ازدواج نابرابر (۵ و پایانی)

1402/01/30

...قسمت قبل

همینطور که غرق در افکار خودم بودم، الهام زبونش رو تو دهنم می چرخوند و دستش رو به سگک کمربندم رسوند. هنوز کمربندم رو باز نکرده بود که سنگینی نگاه یک نفر رو حس کردم. الهام هم انگار متوجه حضور  کسی شده بود، برای همين هردو همزمان سرهامون رو عقب بردیم و به سمت پله ها برگشتیم. یک نفر در ابتدای راهرو ایستاده بود و داشت مستقیم به ما نگاه می کرد. با اینکه توی اون تاریکی صورتش اصلا مشخص نبود، تشخیص هویت این هیکل بزرگ و ورزشکاری اصلا کار سختی نبود. الهام که انگار کمی مستی از سرش پریده بود، آروم زیر لب زمزمه کرد: مازیار!
مازیار که داشت خیره به ما نگاه می کرد، بدون اینکه چیزی بگه برگشت و به سرعت از پله ها پایین رفت. استرس این اتفاق باعث شد مستی کمی از کله الهام بپره. کیرم به سرعت برق خوابید و دوباره من رو توی یک موقعیت سخت دیگه تنها گذاشت. هنوز یک دستم روی کون الهام بود. خودم رو از الهام جدا کردم و سریع از پله ها پایین رفتم و الناز رو دیدم که داشت تنها وسط مجلس می رقصید. الناز تا منو دید اومد سمتم و منو وسط مجلس برد و تو بغلم ولو شد. بعد با سر به دی جی علامت داد و بعد دی جی گفت: آهنگ بعدی درخواستی از طرف عروس خانم هست، می ریم برای رقص تانگوی عروس و داماد.
همه هورا و سوت کشیدن. قبل از مراسم به درخواست الناز یکم رقص تانگو کارکرده بودیم، ولی من که هنوز هم توی شوک اتفاق چند دقیقه پیش بودم احساس کردم کلا همه چیز یادم رفته! الناز که احساس کرده بود با اینکه دارم تو صورتش نگاه می کنم حواسم جای دیگه هست، لبخندش رو عمیق تر کرد. سعی کردم که روی صورت الناز و رقص باهاش تمرکز کنم و الهام و مازیار رو فراموش کنم. چشم های سبز رنگش با خط چشم زیبایی که کشیده بود درشت تر از همیشه به نظر می رسید. احساس کردم داره سعی می کنه با نگاه به چشم های من فکرم رو بخونه، برای همین نگاهم رو از نگاهش دزدیم و به لب های صورتی رنگش نگاه کردم که با رنگ لباس و آرایشش ست شده بود. بعد از چند ثانیه، قطره اشکی از صورتم سر خورد و تا پایین گونه هام رفت. الناز که متوجه خیسی صورتم شده بود، با دستش قطره ی‌ اشک رو از صورتم پاک کرد. لبم رو جلو بردم و توی اون فضای نیمه تاریک، فارغ از غوغای جهان، یک لحظه لبهاشو بوسیدم. احساس می کردم که تو مرکز دنیام و همه آدم ها دارن دور ما می چرخن. سرم رو کنار کشیدم و همینطور که موزیک ملایم داشت پخش می شد، آروم توی گوش الناز زمزمه کردم: عاشقتم، تا ابد!
اون شب تماما سعی کردم از الناز جدا نشم. بالاخره مراسم با تمام حواشیش تموم شد و اتفاقی فراتر دیگه نیفتاد. موقع خداحافظی کردن روم نمی شد توی صورت مازیار نگاه کنم. نمی دونستم که این موضوع رو به الناز میگه یا نه. هرچند بعید می دونستم تا وقتی کلاس حضوری دارن، چیزی بگه و نگران بودم که بعدا یه وقت موضوع رو به الناز نگه. به هرحال کاری بود که شده بود. وقتی مازیار دستاشو آورد جلو برای خداحافظی احساس کردم نسبت به ابتدای مراسم که باهام خیلی گرم گرفت، کمی سرد تر باهام خداحافظی کرد. بالاخره همه مهمونا رفتن، من و الناز هم لباسهامون رو عوض کردیم و آماده رفتن به فرودگاه شدیم.
صاحب باغ اومد و ازش تشکر کردم وکلید رو تحویل دادم. موقع خدافظی یه طوری الهام و الناز همو بغل کرده بودن و اشک میریختن که انگار ما داریم مهاجرت می کنیم بریم آمریکا! من پیش خودم می گفتم یه سفر یک هفته ای به دبی که این کارهارو نداره. مامان زیبا گفت: خب می ذاشتید می اومدیم فرودگاه می رسوندیم شمارو.
گفتم: مامان جان ماشین فرزاد اگه همه هم بچپیم توش و جا بشیم که چمدون ها مون جا نمیشه. بعد هم من که ماشین آوردم نمیشه ول کنم اینجا‌ که، فرودگاهم پارکینگ داره یه هفته پول میدیم راحت میریم و وقتی هم که برگشتیم از فرودگاه خودمون باز بر مي گردیم و دیگه مزاحم شما هم نمیشیم.
الهام به خنده گفت: حالا یه جا کوچولو تو چمدونتون ندارین ما رو هم ببرید؟ فرزاد هم آرشاوین رو نگه می داره.
و البته یه نگاهی هم به فرزاد کرد و یه پوزخندی هم زد.من سعی کردم خودم رو به نشنیدن بزنم که الهام هم خیلی دور بر نداره.
اینبار موقع خدافظی کردن الهام که دیگه با من خودمونی شده بود وقتی از بغل الناز در اومد بدون اینکه چیزی بگه پرید تو بغلم و با صدای آروم ولی طوری که بقیه هم شنیدن گفت: مراقب کوچولوی من باش!
بعد با خنده ای شیطنت آمیز و با نیم نگاهی که به الناز داشت، از من جدا شد و من نفهمیدم منظورش از کوچولو دقیقا کی یا چی بود!
وقتی توی پرواز رسیدیم الناز سریع شالش رو از سرش برداشت، ولی مانتوی کلفتش رو که با کمربند بندی به هم بسته شده بود در نیاورد. پرواز حرکت کرد و نهایتا توی فرودگاه دبی فرود اومد. وقتی پیاده شدیم صورت هامون تو خواب پف کرده بود. بعد از عبور از گیت گذرنامه و تحویل بار و نهایتا گمرک، می خواستیم که از سالن خارج بشیم که الناز گفت چند دقیقه صبر کن من برم دستشویی و دست و صورتم پف کرده بشورم و بیام. طبق معمول چند دقیقه ی الناز ۲۰ دقیقه ای طول کشید و همينطور که چشمم به ورودی سرویس بود، دخترهایی رو میدیدم میان بیرون که یکی از یکی خوشگل تر و سکسی تر بودن. بالاخره انتظار به سر رسید و الناز با یه ساپورت چسب که کونش و کسش رو توش انگار حک کرده بودن، با یه تاپ نیم تنه و موهای دم اسبی بسته شده بالای سر و البته یه آرایش نسبتا ملایم از سرویس خارج شد. خودم تاحالا الناز رو حتی تنهایی اینطوری ندیده بودم، چه برسه به اینکه توی یه مکان عمومی اینطوری ببینمش!
الناز از چهره متعجب من ذوق کرده بود. وقتی رسید پیشم یه قری به خودش داد و منتظر تعریف من شد. با خنده بهش گفتم: به به خانم خانم ها. لولو رفتن هلو برگشتن.
یه مقدار صورتش رو کج کرد و گفت: ا‌ من لولو بودم؟

