سلام به همه دوستان . بار اولم هست مینویسم از خاطراتم .من نجمه هستم و توی یه شهر کوچیک که حدود ۶۰ کیلومتراز مرکز استان فاصله داره زندگی میکنم .قدم بلند نیست و خیلی سفید م. تپلم و بدن بی مویی دارم . دیپلم دارم و بخاطر شرایط مالی نامناسب خانواده ادامه تحصیل ندادم . ۳۰ ساله و متاهلم . دارای یک فرزند و حدود ۶ سال هست ازدواج کردم .ماجرا برمیگرده به پارسال و همه چیز بر اساس اتفاقات واقعی هست . با همه مشکلات مالی و فروش طلاهای ازدواجم و… یه مغازه لباس فروشی کوچیک راه اندازی کردم توی یه بلوار های اصلی شهر خودمون .حقوق شوهرم کافی نبود و توی شرکت های اطراف با حقوق اداره کار مشغول بود و بچه م را هم مهد کودک و خونه مادر شوهر و خونه مادرم و گاهی مغازه پیش خودم نگه داری میکنم . مغازه اجاره ای بود و طبقه بالا مغازه که اجاره کردم یه ساختمان یه خوابه نقلی هست که یه زن و شوهر مستاجر بودن و غریب که از اهالی منطقه ما نبودن و شوهرش ماشین سنگین داشت و راننده کامیون بود . شایعه بود که شوهرش خلافکار بوده یا جرم سیاسی داشته و تبعید شدن اینجا ولی عجیب این بود شوهره اکثر مواقع بار میبرد و خونه نبود و بعد ها فهمیدم که در واقع خانمش مژگان بوده که تبعید شده۲ سال منطقه ما بعد از آزاد شدن از زندان استان محل سکونت خودشون و شایعه بوده که شوهره تبعیدی هست و در واقع بیگناه بوده بنده خدا . چون مژگان بهش ارث رسیده و وضع مالی پدرش خوب بوده با سهم ارثیه یه ماشین سنگین خریده و شوهرش که آدم ضعیفی بود از نظر مالی در واقع فقط راننده کامیون هست و مژگان صاحب کامیونه و به خاطر همین شرایط نسبتا مالی خوب مژگان باهاش ساخته و طلاقش نداده و با هم زندگی میکنن . ببخشین مقدمه زیاد شد ولی واقعا نیاز بود که بدونین چی شد لز کردم . مژگان گاهی میومد توی مغازه حرف میزدیم و بهش اعتماد پیدا کردم . لهجه نداشت تیپ با کلاسی داشت و استایل و بدن خوبی که به چشم میومد . پول داشت همیشه و بهترین لباس و غذا و وسایل لازم را مژگان میخرید و میگفت ما مهمان هستیم چند صباحی اینجا و میریم ولایت خودمون و به دروغ میگفت به دیگران که بخاطر اختلاف خانوادگی با فامیل اومدیم اینجا نشستیم و برای شوهرم اینجا کار پیدا شد و شرایط فراهم هست و به کسی نمیگفت که در تبعید هستن . شب عید بود اوج خرید مردم برای شب عید و لباس و کفش و…مژگان گاهی میومد مغازه با هم حرف میزدیم . کمک من کارت میکشید برای مشتری وقتایی که سرم شلوغ بود و نظر میداد برای چیدن ویترین و لباس تن مانکن کردن و… بهش گفتم بیا شب عید کمکم مژگان جون و حق الزحمه ت را میدم میخندید میگفت این پول ها پول نیستن . یه روز بار خالی میکردم ویترین میچیدم و واقعا کمک لازم بودم کسی چیزی یهو برنداره ببره و متوجه نشم برای همین زنگش زدم اومد مغازه و خیلی کمک داد خدایی و گفتیم و خندیدیم حین کار کردن . توی کار گاهی شوخی میکرد و نشکون میگرفتن و حرفای +۱۸ میزد و راجع به مشتری ها حرفای آنچنانی زدن که فلان مرد چه ناز بود و فلان زن کلوچه ش مشخص بود و مرتب میرفت دم پرو لباس و برای مشتری ها لباس میبرد کمک و بعد بهم میگفت وای بدنش فلان بود و گوشتی بود و کیر شوهره از روی شلوار مشخص بود و گاهی هم دست میزد به کون خودم میگفت دختر