتاق یک رابطه ی ممنوعه با مامانش میشه!
مامان لیلای من الان در اوج زیبایی و پختگی و زنانگی قرار داره به جرات میتونم بگم ۴۲ سالگیش به مراتب بدنی جذاب تر و زیباتر از تمامی سال های زندگیش براش ایجاد کرده؛
قد ۱۷۰ سانتیش اولین تیک از جذابیت یک میلف رو براش میزنه قدی که نه خیلی کوچیکه و نه بلند و زن رو در مقابل چشم های حشری کلی پسر جوون تو خیابون ها قرار میده پسرایی که به شدت زوم میشن روی همون یکم لختی پاهاش که بین شلوار لی و کتونی مشکیش میدرخشه.
سفیدی بدنش به طرز عجیبی زیاده و من تکراری ترین صحنه ای که دیدم همین سفیدی بدنه که با کوچکترین فشاری رنگ عوض میکنه.موهای قهوه ای و نسبتا بلندش که همیشه ازشون متنفر بودم!حالا چرا تنفر؟برای پسری که لذت بخش ترین صحنه براش دیدن گودی کمر مامانشه اون موها همیشه مزاحم به حساب میان.وزنش همیشه روی ۷۰ تا ۷۲ ثابته و گودی کمرش به خاطر حجم زیاد کونشه.
من:سلام مامان،،،من اومدم
مامان:سلام عزیزم خوش اومدی
من:همین؟نمیای به استقبال شاهزاده؟
مامان:شاهزاده همیشه بهت گفتم اول دوش بعد حرف
هوف،راست میگه بزرگترین قانون زندگی ما دوش گرفتن بود یعنی شما هروقت از هر جایی وارد خونه میشی تا دوش نگیری هیچ فرقی با یه زباله برای مامانم نداری!
سیاه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه وفا نیست؟!
طبق معمول کنسرتم داخل حموم برپا شده بود و داشتم با صدام باعث تولید آلودگی میشدم.زیر دوش تو حال هوای خودم بودم و داشتم خودمو میشستم که طبق معمول کلی افکار جنسی وارد ذهنم شد!انگار این ویژگی مشترک همه ی پسرای سن پایینه.
راستش رو بخوایید با تموم فانتزی هایی که میشد درباره مامان بهش فکر کرد حداقل یک بار جق زده بودم ولی هیچ کدوم لذت بخش تر از لباس زیرهاش نبود.
آروم در حموم رو باز کردم تا ببینم تو سبد لباس چرک ها از مامانم چیزی پیدا میشه یا نه تو نگاه اول چیزی ندیدم اما میدونستم مامانم اگه لباس زیری اونجا بزاره یه جوری مخفیش میکنه بین بقیه لباسا تا دیده نشه.
لباسارو با دست کنار زدم و بند سوتین بنفشش معلوم شد،عاشق این ست و این رنگ بودم.
بردمش داخل حموم و گذاشتم روی لبام و بینیم و با نهایت توانم نفس کشیدم،انگار تو بهشت بودم نمیدونم این بوی خاص چی داره که آدمو مست میکنه ناخودآگاه دستم روی کیرم رفت و مدام سوتینش رو میبوسیدم و حالا باید به صاحب فوق العاده سکسی این سوتین فکر میکردم و آروم آروم جق میزدم،خاطره ای که تو ذهنم اومد واقعا آب آور بود.
از شانسم چندباری با این سوتین ممه های مامانم رو دیده بودم.اولین بار که ممه های مامانم رو با این ست دیدم درست دم در همین حموم بود،حمومی که داخل اتاق خودمه.
کیرمو آروم میمالوندم و منتظر شکل گرفتن افکارم بودم! یک سال قبل؛صدای باز شد در ورودی خونه اومد
داخل اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم.
مامان:مامان یه دوش میگیریم بعد میام خریدهامون رو چک کنیم
مامان بزرگم:باشه لیلا فقط زود بیا میخوام برگردم خونه
حوصله نداشتم واقعا تو این زمان برم پیش مامان بزرگم و شنونده خاطراتش از ۲۰ ۳۰ سال پیش باشم پس تصمیم گرفتم مثل اکثر اوقات که مهمون میاد داخل اتاق بمونم انگار که خوابم.
مامان:اع امیرحسین خونه ای؟برو پیش مامان بزرگت
من:حال ندارم میخوام بخوابم مامان خیلی خستم
مامان:قربون پسر اجتماعی و مهمون نوازم برم