  • عزیزم صورتت بعد از خواب تو پرواز از لولو هم داغون تر شده بود. حالا مهم الانه که حسابی هلو شدی.
    اینبار رضایت رو توی صورتش دیدم. از سالن خارج شدیم و سوار تاکسی مستقیم به سمت هتل حرکت کردیم. هتلمون یک برج بسیار لوکس و شیک ۵ ستاره توی پالم بود. الناز که توی عمرش سفر خارجی نرفته بود، واقعا از دیدن همچین هتلی کف کرده بود و احساس لاکچری بودن حسابی گرفته بودش و مرتب از خودش سلفی می گرفت.
    بعد از استقرار توی هتل رفتیم بیرون برای ناهار و بعد از گشت و گذار توی شهر بالاخره عصر نزدیک غروب به هتل برگشتیم. الناز دوش گرفت و مشغول آرایش شد و من هم داشتم مدارک فردا رو برای تحویل به سفارت چک می کردم. نزدیک به یک ساعتی بود گذشته بود و الناز همچنان با حوله روب دوشامش جلوی میز آرایش بود و حسابی به خودش رسیده بود. دلم می خواست که حوله اش رو باز کنم و زودتر به بدنش برسم، اما احساس می کردم هنوز الناز آماده نیست و نمی خواستم که توی این شرايط من شروع کننده باشم. الناز که دیگه تقریبا کارش تموم شده بود گفت: عزیزم خسته نیستی؟ نمی خوای بخوابیم؟
    یه نگاه به ساعت کردم. تقریبا ۹ شب بود و صبح باید زود برای کارهای سفارت می رفتیم. احساس کردم که امشب هم الناز ممکنه بخواد به بهونه ی وقت سفارت صبح، باز سکس رو به عقب بندازه. به هرحال وقت زیاد بود و دوست نداشتم که با عجله خودم رو هول نشون بدم. خواستم چراغ هارو خاموش کنم که الناز گفت: عزیزم، شارژر موبایلم نیست، فکر کنم تو لابی اونجا که صبح نشسته بودم جا گذاشتم‌.
    رفتم پایین توی لابی و جایی که الناز گفته بود رو چک کردم و اثری از شارژر نبود. از پذیرش و خانه داری هم پرسیدم و همه اظهار بی اطلاعی کردن. نزدیک به ده دقیقه ای از تلاش نافرجامم گذشته بود که الناز تکست داد که شارژرش پیدا شده و توی کیف دستیش بوده.
    گاهی اوقات از زیادی خنگ بودنش لجم می گرفت. ولی خب شیرینی دخترها گاهی به همین خنگ بازیاشونه. رفتم سمت آسانسور و دکمه رو زدم. آسانسور از طبقه پایین تر به سمت بالا اومد و وقتی درش باز شد، یه دختر بلوند خیلی جوون توی آسانسور بود که تاپ نیم تنه قرمز پوشیده بود و یه دامن چین دار کوتاه که تا نصف نافش رو پوشونده بود توی آسانسور بود. لبخندش رو با لبخندم پاسخ دادم و سوار شدم و پشت بهش و رو به در آسانسور ایستادم. بوی عطرش فضای آسانسور رو کاملا پر کرده بود. با اینکه پشتم بهش بود، از توی استیل براق در آسانسور سعی کردم خوب نگاهش کنم. ترکیب صندل بندی مشکی توی پاش، با لاک قرمز ناخن های پاش، ست زیبایی رو با لباس هاش ایجاد کرده بود. تضاد سفیدی پاهای ظریف و کشیده اش با دامن چیندارش، رون های قشنگش رو بیشتر نمایش می داد. دوست داشتم می شد کمی دامنش رو پایین کشید و نافش بیشتر معلوم می شد. سفیدی شکمش دیوانه کننده بود و تاپ قرمزش ممه های لیمویی اش رو زیباتر کرده بود. سایز ممه هاش به خودی خود بزرگ نبود، اما به توجه به ظرافت بدنش، به نظر مناسب می اومد. توی سفیدی بالای سینه اش‌ یک گردنبند طلایی ظریف بود که حرف S انگلیسی رو با فونت خاصی نمایش می داد. موهای بلوندش کاملا صاف بود و صورت رنگ پریده اش، طوری نشون می داد که احساس می کردم یه دختر بیست ساله ی مثلا شاید اهل نروژ یا سوئد باشه. حالا اینکه چرا مثلا نروژ و سوئد، نمی دونم، سفیدی و بلوندی بیش از حدش این حس رو القا می کرد که باید اهل یه جای سردسیر تو اروپا باشه. سرش رو بلند کرد و توی همون استیل در چشم تو چشم شدیم. من که یهو انتظار نداشتم از اینکه اینطوری نگاهم کنه احساس کردم خجالت کشیدم. دوباره لبخندی از توی تصویر افتادش توی در بهم زد. قبل از اینکه نگاهم رو ازش بدزدم در باز شد و من که هول شده بودم از آسانسور خارج شدم. اون هم دنبالم بیرون اومد. به محض اینکه بیرون رفتم فهمیدم طبقه اشتباهی رو پیاده شدم، دوباره برگشتم و سوار شدم و احساس کردم دختره توی دلش کلی خندیده بهم. کاملا معلوم بود که زیباییش منو گرفته بود. بوی عطرش هنوز هم توی آسانسور مونده بود. داشتم به هیکل زیبای این دختر فکر می کردم و با هیکل تو پر الناز مقایسه اش می کردم. الناز قد بلند تری داشت و سینه ها و باسن برجسته اش به نظرم سکسی تر اومد. قیافه الناز با اون پوست نسبتا برنزه تر که شاید هم در اثر آفتاب گرفتن بوده و موهای مشکی پر کلاغی اش کاملا یه دختر شرقی رو تداعی می کرد و فقط چشم های سبزش بود که چهره اش رو نسبت به دخترای شرقی کمی عوض کرده بود. کیرم حسابی شق شده بود. وقتی جلوی در اتاق رسیدم، سعی کردم کیرم رو چند بار هل بدم عقب که بخوابه. کمی که حالت نیمه افراشته شد، در اتاق رو باز کردم و با منظره فوق العاده بی نظیری روبرو شدم. چراغ های اتاق خاموش بود و چند تا شمع روی میز آرایش روشن شده بود‌. یک موزیک خارجی ملایم داشن پخش می شد که با بوی عود فضای اتاق رو حسابی سکسی کرده بود. الناز با یه لباس خواب توری روی تخت روی دو زانوش ایستاده بود و با نگاهش داشت منو دعوت می کرد. فهمیدم که داستان شارژر بهانه بوده و الناز می خواسته منو اینطوری سورپرایز کنه.
    جلو رفتم و بغلش کردم و لباش رو محکم بوسیدم. همینطور که داشتم با چشمام می خوردمش گفتم: الناز واقعا عاشقتم. خوشحالم که بالاخره به هم رسیدیم.
  • منم عاشقتم عزیزم‌‌.
    دستهاش رو آروم به سمت دکمه های پیراهنم برد و گفت: فکر کنم دیگه وقت اونی که منتظرش بودیم رسیده باشه.
  • به نظرم دیگه داره میگذره…
