کس مادرزنم اندازه قابلمه بود

1402/03/15

سلام،

من علی هستم ۲۵ ساله از توابع سمنان این یک داستان نیست،یک خاطره هست،
حدود ۵ سال پیش عاشق یک دختری شدم و باهاش سه ساله ازدواج کردم،
خانمم ۱۵ ساله بود منم ۲۲ ساله،خلاصه کلام،شب اول عقد که شد بعد از اتمام مراسم مادرزنم گفت برید داخل اتاق باهم خلوت کنید و… منم تا حالا دستم به دختر نخورده بود و بشدت خجالتی و حشری بودم،رفتیم داخل اتاق و درو که مادرزنم بست و رفت ،منم بدون یک کلمه حرف بزنم،از شدت حشر زیاد سرم گیج رفت و پریدم رو خانمم و شروع کردم به خوردن صورتش،اصلا نفهمیدم چطور شد ،و خانمم آب شده بود از خجالت هیچی نمیگفت و هیچ کاری هم نمیکرد،خلاصه کلام پنج دقیقه نشده بود که در زدن،دیدم مادر زنم وارد اتاق شد و گفت بزار پنجره رو پرده بکشم دید داره و… ای واااااااااااااااای بر من،یعنی شاشیدم به خودم ،چون یه پنجره فوق بزرگ داشت از یک متری کف تا سقف رو به حیاط گویا کسی مارو دیده بود و به هر حال منو ترسوند، خانمم گفت نه کسی ندیده و…به هر حال دوباره چسبیدم و مکیدم خوردم گردنشو و… بعد از شام تا خود خود صبح گردنشو و لبشو خوردم بدون بخوابم،اونم فقط فقط بیدار بود و گاهی خواب بعضی وقتا دستمو میزاشتم رو کسش دستمو ورمیداشت و نمیذاشت گفت الان نه و زوده بچه دار بشیم …هی میگفتم بچه چیه بابا ،اصلا منظورش رو نمیفهمیدم،تا اینکه متوجه شدم از بس کم عقله و بچس خیال میکنه اگر بکنی بچه میشه،خلاصه،،اصلا یه بوس هم نکرد منو،اون شب،یکم راستش ناراحت شدم ولی گفتم بچس بیخیال اوضاع تا یک سال همینجوری تخمی بود و بشدت بد پا بود،اعصاب منم روز به روز سگی تر میشد از کارا و حرفا و منطق های احمقانش،، گفتم بزار جریانو به مادرزنم بگم،مادرزنم یک زن خوش استایل قد بلند هیکلی ممه تپل کونش یک متری عرضش هست،
بهش زنگ زدم گفتم میای بریم باغ یکم حرف بزنیم خصوصی؟ ولی معصومه(خانمم)نفهمه که قراره باهام بیایی،،خلاصه بهش فهموندم درباره مشکلات زندگیمه و اونم بشدت حساس بود و میترسید از طلاق تک دخترش،،،فوری گفت بریم، منم رفتم دنبالش و بردمش باغمون و اول دور درختا دوره زدیم و نحوه سکسمون گفتم و گفتم این اصلا نمیفهمه و… گفتم دست به سینه هاش میزنم دستمو پس میزنه و میگه درد میکنه و… البته به این راحتی که الان میگم نمیگفتم،دستام و پاهام میلرزید و صدام لرز داشت ولی کنترل میکردم خودمو،بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن ،که قشنگ قشنگ رومون بهم باز شد اون از خاطرات جوانیش گفت برام منم سرپا گوش بودم، حشرم گرفته بود بد جور چون بشدت یهو دلم مادرزنمو خواست، گفتم خدایا به چه کلکی بدنشو ببینم حداقل سینشو ببینم،ای خدا،،
گفتم بیا بریم خونه باغ یه چایی چیزی بخوریم ،تا رفتیم من جلدی زانو به زانوش فیس تو فیس نشستم و بحث سینه رو مجدد کشیدم و گفتم ای بابا مال همه درد داره؟؟؟
گفت نه شاید تو بد میمالی،،اینجا بود که شیطان رفت تو جلدم و دلو زدم دریا و قلبم رو هزارتا میزد گفتم میشه رو شما امتحان کنم،گفت آره، کیرم تا میترکید دستم گذاشتم رو سینش از رو لباس ،چشام تار تار شده بود و گفت آروم بمال خوبه اینطوری،باورش سخته میدونم ولی بنده خدا قصد بد نداشت خیال کرد من واقعی بلد نیستم، گفتم گردنشو نمیزاره بخورم،دیگه پررو شده بودم ،اونم روسری رو باز کرد،گردنشو یک میک اروم زدم چه کیف وحشتناکی داشت،یه بوسم لپشو کردم،و دست گذاشتم رو سینش که دستمو کشید و دوزاریش افتاد و پا شد خودشو جمع کرد گفت پاشو بریم خونه من خیلی کار دارم،گفت باهاش حرف میزنم ،،،منم چیزی نگفتم و یک سال دیگه گذشت ،زنم درست شد ،،،مادرزنم تا منو میدید روسری میپوشید ،مانتو میپوشید گردنشو میپوشوند،،،بشدت تمام میدونست تو کفشم،،عمرا کنارم وایمیستاد چه برسه بشینه،،کم کم باز شل شد،منم باز پررو شدم،یه روز دیگه بهش زنگ زدم گفتم بیا خونمون باهم حرف بزنیم درباره زندگی و… پشت تلفن دائم تفره میرفت که زندگیتو کن و درست میشه و… خلاصه راضی شد ،زنم خونه نبود،اومد خونه ،نشست مجدد منم نشستم کنارش چادرش رو در نیاورد حتی،