یکم خندیدم و چشمامو بستم مامانم انقدر عجله داشت لباساشو دم حموم درآورد.
اولین چیزی که از تنش افتاد مانتوی مشکیش بود که واقعا جلوی دیدن اون بدن زیبا رو گرفته بود بدون توجه بهش از بالا انداختش کنار پاش و بعدش جوراب هاشو درآورد و کنارش گذاشت،خیلی صحنه زیبایی بود مامانم جلوی چشمام کم کم داشت لباساشو در میاورد درسته که برای سکس نبود اما این آروم آروم لخت شدنش و درآوردن اون لباسای مزاحم برام خیلی جذاب بود.
تیشرتشو در اورد و سفیدی بدنش بالاخره نمایان شد،یه کمر فوق العاده زیبا که کاملا لخت و عریان جلوی چشمای پسرش برق میزد.پشتش به من بود و کاملا مشخص بود جای سوتینش درست نیست و خیلی طول نکشید تا یکم جا به جاش کنه و همین بس بود تا با عوض شدن جای سوتینش قرمزی حاصل از بند سوتینش روی بدنش دیده بشه!قرمزی ای که همیشه دوست داشتم به خاطر چک های محکم من به بدنش ایجاد باشه اما خب اینم خیلی بد نبود.
مامان لیلا لحظه به لحظه لخت تر می شد و لباساش کنار پاش ریخته میشد کاش میشد برگرده تا از جلو هم ببینمش اما این آرزو با باز شدن شلوارش و پایین اومدن از پاهاش سریعا از بین رفت!
چی بهتر از نمای کون خوشگلش و سفیدی رون هاش از پشت برای من واقعا؟باورم نمیشد این مامان منه واقعا چجوری باید جلوی خودمو بگیریم؟همچین تیکه ای هرروز جلوی چشمام رژه میره،تیکه ای که دیدن همین قدر از لختی بدنش برای خیلی از آشناهای ما ارزویه!
نمی‌تونید باور کنید چه صحنه ای رو میدیدم!با در آوردن شلوارش یکم شورتش پایین اومده بود،زیاد نبود اما اونقدری بود که بشه خط خوشگل بین لپ های کونش رو دید.خطی که بالاخره یه روز کیرمو با تموم وجود بینش قرار میدم و از گرمیش لذت میبرم.
چقدر صاف و زیبا بود همون تیکه کوچیک از کونش که حالا دقیقا جلوی چشمام بود،وقتی به خودم اومده بودم مامانم رفته بود داخل حموم و صدای آب رو می‌شنیدم…
با همین خاطره داشتم جق میزدم اما کافی نبود باید ادامه اون روز رو مرور میکردم،درست از زمانی صحبت میکنم که در حموم باز شد و مامان ازش بیرون اومد!!!
نور مستقیم آفتاب از پنجره روی بدنش افتاده بود و دور رنگ شدن بدنش به خاطر این نور این زن رو واقعا زیباتر کرده بود.موهای خیسش یکم پیچیده شده بودن بهم اما مگه مهمه؟!مامان درست جلوی چشمای من وایساده با یه شورت و سوتین بنفش و حالا کاملا دارم با چشمام میخورمش…
انقدر عجله داشت که بره پیش مامان بزرگم و خیلی منتظر نزارش حواسش به چشم های خیره ی من نبود.
رون گوشتی پاش با هر حرکتی که می‌کرد به لرزش می افتاد و لذت دیدن این لرزش رون های سفید مامان رو فقط کسایی می‌فهمن که همین حس مشترک رو به مامانشون دارن.پاهای کشیدش هرچقدر که به پایین زانو می‌رفت خوش تراش تر و کوچکتر می‌شد و بالاخره به انگشت های خوشگل و کوچیک پاش ختم میشد.
مامان کاملا میتونست آب هر فوت فتیشی رو بدون اینکه اون فرد کیرشو بماله بیاره به نحوی که انکار تمامی ویژگی های یک پای جذاب داخل این پاها وجود داشت! پای کوچیک،انگشت های کشیده،ناخن های لاک خورده و مرتب و از همه مهم تر یه کف پای صاف که انگار ساخته شد بود برای روی صورت قرار گرفتن و لیسیدن…
دلم میخواست از جام بلند شم و بدون توجه به هیچ قسمت بدنش یکی یکی انگشت های پاشو داخل دهنم مزه کنم و از قوزک تا زانو هاشو لیس بزنم و روی پاشو پر از بوسه کنم.