    هردو خندیدیم. الناز دکمه های پیراهنم رو باز کرد. همینطور که دکمه هام رو باز می کرد دستش رو آروم از بالای رکابی ای که پوشیده بودم به سینه ام می زد و با اینکارش سعی داشت منو حشری کنه. پیراهنم رو که در آرود با یک دستش کمربندم رو باز کرد و با دست دیگه اش آروم از روی شلوار کیرم رو می مالید. کیرم که از همون بدو ورود شق شده بود، زیر دستش مثل یه اسب سرکش تکون می خورد. دستش رو بالا آورد و دکمه شلوارم رو هم باز کرد و شلوارم رو از پام پایین کشید. کمک کردم و شلوارم رو در آوردم. دست هاش رو از کنار زیرپیراهنیم به پهلوهام رسوند و بعد اونو هم بالا کشید. حالا من مونده بودم و فقط یک شورت که هر لحظه ممکن بود توسط کیرم که توش شق شده بود پاره بشه.
    بعد از اینکه کمی از روی شورتم کیرم رو نوازش کرد، جلوی شورتم از پیش آبم کاملا خیس شد. دستش رو به کمرم رسوند و شورتم رو هم پایین کشید و کیرم رو که مثل فنر بیرون پرید تو دستش گرفت. بعد منو روی تخت کشوند و پاپیون بند لباسش رو باز کرد و لباس خوابش که فقط زیرش یک شورت توری کوچیک پوشیده بود رو در آورد و سینه هاش رو بیرون انداخت و خودش رو روی من رسوند، طوری‌که نوک سینه هاش به کیرم برخورد می کرد. کمی جلوتر اومد و اینبار ازم لب گرفت.
    یه لحظه پیش خودم گفتم درسته الناز دختر نیست و قبلا تجربه سکس داشته، ولی خوبیش اینه که حد اقل بلد کاره و قطعا سکس خوبی خواهیم داشت.
    دوباره عقب رفت و لب هاشو روی کیرم گذاشت و می خواست ساک بزنه. دوباره یاد دختر توی آسانسور افتادم. احساس کردم که اون هم اینجاست و داره نگاهمون می کنه یا حتی ممکنه بعد از الناز اون هم بیاد و برام ساک بزنه. تصور الناز با اون دختر همزمان، منو به اوج جنون رسوند. خیلی وقت هم بود که ارضا نشده بودم و تجربه سکس یا لمس کیرم توسط دختر، جز همون یکبار توی ماشین رو هم اصلا نداشتم. هنوز شاید بیست ثانیه نگذشته بود که کیرم که توی دهن الناز بود، احساس کردم عضله های رون پام شل و سفت شد و کنترلم رو دارم از دست میدم. الناز که هنوز داشت کیرم رو آروم میک می زد و سرعتش رو حتی زیاد نکرده بود، احساس کرد که دارم میام و یکهو با فشار زیادی آبم رو توی دهنش خالی کردم. الناز خیلی آروم تمام آبم رو قورت داد و کیرم که کمی شل شده بود رو همچنان لیس می زد و با ناخن هاش زیر تخم هام رو قلقلک می داد. شاید به جرات می تونم بگم بهترین ارضایی بود که شده بودم، یا بهتر بگم، بهترین ارضایی که می تونستم از گذشته تا آینده بشم! اما هنوز چیز زیادی نگذشته بود که فکر اینکه توی اولین رابطم با الناز به یه دختر دیگه فکر کردم، باعث شد که احساس منفی شدید بیاد سراغم. نزدیک به یک دقیقه بعد کیرم کاملا شل شد. الناز بلند شد و بطری آب بغل تخت رو برداشت و یک قلپ ازش خورد و توی دهنش مزه کرد و قورت داد و بعد اومد کنارم دراز کشید. شهوت رو می شد از چهره اش تشخیص داد. لب هاش رو دوباره به لب هام رسوند و و با دستش دست های من رو گرفت و بهم فهموند که کسش رو بمالم‌ و خودش هم دستش رو دوباره به کیرم رسوند.
    دست هام رو از کناره های شورت به لبه های کسش رسوندم. هنوز حتی الناز کاملا لخت هم نشده بود که من ارضا شده بودم. کسش حسابی خیس بود و معلوم بود آماده سکس هست. انگشت فاکم رو داخل کسش کردم و داخل کسش رو میمالوندم‌. الناز که از ناشی گری من کمی کلافه شده بود، بلند شد و رفت سراغ کیرم. دوباره کل کیرم رو تو دهنش کرد و تخمام رو لیس می زد. گاهی ممه هاش رو جلوی صورتم می گرفت و گاهی لباش رو می خوردم. کمی حشری شده بودم، اما کیرم سفت نمی شد. فکری به ذهنم رسید که می دونستم شاید بعدا دوباره باعث عذاب وجدانم بشه، اما چاره ای دیگه نداشتم. همینطور که الناز کیرم رو لیس می زد، چشم هام رو بستم و دوباره یاد دختر توی آسانسور افتادم. با فکر اینکه اون داره برام ساک می زنه، کیرم دوباره جون گرفت و کمی سفت تر شد‌‌. این‌بار الناز با یک عشوه خاصی شورتش رو از پاش در آورد و خواست که روی کیرم بشینه، اما تو این فاصله که حواسم از اون دختر برگشت، دوباره کیرم اون سفتی لازم رو از دست داد و هرکاری کردیم نشد که توی کس الناز بکنم. الناز بغلم دراز کشید و همینطور که با دستش کیرم رو می مالید گفت: می دونم عزیزم اولین بارته هیجانی شدی. فدای سرت. یک هفته هستیم حالا امشب نشد فردا شب.
    بعد هم لب هاشو به لب های من چسبوند. خستگی ناشی از ارضا شدن باعث شد که خیلی سریع چشمهام سنگین بشه و تو بغل هم خوابیدیم.
    فردا صبح رفتیم سفارت برای تحویل مدارک و کارهای درخواست ویزای اقامت برای الناز و بعد هم رفتیم فروشگاه گردی و خرید. الناز که انگار از قحطی اومده باشه مرتب لباس های مختلف رو پرو می کرد و خرید می کرد. بعضی فروشگاه ها که حالت زنجیره ای بود و فروشنده داشت و قیمت ها کاملا مقطوع بود، اما برخی فروشگاه های توی خیابون رو صاحب مغازه اداره می کرد و مشخص بود که می شد چونه زد. الناز هم با اون تیپ سکسیش و عشوه های خودش تبحر خاصی در  تخفیف گرفتن از پسر های عرب داشت و شگردش رو کاملا بلد بود و می دونست چطور عشوه بیاد که بتونه از طرف قیمت پایین تری بگیره. البته بهم گفت که در ایران هم در تخفیف گرفتن خیلی وارد هست، برعکس من که اصلا زبون تخفیف گرفتن نداشتم. به هرحال شاید شرایط مالی الناز براش ایجاب می کرده که توی ایران همیشه برای تخفیف گرفتن تلاش کنه.