منم با خودم گفتم ای داد کلکت کندس عمرا اگه بزاره بمالیش،،نا امید نا امید شدم،،
یهو تو چشمام زل زد و با خنده گفت تو خیلی شیطونی ها،،،بخدا شیطونو درس میدی،منم خندیدم گفتم واسه چی؟ گفت اره اره اره نمیدونی، اب دهنمو بزور قورت دادم،گفت خب بگو،من هیچی به عقلم نمی رسید،یه مشت دری وری گفتم از دعوای قبلی و… که حتی کوچکترین اهمیتی نداشت برام،فقط دنبال کشوندن مادرزنم تو خلوت گاه بودم،،،
اون دائم نگام میکرد و لبخند میزد و قشنگگگگگگگگ داشت تو نگاهش می گفت تو تو کف منی،،منم اینبار روم نشد،کاری کنم،، سه ماهی گذشت،،، یه روز همینجوری اتفاقی دنبال پمپ باد بودم ،از سرکارم اومدم خونه مادرزنه ببینم اونجا هست یا نه؟رفتم اتاقش دیدم پا تلوزیونه و شیطون کونی هی منو تحریک میکرد که برو برو بمال بمال،،،منم هی میگفتم ای کیر ای کیر .دست دادم و نشستم کنارش،سر لخت و یک زیرپوش نازک که نوک سینه هاش تابلو بود ،تنش بود…اولش چیزی نپوشید،تا دید هی دید میزنمش اول مانتو بعد روسری پوشید،، منم اعصابم سگی شد و گفتم به قرآن یبار دیگه مثل نامحرما باهام رفتار کنی دیگه خونت نمیام و تا ابد قهر … روسری درآورد و دکمه های مانتو رو باز کرد و راحت راحت نشست،منم لرزم گرفته بود از حشر صدام میلرزید نمیدونستم چیکار باید بکنم و اینبار چه بهانه ای بچسبونم خودمو بهش،،بعد از یک ربع دری وری گفتن یه کلیپی درباره ماه بود گفتم اینو دیدی؟گوشی رو گرفت ازم و با تعجب نگاه میکرد و براش جالب بود و منم جلدی کنارش نشستم و شروع کردم کس شعر ترین حرف های جهان رو درباره کلیپه گفتن و اونم سرپا گوش، لامصب یه بوی سکسی عرق لایت میداد یه بوی نم رطوبت،همین کافی بود برام،بشدت حشری شده بودم ،دستام میلرزید صدام میلرزید مجدد نگام کرد و خندید و گفت تو خیلی خیلی خیلی نامرد و شیطونی ،منم دلو زدم به کیر سگ و گفتم چیکار کنم دخترت پا نمیده و… مجدد خندید گفت نکن عزیزم گناهه و … گفتم کجاش گناهه؟؟گفت تو فکر منی،،،،،منم گفت استغفرالله این چه حرفیه،تو خیال میکنی ،من به شما فکر میکنم؟؟؟اصلا ازت انتظار نداشتم((ولی تو دلم میگفتم تو کفتم شدید)) پا شدم الکی قهر کردم و الکی برم پاشد به گریه افتاد،گفت غلط کردم بخدا اشتباه کردم و… برگشتم و بردمش اتاق بغلش کردم،اونم بهم از ته قلب اعتماد کرد که روش حشر ندارم،،،،
تو بغلم بود پشتشو با تمام حشر میمالیدم اونم داشت تو بغلم از خودش دفاع میکرد همه کمرشو از رو لباس مالیدم ،،از بغلم اومد بیرون و کنار هم نشستیم اون حرف میزد ،ولی انگار داشت با یه سنگ حرف میزد من فقط فکرم رو سینه هاش بود و مستقیم زل زده بودم به سینه هاش و اونم هیچ هیچ نگفت ،،،،،یهو ناخودآگاه دست بردم و زیرپوشش دادم بالا،و برای اولین بار سینه هاشو دیدم ،وای خدا بهترین لحظه عمرم بود،،تپل کمی شل،سفید مث برف با صدای فوق حشری و لرزون گفتم تو خیال میکنی لختم باشی کاری میکنم باهات؟؟؟؟
((شیطون بنظرم داشت سیگار میکشید اون لحظه)) مادرزنم گفت نه عزیز دلم،،نه خوشگلم،،،،،لباسشو درآورد،، نفهمیدم چی شد ،شلوارشو در اوردم،خودش کمک کرد در اورد،، یک رونا داشت،ای خدااااا تپل بی مو ،برففففف سفید،خوشگل ، یک شورت معمولی گل گلی از اینای که همه زنا دارن،،بسته شیش تایی هست کسش اندازه قابلمه بود از زیر شورت تابلو بود یکم از حشرم کم شد و تونستم حرف بزنم،،،سینه هاشو مالیدم و حسابی کیف کردم،،گفتم ببین ((تورو خدا فحش نده ))) ما به هم محرمیم و حتی باهم میتونیم حموم بریم فقط زیر شورت نامحرمه و… اونم گفت نمیشه ،،لباساشو پوشید و حرف میزد،،
گفت اخه میدونم تو گناهی نداری ولی کسی بفهمه میدونی چه فکر بدی میکنه؟
گفتم نترس بابا،، از اون زمان تا به امروز،،، باهاش حموم نرفتم یعنی نشده که برم ،،به دلایلی که همه میدونند یا خونه کسی بوده یا به هر حال مانعی بوده،،،ولی بعضی وقتا که زنم پا نمیداد خودمو با مالیدن مامانش راحت میکردم،، مادر زنمم فقط فقط لبخند داشت و فکر میکرد شوخی میکنم باهاش تمام،،مادرزنم خوشگل خوشگل نیست،،،هی بعضی وقتا مستش میشم بعضی وقتا بیخیال بیخیالش اگر خوشتون اومد یک خاطره واقعی دیگه هم موجوده،،کامنت بزارید تا بنویسمش،،،