داخل حموم کیرمو تند تر میمالیدم و این خاطره از مامانم به شدت منو به مرز ارضا شدن رسونده بود‌ اما هنوز تموم نشده بود!
ممه هایی با سایز ۷۵ و سفید که بعضی جاهاش خال های ریز و لک های زیبا داشت.حالا تصور کنید اون ممه های سفید و بزرگ با رنگ بنفش ترکیب شده و نصفه پایینش داخل سوتین و تنها کاری که من میتونستم انجام بدم زل زدن به نیمه بالایی ممه های مامانم و اون خط فوق العاده سکسیش بود.
ممه های مامانم پشت اون سوتین با همون آفتابی که روی قسمت لخت ممه هاش افتاده بود از همیشه متفاوت تر شده بود اما این تنها تفاوت ممه هاش با همیشه نبود.مهم ترین چیز اون قطره های آب بود که از حموم هنوز روی بدنش بود و وسط خط سینش سر میخورد از بالا و من با نگاهم دنبالش میکردم.
اونقدر حشری شده بودم که تنها با نگاه به بدن مامانم زیر پتو داخل شلوارم آبم اومد و…
همزمان با اومدن آبم داخل خاطره ای که داشتم باهاش جق میزدم داخل حمومم ارضا شدم و بعد چند دقیقه از حموم بیرون اومدم.
من:مامان خیلی گشنمه
روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت تلویزیون میدید،یه پاش رو روی اون یکی انداخته بود و یه شلوارک آبی با یه تیشرت معمولی تنش بود‌.لختی پاهاش بهم چسبیده بود و هرچند زیبا اما توانی برای راست شدن کیرم بعد اون جق نداشت.
مامان:مگه استقبال نمیخواستی؟
من:الان فقط غذا میخوام
مامان:اع،نه بابا؟چشم همین الان
از جاش بلند شد و خیلی جدی اومد سمتم و شروع کرد زدن!کتک خوردن از مامان بخشی از برنامه ثابت روزانه بود.منم تا حد توانم خودمو بدون درد نشون میدادم تا بیشتر حرصش بگیره
مامان:شل کن
من:شله دیگه
مامان:غلط کردی خودتو سفت گرفتی وگرنه چرا دردت نمیاد؟
من:خب زور نداری لابود
چه غلطی کردم این حرفو زدم دیگه تقریبا داشت میکشت منو گفتم باشه بابا باشه
مامان:فایده نداره اینجوری میخوام گازت بگیرم
من:مامان من بزرگ به خدا اون ده سال پیش بود گاز میگرفتی بازومو
یدونه زد تو سرمو گفت حرف نباشه هنوز جوجه ای
حوله تنم بود و بندش رو بسته بودم زیرش شورت نداشتم همیشه میزارم کامل خشک شم بعدا لباس بپوشم.
مامان:حوله رو درار میخوام گاز بگیرم
من:مامان ول کن دردم میگیره به خدا لباسم تنم نیست
مامان:آقا خجالت میکشن؟بچه تو رو تا همین ۴روز پیش من میشستما
من:۴روز مامان؟اون ۱۵ سال پیش بودا
مامان:انقدر حرف نزن بازش کن میخوام گاز بگیرم
چقدر با این جملش حالم عوض شد یهو!کاش واقعا میشد باز کنم بند حوله رو تا با کیرم هرکاری میخواد کنه حتی گازش بگیره اما اون میخواست بازوم رو مثل بچگی هام گاز بگیره تا حرصش خالی شه…
من:میگم هیچی تنم نیست خب بزار برم بپوشم
مامان:همین الان میگم
دوست داشتم اصرارش رو داشت حشریم می‌کرد
من:خودت باز کن به من چه
دستاشو انداخت دور بند و داشت تلاش می‌کرد برای باز کردنش کیرم از صحنه ای که میدیدم نیم خیز شده بود هرچی تلاش می‌کرد نمیتونست بازش کنه گره های خودمو فقط خودم میتونستم باز کنم و کلافه شده بود.
من:تو که میدونی نمیتونی باز کنی الکی تلاش نکن
از بلند شدن کیرم سریع برگشتم سمت اتاق تا متوجه نشه اما دیدم دنبالم سریع اومد داخل اتاق
مامان:وایسا ببینم غلط کردی من تا تورو ادم نکنم بیخیال نمیشم
زانو زد جلوی پام و اینبار داشت نشسته شانسش رو امتحان می‌کرد خیلی صحنه عجیبی بود!مامان زانو زده جلوی من و داره تلاش میکنه بند حولم رو باز کنه؟باورم نمیشد اصلا به شدت داشت کلنجار می‌رفت و بند رو بیشتر می‌کشید یهو کلافه شد و بند منو کشید سمت خودش و دندونش رو گذاشت رو بند تا با دندون بازش کنه.