    اول شب تصمیم گرفتیم که بریم استخر هتل. وقتی الناز از رختکن در اومد، یه بیکینی سفید پوشیده بود که اندام درشت و برنزه اش توش حسابی جلب توجه می کرد. توی استخر غیر از ما دو تا جوون حدود ۳۰ سال و یه زوج چهل و خورده ای ساله هم بودن که به نظر عرب می اومدن. زنه مایوی یک تکه داشت و الناز توی استخر حسابی می درخشید. وقتی که پسر ها توی پر عمق بودن الناز رفت و از پله های اون قسمت بالا رفت. خط نگاه پسرها رو روی کون الناز می شد تشخیص داد. حتی مردی که با زنش اومده بود هم تا حدی حواسش به الناز پرت شده بود. چند دقیقه ای گذشت و اینبار دیدم همون دختر بلوند با یه پسر بلوند تر از خودش به سمت استخر اومدن. از اینکه دوباره می دیدمش حسابی هیجان زده بودم. نگاهی کردم و از الناز خبری نبود. دوباره محو تماشای دختره و پسره شدم. حتی با اینکه من تمایل همجنسگرایی اصلا نداشتم، می دیدم که پسره هم به اندازه دختره زیبا بود و یا شاید هم بیشتر. پسره یه مایوی لاتکس چسبون و کوتاه پوشیده بود و دختره هم یه بیکینی مشکی تنش کرده بود که بدن بی نهایت سفیدش رو حسابی توی چشم می برد. سینه هاش با اینکه کوچیک بود، ولی توی اون استخون بندی ظریف و بیکینی تنگ حسابی خودنمایی می کرد. همون گردنبند s رو همچنان به گردن داشت. محوی تماشای زیبایی این دونفر بودم که از پله های قسمت کم عمق دست در دست وارد آب شدند. چشمای هردوشون آبی بود. دختری وقتی به من رسید، نگاهی به من کرد و دوباره لبخندی زد و گفت Hi
    منم با لبخند متقابل و Hi جوابشو دادم. توی همین حین، صدایی از پشت سرم گفت: خوش میگذره عزیزم!
    سرم رو برگردوندم و الناز رو دیدم که داره به سمت من میاد و لب استخر نشست. این‌بار نگاه کردم و خبری از اون دوتا پسر جوون هم نبود. رفتم سمت الناز و گفتم: بدون شما که اصلا
    الناز خنده ای کرد و گفت: بعله مشخصه‌ کاملا.
    از اینکه الناز فهمیده بود داشتم چشم چرونی می کردم اول یکم خجالت کشیدم، ولی لحن و برخوردش باعث شد که حس خوبی پیدا کنم دوباره. وقتی الناز وارد آب شد، گاه و بی گاه سعی می کردم نگاهی هم به دختره بندازم. الناز که متوجه حواس پرتی من شده بود گفت: پررو نشو دیگه.
    بعد هم لبهاشو آورد و یه لب کوچیک ازم گرفت. حس اینکه جلوی اون ها از الناز دارم لب میگیرم برام خیلی سکسی بود. الناز که دید من حواسم حسابی پرته، گفت بریم جکوزی. وقتی به سمت جکوزی رفتیم دیدیم پسرها توی جکوزی هستن. یه چند دقیقه ای توی جکوزی نشسته بودیم که الناز گفت: بیا بریم بابا اینام حسابی هیز و هولن. چششون همش به ممه های منه.
    بالاخره از استخر دل کندیم و به سمت اتاق رفتیم. شهوت داشت از توی چشمای هردومون بیرون مي زد. این‌بار الناز لباس هامو در آورد و منم لباس های اونو و کاملا لخت شدیم. یکم کیرم رو لیس زد و گفت که بهتره زودتر سکس کنیم که دوباره خراب کاری نشه. منم با لبخند و تکون داد سرم حرفش رو تایید کردم.
    اینبار الناز دراز کشید و من روش خوابیدم و کیرم رو روی سوراخ کسش تنظیم کردم و خیلی آروم فشار دادم. کسش مثل جارو برقی کیرم رو به سمت خودش کشید و خیلی راحت همش رو توی خودش جا داد و بالاخره کیرم وارد کس گرم الناز شد‌. اولین بار بود که سکس کامل رو تجربه می کردم و سوای لذت جنسی، حس و ارضای فکری اینکه بالاخره داشتم سکس می کردم حس نابی بود. همونطور که روی الناز دراز کشیده بودم صورتم رو جلو بردم و لبهام رو روی لبهای الناز گذاشتم و با سرعت کم شروع به تلمبه زدن کردم‌. کمتر از ۱۰ ۱۵ ثانیه گذشته بود که الناز هم آه و اوهش در اومد و منو خوشحال کرد. باز هم تصویر اتفاقات استخر توی ذهنم اومد. سعی کردم حواسم رو از استخر پرت کنم که آبم زود نیاد و بیشتر روی خود الناز تمرکز کنم. خدارو شکر چون شب قبل آبم اومده بود، احساس کردم توانم برای سکس بیشتر شده. بعد از کمی تلمبه زدن صداهای الناز بلند تر شد که می گفت محکم تر. منم به درخواست الناز تلمبه هامو سریع تر و محکم تر کردم که الناز ارضا بشه، اما با تند تر کردن تلمبه ها باز هم همون حس آشنا رو توی کشاله رونم حس کردم. کمتر از ۳۰ ثانیه بود که داشتم سریع تلمبه می زدم که احساس کردم باز آبم داره میاد. تا لحظه آخر به تلمبه زدن ادامه دادم و درست لحظه ای که فکر کردم ممکنه آبم توی کس الناز بریزه، سریع کیرم رو بیرون کشیدم و آبم رو روی شکم الناز خالی کردم. الناز که معلوم بود ناراحت و عصبیه با کمی پرخاش گفت: چرا در آوردی؟ داشتم ارضا می شدم. یکم دیگه صبر می کردی منم حد اقل یه بار ارضا می شدم.
    من که از خستگی کنارش ولو شده بودم به خجالت گفتم: ببخشید عزیزم دست خودم نبود بخدا.
    الناز که همچنان حالش گرفته بود، کمی دلش برام سوخت. یه مقدار آروم تر گفت: فدای سرت دیگه. تازه کاری و باید تمرین کنی‌. بعد برگشت سمت من و با همون شکم خیس تو بغلم فرورفت.
    فردا صبح رفتیم پارک آبی. وقتی از رختکن بیرون رفتم الناز رو دیدم که همون بیکینی سفید رو پوشیده که مثل همه دخترا اکثر بدنش رو بیرون انداخته بود. اما واقعا از سکسی ترین دخترای اونجا بود و خیلی از پسر ها نگاهش می کردن. با اینکه یه مقدار از این موضوع ناراحت بودم، اما حس اینکه این دختر سکسی مال منه در کنار اون حس منفی داشت بهم حس خوبی می داد و ازش لذت می بردم. تماشای گردی کونش که بیکینی لاش رفته بود،  واقعا شهوتناک بود. بعد از پارک آبی الناز گفت داروخانه کار داره و بعد به هتل رفتیم.
    بالاخره به اتاق رفتیم و این‌بار الناز از تو خرید هاش یک اسپری در آورد و گفت: بیا راه حلت رو پیدا کردم. بعد از لخت شدن اینبار کیرم رو گرفت و یه مقدار اسپری به کمر و پایین کیرم زد و کیرم بعد از چند دقیقه تا حدودی بی حس شد. الناز که کاملا داشت کیرم رو وارسی می کرد، گفت که یکم باید صبر کنم تا اسپری اثرش رو بذاره. این‌بار مقدمات سکس کمتر از شب های گذشته بود و الناز کیرم رو که هنوز شل بود توی دهنش کرد و گفت: فقط بدی لیدوکایین اینه که دهنوهم بی حس می کنه.
    اما هرچی ساک می زد کیرم بلند نمی شد و من خودم از اینکه چرا کیرم راست نمیشه تعجب کرده بودم.
    بعد از کمی ساک زدن الناز سرش رو بلند کرد و گفت: فکر کنم گند زدم. این چیزی که من میبینم امشب هم نمیشه سکس کرد.