نوشته: ابن حشر


👍 8
👎 51
135501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931670
2023-06-06 00:13:38 +0330 +0330

دیوث ننویس دیگه

4 ❤️

931671
2023-06-06 00:16:29 +0330 +0330

میسپرم بقیه دوستان

2 ❤️

931682
2023-06-06 00:45:37 +0330 +0330

کص و شعر محض
مغزت ریده

3 ❤️

931683
2023-06-06 00:48:04 +0330 +0330

الان این داستان خودت و مادرزنت بود یا داری از زبون خودت داستان دامادتون و مادرت رو تعریف میکنی؟؟؟بنظر من که گزینه دوم چون اول داستان گفتی آدم خجالتی هستی پس نمیتونه داستان خودت باشه😉😉😉

7 ❤️

931690
2023-06-06 01:24:29 +0330 +0330

مغز نداشته ات رو آخوندا بگان

1 ❤️

931700
2023-06-06 02:05:30 +0330 +0330

قالمه ب کون امواتت گوزو
این چه کسشعریه از خودت بافتی مردک جقی

1 ❤️

931707
2023-06-06 02:43:41 +0330 +0330

عواقب جق زدن با پودر رختشویی میشه ترشحات کیرمغزی مثل تو.

3 ❤️

931708
2023-06-06 02:52:30 +0330 +0330

من کله کیرم اندازه قابلمس… همون توی کون گشادت و استعدادت

1 ❤️

931714
2023-06-06 03:54:53 +0330 +0330

دهنتو گاییدم بن حشر
الان یمدت وقت غذا نگاهم بیفته به قابلمه یاد کص مادرزنت میفتم

1 ❤️

931717
2023-06-06 04:04:43 +0330 +0330

(یک رونا داشت)؟؟؟ کس مغز معلومه داری چی میگی؟😶

2 ❤️

931734
2023-06-06 05:28:24 +0330 +0330

از همین خاطره سبزشو سایز میدیوم ندارین ؟؟؟؟

1 ❤️

931735
2023-06-06 05:30:01 +0330 +0330

((یک خاطره واقعی دیگه هم موجوده،،کامنت بزارید تا بنویسمش،،،
))

از همین خاطره‌ اگر دارین دوتا میبرم

1 ❤️

931753
2023-06-06 08:46:16 +0330 +0330

شیطان میفرمایند: مسثولیت این کسخل و توهمی رو به گردن نمیگیرم…!!!