کیرم کاملا شق شده بود و هیچ حرفی نمیزدم داشتم از هیجان سکته میکردم فاصله دهن مامان با کیرم فقط یه لایه پارچه بود! صورت مامان تو نزدیک ترین حالت به کیرم بود و کیرم پشت حوله ای که مامان داشت به زور بازش می‌کرد آماده بود تا بیرون بزنه…
بالاخره یه بند رو درآورد و بند از هم باز شد به محض باز شدن دو طرفه حوله از هم کیرم بیرون زد و اولین صحنه ای که باهاش رو به رو شدم از نمای بالا بود،کیرم درست بالای صورت مامان بود و مامان یه لحظه شوکه.
مامان لیلا هرچند کم اما به کیرم زل زد و منم داشتم صورتش رو تو اون نما درست کنار کیرم میدیدم که صدای باز شدن در ورودی اومد،بابام سلام کرد منو مامان جفتمون تو اتاق هول کردیم و خواستیم سریع خودمونو جمع کنیم حرکت من و مامان کاملا اتفاقی برای جمع کردن اون اوضاع به یک سمت بود و مامان برای بلند شدن همون سمتی اومد که من حرکت کرده بودم و موقع بلند شدنش کیرم به لپ مامان کشیده شد.
بدون توجه به اون اتفاق مامان سریع رفت بیرون و سلام کرد منم رفتم رو تخت و پتو رو انداختم رو خودم.
واقعا کیرم به صورت مامان کشیده شده بود!خواب نبودم کیرم نرمی صورت مامانمو چشیده بود و با این که همه چیز اتفاقی اتفاق افتاده بود اما سکسی ترین اتفاقی بود که بین من و مامانم تا اون روز افتاده بود!
داستان هنوز تموم نشده فقط خواستم بگم من همون امیرعلی ام نویسنده قدیمی و داستان های سکس با مامان و مامان لیلا که میتونید اونارو هم بخونید این داستان هم هروقت لایک هاش به ۲۰۰ رسید قسمت دومش منتشر میشه.
لباسامو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم به بابام سلام کردم و دیدم مامانم تو آشپزخونه داره شام رو آماده میکنه،و خیلی عادی باهام حرف زد و بهم نگاه کرد ولی هر چقدر که اون عادی بود من نبودم.به شدت حشری بودم و نمیتونستم به همین راحتی عبور کنم از اتفاقی که افتاده بود.
بابام ۵۰ سالشه و قطعا باید بگم مامانم ازش همه جوره سرتره چیزی که مطمئن بودم این بود که اصلا باهم رابطه نداشتن و برام عجیب بود مامان چجوری خودشو ارضا میکنه با همچین شوهری!بگذریم…
اون شب بدون اتفاق خاصی شام رو خوردیم و خوابیدیم.
صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم میخواست اون روز بره پیش خاله غزل و تو شرکت تو کارای حساب داری بهش کمک کنه و قرار بود من برسونمش:
غزل خواهر مامان نیست اما نزدیک ترین رفیق مامانمه و انقدر باهم رفت و آمد دارن که دیگه برای من شده خاله.غزل از مامان کوچیک تره و ۳۵ سالشه بدنش از مامان قطعا بهتر نیست ولی در کل زن سکسی ایه با لبای بزرگ که همیشه تو نگاه اول آدم فکر میکنه ژل زده اما به قول خودش خدادادیه!این مهم ترین ویژگی صورت خاله غزل بود اما هرچه پایین تر می‌آییم زیباتر میشه،بدن لاغر با ممه های کوچیک تر از مامانم یه زن جمع و جور از غزل ساخته بود که برای خیلی ها جذابه و البته یه عینک بزرگ روی صورتش که قشنگ آدمو یاد منشی های پورن هاب میندازه
شوهر غزل سبحان ۳۶ سالشه یه مرد به شدت خوش پوش که من فکر میکنم موقع خواب هم کت و شلوار تنش میکنه با قد بلند و بدن ورزشکاریش و بزرگترین ویژگیش ادکلنی که به قول خودش امضای بدنشه.همیشه برام سوال بود سبحان چرا غزل رو گرفته با بدن و چهره ای که اون داره حیفه داره پای غزل میسوزه چون به شدت بهتره ازش.