چه نرمی و اگه زنم بودی هر شب میکردمت و خوش بحال شوهرت و…اخر وقت رفتن خونه یه لحظه رفتم از نردبان بالا چند تا لباس بود جاشون را عوض کنم و لباس اضافه کنم اون بالا به زنجیر مخصوص آویزون کردن و مژگان هم نردبان را نگه داشت و کمکم لباس ها را میداد بزنم اون بالا به گیره ها . چون تپل هستم شلوار پارچه کشی راحتی میپوشم رون ها و کون قلمبه م توش تابلو تنگ نیفته . حین پایین اومدن از نردبون که مژگان گرفته بودش یهو اول دست کرد لای کونم از روی شلوار و وقتی کونم رسید روبروی صورتش حین پایین اومدنم سرش را کرد لای پای من . گفتم مژگان نکن یکی میبینه زشته .گفت آخر وقته کسی نیست گفتم نکن دیونه قلقلکم میشه .گفت نجمه یه لحظه تکون نخور کار دارم . بی حرکت به حالت خمی که بودم و به سمت پایین از نردبون برمیگشتم پایین توقف کردم گفتم بزار شوخیش را بکنه حالا که بازیش گرفته و میاد کمکم و چشم داشت هم که نداره . یهو سرشو محکم فشار داد لای چاک کونم و سعی کرد نفسش را برسونه به کوس و کونم . گفتم روانی یکی رد میشه میبینه . گفت خیابون خلوته نترس دیگه کسی نیست آخر وقته . به شوخی گفتم بزار بیام پایین اونجا هر کار میخوای بکن . میفتم یهو از نردبون . گفت قول میدی نجمه ؟ گفتم قول میدم . اومد کنار و اومدم پایین از نردبون
و شروع کردم بقیه کارای مرتب کردن لباس و ویترین و رگال ها را کردن دیدم مژگان رفت دم در مغازه و در را از داخل بست و برگشت پیش من که پشت رگال بودم و از پشت زد به کونم و گفت یالا ببینم کون گنده . گفتم چی؟ گفت قول دادی .گفتم مژگان دیونه چی میگی؟ بهم گفت نجمه دیونه یه هفته پریود بودم سه شب هم شوهرم بار برده بندر و رنگ کیر را ۱۰ روزی هست ندیدم و آمپر چسبوندم .خندیدم گفتم زده بالا حسابی ها؟ گفت آره بد جور . گفتم با دست برو حساب کن امشب و خندیدم . یهو گفت تا تو هستی با دست چرا حساب کنم؟ و دستش را از پشت کمرم کرد زیر مانتوی کوتاه من و از گودی کمرم دستش را کرد توی شورتم و یه لحظه جا خوردم اساسی و عرق سرد نشست توی کمرم و زبونم بند اومد و هاج و واج شدم . حس کردم انگار طرف حسابم مژگان نیست و انگاری یه مرد خشن هست و نه یه زن . گفت عجب چیزی هستی نجمه . گفتم مژگان زشته دستت را در بیار . گفت شرط داره . گفتم شلوارم پاره میشه ول کن زشته دستت را دربیار . گفت شرط داره . گفتم شرط،چی؟ گفت بوسم بدی . گفتم باشه میدم ول کن زشته یهو یکی میبینه . یه دفه لبهای نازکش را گذاشت روی لبهای کلفت من و زبون زد به لبام و یه لب گرفت ازم و من مات و مبهوتر شدم و حتی زبونم نگشت بگم ول کن و چند ثانیه واقعی حس کردم انگار اون شوهره و من زنش هستم . هر چند ثانیه که خودش خواست لب گرفت و خودش لب گرفتن را رها کرد . بهم گفت دیونه شورتم را خیس کردی با این ادا هات . من ترسیده بودم و میخواستم هر جور هست فرار کنم . گفتم ببخشین مژگان جون تکرار نمیشه . مژگان گفت تو هم ببخش منو یهو شوخی میکنم حرفی میزنم و سریع شروع کرد به جمع و جور کردن که بریم . منم مبهوت بودم ولی خودم را زدم کوچه علی چپ و حرف را عوض کردم و تشکر کردم بابت کمک هاش و دعا خیر بجونش کردم و … و مژگان خداحافظی کرد و رفت خونه و منم رفتم بعدش خونه ولی وقتی رسیدم خونه حس کردم خیس شدم و کوس من یه