آتش سبز (۲)

1396/10/30

…قسمت قبل

هیچوقت انقدر سخت راه نرفته بودم.انگار به هر کدوم از پاهام وزنه آویزون کرده بودن،در خونه رو که باز کردم بوی خوش قورمه سبزی تو دماغم پیچید،این بو فقط میتونست نشونه یه چیز باشه،مامانم اومده بود ديدنم!یهو سرشو از آشپزخونه بیرون آورد و بهم لبخند زد
+سلام کیمیا خانوم،نمیخوای مادرتو بغل کنی؟
به سمتش پرواز کردم و محکم بغلش کردم،و اشک ریختم،همه اشکهایی رو که تو این سه هفته نریخته بودم تو آغوش مادرم ریختم،مامانم هی میپرسید چی شده و من حتی نمیتونستم کلمه ای بگم،دردی که تو دلم بود قابل گفتن نبود.درد مردی که تا دیروز داشت با زنش و بچه اش زندگی میکرد،بچه ای که 4 ماه بود تو شکم مادرش زندگی میکرد،یه لحظه غفلت تو پارکینگ پاساژ،دزدیدن زنش،تجاوز وحشیانه بهش،و سوزوندن زن و بچه تو شکمش…و من همه درد این قضیه رو وقتی فهمیدم که شوهر اون زن چشم سبزو دیدم که رو به آسمون نگاه میکرد و میگفت:تو مردی،خدایا تو مردی…


مینو کنارم نشسته بود.از همه روزای گذشته هم افسرده تر بود.ولی انقدر حالم بد بود که نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم.اگه مادرم پیشم نمیموند حتما از غصه دیوونه میشدم!منشی زنگنه اومد و گفت:وا!خانم مرسلی پس چرا هیچی ننوشتی؟
_به آقای زنگنه بگید تا شب گزارشو براشون میفرستم،الان اصلا حالم خوب نیس،باید برم.کیفمو برداشتمو از دفتر زدم بیرون
+کیمیا،کیمیا
با شنیدن صدای مینو به عقب برگشتم
_چی شده مینو؟
+میخوام باهات حرف بزنم
ميخواستم بهش بگم که الان حوصله خودمم ندارم،ولی دلم نيومد و نیم ساعت بعد تو یه کافه نشسته بودیم
_10 دقیقه ست همینجوری نشستی و هیچی نمیگی.نمیخوای حرف بزنی مینو؟
دهنش به قصد حرف زدن باز شد ولی صدایی ازش بیرون نیومد.چشماشو بست و نفس عمیقی کشید.چشماشو باز کرد و بهم خیره شد،دستشو به سمت چشماش برد و وقتی پایینش آورد رنگ چشماش دیگه عجیب نبود،سبز بود…سبز سبز


مامانم دیروز برگشت.وقتی از پیش مینو برگشتم حالم خیلی بدتر بود،کلی پیشم نشست و باهام حرف زد،ولی حال پدربزرگم خوب نبود و نمیتونست تهران بمونه.با کلی نگرانی منو به آرمین سپرد و رفت.و آرمین بیچاره من! بازم مسئول خوب کردن حال خراب من شد.و نتیجه همه این تلاشها این بود که نیمه شب دوتایی،وسط نشیمن خونمون تو آغوش هم میرقصیدیم.سرمو بالا بردم و لبهاشو بوسیدم
+دیوونه میشم وقتی حال بدتو میبینم کیمیا،همه انرژیم تحلیل میره.نمیخوام حبست کنم تو خونه.ولی تروخدا یکم کمتر خودتو درگیر این چیزا کن
نگرانیش برام قابل درک بود،ولی من نمیتونستم خودمو عوض کنم،شخصیتم اینجوری بود که ورود به چالشهای مختلفو دوست داشتم.شاید تنها چالشی که دوس نداشتم واردش بشم چالشی بود که دیروز مینو به اجبار منو واردش کرد.چالش گشتن دنبال دوس پسر سابق مینو…یا همون آتش سبز!