شرکت برای غزل و سبحان بود و چند تا کارمند هم داشتن اونقدر پولدار نبودن اما خب شاید تو اکثر جمع های خانوادگی اونا از همه دارا تر بودن.من باهاشون حال می‌کردم کلا و همیشه تو این چند سال باهام مهربون بودن و ارتباط خانوادگی داشتیم و بابا هم با سبحان نه خیلی رفیق اما به خاطر ارتباط مامان با غزل خوب بودن.
مامان گاهی برای اینکه حوصلش سر نره و البته به خواسته غزل برای اینکه تو کارا بهش کمک میکنه میرفت شرکت و اونجا با غزل وقت می‌گذروندن.
طبق روال همیشه یه لباس کت و شلوار طور که خب من زیاد سر در نمیارم اسم این لباسای زنا چیه پوشیده بود و واقعا تو اون لباس کاری دلبری می‌کرد و منو به هر زحمتی بود از خواب بلند کرد تا برسونمش‌.
داخل آسانسور شرکت بودیم،شرکتی که طبقه سوم یه مجتمع اداری بود مامانم واقعا شیک شده بود.
من:ندزدنت با این تیپ
مامان: سریع زنگ میزنم به تو بیای نجاتم بدی
من:هر هر
مامان یدونه زد به بدنم و گفت زهر مار بچه پرو
وارد شرکت شدیم؛مامان و غزل همو بغل کردن و بهم سلام گفتن و مامان رفت پشت میز غزل و کنارش روی صندلی نشست.
من:سلام خاله خوبی
غزل:سلام خاله جان چه عجب ما شما رو دیدیم
من:کم سعادتیم خاله
رژ قرمزش با عینک مشکیش داشت چشمامو درمیاورد تنها چیزی که با دیدن این ترکیب تو ذهنم میومد خالی شدن آب کیر روی صورتش بود دقیقا مثل منشی های فیلم های سکسی
غزل:بیا پیش ما امیرحسین جان بد نمیگذره خاله
من:چشم،آقا سبحان نیستن سلام کنم بهش
غزل:نه رفته یه کار انجام بده اگه میخوای بمون بیاد
من:نه دیگ برم کلاس دارم
از در که بیرون اومدم دیدم آسانسور پر و در حال حرکت و از اونجایی که عاشق از پله رفتن بودم و اونجا کلا سه طبقه تا پایین فاصله داشت از پله ها اومدم اما به محض اینکه از دید آسانسور خارج شدم صدای سبحان رو شنیدم!
سبحان پشت تلفن انگار داشت با غزل صحبت میکرد
سبحان: لیلا اومده؟
کنجکاو شدم که چرا سوال کرد خب می‌رفت داخل میدیدش دیگه همونجا وایسادم ببینم چی میگه
سبحان:ای جان بیا دم در یه دقیقه
ای جان؟!!! به خاطر اومدن مامان من ای جان!نه بابا شاید یه چیز دیگه رو میگه بزار ببینم چی میشه
یکم که گذشت غزل هم اومد دم در،من بهشون دید نداشتم اما صداشون رو راحت می‌شنیدم
غزل:چی میگی بیا تو دیگه
سبحان:با خنده گفت این چه طرز استقبال از شوهرته
غزل:همینه که هست پرو شی اخراجت میکنم
سبحان:جون تو منو اخراج کن فقط
سبحان:کی پس قراره مخ این لیلارو بزنی؟
باورم نمیشد چی می‌شنوم!مخ مامان منو برای چی بزنه؟کاملا شوک شده بودم
غزل:چقدرم عجله داره آقا نمیدونم باید موقعیتش پیش بیاد
سبحان:کی دیگه خسته شدم انقدر منتظر موندم خیلی کصه لعنتی
غزل:عجله نکن باید آروم آروم پیش بریم تا بهش پیشنهاد تریسام بدم همچین زنی نیست مثل بقیه که بشه خیلی راحت مطرحش کرد
سبحان:از اون روزی که لختش رو برام توصیف کردی دارم دیوونه میشم کاش ازش عکس می گرفتی
غزل:نمیشد بابا دیوونه داشتیم لباس تن میزدیم می‌فهمید
سبحان:حیف این کص که گیر اون کصخول افتاده بهت گفته باشم این زن با قبلی ها فرق داره اونا انتخاب تو بودن این انتخاب منه یه بارم باید اونی که من میخوام باشه هرچی دیرتر بشه تو سکس باید بیشتر تلمبه بخوری به یاد لیلا جون
غزل:باشه حالا بیا بریم تو تا شک نکرده…
پایان قسمت اول