1 ❤️

931759
2023-06-06 09:52:58 +0330 +0330

لطفاً ننویس 🙏🏻

1 ❤️

931761
2023-06-06 09:53:59 +0330 +0330

کیر تو پسونای مادرت

1 ❤️

931768
2023-06-06 10:36:59 +0330 +0330

اون زمان تا به امروز،،، باهاش حموم نرفتم یعنی نشده که برم ،،به دلایلی که همه میدونند یا خونه کسی بوده یا به هر حال مانعی بوده،،،
یا خونه کسی بوده؟ خب الان که زنت معلوم نیست کجاس، تونستی مادرزنت رو بیاری، زنت رو بیار.
انقدری این داستان مزخرف و داغونه که برای هر جمله، بایست چیزی حواله‌ت کرد.
تمام قابلمه‌های دنیا، حواله‌ت بادا ابله متوهّم گشاد مزخرف داغون خالی‌بند بی‌سواد الدنگ!

2 ❤️

931813
2023-06-06 15:03:15 +0330 +0330

عوضی دیگه از این ب بعد قابلمه ببینم یاد کس مادرزن تو میوفتم این چه سمی بود

2 ❤️

931816
2023-06-06 15:19:08 +0330 +0330

سلام
عصرتون بخیر
باور کنید
اگه هم ننویسی
کسی نمیگه چرا!!!
هیچ نکته ای در این سخنان گهر بار وجود نداشت.
سرشار از ایراد و اشتباه .
(از بس کم عقله و بچس خیال میکنه )
بچه های الان از همه چی حالیشونه
و
اطلاعات دارند.
احتمالا همسرت عقب افتاده یا چیزی دیگه ای هست که هیچی نمیدونسته!
(و یک زیرپوش نازک که نوک سینه هاش تابلو بود ،تنش بود)
(،، نفهمیدم چی شد ،شلوارشو در اوردم)
شلوار از کجا اومد جونم!

2 ❤️

931827
2023-06-06 16:53:51 +0330 +0330

تو واقعا یابویی

2 ❤️

931833
2023-06-06 19:04:59 +0330 +0330

کیرم دهند با داستان نوشتنت

1 ❤️

931844
2023-06-06 20:58:45 +0330 +0330

کس شعر میگی چرا

1 ❤️

931845
2023-06-06 21:01:01 +0330 +0330

کس شعر میگی چرا

1 ❤️

931853
2023-06-06 22:54:51 +0330 +0330

شیر تو شونت

1 ❤️

931856
2023-06-06 23:38:47 +0330 +0330

کسسسسسخووووولللللل

1 ❤️

931872
2023-06-07 01:14:46 +0330 +0330

اخه کیرم به استخون پدرت این کس و شعرا چیه مینویسی بد بخت جقی کیر بن لادن تو اون مغزت

1 ❤️

931969
2023-06-07 14:55:05 +0330 +0330

وای پاره شدم از خنده کامنتا عالی بود خدا نکشتتون😂😂😂

2 ❤️

932003
2023-06-07 23:24:36 +0330 +0330

کسمادرزن من اندازه طالبی هست

0 ❤️

932024
2023-06-08 00:50:33 +0330 +0330

ادمین جان مادرت دیگه این مزخرفاتو نزار، خسته شدیم از بس فحش دادیم و ریدیم به اینا

0 ❤️

932094
2023-06-08 09:27:00 +0330 +0330

ریدم به نوک انگشتایی که باهاش تایپ میکنی

0 ❤️

932114
2023-06-08 13:02:02 +0330 +0330

کیردنیا تو کونت پدرسگت بااین داستان گوهت.کثافت آشغال

0 ❤️

932153
2023-06-08 23:06:35 +0330 +0330

خدایا روزگار تخمی . هوا تخمی . دولت تخمی . کار تخمی . همه چی این مملکت تخمی اونوقت فقط همین یه داستان از بدشانسی ما کیری در اومد .
آخه گواد کوسکش با مادر زن ؟؟
کیرم تو اونجایی که ازش دراومدی
آخوندا کم مخمون را گاییدن حالا تو مجلوق مخنث هم اضافه شدی

0 ❤️

932362
2023-06-10 02:07:23 +0330 +0330

دست میزاشتی روی کصش اون میکقت زوده بچه دار بشیم …؟؟

0 ❤️

932373
2023-06-10 04:52:07 +0330 +0330

اگر خوشتون اومد یک خاطره واقعی دیگه هم موجوده،،کامنت بزارید تا بنویسمش،،،
شما زحمتت از همین خاطره یه جین رنگ جورشو بزار
از اون یکی دیگه هم که موجوده دوتا سبز ‌و یه گیپور مشکی بده
تو پهن دون سرت ریدم

0 ❤️




آخرین بازدیدها