راستین و نیما (۲)

1402/12/21

...قسمت قبل

سلام قبل از هر چیزی میخوام بگم بعضی از کامنت ها خیلی ناراحت کننده آن!!
شما اگه مشکلی با گرایش گی دارین میتونین با دیدن برچسب ها حتی اصلا داستان رو باز نکنید چه برسه به اینکه بیاین و کامنت های ناراحت کننده درباره احساسات ما که توی وجودمونه و دست خودمون نیست و به خونواده هامون و مادرامون حرف های زشت بزنید !!
این نشون نمیده که شما خیلی باحال و خوبین که از گی ها اینجوری صحبت میکنین ، فقط اینو نشون میده که شعور و فرهنگ حضور تو شبکات مجازی و احترام گذاشتن به دیگران و ندارید!!
بازم میگم لطفا اگر به گرایش گی علاقه ندارید این داستانو نخونین و صد البته که این زیر هم نیازی به کامنت هاتون نیست!!
و ممنونم از همه اونایی که ازم حمایت کردن
……
راستین و نیما / پارت دوم

احساسات خفته
صبح که بیدار شدم
دیگه خبری از لذتی که دیشب برده بودم نبود
نیما بدنمو حموم کرده بود لباس پوشونده بود
و وقتی نیمه هشیار بودم از خواب از پیشم رفته بود
یادمه که لحظه آخر خیلی سریع و محکم لب هامو بوسید
انقد کمردرد داشتم که جرات نمیکردم تکون بخورم
با اینکه دستم خواب رفته بود اما جونی نداشتم که از پهلوم بچرخم
صدای در اومد متوجه شدم حتما مامان یا بابا بیدار شدن و رفتن سرویس بهداشتی
امروز جمعس ولی بازم دلیل نمیشه که اونا صبح زود بیدار نشن
ولی وقتی نگاهم به ساعت دیجیتال پاتختیم افتاد
چشم هام تا اخرین حد باز شد
ساعت تقریبا نزدیک ۱۲ ظهر بود
صدای تیک کوتاهی از موبایلم بلند شد
تموم قدرت مو جمع کردم و به کمر روی تخت دراز کشیدم
و فاک
یه درد عجیبی توی مقعدم بود یه درد شدید و سوزش دار
دردش تا کمرم تیر میکشید و حس میکردم احتیاج زیادی به سرویس بهداشتی دارم
موبایلم دوباره صدا داد
از دست این پیامک های تبلیغاتی …
دستمو دراز کردم و از جایی زیر بالشت بلااستفاده ی سمت دیگه تخت برش داشتم
شماره ناشناسی ده تا پیام برام فرستاده بود
گوشیو بالا گرفتم در اتاقم باز شد
_بیداری؟
_بله بابا
_میای صبحانه یا با ناهار یکیش میکنی؟
_فرقی نداره
_ناهار نیما و مامانبزرگش میان پایین پس زودتر پاشو
سرمو سریع بلند کردم
_جدی؟
از اتاق میرفت بیرون
_تا یه ساعت دیگه پایین شوخی که باهات ندارم پدرسوخته
با خنده رفت تپش قلبم به آخرین حدش رسید
اینقدر تند می تپید که حس میکردم الان از دهنم میزنه بیرون
نمیدونستم باید با نیما چه برخوردی داشته باشم
نمیدونستم اون با من چه برخوردی میکنه
مثل غریبه ها؟ یا قراره کمی صمیمی و خوب باشیم
اگه لمسم کنه چی؟
مطمئنم با کوچکترین لمسشم تحریک میشم!
پیامامو باز کردم
_صبح بخیر پسر کوچولو
_هنوز خوابی؟البته بهت حق میدم
_ننه گفت میایم پایین ذوق دیدن تو دارم
_لطفا زودتر پاشو چون نگرانتم … حتما کلی درد داری
_اگه بیام پایین خیلی عجیبه؟چون میترسم اذیت بشی
_اگه بخوام منطقی باشم هنوز خوابی …
_ولی خیلی نگرانم …
_هوووففف لطفا بگو که دیشبو دوست داشتی …
_البته هروقت بیدار شدی … :)
_دلم واست تنگ شد !