_ببینید دکتر عزتی
+چند بار بگم مینا صدام کن؟حس میکنم استاد دانشگاهتم که اینجوری صدام میکنی!
_باشه مینا جون.من یه چیزی راجع به پرونده فهمیدم که فک میکنم خیلی مهمه، راستش…نمیخوام مستقیم به بازپرس یا جناب سروان بگم چون قضیه مربوط به دوستمه و میدونم اگه به اونا بگم تا کل گذشته دوستمو جلو چشمش نیارن ولش نمیکنن!
مینا کاملا جذبم شده بود و وقتش بود که راز مینو رو بهش بگم
_دوستم پنج سال پیش تو یه شهرستان زندگی میکرده،چجوریشو بهم نگفت ولی گفت که مجبور به برقراری رابطه با یه آدم شرور و روانی میشه.کسی که همه به عنوان شیطان بهش نگاه میکنن!دوست من اصلا از این ارتباط راضی نبوده و حتی اون روانی بهش تجاوز میکنه و بکارتشو ازش ميگيره!ولی…ولی با وجود تمام نفرتی که ازش داره میگه واقعا اون روانی عاشقش بوده،نه یه عشق معمولی،یه عشق بیمارگونه.میگه اونقدر کتکش میزده که از لبش خون بیاد بعد تا صبح بغلش میکرده و لباشو میبوسیده و خونشو میمکیده!
مردمک گشاد شده مینا بهم اثبات کرد که این قضیه همونقدر که برای من سنگین بود برای اونم بوده!
_این قضیه خیلی بدتر از این حرفاست.دوستم از دو تا قتل گفت، 4 سال پیش دو تا دوست تو اون شهرستان کشته میشن و چند ماه بعد جسد سوخته شون رو پیدا میکنن.دوستم میگه این دو تا تو کوچه بهش تیکه انداختن و اون روانی هم میبینه و با رفیقاش اونا رو میبرن و وقتی شب برمیگرده تا صبح وحشیانه به دوستم تجاوز میکنه،چند بار!دوستم میگه اون شب به شدت بوی بنزین میداده!بعد از یک سال به جرم زورگیری میندازنش زندان و دوستم جرئت میکنه با خانوادش از این قضیه حرف بزنه.قضیه انقدر برای مادرش سنگین بوده که متاسفانه سکته میکنه،تو کمتر از یک سال جمع میکنن با باباش میان تهران،با اسامی جدید،
هویت جدید…ولی شنیدن که یارو دو ماهه از زندان فرار کرده و در به در دنبال ایناست، حتی فهمیده که تهرانن!
مینا مات و مبهوت به صورتم نگاه میکرد،بلند شد و چند قدم راه رفت،دوباره نشست و گفت :خب آخه اینا دلیل نمیشه که.اگه اینجوری نگاه کنیم کلی آدم شرایط مضنون بودنو دارن
آب دهنمو قورت دادمو گفتم:چشمای دوستم سبزه،سبز خالص.میگه اون روانی عاشق چشماش بوده.همیشه قربون صدقه چشمای سبزش میرفته.میگه کلی پول میداده که جواهراتی بگیره که یا زمرد دارن یا نگین سبز،ماشینشو سبز کرده بود!روی دستش چشمای سبز اینو تتو کرده!ميگه یه جمله ای بوده که خیلی وقتا میگفته،فکر میکنم این جمله میتونه نشون بده چرا این آدم همون آتش سبزه
مینا با چشمای ترسیده ازم پرسید:چه جمله ای؟
صدای مینو تو گوشم میپیچه وقتی که اشکاشو پاک کردو گفت:همیشه بهم میگفت دنیا رو واسه چشمای سبزت به آتیش میکشم مینو،اگه يه روز پیشم نباشی هر چی چشم سبزه آتیش میزنم که آخرش برسم به تو…!