    مشکل این بود که با توجه به سکس های دو شب قبل و اسپری تاخیری عملا کیرم جونی برای راست شدن نداشت و الناز هم اینو فهمید و باز هم ناکام شدیم. بهش گفتم، فکر کنم امشب رو باید استراحت بدیم، ولی مطمئنم فردا بهتر میشه.
    الناز این‌بار با کمی ناراحتی کنارم دراز کشید. ساعت هنوز ۸ شب بود و من خوابم نمی برد و ناراحت این موضوع بودم. الناز با شیطنت گفت: بیا بریم استخر شاید اونجا باز یه چیزی ببینی هات بشی.
    من که بعد از پارک آبی واقعا جونی برام نمونده بود گفتم: الناز عزیزم واقعا خستم اصلا جون ندارم.
    از الناز اصرار و از من انکار. الناز دوباره گفت: آخه تازه ۸ شبه حوصلم سر رفته. زود اومدیم که سکس کنیم که اونم نشد. حد اقل بریم استخر که یکم انرژیم تخلیه بشه‌.
    من که دیدم نگه داشتن الناز داره جو رو خراب می کنه گفتم: می خوای خودت تنها بری؟ منم یکم دیگه اگه جون داشتم میام.
    الناز هم که منتظر این حرف من بود گفت: مطمئنی عزیزم؟
    منم گفتم: آره. برو تو آب یکم حالت جا بیاد.
    الناز هم یه ماچم کرد و مایوش رو برداشت و رفت. یکم روی تخت اینور و اون ور شدم. به فکرم رسید که از توی نت در مورد سکس کمی مطالعه کنم و بیشتر می خواستم در مورد زودانزالی اطلاعاتی کسب کنم و برای شب چهارم استفاده کنم. متوجه شدم که چون قبلا زیاد جق زده بودم و تجربه سکس اصلا نداشتم بدنم حساس هست و تکنیک هایی رو نوشته بود که سعی کردم یاد بگیرم تا برای فردا شب شرمنده نشم. نزدیک به دوساعت بود که الناز رفته بود و اثر لیدوکایین هم تا حدود زیادی از بین رفته بود. مطالب مرتبط با سکس منو دوباره شهوتی کرده بود و کیرم راست شده بود. بالاخره بعد از دوساعت الناز با موهای خیس و صورت گل افتاده وارد اتاق شد. بعد از اینکه لباساش رو در آورد مثل جنازه روی تخت افتاد. از پشت بغلش کردم و دستم رو به زیر شرتش بردم و انگشتم رو توی کسش کردم، ولی احساس کردم الناز همراهی نمی کنه. برگشت و لبهام رو ماچ کرد. دهنش کمی بوی الکل می داد. با حالت نیمه مست گفت: عزیزم من خیلی خستم بذاریم برای فردا!
    فردای اونروز الناز به مراتب با فروشنده ها جسور تر برخورد می کرد و شاید می خواست حس غیرت یا شهوت من رو برانگيخته کنه. رفتیم کارفور دبی و از اونجا یه بسته خرمای عربی خرید و بهم گفت چند تا از این ها بخورم و از صبحانه تا شام سر میز هتل سعی می کرد غذاها و نوشیدنی های مقوی برام بیاره. بالاخره شب شد و اینبار من پیش قدم شدم و سریع لباس های الناز رو در آوردم و خودم هم لخت شدم. این‌بار تلاش کردم که تا جایی که میشه مراقب باشم و طبق چیزهایی که خونده بودم باید حواسم رو پرت می کردم و یا تلمبه هام رو در زمان هایی متوقف می کردم. وقتی کیرم رو داخلش کردم، سعی کردم چیزایی رو که خونده بودم به یاد بیارم. این‌بار نزدیک به سه دقیقه بود که جسته گریخته الناز رو می کردم که یکهو الناز گفت محکم تر تند تر.
    منم گفتم یا شانس و یا اقبال، و دیگه گفتم باید با تمام وجود تلمبه بزنم. لحظات آخری بود که می تونستم خودم رو نگه دارم که می خواستم کیرم رو در بیارم که الناز با التماس می گفت در نیار بکن بکن، که احساس کردم این‌بار باید هرطور شده الناز رو ارضا کنم. توی چهره اش نگاه کردم و دلم سوخت و کیرم رو نگه داشتم و به تلمبه زدن ادامه دادم و اینقدر کردمش تا آبم با فشار پاشید ته کسش. احساس کردم الناز زیرم رعشه ای گرفت و صورتش قرمز شد و حس کردم آروم شد‌.
    کسش، کیرم رو که شل شده بود، موقع در اوردن محکم داشت میک می زد. وقتی کیرم رو در آوردم آبم از کسش داشت بیرون می ریخت و تا روی سوراخ کونش حرکت می کرد. الناز هم که معلوم بود بالاخره ارضا شده آروم روی تخت دراز کشیده بود. احساس فاتح قلعه ای رو داشتم که بالاخره بعد از ماه ها تلاش تونسته بود قلعه رو فتح کنه و سربازهای دشمن رو شکست بده. از اینکه بالأخره تونسته بودم الناز رو ارضا کنم خوشحال بودم که الناز با حالت غر و ناراحتی گفت: چرا ریختی توش؟
  • عزیزم دیگه نشد مجبور شدم.
  • فردا تو می خوای بچه داری کنی یا من؟
  • مگه قرص اورژانسی نمیشه خورد؟ مال همین وقتاست دیگه.
    با نارحتی و غرلوند گفت: قرص اورژانسی؟ آره دیگه عشق و حالش رو مردا بکنن بدبختیش مال زنا باشه. من بدنم به قرص اورژانسی حساسه دو بار خوردم همینطور جوش می زدم. بعد هم هورمونام رو بهم میریزه سیکل قاعدگی رو خراب میکنه. دوست ندارم بخورم.
  • کی خوردی قبلا؟
  • حالا وقت این حرفاست؟ قبلا خوردم دیگه می دونم چطوریه. حالا هم صبح بگیر از داروخانه، باز از حاملگی قبل از عروسی که بهتره‌.
    فردا قرص رو گرفتم. دیدم الناز مرتب چیز های مقوی میده من بخورم. مخصوصا خرماهای عربی و انواع گرمیجات. عصر کلی پاساژ گردی کردیم و سر شب خسته برگشتیم. این‌بار الناز گفت: میای بریم استخر؟
    من که از خستگی مثل جنازه روی تخت افتاده بودم گفتم: وای بابا تو بمب انرژی هستیا. اصلا حسش نیست.
    الناز با شیطنت گفت: باشه پیرمرد‌. من یه سر میرم میام.
    و بدون اینکه منتظر جواب من باشه کولش رو که از قبل آماده کرده بود برداشت و از اتاق بیرون رفت. نزدیک به یه ساعتی گذشته بود. تصمیم گرفتم برم پیش الناز. مایوم رو برداشتم و به سمت استخر رفتم. وقتی وارد فضای استخر شدم اما خبری از الناز نبود. این‌بار تنها وارد آب شدم و دختر و پسر بلوندی که دیده بودم هم توی آب بودن. رفتم جلو و از پسره پرسیدم: شما خانم من رو ندیدین؟
    پسره گفت: همون دختر زیبایی که پریشب باهاش توی آب بودی؟
    من که کمی خجالت کشیدم و برای اینکه مثل خودش گفته باشم گفتم: بله. خانم شما هم البته خیلی زیباست.