حالت جدیدی شده و انگار باد کرده باشه یا زنبور نیش زده باشه و یه حال وزوزی میشد و باد کرده بود و حس خارش هم اضافه شده بود همه جای کوس من داخلش و بیرونش . اون شب یه حالی بودم . صبحش که پاشدم مثل شب هایی که خیلی کرده باشم و بعدش آب ازم اومده باشه باز خیس بودم . رفتم مغازه ولی فکرم همش پیش کار مژگان بود . هم میترسیدم ازش هم یه حس جدید بود . طرفای ظهر مژگان اومد گفت نجمه میای خونه ناهار درست کردم با هم بخوریم؟ فوری گفتم نه من باید برم دنبال بچه و کار دارم و باشه یه روز دیگه . مژگان هم گفت باشه و رفت . با خودم فکر کردم شاید شوخی کرده و خواسته غیر مستقیم جبران کنه و نزاره دلخور بشم . فردای اون روز اومد رد بشه سلام تعارف کرد باهام و یهو گفتم پنجشنبه سرم شلوغه میای کمک؟ظهر هم ناهار با هم بخوریم شب عیدی یه سره مغازه را میخوام باز باشه . یه نگاهی کرد انگار چشماش برق زد انگار و گفت حتما عزیزم و چی دوسداری بپزم و تعارف تیکه پاره کردیم و … پنجشنبه تا باز در مغازه را باز کردم یه ربع نشده مژگان اومد پایین و شروع کردیم مانکن و رگال بیرون مغازه چیدن و مژگان گفت برم چایی بیارم و حین رفتن دستش را کرد محکم لای کونم و گفت چقدر این کونت توی چشم میاد نجمه ببرش کنار تو راهه و خدایی بهم حال داد اینکارش و حس کردم انگار با لذت بردن دوتامون همراه بود دست کردنش لای کونم . تا اومد ظهر بشه فروش خوبی داشتم و مدام با مژگان شوخی کردیم و اون حرفای سکسی میزد و میخندیدیم . گفتم مژگان ظهر چی درست کنیم بخوریم؟ گفت از دیشب غذا هست و گرم میکنیم میخوریم و من گفتم غذا سفارش بدم؟ گفت نه غذا هست . ظهر رفتیم بالا مغازه توی خونشون . از راه که رفتیم داخل مژگان فوری لباس در آورد و شلوارک و پیراهن پوشید و شروع کرد به حرف زدن و غذا را گذاشت روی گاز گرم بشه . رفتم دسشویی ادرار کنم و دسشویی و روشویی شون با هم بود . تا نشستم شروع کردم یهو در دسشویی را باز کرد مژگان و نگاهمون افتاد بهم گفتم بیشعور ترسوندیم شاش بند شدم و در دسشویی را ببند . گفت نجمه عجب کوس قلمبه ای داری در را بست . فهمیدم از قصد اومد در را باز کرد. ناهار خوردیم و قرار شد چند دقه دراز بکشیم بعد چایی بخوریم باز بریم مغازه و زنگ زدم به مادرم که بچه م پیشش بود گفتم سر من شلوغه ناهار بچه را بهش بدین و اگه بهونه گرفت بگین بهم و اذیت نکنه شما را و … در همین حین حرف زدن مژگان دست انداخت دکمه شلوارم را باز کرد تا با تلفن حرف میزدم و نمیتونستم چیزی بگم و خنده م گرفته بود . تا قطع کردم تلفن را گفت لباس در بیار راحت دراز بکش . گفتم الان میریم . گفت اینکه میگم و شلوار منو در اورد با زور و خواهش . گفتم زشته مژگان یهو شوهرت میاد گفت نترس بار برده و دو روز دیگه م نمیاد . گفتم در را ببند حداقل از داخل . رفت بست و برگشت . گفت بهم نجمه خیلی سفیدی ها و بی مو و خوردنی . مژگان خودش سبزه بود تقریبا مثل مرد ها ۴ شونه و لاغر و سبزه و چشمهای درشت و ابرو پر پشت و چشم و ابرو مشکی. بهم گفت باز کن مانتو و در بیار . انگار دستور میداد و خودش هم اجرا میکرد و من فقط یه تماشاچی بودم و هم ترسیده هم کنجکاو هم متحیر بودم . داشتم حرف میزدم باهاش لباس بالا تنه منو در آورد شوخی شوخی و فقط شورت و سوتین تن من بود . گفتم سرده هوا دیونه چرا اینجوری میکنی؟ گفت خودم گرمت میکنم با حرارت بدنم و بغلم کرد از پشت… همین جوری که روی پتو دراز کشیده بودیم کنار همدیگه بدنم بی حس شده بود . بهش گفتم تو دیونه ای مژگان اینکارا چیه ؟ گفت نجمه فقط کاری که میگم را بکن و حرف اضافه نزن . گفتم دیونه مگه تو مرد هستی با من ور میری؟ یهو پا شد و شلوارک و لباسش را در آورد و دیدم حسابی شیو کرده ولی مشخصه بدن پر مویی داره و اونجا دیگه مطمئن شدم بهم حس داره . بهش گفتم زشته بپوش . پاهاش را باز کرد همین جور که کنارم نشسته بود و یه آب کشدار و لزجی از کوسش آویزون شده بود و چسبیده بود به رون پای چپش و گفت نجمه ساکت باش بزار زود تمومش میکنم . گفتم چیو ؟ گفت حالمون را بکنیم زود میریم . گفتم مژگان هر دو متاهلیم و زشته و… گفت نجمه خفه میشی یا بشینم دهنت ؟ ماتم برد و هم ترسیده بودم هم هیجان داشتم . گفتم من کاری بکنی میگم به شوهرم و شوهرت . گفت منو تهدید نکن من زندگیم پر مشکلاتی هست که این چیزی نیست و شروع کرد ماجرا زندان رفتن و تبعید شدنش را برای من تعریف کردن . یه جورایی حس کردم چاره ندارم و باید بزارم کارشو بکنه و حسابی چشمش گرفته منو . بهش گفتم با چندتا اینکارو کردی؟ گفت خیلی و هم توی زندان و بیرون اینجور خیلی حال کردم . ترسیدم گفتم مژگان مریض نباشی مریضم کنی؟ گفت نترس و ازمایش اینا همه چی دادم . گفتم به کسی نگی با منم بودی؟ گفت با تو دوستم تا الان گفتم با کی بودم؟ گفتم نه . گفت از تو را هم نمیگم به هیچ کسی. داشتم چونه میزدم که زود تموم کن و نمیدونستم میخوای اینکارو بکنی وگرنه اصلا نمیومدم و من شیو نکردم و تازه با شوهرم سکس کردم و حمام نرفتم و تمیز نیستم و… یهو شورتم را در آورد و پاهام را مثل مرد ها گرفتشون بالا و شروع کرد به بوسیدن رون پاهام و کشاله ها و گفت تازه بهتر کوست بوی کیر شوهرت را هم میده انگار برای اونم کیرش را خوردم و این بهداشتی بازی ها را برای من در نیار و کوس زن خوردم توی زندان که یکسال پشم نزده و…شروع کرد به حال کردن با من . وقتی زبونش را کشید لای چاک کوس من دلم از حال رفت بس حال داد و یه دفه حین لیس زدن کوس من یهو پاهام را فشار اورد ببرم بالاتر و سوراخ کونم را شروع کرد لیسش زدن گفتم مژگان اونجا نه اونجا کثیفه و … گفت ساکت باش تو هم میخوری به جاش برام اشکال نداره … وای خدا جوری میخورد که اصلا قابل توصیف نیست . با زبونش میزد زیر چوچوله کوچیک من بعد که زبونش رد میشد رو به بالا حین برگشت زبونش باز میزد توی سر چوچوله و دوبار توی یه بار لیس زدن چوچولمو نوازش،میکرد و گاهی نوک زبونش را فقط دور چوچوله میچرخوند . دیونه شده بود و منم بقدری حشری بودم که قدرت نگاه کردن کاراش را هم نداشتم انگار گردنم حس نداشت بیارم نگاهش کنم فقط زوری گاهی زیر چشمی با زور نگاه میکردم و میدیدم نگاهم میکنه حین لیس زدنم و جووون جووون میکنه و سوتینم را داد بالا و دست میزد به سینه هام که بزرگ و سفید هستن . خیلی مهارت داشت میخورد میخورد نزدیک ارضا شدنم نمیخورد کوس منو و زبونش را میزد به سوراخ کونم که حشری تر بشم و منم خدایی چنین لذتی توی سکس دهانی تجربه نکرده بودم . حدود یه ربع دیونه م کرد و بعد گفت پاشو نجمه بشین دهنم . منم خم شدم دهنش و از کوس من آب میومد جوری که تجربه ش نکرده بودم . زبون توی کوس کونم فرو میکرد . انگشتمم کرد . یه چند دقیقه خسته شدیم کنارم دراز کشید و لبش میدادم و کوس منو میمالوند و زبون میکرد دهنم و سینه هام را مالش میداد . افتادم به التماس که مژگان جون بزار من ارضا بشم تو هم ارضا شو تا بریم . یهو پا شد و گفت نجمه بخور برام . گفتم بمالم بهتر نیست؟ گفت نه با لیس زدن زودتر حال میام . گفتم خیسی حسابی پاک کن تا بخورمش . یه دفه پاهام را از هم باز کرد و کوسش را مالید روی رون و کوس من و یه کم حالت قیچی با من لز کرد و آب شهوت کوسش مالیده شد به رون پای راستم .بعدش پا شد وارونه نشست دهنم . جوری خم شد دهن من که زبونم روی چوچولش و کوسش بود و دماغم سوراخ کونش را بو میکرد و خدایی بویی میداد که تحریک میشدم بیشتر بخورم و منم سعی کردم جبران کنم خوردنش را واسش . مزه کوس سبزه ش و کونش خوب بودن و بوی خوبی میدادن . هرگز فکر نمیکردم یه روز حاضر بشم کوس یه زن دیگه را بخورم . 69 بودیم روی هم و اون منو خیلی عالی میخورد و من زیاد بلد نبودم و گاهی خودش کمر میزد توی دهنم تا بیشتر حال بیاد … یهو جوری مکید برام چوچولم را که غیر ارادی کمر زدم محکم و لرزیدم و آبم اومد و منم متقابلا فقط تند تند چوچول و لبه های کوس مژگان که بزرگ و سبزه بودن را لیس زدم تا با کمک کمر زدن خودش اونم ارضا شد دهنم و چند بار گفت زبونت را فرو کن توش و در بیار و حال عجیبی داشت . پا شدیم لباس پوشیدیم سریع و گفتم بریم مغازه و اون گفت برو من چایی میارم مغازه میخوریم . حس عجیبی داشتم . وقتی اومد پیشم باز حرف زندان رفتن مژگان و دلیلش شد و حرف دوس پسر های قدیمی و لز ها و… تا مغازه خلوت میشد باز یا بوس میدادیم بهم یا توی اتاق پرو میداد پایین نشون میداد آب لذت بعد سکس مرتب ازش میومد و منم مثل اون زیاد آب لذت ازم میومد . در حد دست توی شلوارهم کردن چند لحظه و لب دادن مواقعی که مغازه خلوت میشد به هم ور میرفتیم تا اخر وقت اون روز . دیگه از بعد اون روز غیر ممکن بود منو مژگان لحظه ای تنها بشیم و اگه پریود نباشیم بهمدیگه ور نریم و اوکی کنیم خونه اونا یا خونه ما و حتی شده گاهی مغازه در را ببندیم و بهم حال ندیم . یه حسی بود شببه زن و شوهر شدن یا دوست دختر پسر بودن و مژگان هم خدایی کم نمیزاشت برای کمک بهم از هیچ لحاظی و حتی کمک مالی یا گاهی به شوهرش سفارش لباس یا هر چیزی میدادم و بدون چشم داشت به همون قیمت خرید از بندر برام میاورد . ماجرا ها زیاد سکسی و خوب به واسطه دوستی با مژگان برای من پیش اومد و خدایی من با حس و دنیای دیگه ای از لذت بردن آشنا شدم که اگه حوصله و فرصت بشه باز براتون بنویسم از اتفاقات پیش اومده
. دوسدار شما نجمه
نوشته: نجمه
داستان قشنگی بود ولی قسمتای زائد زیاد داشت ۳بار گفتی سبزه بود ۲۰ بار گفتی رندان رفته بود تبعید بود اینارو حذف کن لا قدرت ادامه بده پشتتیم
انقدر خدایی خدایی کردی حس کردم یه بنگاهی داره حرف میزنه
داستان جالبی بود، و نزدیک به واقعیت، همینکه سعی کردی با جزئیات کم ولی منطقی داستان رو جلو ببری خوبه، و اینکه اگه نتونستی سوژه مناسبی برای ادامه داستان پیدا کنی لطفاً به نوشتنش ادامه نده اینجوری خیلی بهتره