کمی خیالم راحت شد حالا مطمئن بودم نیما بیاد پایین
قرار نیست مثل غریبه ها باشه یا وقتی منو یه گوشه گیر آورد بهم بگه ببین دیشب اشتباه بود بیا فراموشش کنیم
قبل از اینکه بتونم لبخند گشادمو جمع کنم و جوابشو بدم
دوباره یه پیام جدید اومد
_بیدار شدی خرس کوچولو؟
بازم قبل از جواب دادنم
گوشیم زنگ خورد
از بین دستام لیز خورد و محکم خورد به قفسه سینم
سریع برداشتمش و ارتباط رو در حالی که سینمو میمالیدم برقرار کردم
_سلام گل پسر
لبخندم دوباره پهن شد
_سلام
_هنوز از تخت نیومدی بیرون؟
_تازه بیدار شدم شاید ده دقیقه س
_واقعا؟من از نه بیدارم دل دل میکنم زودتر بیام پایین
خندیدم
_راستین؟
_بله؟
_مشکلی نداری؟درد و اینا …
تصمیم گرفتم منطقی باشم اون یه مرد بالغ بود که این شرایط رو خیلی بهتر از من میدونست
_به حد مرگ درد دارم
سکوت کرد
_اما دردشو دوست دارم … یادم میاره که دیشب چقدر بهم خوش گذشت …
آروم خندید
_خیلی خری …
کمی سکوت شد
_وقتی بری دستشویی احتمالا مشکل داری شاید یکم خون بیاد … منظورم اینه که نترسی … از دفعه های بعد دیگه اینجوری نمیشه …
بدنم مور مور شد که نیما دوست داشت باز هم اینکارو بکنیم؟!
یعنی داشت پیشنهاد میداد دفعه های بعدی هم وجود داشته باشه؟!
از تصور لذتی که دوباره ببرم پاهام جفت شد
خودمو لوس کردم
_کاش اینجا بودی میتونستی کمکم کنی … حتی جون ندارم از تخت بیام پایین
_با تموم وجود میخواستم که اونجا باشم … اصلا الان میام
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم تلفن قطع شد
متعجب به صفحه گوشی نگاه کردم
چند دقیقه بعد زنگ در زده شد
صدای احوالپرسی بابام اومد
بعد قدم هایی که به اتاقم نزدیک و نزدیکتر میشد
_نه مشکلی نیست …خودمم ریاضیم خوب نبود
قلبم تند میزد
چشم هامو بستم
لعنتی …
در اتاق باز شد
صدای بابا اومد
_نگاش کن هنوز تو تخته راستین؟!
_ایرادی نداره تا ناهار فرصت داریم
بابا رفت
بعد صدای آروم قفل شدن در رو شنیدم
صدای آروم قدم برداشتنش
فرو رفتن تشک تخت
دستی که بین موهام فرو رفت
چشم هامو باز کردم
لبخند بزرگی زد
تازه شیو کرده بود
موهاش هنوز نمدار بودن
بولیز و شلوار نخی سرمه ای تنش بود خم شد
_صبح بخیر خرس کوچولو
لبخندم توی بوسه اش گم شد
کف دستشو روی شکمم کشید
از برهنه بودنم قلقلکم گرفت
_کمکت میکنم بری دستشویی قبل از اینکه بقیه بیان پشت در … باید عجله کنیم
پتو رو پس زد
منو روی دستاش بلند کرد
سمت سرویس اتاقم رفت
با پنجه پاهاش درپوش توالت فرنگی رو برداشت و منو روش نشوند
دستاشو روی کمر شلوارم گذاشت دستاشو گرفتم
_خودم میتونم نیما
جلوم روی پاهاش نشست
به چشمام نگاه میکرد
_میخوای بگی خجالت‌ میکشی؟
_نه فقط این موقعیت … میتونم تنهایی هم انجامش بدم
_مطمئنم که میتونی اما من دوست دارم مسئولیت کاری که کردم و قبول کنم …
سکوت کردم
کمی کمر شلوارمو پایین کشید
_پس باید بزاری ازت مراقبت کنم
کمی بلند شدم
راستش ازینکه برهنه باشم خجالت میکشیدم
انگار دیشب برانگیختیم منو بی حیا کرده بود و الان تموم اون حس خجالت برگشته بود …
بدنم مور مور میشد با نگاه کوتاهی به پایین تنم
لبخند زد و گفت
_پشت درم ولی اگه یه آی‌ و آخ بشنوم میام داخل
تهدید وار گفت و رفت بیرون
اونجامو به زانوم تکیه دادم
درد مضخرفی داشتم که انگار زخم هام باز میشد
مقعدم باز میشد و میسوخت
وقتی بالاخره تونستم کارمو کنم بی اختیار ناله کردم
و چشمهایم پر اشک شد
دردش برام عجیب بود تا حالا تجربش نکرده بودم
درد حتی به کشاله های رونم هم میرسید
انگار تموم روده هام داشت بیرون میومد و احساس دستشویی داشتم
با نگاه کوتاهی متوجه خون زیادی شدم که داخل کاسه توالت بود
ناخودآگاه صداش کردم
_نیییماااا
ناله و بغض صدام
باعث شد سریع در رو باز کنه و داخل بیاد
وقتی منو گریون دید جلوم نشست
_درد داری؟
_میسوزه کلی خون اومده … ترسیدم
سریع سیفون رو کشید
_طبیعیه عزیزم ترس نداره
_حس بدی داره
گردنمو بوسید
_خیلی زود خوب میشی قول میدم
شروع کرد نوازش دادن کمرم
با آب گرم صورت منو شست
کمک کرد مسواک بزنم
تو آینه برام شکلک‌ در میاورد و میخندید
پشتم ایستاد
_خب الان وقت دارو و درمانه
با خنده گفتم
_چی؟!