    پسره خندید و گفت: این ساشا خواهرم هست و منم سام هستم و دستش رو آورد جلو و باهام دست داد. بعد هم خواهرش با لبخندی دستاش رو دراز کرد و اون هم باهام دست داد. بعد گفت: خانم شمارو امشب ندیدیم به هرحال.
    حالا که فهمیده بودم اینها خواهر برادر هستن، کمی جسور تر به ساشا نگاه می کردم. این‌بار یه بیکینی سفید پوشیده بود که کمی نازک می زد و توی خیسی آب، احساس می کردم برجستگی نوک ممه اش تا حدی مشخص هست. وقتی از آب بیرون رفت، از پشت کونش رو که فقط یک بند سفید لاش بود، نگاه کردم. واقعا دل کندن از ساشا سخت بود. بالاخره از آب بیرون رفتم. نیم ساعت بعد الناز با موهای خیس و جمع شده بالای سرش، و صورتی که سرخ بود، وارد اتاق شد. ازش پرسیدم که کجا بودی و گفت استخر.
    کمی به نظر مست می رسید. بهش گفتم: منم اومدم استخر ولی نبودی!
    الناز که سعی می کرد خودشو خونسرد نشون بده گفت: آره اولش رفتم استخر، بعد رفتم بار یکم مشروب خوردم‌.
    بعد اومد به سمتم و لباشو رو لبام گذاشت، خم شد و رفت سراغ کیرم. یا این دختر خیلی حشری بود یا من خیلی داغون بودم و خوب ارضاش نکرده بودم. با اینکه منم خیلی خسته بودم، دیدم که باید هرطور شده همراهیش کنم. کیرم رو که لیس زد سفت شد، گفت: امشب محکم بکن، ابتم بریز توش.
    وقتی که پرسیدم چرا گفت که چون هنوز قرص رو نخوردم‌ و حالا که قراره بگاییش رو بکشم بذار بیشتر از یه بار حال کنیم. وقتی انگشتم رو به کسش رسوندم از خیسی دریا بود. تاحالا اینقدر کسش رو خیس ندیده بودم. احساس می کردم بیش از حد توش آب جمع شده. منم از خدا خواسته کیرم رو که سفت شده بود محکم کردم تو کسش و تلمبه می زدم. این‌بار با توجه به اینکه چند شب پشت هم ارضا شده بودم آبم انگار قرار نبود بیاد طوری که نزدیک به ۵ دقیقه تلمبه زدم و الناز زیرم ارضا شد. با خنده گفت سوپرمن شدیا.
  • حالا کجاشو دیدی. برگرد می خوام از کون بکنمت.
  • واای من له شدم. نا ندارم دیگه.
    با غرور گفتم: پس تلاشتو بکن آبم رو بیاری.
    کرم رو آوردم و به سوراخ کونش زدم. می خواستم انگشت بکنم که گفت: نه انگشت دوست ندارم، دوست دارم سوراخم رو با کیرت باز کنی.
    کیرم رو روی سوراخ کونش گذاشتم و با چند تا فشار کیرم راحت وارد سوراخ کونش شد. با اینکه اولین بارم بود، احساس کردم که سوراخ کونش به نظر گشاد تر از چیزی که باید باشه هست. البته بيشتر حس کنجکاوی بود و خیلی با کون حال نکردم و ترجیح دادم که باز هم کسش رو بکنم. برای همین بعد از چند تا تلمبه زدن کیرم رو در آوردم‌ و جلوی صورتش گرفتم. الناز کیر چربم رو با لباش گرفت و شروع به لیس زدن کرد. بعد از کمی لیس زدن، اینبار دوباره پشتش رفتم و کیرم رو از پشت به حالت داگی توی کسش کردم و وحشیانه توی کسش تلمبه می زدم. قطرات سفیدی از کنار کیرم بیرون می ریخت‌ تا اینکه بالاخره احساس کردم آبم داره میاد و همش رو توی کسش خالی کردم و الناز هم همزمان با من برای بار دوم ارضا شد.
    شب های بعد دیگه هردو جونی برای سکس نداشتیم. الناز هم یه مقدار به خاطر قرص و تغیر هورمون اخلاقش بهم ریخته بود و یکم سگ اخلاق شده بود. منم مدام سعی می کردم ببرمش خرید که حالش رو خوب کنم. شب آخر الناز پریود شد و دیگه پرونده سکس تو سفر دبی بالاخره بسته شد و برگشتیم.
    شب تولد بابام بود و خونه ما دعوت داشتیم. خدارو شکر کردم که خواهر هام و شوهرهاشون هم هستن. چون اینطوری الناز مجبور بود که حجاب کنه و بدنش که توی دبی بیشتر سوخته بود تابلو نمی شد. بعد از عقد الناز تو خونه ما تقریبا محجبه شده بود و شاید یکم گاهی موهاش بیرون می زد، ولی اون هم با نگاه های عجیب خواهرام و مامانم می فهمید که یه جا یه تار موش احتمالا بیرونه و سریع درست می کرد.
    رابطه الناز با بابام کمی بهتر بود‌. با اینکه بابام اول بیشتر از همه مخالف بود، اما بعد از عقد کاملا با الناز صمیمی شده بود و هی عروس گلم عروس گلم می کرد‌. اما مامانم سعی می کرد نسبت بهش رسمی تر باشه و خواهرام که انگار دشمن خونیشون اومده و مخ یدونه داداششون رو زده تا بیاد رو مال اموال ما موج سواری کنه. برای همین اکثرا تو این مدت سعی می کردم که زمان هایی که خواهرام هستن با الناز نریم اونجا.
    آخر تولد بابام به خواهرام گفت: یه لحظه بگید شوهراتون برن اونور که الناز بی حجاب باهام عکس بگیره.
    زهرا آروم به زینب گفت: حالا یه طور میگه انگار این دختره رو آفتاب مهتاب ندیدن. فکر کردی دبی رفته واقعا همینطوری رفته؟ من که باورم نمیشه این تو این یه ماه عوض شده باشه!
    من که حرفای زهرا رو شنیدم بلند شدم و گفتم: باباجون ما تازه از سفر اومدیم الناز هم یکم حالش خوب نیست دیگه رفع زحمت کنیم.
    بابام که کمی ناراحت شده بود گفت: کجا بابا تازه می خوایم عکس خانوادگی بگیریم.
    به هر تلاشی بود تونستم بپیچونم و البته در این راستا خواهر هام باهام همسو بودن‌ و بالاخره بابام تسلیم شد و ما رفتیم به سمت خونه مامان زیبا. با اینکه خونه ما بزرگ تر بود، ما اکثرا خونه مامان زیبا می خوابیدیم و جو اونجا صمیمی تر بود.
    کم کم فصل گرما داشت می رسید و رابطه منو الناز هم مشکل خاصی نداشت، اما در سکس، هنوز هم من نمی تونستم الناز رو اونطوری که باید ارضا کنم. کلی مطالعه در مورد سکس کرده بودم و فهمیده بودم نقطه جی زن ها کجاست و چطور باید خودمون رو کنترل کنیم، و پیشرفت هم کرده بودم، اما هنوز کافی نبود. اوایل الناز کمی غرلوند می کرد، اما کم کم به وضعیت عادت کرد و چیز زیادی نمی گفت. احساس می کردم توی سکس ها خیلی وقت ها فقط وانمود می کنه که ارضا شده و واقعا ارضا نمی شد.