نوشته: شاهان

ادامه...


👍 234
👎 37
316901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

969976
2024-02-07 23:23:49 +0330 +0330

هر موضوعی رو سکسی ننویسین لجن پراکنی میکنین بااین داستانها و تابو هاتون…بابا به خدا قسم دوتا نابالغ داستانو میخونه فکر می‌کنه واقعیه…افکارش می‌ره سمت افرادی تو زندگیش که نتیجش واسفا(مادر،خواهر،پدر،برادر)…نکنین ننویسن هر چرت و پرتی که به ذهنتون میرسه…حیوون که نیستیم فانتزی هم قاعده داره


969988
2024-02-08 01:35:00 +0330 +0330

دیوث مگه چشمات رو با وایتکس میشوری بعد از حموم از مشکی ب قهوه‌ای تغییر رنگ میده

7 ❤️

969989
2024-02-08 01:43:05 +0330 +0330

زود به زود اپلود کن داستانت خوبه

1 ❤️

969990
2024-02-08 01:54:12 +0330 +0330

چقدرم خودشیفته تا۲۰۰ لایک برسه بعدادامه شومیزاره،نویسنده ایی که اولویتش لایک هست نه مخاطب بهترین داستان هم بنویسه ارزش نداره.
چه قبلا چه الان همچین چیز خاصی نخوندیم ازت که مشتاق باشیم.اخرهرچی نوشتی خراب کردی.
اگرمیخوای دیده بشی هیچ وقت گرو کشی نکن واگذارکن به مخاطب اگرخوب باشه لایک میدن.پس بهتره روی کارخودت تمرکز کنی نه چیز دیگه