از جیبش دو ورق قرص و یه تیوپ دراز پماد دراورد
_یکیش ضد درده یکیش ضد عفونت و التهاب و این پمادم کمک میکنه زودتر ترمیم بشه کون خوشگلت
سرخ و سفید شدم و خیره به لوله دراز سر پماد گفتم
_خیلی ترسناکه
_این بیلبیلک جلوش برای اینکه راحت بره داخلت
شلوارمو کشید پایین
با حمایت دستش روی روشویی خم شدم
بیلبیلک پماد رو اروم واردم کرد
به روشویی چنگ زدم
توی آینه نگاهش به من بود
اخم کردم و از سوزش پماد روی نوک انگشتام بلند شدم
_اهههه نیما
خیره به آینه زیر گوشمو بوسید
_متاسفم عزیزم
پماد گرم بود و خیلی زود سوزشش بیشتر شد
وول وول خوردم
_لعنتی حس بدی داره میسوزه داغه
پمادو کمی چرخوند
بی اختیار ناله کردم
توی آینه بهم نیشخند زد
_دوست دارم یبار جلوی آینه بکنمت قیافت دیدنی میشه
حرف هاش
بوسه هاش
و پماد که توی باسنم چرخونده میشد کافی بود تا کیرم بیدار بشه
هرچند تا حالا هم نیمه بیدار بود
عقب رفت باسنمو بوسید
بعد پماد رو بیرون کشید
_صبر کن یه دستمال بذارم
_چقد باید تحملش کنم ؟
_روزی سه چهار بار باید بزنی … حالت بی حسیش دستشویی رفتنت رو بهتر میکنه
منتظر بود تا تکون بخورم
دستاشو شست
_منتظر چی هستی
_هیچی تو برو من … میام
به پهلو به روشویی تکیه داد
لبخند بدجنسی روی لباش بود
دستش قبل از اینکه به خودم بیام
سمتم دراز شد و از روی لباس روی پایین تنم نشست
با فشار آرومی صورتشو نزدیکم آورد
_باهام روراست باش … منتظر چی هستی؟
توی فاصله کم لب هامون
با اون لبخند های مزخرفمون زمزمه کردم
_هیچی…
اما با نوازش های سختش ناله ام بلند شد
_نیماااههه
منو برگردوند
سریع لباسمو پایین داد
جلوش چشم های گرد شده ام زانو زد و لب هاشو روی کیرم گذاشت
چشم هامو بستم و گردنم به عقب خم شد
ناخود اگاه دستم بین موهاش رفت
اون تعارف نداشت اهل آروم جلو رفتن هم نبود
خیلی زود کیرمو که به اندازه خودش بزرگ و کاربردی بود عمیق وارد گلوش کرد
از برق نگاهش میتونستم بفهمم داره لذت میبره
صدایی که دهنش ایجاد میکرد توی فضای سرد سرویس بهداشتی میپیچید
کمی خودمو عقب کشیدم
اخم کوچیکی کرد
کف دستاشو روی لپ های باسنم گذاشت چنگ زد و منو بیشتر جلو برد
_نکنن … هههاااههه داررم میاممم هههه
چشماشو اروم باز و بسته کرد
جلوتر اومد فهمیدم قصد فاصله گرفتن از منو نداره
به موهاش چنگ زدم
خم شدم
این حس برام جدید و خیلی شدید بود
عق زد اما به کارش ادامه داد
محیط خیس و گرم دهنش یه تجربه عالی بود برام
چنگ دستاش به باسنم منو قدم به قدم به ارگاسم نزدیک تر میکرد
لحظه آخر صدای تق تق در بلند شد
به پشتش چنگ زدم و بی صدا ارضا شدم
از ترس اینکه صدام به بیرون برسه لرزیدم
مقدار آبم از شدت اتفاقی که افتاده بود و هیجانی که از حضور یه آدم پشت در اتاقم داشتم
خیلی بیشتر از همیشه بود
وقتی از سرویس‌ بیرون رفت
من هنوز برهنه بودم
تکیه داده به روشویی