    با توجه به اینکه ما اکثرا خونه مامان زیبا بودیم، فرزاد کمتر اونجا می اومد و اکثرا فقط شب های جمعه که ما می رفتیم خونه مامان من می اومد و سعی می کرد کمتر در حضور من اونجا باشه. اما الهام اکثرا هرروز اونجا بود. فرزاد معمولا ماهی یک بار هم میرفت شهرستان به دیدار مادرش که البته جز برای عید، الهام همراهیش نمی کرد. مشخص بود که الهام هم رابطه خوبی با مادر شوهرش نداره و معمولا تو اون شب ها برای اینکه تنها نباشه خونه مامان زیبا می اومد. ما هم به ناچار می رفتیم خونه مامان و بابای من، ولی الناز اونجا خیلی معذب بود و رابطه اش با مادر شوهرش کاملا سنتی و مثل کارد و پنیر بود. الناز توی خونه ما محبوب کسی نبود، جز پدرم!
    البته الناز دیگه کامل حجاب رو تو خونه ما رعایت می کرد. هرچند که مثل خواهر هام چادر سر نمی کرد، اما مانتو های گشاد مشکی و شال های رنگیش طوری بود که مثل حجاب استایل های عرب و ترک بود و ترکیب‌ چشم های سبزش با پوست برنزه اش، چهره زیباش رو با همون حجاب هم بسیار دلربا می کرد.
    برعکس خونه ما که هروقت می رفتیم معذب بودیم و سعی مي کردیم به هفته ای یک بار رفتن یا همون شب خواب های ماهی چند شبی که الهام می اومد خونه مامان زیبا بسنده کنیم، شرایط تو خونه الناز بسیار گرم و خوب بود. حتی زمان هایی هم که فرزاد بود، بیشتر جو کل کل بود و حد اقل جو مثل خونه ما سنگین نبود، رابطه من و مامان زیبا و یا حتي با الهام بسیار عالی و خوب بود. البته بعد از اون اتفاقات شب نامزدی، از الهام کمی فاصله گرفته بودم، ولی به نظر می رسید که اون شب واقعا مستی باعث شده بود که الهام اونطور عمل کنه. هرچند که رفتار های الهام با من نسبت به روز اول بسیار متفاوت شده بود و خیلی خودمونی رفتار می کرد یا در دیدار ها اکثرا بغلم می کرد یا روبوسی باهام می کرد، اما بعد از ماجرای اون شب دیگه رفتار زیاد از حد و یا خارج از چارچوبی ازش ندیدم.
    الناز هم رفتارش با من بسیار خوب بود و به نظر می اومد که احتمالا مازیار صحبتی در مورد اون شب با الناز نکرده بود. با این که کمی عذاب وجدان داشتم، اما پیش خودم می گفتم حد اقل خوب شد که منجر به رابطه جنسی نشد و کار ما بیشتر پیش نرفت.
    الناز توی زبانش خیلی پیشرفت کرده بود، به نظر می رسید که مازیار واقعا تونسته بود که تاثیرات خوبی روی الناز بذاره. با اینکه اوایل نسبت به مازیار بدبین بودم، اما پیشرفت زبان الناز باعث شده بود که سعی کنم با این موضوع هم کنار بیام‌. البته که رفتار های مازیار در برخورد کمی که باهاش داشتم هم بسیار موقرانه و عالی بود و برعکس ظاهرش که بسیار شر بود، خودش فوق العاده جنتلمن بود.
    شرایط من و الناز مخصوصا توی خونه ما کاملا من رو متقاعد کرده بود که باید زودتر از ایران برم. اکثر روزها وقتم رو تو دفتر پدرم میگذروندم و تقریبا کارها رو به دست گرفته بودم. پدرم هم با توجه به اینکه من بیشتر دفتر بودم، اکثر وقتش رو توی انبارها می گذروند و حضور من باعث شده بود که راندمان کارمون بالاتر بره.
    هرچند که از اول قرارمون با الناز این بود که محجبه بشه، اما ظاهرا توی این پروژه شکست خورده بودم. توی این مدت هیچ نشانی از تغیرات مذهبی توی الناز ندیده بودم. نه تنها توی الناز، که خودم هم تا حدود زیادی تغیر کرده بودم. البته هنوز هم اعتقادات مذهبی خودم رو داشتم، اما ارتباطم با نامحرم بیشتر شبیه به الناز و خانواده اش شده بود. توی مهمونی هاشون با دختر ها می رقصیدم و با خواهرش و دختر خاله هاش دست می دادم. ته ذهنم یک عذاب وجدانی بود که سعی می کردم تا حد ممکن سرکوبش کنم. جز این عذاب وجدان ناشی از ارتباطم با خانم های نامحرم که تا حدود زیادی موفق شده بودم صداش رو خاموش کنم، از مابقی زندگیم داشتم لذت می بردم. کم کم حتی بیشتر از اینکه از تیپ های سکسی الناز ناراحت بشم، حشری می شدم و از اینکه می دیدم توی رستوران ها و یا مهمونی ها، الناز با تیپ و هیکل سکسیش، چشم ها رو به خودش جذب می کنه، کیرم راست می شد.
    اوایل پاییز بود، میگن پاییز بهار عشاق هست. رنگ های زیبای جاده هراز به سمت تهران واقعا دلربا شده بود. آهنگ All of me از John Legend فضای ماشین رو بسیار رمانتیک کرده بود. وقتی که داشت برام پرتقال پوست می کند، شال سفیدش روی شونه هاش افتاده بود. بادی که از لای شیشه ی ماشین داخل میشد، پیچ و تاب زیبایی به موهای بلند و فر و پرکلاغیش می داد. انعکاس نور غروب خورشید در عمق چشمای سبزش به شدت مسحور کننده بود. این دختر سکسی با این آرایش غلیظ، لب های قلوه ای، سینه های برجسته و برنزه که از زیر تاپ نیم تنه سفیدش خودنمایی می کرد، و شکم پر و صافی که بین ساپورت مشکی و تاپ کوتاهش محاط شده بود، الناز، همسر و زن من بود. همینطور که به جاده زل زده بودم، داشتم به این فکر می کردم که خوشبخت ترین آدم دنیا هستم. با الناز واقعا همه چیز عالی بود، با اینکه ازدواج ما به ظاهر یک “ازدواج نابرابر” بود، اما فکر می کردم که تونسته ام اون رو مدیریتش کنم. توی افکار خودم بودم که یک پرادو از سمت شاگرد با سرعت کمی از کنارمون رد شد. احساس کردم راننده که یه جوون حدود سی ساله تنها بود به الناز خیره شده. چاک سینه های درشت الناز قطعا از اون فاصله به وضوح پیدا بود. یک لحظه فکری مثل خوره توی مغزم وول خورد‌. اینکه من واقعا تونسته بودم شرایط رو مدیریت کنم؟ یا فکر می کردم که تونسته ام؟ الناز یک پر پرتقال توی دهنم گذاشت، بعد دستش رو به سمت شلوارم برد و از روی شلوار کیرم رو کمی نوازش کرد. انگار که می دونست چطور رشته افکار منو به موقع به دست بگیره. نگاهی به هیکل پر و سکسی و صورت زیباش کردم و لبخندی دلربا به سمتم زد. کیرم زیر دستش دوباره شروع به بزرگ شدن کرد. باز هم موفق شدم که صدای درونم رو سرکوب کنم. دستم رو روی دست های این دختر پلنگ که حالا همسر من بود گذاشتم و زیر لب بهش گفتم: عاشقتم، تا ابد!