969994
2024-02-08 02:14:07 +0330 +0330

زیاد چرت و پرت نگو فقط درمورد فانتزیت بنویس قد و وزن سایز رو بی خیال
بعدشم بار اخرت باشه برا خواننده شرط میزاری وگرگه برو بچ چنان کونتو گشاد می کنند بشه دروازه قزوین منت کشیدی بنویس ننوشتی هم به تخم چپ رخش رستم. اسب زاده


969999
2024-02-08 02:55:26 +0330 +0330

بلاخره امیرعلی با داستان مامان برگشت🤩خوش آمد میگم بهت رفیق مثل همیشه عالی بود

1 ❤️

970000
2024-02-08 02:56:08 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

970001
2024-02-08 03:02:15 +0330 +0330

مامان لیلا بهترین داستان شهوانی

3 ❤️

970006
2024-02-08 03:57:16 +0330 +0330

اسم مامی منم لیلاس با کله دتستانت حس گرفتم عالیه ادامه بده جوونه مادرت خواهش

2 ❤️

970017
2024-02-08 07:48:18 +0330 +0330

مثل همیشه کارت عالیه اما مثل همیشه دوتا انتقاد هست
دیر منتشر میکنی
داستان کامل منتشر نمیکنی
مثل رسیدن به مامان لیلا که بی نظیر بود ناتموم گذاشتی امیددوارم فکر ادامه اون هم باشی
کارت درسته دمت گرم که مینویسی

1 ❤️

970029
2024-02-08 09:42:54 +0330 +0330

این چه کسشری سمی بود خوندم
ریدی با این نوشتنت

2 ❤️

970039
2024-02-08 11:29:52 +0330 +0330

یه کانال اینستا بود که اونجا هم میزاشتن داستان سکس با مامان رو
کسی ندارتش؟؟
اگه کسی داره بفرسته
اون فک کنم داستان پوریا بود

0 ❤️

970040
2024-02-08 11:44:24 +0330 +0330

عالی واقعا
دمت گرم

0 ❤️

970045
2024-02-08 13:41:45 +0330 +0330

سکس با مامان عالیه

0 ❤️

970046
2024-02-08 13:42:33 +0330 +0330

منم دلم‌ میخواد مامانمو بگام

1 ❤️

970050
2024-02-08 14:06:49 +0330 +0330

خیلی قشنگ‌بود زودتر ادامه بده

0 ❤️

970061
2024-02-08 15:57:10 +0330 +0330

داستانت خیلی خوبه
من داستان بازم
کلا داستان توی این سبک زیاد میخونم
داستانت واقعا خوبه
ادامه بده و زود به زود داستان بزار لطفا
به چرت و پرتای بعضیا توجه نکن

1 ❤️

970074
2024-02-08 18:55:41 +0330 +0330

منم دلم کردن مامانم رو میخواد

1 ❤️

970075
2024-02-08 18:56:13 +0330 +0330

مامانم خیلی سکسیه

0 ❤️

970077
2024-02-08 20:28:52 +0330 +0330

عجب داستانی بود پشمام

0 ❤️

970091
2024-02-08 23:42:53 +0330 +0330

مثل همیشە خوب نوشتى ادامە بدە

0 ❤️

970093
2024-02-08 23:51:22 +0330 +0330

میشه خودت یا یکی از بچه ها که داستاناتو میشناسه بگه ادامشون‌کجاست یا اسم داستانارو لیست کنه
دوتا از داستاناتو خوندم ولی نمیدونم بقیه داستان با چه اسمی تو سایته

1 ❤️

970095
2024-02-09 00:00:35 +0330 +0330

اووف چقدر کس شعر نوشته بودی با این که سه خط در میون خوندم سرم درد گرفت.