نیمه جون و لرزون سعی میکردم تنفسمو منظم کنم و لرزش پاهام رو کنترل
حتی نمیشنیدم چی میگه متوجه نبودم با کی حرف میزنه
وقتی دوباره اومد داخل با دیدنم خندید
لبخند بزرگی زدم
شلوارمو بالا کشید
لب هامو بوسید
_خوشت اومد؟
سرمو روی سینش گذاشتم
_خیلی لذت بخش بود … هنوز حسش میکنم
پشتمو نوازش کرد
_منم لذت میبرم وقتی میبینم تو لذت بردی
سرمو بلند کردم تو فاصله کم صورت هامون لبخند میزدیم
با شدت زیادی منو بوسید
لب هامون به هم گره خورده بود
زبونامون بدون وسواس روی هم میرقصید و بزاقمون توی دهن هم میرفت
ازش جدا شدم
نفس نفس میزدم
_تو … خودت پس …
_کار من چند دقیقه ای تموم نمیشه بچه …
اومدیم بیرون
با پارچ آبی که اونجا بود قرصامو خوردم
بابا چایی و شیرینی آورده بود
خ‌شحال بودم که اونقدر به فضای شخصیم اهمیت میداد که وارد اتاق نشده بود …
بولیز و شلوارک تمیزی پوشیدم
نیما گفت
_شنیدم ریاضیت خوب نیست
_ازش متنفرم
خندید
_وقتی مامانت بهم گفت بهش پیشنهاد دادم باهات ریاضی کار کنم
روی تخت نشستم و اون روی صندلی میز تحریرم نشست
دوست نداشتم بینمون فاصله باشه
صدای بقیه از هال میومد
_نمیخوام … به اندازه کافی تو مدرسه باهاش سروکار دارم
خندید
بلند شد سمتم اومد رو به روم ایستاد
_واقعا فکر کردی میخوام بهت ریاضی یاد بدم؟!
چونمو گرفته بود
از این زاویه مطمئنم مثل گربه شرک شدم
خم شد تو فاصله کمی گفت
_احمق من شغلم طراحی دکوراسیون داخلیه
خندیدیم
بقیه تایممون روی تخت توی بغل هم بودیم
صحبت میکردیم
بهم گفت نسبت به تجربه قبلیش خیلی بیشتر منو دوست داشته
برام تعریف کرد که وقتی بیست ساله بوده بعد از سربازی رفته ایالت ایندیاناپلیس پیش خواهرش
درس خوانده و تونسته یه شرکت واسه خودش بزنه
گفت پدرش رو بعد از تولد پنج سالگیش دیگه هرگز ندیده
و مادرشم دو سال پیش از دست داده
بهم گفت بدنم به اندازه بدن یه دختر زیبا و شهوتناکه
گفت هر کسی میتونه با دیدن پوست سفیدم
قوس کمرم و برآمدگی باسنم عاشقم بشه
براش تعریف کردم که تموم این چند سالی که نسبت به گرایشم مطمئن شدم نتونستم به کسی اعتماد کنم
نتونستم با کسی دوست باشم
همیشه تنها بودم
وقتی دوباره یادآوری کرد تا یک ماه دیگه باید برگرده
سکوت کردم و ناراحت شدم
محکمتر بغلم کرد
نمیدونستم این حس چه جوری آنقدر عمیق شده
اما با تصور دور شدن نیما نطقم کور شد
موهامو بوسید
قول داد خیلی زود میتونیم هم رو ببینیم
گفت میتونه بهم کمک کنه تا مهاجرت کنم
خودمم خیلی خوب میدونستم با این گرایشم هیچ جایی توی ایران نداشتم
ساعت نزدیک دو بود که از اتاق بیرون رفتیم
نیما سینی خالی چایی و شیرینی دستش بود
من که کمی حالم جا اومده بود
و از تصور مهاجرت و با نیما بودن پوستم صورتی شده بود
دنبالش میکردم
با مادر بزرگش که خودش بهش ننه میگفت سلام و احوالپرسی کردم و سمت آشپزخونه رفتم
صدای مامانو شنیدم که گفت
_نیما جونو اذیت که نکردی؟!
