آتش عشق در زمستان (۱)

1397/10/15

تو هوای سرد زمستون رو نیمکت پارک نشسته بودم.
از تو جیب شلوارم سیگارو فندک دراوردم چنتا پک ریز زدم تا سیگار روشن شه بعدش یه پک عمیق…
چند وقتی بود تو این محله میدیدمش اومد سمتم فندک میخواست براش سیگارشو روشن کردم.
گفتم:دندونای سفیدتو حیفه با دود خراب کنی.
یه لبخند محو زد گفت:خودت چی؟
+دیگه برام مهم نیست.
+چی؟دندونات؟
+همه چی!
بعدش فقط سکوت بود…
اخرین پک که زدم پا شدم رفتم.چند قدم بیشتر نرفته بودم که دیدم کنارم داره باهام میاد!
+اسمتو نگفتی؟
+امیرم. توچی؟
+نیلام
+خوشبختم.امروز بیکاری؟
+آره تقریبا
+گرسنمه میخوام برم غذا بخورم میایی؟
+حتما
اروم اروم رفتیم سمت یه رستوران از قیافش خیلی خوشم اومد.جذاب و ظریف بود.
رسیدیم به یه رستوران سنتی.صدای هایده داشت خیلی اروم پخش می شد.بوی چوب میداد. همه جاشم از چوب بود.
پیشخدمت اومد جلو. یه مرد مسن با یه سبیل و لباسایی شبیه دوران شاه.
مارو سمت یه میز تو گوشه رستوران برد.نشستیم غذا سفارش دادیم.
گوشیمو دراوردم شروع کردم وررفتن باهاش.میتونستم سنگینی نگاهش حس کنم.
بیخیالتر از اونی بودم که برام مهم باشه.یه ذره گذشت…یه نگاه بهش انداختم روشو برنگردوند.
چندثانیه چشمامون قفل شد.
گفتم:چیه؟عاشق شدی؟
+نمیدونم.شاید.
+پس سلیقه خوبی نداری.
+اونش دیگه به خودم مربوطه
+من حوصله خودمم ندارم چه برسه یه ادم دیگه.
+چرا خب؟
دوست نداشتم دغدغه این روزامو بفهمه.پدرومادرم تازه جدا شده بودن.از هیچکدومشون خوشم نمیومد!
مشکلم این بود که باید حتما با یکیشون میموندم تا خرجمو بده.
ای کاش مستقل بودم…
ای کاش نیاز نداشتم به ادمایی رو بزنم که ازشون متنفرم…
ولی…
گفتم: به تو ربطی نداره
غذامونو اوردن.
پارادوکس کامل بودیم.یه دختر شاد برون گرا و یه پسر غمگین درونگرا.
اینجا اولین جای اشنایی منو و نیلا بود. و اونروز تموم شد و چند وقتی گذشت…
ازش فراری بودم.اخه خیلی دوستش داشتم . میدونستم پیش من باشه زندگیشو خراب میکنم.
اون از من انتظار داره زندگیشو بسازم.من نمیتونم حتی زندگی خودمو بسازم.
احساس پوچی و بی عرضه بودن داشتم. مصرف سیگارم بالا رفت بخاطر همین زیاد وقتمو تو پارک میگذروندم!
و بیشتر میدیدمش…
و بیشتر عاشقش میشدم…
و بیشتر به پوچی میرسیدم و سعی میکردم علاقمو قایم کنم…
اون بدون ترس علاقشو بروز میداد.ولی من نمیتونستم…
دوست داشتم کسی که عاشقش باشم اب تو دلش تکون نخوره…
احساس مسییولیت میکردم در برابر عشق و اگه نمیتونستم اجراش کنم میدونستم بازم روحم تیکه تیکه میشه.
بخاطر همین هیچوقت اون جمله ای که همیشه گوشه قلبم بود رو بهش نگفتم.
دوستت دارم
روز ها میگذشت و زمستون بیشتر سرماشو تو وجودم میذاشت.احساس میکردم قلبم یه تیکه یخ سرد که اصلا حاضر نیست حتی با خورشیدم گرم بشه.قلب بی روح یخ میزنه تا اینکه اونروز رسید.
طبق معمول تو پارک سیگار میکشدم…منتظرش بودم…دیرکرده بود.
بعد از یکی دوساعت تاخیر دیدمش که یه چیزی هم دستشه داره میاد سمتم.
کنارم نشست.
گفتم:چرا دیر اومدی؟اون چیه؟
یه جعبه معمولی سرخابی بود.
گفت:بازش کن ببین.
باز کردم.یه گردنبند بود که روش نوشته بود امیر و دورش قلبای محو بود.
زبونم بند اومد.یه نگاه بهش انداختم و گفت:عاشقتم امیر.
اومد جلو و لبامون تو هم گره خورد…
گرمای عشقش تو زمستون رفت تو وجودم… قلب یخیم شکست.
احساس کردم سرم از سبکی داره جدا میشه…
لبامون جدا شد.
یه لبخند تحویلم داد.بهش گفتم:
منم عاشقتم ولی…
+ولی چی؟
+نمیتونم اون زندگی رو برات درست کنم که تو لیاقتشو داری…حتی برای یه روز.
+من زندگی نمیخوام …من تورو میخوام.
یبار دیگه لب گرفت…عذاب وجدان داشتم ولی به خودم جرات دادم.
+امیر
+جانم
+کل وجودتو میدی به من؟
+کل وجود من تویی.
از اون به بعد رسما عاشق شدیم.بی تابیشو میکردم…شبا قبل خواب باهاش صحبت میکردم…
از صبح تا شب کنار هم بودیم…
یه روز که طبق معمول لنگ ظهر از خواب بیدار شدم…بدون اینکه چیزی بخورم رفتم بیرون…
تو راه یه سیگار روشن کردم…رسیدم پارک
معمولا زودتر از من اونجا بود…
منتظر موندم…
بازم منتظر موندم…
یه پاکت سیگار فقط منتظر بودم و دیدم خبری نشد…
دیدم داره زنگ میزنه…
+الو سلام کجایی نیلام؟
+امیر مریض شدم تازه از درمانگاه برگشتم.
+حالت خیلی بده؟
+نه عشقم خوبم چیزیم نیست . میایی پیشم؟
+اخه الان مگه خونه کنارت نیستن؟
+نه دارن میرن سرکار
+باشه اومدم
رفتم سمت خونشون…رسیدم درو بازکرد رفتم تو…
رفتم تو بغلش و بوسش کردم…لباش بوی اناناس میداد.حدس میزدم بخاطر کمپوت باشه.
سریع ازم جدا شد گفت…تو هم مریض میشی…
گفتم برام مهم نیست.
خندید.
دوباره بغلش کردم و لبام تو لباش گره خورد…
دستمو به پشتش میکشیدم.پیرهنشو دراورد…
گفتم : نه عشقم…فعلا زوده…
نمیتونم اینکارو باهات کنم



ادامه دارد

نوشته: amir-full


👍 3
👎 1
3957 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

739764
2019-01-05 23:45:42 +0330 +0330

قیصر تویی بقیه اداتو در میارن

0 ❤️

739782
2019-01-06 04:28:40 +0330 +0330

گوشت تنم اب شد با این جق نوشتت

0 ❤️

739847
2019-01-06 13:15:16 +0330 +0330

بد نیست، ادامه بده، میتونه بهتر ادامه پیدا کنه ولی خرابش نکن

0 ❤️

741840
2019-01-16 21:37:42 +0330 +0330
NA

توروخدا بقیه شو زود بنویس…من منتظرمممممم 😢

0 ❤️