نوشته: جهانبخش


👍 37
👎 6
39001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924033
2023-04-19 00:18:23 +0330 +0330

خاک توسرت

3 ❤️

924043
2023-04-19 00:40:20 +0330 +0330

مثل همیشه عالی. امیدوارم فصل جدید رو زودتر بارگزاری کنی که تایید بشه.

1 ❤️

924049
2023-04-19 00:48:36 +0330 +0330

سخنی با خوانندگان عزیز: این قسمت پایان بخش اول از مجموعه “ازدواج نابرابر” بود. ممنون از همه کسانی که با لایک ها و نظرات مثبتشون مارو دلگرم می کنن.
سوال اصلی که شاید در پس ذهن اکثر مخاطبین عزیز باشه این هست که آیا این داستان واقعی بود یا خیر؟
علت اینکه این موضوع رو از ابتدا نگفتم این بود که بتونم بیشتر ذهن مخاطبم رو توی این زمینه به چالش بکشم. نظرات دلگرم کننده دوستان البته تا حدودی نشون می داد که تونستم تا حدی در این امر موفق باشم.
داستان “ازدواج نابرابر”، همونطور که اکثرا حدس زدید، یک داستان برگرفته از واقعیت بود. شاید خیلی از جزئیات برای زیبا تر شدن داستان کم یا زیاد شده باشه، اما اتفاقات اصلی داستان و اکثر شخصیت های مهم داستان تقریبا با تفاوت های اندک وجود خارجی داشتند. تقریبا تمام اسامی داستان برای احترام به حریم شخصی و حفظ هویت افراد واقعی نبودند و فقط جزئیات غیر مهم که نقشی در اصل داستان نداشتند، ساختگی یا تغیر کرده بود.
زمان زیادی طول کشید که تونستم خودم رو متقاعد کنم که داستان زندگیم رو بتونم با شخصیت “الناز” حتی مرور کنم و نهایتا بتونم منتشر کنم. برای همین، همونطور که احتمالا متوجه شدید، شروع داستان و اتفاقات، مربوط به حدود ۹ سال و نیم پیش، یعنی اواخر سال ۱۳۹۲ بود.
مسیر زندگی در این سالها دست خوش تغیرات زیادی شده و هدف اولیه ام این بود که مابقی داستان رو به زودی منتشر کنم.
نگارش اولیه بخش دوم داستان “ازدواج نابرابر” با نام “انتقام نابرابر”، تقریبا به اتمام رسیده و نگارش اولیه قسمت هایی از بخش سوم هم تا حدودی کامل شده. همونطور که قبلا گفته شده، ویرایش نهایی یک داستان که بتونه موجب رضایت شما عزیزان بشه، به همون اندازه‌ نگارش اولیه و یا شاید حتی بیشتر، زمان بر و طاقت فرساست. از این جهت که قطعا دوست ندارم به علت نشر داستان ضعیف، موجب آزار خوانندگان عزیز بشم، لذا نشر بخش های بعدی داستان منوط به پذیرش داستان از جانب شما مخاطبان عزیز هست. همچنین زمان بر بودن انتشار داستان از دست من خارج هست و مبیوط سایت هست.
در آخر اینکه بخش دوم داستان با نام “انتقام نابرابر”، بخش پایانی خاطرات نیست و نامگذاری بخش های سوم به بعد هم هنوز صورت نگرفته. در صورت انتشار ادامه داستان، احتمال داره کل مجموعه به چیزی در حدود حد اقل ۱۵ الی ۲۰ قسمت برسه که سعی بر این شده هر بخش، در عین اتصال با بخش های دیگه بتونه به عنوان داستانی مستقل عمل کنه که امیدوارم به زودی به مرحله ویرایش نهایی و انتشار برسه. با توجه به عدم نگارش کامل بخش سوم و قسمت های نهایی، برای خوندن بخش پایانی، تا اون موقع همه باید صبر کنیم.
با تشکر


924107
2023-04-19 04:29:26 +0330 +0330

حالا تو جوش انتشار نزن منتشر میشه بهانه سایت و لایک و نیار از خیلی از داستانها شهوانی سر تر ، پس نشریه میشه ، و اما تو .؟!
بعضی وقتها ، بعضی از افراد از چاله به چاه افتادن فقط و فقط بابت ندیدن ها و دیر دیدن ها و شما هم از قضا نه غذا ، رفت تو دهنت غذا ، ولی یا حساسیت داشتی به غذا یا فکر کردی نداری و خوردی بعد دیدی با … دسته دار ریدی و حالا گیر کرده و رو دل کردی ، حالا خوندن اتفاقات و اشتباهات و خریت و … کردنها خالی از لطف نباشه و یه جاهایی هم خوندن داستان گذشته از شوخی خالی از لطف هم نباشه ، یه جا حرص بخوری یه جا بگی آفرین و … خوبی داستان هم همین و شاید یه جا عبرت باشه و یه جا هم تنفر و تاصف ، ولی خب هست و میشه باشه و زیاد دیدیم که یه طرف از طرف دیگه سواری بگیره و همه بفهمند ولی خود طرف آخرین نفر باشه .
حالا بگذریم دادا ، ولی زیاد پیگیر لایک و … نباش ، داستان اگه خوب باشه لایک هم میگیره و دیدی که معمولا جزو برگزید هم بوده ، پس بدی بیرون زود بالا میاد و زیاد سخت نگیر.
منتظر ادامه هستیم . 🙏

1 ❤️

924110
2023-04-19 04:50:39 +0330 +0330

خیلی عالی بود دست مریزاد 🎈🎈
فقط کاش میشد فاصله بین قسمت هارو‌ کمتر‌کنی

0 ❤️

924129
2023-04-19 07:29:14 +0330 +0330

سکسش کم بود ولی بازم داستان خوبی بود. مرسی

1 ❤️

924141
2023-04-19 10:24:55 +0330 +0330

دیوث زود زود بذار

0 ❤️

924142
2023-04-19 10:36:10 +0330 +0330

مجموعه دوم، انتقام نابرابر، کامل توی ۵ قسمت نوشته شده. اما مشکل اینه که اگه همین الان هم تو سایت بذارم حد اقل ۱۰ روز طول میکشه که قسمت اول بالا بیاد. این اولین تجربه من بود و برای همین بین قسمت ۲ و ۳ و همینطوری ۴ و ۵، صبر کردم که داستان منتشر بشه و نظرات رو بخونم که اگه ایراد خاصی داره بتونم اصلاح کنم. به هرحال، مجموعه جدید رو در بهترین حالت باید امروز برای سایت بفرستم، و بدون اینکه منتظر انتشار بشم، هرروز یه قسمت بفرستم که از ۱۰ روز دیگه خود سایت هرروز یه قسمت رو منتشر کنه. در مورد سایت های دیگه هم یه تحقیق‌می کنم شاید بهتر باشه اونجا هم بذارم.

4 ❤️

924175
2023-04-19 15:51:39 +0330 +0330

دهنت گاییدم من فک کردم ی تریسامی ی بکنی واسه زنت اوردی یا خواهرش گاییدی؟ چرا مثل سینمای هند تمومش کردی

0 ❤️

924192
2023-04-19 19:49:57 +0330 +0330

داستان کصشر تو همون چند خط اول معلومه اما داستان تو مخاطب رو قشنگ جذب خودش میکنه

0 ❤️

924196
2023-04-19 22:59:27 +0330 +0330

نامرد چرا اینقدر خوب نوشتی دلم نمیره یادم بزارمش
مستش شدم
بچه داری؟
اگه اره خداخفظشون کنه برات
امید وارم خوش بگذره بهت

0 ❤️

924230
2023-04-20 02:10:27 +0330 +0330

اگه داستان واقعیه که میگی هست واقعا خاک تو سر یه همچین مردی که یه جنده رو به گردن گرفت و الانم زنه افسارشو گرفته دست و داره کاکولدش میکنه اون توبه و اینام همه کسشر بود و این الناز جنده هم از پول و مزایای این نگذشت هم از کیر بقیه حتی تو ماه عسل داستان که قشنگه و معلومه میخواد مخاطب رو فشاری کنه ولی نمیدونم چرا یه آدم رو این همه احمق و کسخل جلوه داده

1 ❤️

924236
2023-04-20 02:40:50 +0330 +0330

خانومای سکسی بهم پیام بدین

0 ❤️

924252
2023-04-20 08:21:29 +0330 +0330

نمیدونم چرا نوشتی پنج و پایانی. بازم باید ادامه داشته باشه. منتظریم

0 ❤️

924258
2023-04-20 10:08:15 +0330 +0330

ghahremanmach@
توی نظرات جهانبخش نوشته که ادامه داره پایان قسمت اولش بوده

0 ❤️

926855
2023-05-07 19:46:32 +0330 +0330

به نظر میرسه دیگه نمیخوای ادامه بدی، درسته؟

0 ❤️

934618
2023-06-24 11:36:45 +0330 +0330

خاک‌تو سرت واقعا خیلی خری

0 ❤️

937215
2023-07-11 22:59:35 +0330 +0330

ممنون از داستان

0 ❤️