_مامان من که بچه نیستم
نیما پشت جزیره خندید
_اما خنگی … ریاضی تو مخت نمیره
نیما جزیره رو دور زد
انگشت کوچیکمو خیلی نامحسوس بین دستش گرفت و نوازشم کرد
_اون کارش خیلی خوبه
با لپ های رنگ گرفته ازش دور شدم
ناهار رو سر میزی خوردیم که با نیما چیده بودم
اسما خاتون از الان از رفتن نیما غمگین بود
دائما میگفت کسی رو جز اون نداره
نیما هم اصرار میکرد که با من بیا
توی همین بحث ها بود که بابام هم گفت
_موندن اینجا بی فایدس هرروز گرونی و دردسر جدید منم میخوام راستین رو بفرستم بره …
هیجان زده لبمو به دندون گرفتم
مامانم گفت
_اینجا باشن چی بشه … نه کار هست نه درآمد خوب
نیما که انگار از بحث خوشش اومده بود گفت
_برای جایی هم اقدام کردین
بابام که کنارم بود موهامو به هم ریخت و گفت
_درسش که تموم بشه سربازیشو میخرم آشنا دارم کار سختی نیست بعدش میفرستمش پیش خالش آلمان … شاید منو راحله هم خیلی زود رفتیم
لبخندم جمع شدنی نبود
نیما گفت
آلمان هم کشور خوبیه ولی خب زبون خیلی سختی داره پیشرفت و فضا هم توی آمریکا خیلی بیشتر کار من و شما هم نزدیک به همه بهترین کار هم همینه که بیاین آمریکا کنار خودم …
بابام خنده باندی کرد
اینجوری که عالیه از آختون پاختون گفتن راحتیم
همه سر میز خندیدیم
بابام همیشه به زبون آلمانی میگه آختون پاختون
ظرفا رو گذاشتیم تو ماشین
نیما پیشنهاد داد بریم دریاچه چیتگر که نزدیکه برای پیاده روی و دوچرخه سواری
بابام برنامه خودشو برای ورزش داشت مامانم هم گفت من هنوز از دیشب خسته ام اسما خاتون هم که گفت پا درده
پس منو نیما بلند شدیم تا بریم
خوشحال بودم که باهاش میرم بیرون
حس و حال جدیدی داشتم مثل قرار گذاشتن با آدمی که میدونی و مطمئنی آدم بدی نیست و میتونی بهش اعتماد کامل داشته باشی
اینکه کنارش میتونستم بدون ترس خودم باشم خیلی ارزش داشت برام
نیما رفت بالا تا آماده بشه
من رفتم اتاقم
مامان دنبالم اومد
_خوشحالم که با نیما اوکی شدی
_خیلی آدم خوبیه
_واسه همین اصرار داشتم بهش نزدیک بشی
سمت کمدم رفت
من کمی به صورتم ضد آفتاب زدم
توی خانواده ما کسی با اینکه من به صورتم میرسم فشیال میکنم یا موهای بدنم رو لیزر میکنم مشکل نداشت
مامانم عاشق این بود که من و بابا مرتب باشیم و همیشه ذوق میکرد
مامان برام یه جین تمیز و تیشرت بیرون آورد
_پول داری؟
_آره مامان بابا برام تازه زده
سمت بیرون رفت
_صبر کن یه مقدار نقد هم بهت بدم داشته باشی
لباسمو پوشیدم
شلوارم زاپ دار بود و رون و زانو هام تا قسمتی تو چشم بود
تی شرت گشاد و بلندم تا زیر باسنم بود
موهامو مرتب کردم
مامان پول نقدی که آورده بود تو کیفم گذاشت
کیفمو کج انداختم
ازین کمری هایی بود که میشد کج هم انداخت
مامان منو بوسید و با گفتن مواظب خودت باش رفت توی اتاقش
چند دقیقه بعد نیما در واحدمون رو زد
من با برداشتن موبایل و کتونی های جدیدم رفتم
لذت اون گردش اونقدر برام زیاد بود که تا ابد توی یادم موند
باهم رفتیم چیتگر
نیما باز هم بولیز و شلوار لینن تنش بود
عینک آفتابی بزرگش خوشگلش کرده بود اونقدری که تموم مسیر به نیمرخش نگاه کنم