0 ❤️

970140
2024-02-09 02:11:33 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️

970243
2024-02-09 16:14:41 +0330 +0330

بسیار سکسی و جذاب و هیجانی بود منتظر ادامه اش هستم

0 ❤️

970283
2024-02-10 00:12:10 +0330 +0330

و باز هم قد بالای ۱۸۰ و وزن بالای ۷۰ کیلو … کیرم دهنت فقط توی کل اون خونه تنها اتاق تو حموم داره … اصلا با عقل جور در نمیاد … کیرت به صورت مادرت خورد و دیگه هیچ اتفاقی نیوفتاد … کص مشنگ یه چیزی بگو ک با عقل جور در بیاد

0 ❤️

970364
2024-02-10 09:30:41 +0330 +0330

خیلی طولانی کش دادی حوصلم نگرفت واقعااا

0 ❤️

970395
2024-02-10 14:12:50 +0330 +0330

بسیار زیبا و عالی اگ بشه پر استرس باشه یا پیام بازی تو داستانات اضافه بشه یا لز یا همون تریسام با پسر و دوستش بشه یا همون تو اتاق ک باباش میاد اونجور پر استرس تر تو اشپزخونه هم باشه یا دست مالی دوتا زن و با هم ور برن تو خونه با وجود یکی دیگ ک تو پذیرایی باشه

0 ❤️

970427
2024-02-10 20:35:33 +0330 +0330

قربون اون مامانت

1 ❤️

970506
2024-02-11 05:26:34 +0330 +0330

پیامتو رسوندی مامان جنده تشریف دارن
بخاطر اینکه خاله گفته این با زنای دیگه فرق داره قیافه گرفتی و 200 تا لایک میخوای

0 ❤️

970610
2024-02-11 21:31:55 +0330 +0330

الان قسمت بعدیو آپلود کن تا ۲۰۰ لایک میخوره اونم آپلود میشه

0 ❤️

970612
2024-02-11 21:53:53 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

970734
2024-02-12 16:18:19 +0330 +0330

تصوير سازيت خوبه خوب مينويسي ولي از مامان ديگه بكش بيرون برو سراغ فانتزي هاي ديگه داستانات تقريبا ي جورايي داره مثل هم ميشه
در كل كه موفق باشي….

0 ❤️

970735
2024-02-12 16:22:57 +0330 +0330

تهش میخوایی مامانت رو بگایی، یعنی اگر زیر دویست لایک تا بشه بیخیال میشی؟!

0 ❤️

970947
2024-02-14 03:08:05 +0330 +0330

کصخلی چیزی هستی؟

0 ❤️

970987
2024-02-14 10:52:34 +0330 +0330

۲۰۰ لایک شد قسمت بعد کی میاد؟

0 ❤️

971054
2024-02-15 01:17:28 +0330 +0330

یک هفتست قسمت جدید ارسال شده
واقعا دست من نیست

1 ❤️

971197
2024-02-16 00:50:52 +0330 +0330

الوعده وفا یالا حمایت شدی امدی دویستا هم رد شد حالا تو بیا

1 ❤️

971489
2024-02-17 10:02:30 +0330 +0330

هرچند با درونمایه داستان حال نکردم ولی قلمتو پسندیدم

0 ❤️

971797
2024-02-19 15:20:47 +0330 +0330

نگو بازم مثل پیجای قبلیت اینم پرید و نمیتونی قسمت بعدی رو بذاری

0 ❤️

972045
2024-02-22 00:57:27 +0330 +0330

خوب بود ادامه اش رو بنویس

0 ❤️

972274
2024-02-23 14:40:33 +0330 +0330

تا جایی خواندم که گفت ۲۰۰ تا لایک، دیگه نخوندم. چون به کیرم که دیگه منتشر نکنی

0 ❤️

973107
2024-02-29 17:38:49 +0330 +0330

👍

0 ❤️

973855
2024-03-05 21:57:56 +0330 +0330

عالی

0 ❤️