برای اولین بار بعد از این مدت حالم خوب بود.همینطور که قدم میزدم تماس اول صبح مینا رو برای خودم مرور کردم.وقتی به زور اسم شهرستان رو از زیر زبون مینو کشیدم بیرون و به مینا گفتم،بلافاصله به سروان زنگ زد،همیشه حس میکردم رابطه خاصی با هم دارن،بخاطر همین هم اول به مینا گفتم.بهم گفت که پرونده ها رو گشتن و سرنخ پیدا کردن،گفت راسته که آتش سبز از زندان فرار کرده،به مینو زنگ زدم ولی برخلاف تصورم چندان هم خوشحال نشد،شایدم حق داشت،قاتل هنوز آزاد بود،رو به روی مغازه وایستادم و به ویترینش چشم دوختم،چقدر اون پیراهن کاراملی به چشمای قهوه ای آرمین میاد!یه لحظه خشک شدم، کل بدنم یخ زد،دقیقتر تو شیشه ویترین نگاه کردم،نه…اشتباه نمیکردم.اونور خیابون یه مرد با سویشرت مشکی ای که کلاهشو سرش کشیده بود مستقیم بهم نگاه میکرد،حتی جرئت نکردم برگردم تا خود واقعیشو ببینم،فقط سعی کردم خیلی سریع خودمو بین جمعیت گم کنم.انقدر حرکتم ناگهانی بود که یکم شوکه ش کنه و چند دقیقه هنگ کنه،سریع به سمت خونه رفتم و پشت سرمو نگاه کردم،کسی نبود.در واحدمونو باز کردم و داخل شدم.درو چند بار قفل کردم،سریع به سمت تلفن رفتم و شماره آرمینو گرفتم
_بیا خونه آرمین
+به به کیمیا خانم،چه عجب شما این موقع روز خونه ای!دلت برام تنگ شده؟الان میا…
_چرت و پرت نگو آرمین،تعقیبم میکنن،تروخدا بیاااااا
+چی داری میگی؟یا خدا!نترس الان میام،الان میام
وحشت زده گوشی رو گذاشتم،با خودم فکر کردم که نگرانی نداره،چشمای من که سبز نیستن.یه صدایی توی مغزم گفت:عوضش دوست کسی هستی که چشماش برای آتش سبز،از هر کسی تو این دنیا سبزتره…!

نوشته: Feloraaa


👍 14
👎 1
2293 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

670314
2018-01-20 21:41:50 +0330 +0330

من که میگم همین آرمین آتش سبزه ?

1 ❤️

670318
2018-01-20 21:54:20 +0330 +0330

Chimann
هست چیمنیوس. خخخخ ?

0 ❤️

670322
2018-01-20 22:02:15 +0330 +0330

Chimann
من رقص بلدم بانو و اینجور که از شواهد پیداس تو باید با من برقصی ? ? ?

0 ❤️

670356
2018-01-21 02:21:26 +0330 +0330

زنگ بزنیم شرلوک هلمز بیاد‌ پیداش کنه خوووو…
نویسنده جان ،داستانت خیلی خوبه مخصوصا قسمت اول، یه انتقاد… اگه میسه تا جایی که راه متنشو تو هر داستانش بیشتر کم، قک کنم جاداشت متنشو بیشتر کنی و اگه مثلا چهار قسمته با بیشتر تایپ کردنش سه قسمتش کنی،

0 ❤️

670360
2018-01-21 03:44:17 +0330 +0330

چیمنیوس منم کوردی بلدم ?
تازه لری هم!!
عربی هم که خوراک ما جنوبیاس ?
تانگو و سالسا هم ک خودت شاهدی دیگه…
پاشو دخترم ? پاشو یه تیکه فیله از روون پات جدا کن بذار تو پیاز و ماست تا باهم بخوریم, زعفرون و زردچوبه هم نزن رنگ میگیره ! ? ?

2 ❤️

670371
2018-01-21 05:05:42 +0330 +0330

خیلی کوتاه بود.
منم به آرمینه شک دارم. ولی خوب نمیتونسته تو دوماه بشه شوور کیمیا و روانی بازیاشو کنار بزاره. مگه اینکه بیشتر از دوماه بوده باشه. شایدم هیچ کاری نکرده بنده خدا. کلا حس خوبی به این کاراکتر ندارم. زیادی صاف و سادست باید یه غلطی داشته باشه. البته با اجازه خانم فلورا

0 ❤️

670372
2018-01-21 05:14:31 +0330 +0330

چیمن
روح سرشار راست میگه گوشت رو تو زعفرون و زردچوبه نمی خوابونن. مگه جوجه ست. کیوی بزن موقع کباب ترد شه.

0 ❤️

670382
2018-01-21 07:09:55 +0330 +0330

لایک 5
دوست دارم .زودتر بنویس .هرچند حال آدم بد میشه اما کلا اینجور نوشته ها رو دوست دارم .خوب مینویسی خانوم

0 ❤️

670415
2018-01-21 14:01:22 +0330 +0330

خیلی داره جالب میشه زود تر ادامشو بزار

0 ❤️

670433
2018-01-21 18:11:59 +0330 +0330

عالی بود خواهشا زودتر ادامشو بزار یادمون نره

0 ❤️

670437
2018-01-21 18:41:28 +0330 +0330

مرسی بابت کامنتهای خوب همگی

0 ❤️

670640
2018-01-23 13:30:56 +0330 +0330
NA

محشره, بی صبرانه منتظر ادامشم -

0 ❤️