دستمو گرفته بود
حتی چند بار ازم پرسید که درد دارم یا نه
از نگران بودنش قلبم قنج میرفت
کنار دریاچه چیتگر دوچرخه کرایه کردیم
مسابقه دادیم
هر سه بار باخت
در حالی که نفس نفس میزد گفت
_فک کنم پیر شدم …
بستنی خوردیم
رفتیم یه مال بزرگ
بی دلیل کل پاساژ رو گشتیم
به بهونه پرو وارد یه مغازه شدیم
پشت پرده های مخمل اتاق پرو
منو بغلم کرد
هات ترین بوسمون رو تجربه کردیم و قصد جدا شدن از هم رو نداشتیم
ذوق و هیجان زیر پوستم بود
میخواستم این حس تا ابد با من باشه
شام پیتزا خوردیم
ترجیحمون تو ماشین بودن بود
که به هم پیتزا بدیم
سس رو با لب هاش از گوشه دهنم پاک کنه
وقتی ساعت یازده جلوی مجتمع ایستاد
انقدر بهم خوش گذشته بود که دوست نداشتم پیاده بشم
کمی به هم نگاه کردیم و بعد محکم بغلم کرد
خوشحال بودم که شیشه های ماشینی که این مدت کرایه کرده به اندازه کافی دودی هست
زیر گوشمو بوسید
با ناله و ناراحتی گفت
_هوف دوست داشتم الان بریم بالا و من لختت کنم
ازم فاصله گرفت
_خیلی دوست دارم بکنمت
خندیدم میدونستم داره شوخی میکنه خندید
_بخند وقتی خوب بشی دیگه نمیذارم انقدر راحت بخندی
من برگشتم بالا
نیما رفت خونه یکی از دوستای دبیرستانش
گفت به دورهمی دوستانه دارن
و اگه من فردا مدرسه نداشتم منو هم میبرد
کمردرد امانم رو بریده بود
اصراری به رفتن نداشتم
بیشتر دوست داشتم توی تختم بخوابم
………
نیما بی امان نوک سینمو میمکید
مثل یه نوزاد که میخواد شیر بخوره
با نگاه کوتاهی به نیپل سمت راستم
که تازه از دهنش بیرون اومده بود
از تورم و سرخیش تعجب کردم
اونقدر حساس بودم که حس میکردم فاصله کمی تا ارگاسم دارم
ستون فقراتم میلرزید
_اهههه نیما کافیه … بسه … لطفا
ازم فاصله گرفت نیپلم با صدای وسوسه کنندت ای از دهنش بیرون اومد
ذوق ذوق میکرد
با نگاه کوتاهی به پایین تنم نیشخند زد
بدون حرف دوباره نیپلمو برد توی دهنش
کمرم قوس برداشت
و دستام بالای سرم به نرده های تخت دو نفره چنگ شد
_لعنتی هااااهههه
با دست دیگش سینه دیگمو به بازی گرفت
خیلی زود قصدشو فهمیدم
اونقدر تحریک شده بودم که خودم هم براش آماده بودم
با رقص زبونش روی نیپلم که هیچوقت انقدر بزرگ و حساس نبود
پاهای تا خورده توی شکمم لرزید
و بی اختیار با ناله بلندی روی بدنم ارضا شدم
صدای بلندم توی فضای اتاق پیچید
نیما تا پایین اومدنم از اوج ارضا رهام نکرد
وقتی مطمئن شد پدرمو دراورده عقب رفت
لب هاش روی بدنم کشیده شد و تموم اون مایع شیری رنگ رو از تنم مکید
لب هاش پایین تر رفت
حتی فرصت نداد
کیر درموندم کمی از ارگاسمش بگذره کوچیک بشه
سراغ خصوصی ترین قسمت بدنم رفت
تخم هامو توی لب هاش برد و مکید
فاصله بین مقعد و بیضه هامو گاز میگرفت
و در آخر رسید به همونجایی که تموم مدت منتظرش بودم
کف دست هاشو روی باسن هام گذاشت
منو از تخت کمی بالاتر برد و با کشیدن لپ های باسنم سوراخمو بیشتر بیرون کشید
حرکت زبونش منو از دنیا جدا کرد
مثل مار توی جام میچرخیدم
و منتظر حرکت بعدی نیما بودم
خیلی زود بالا اومد
ارنج هاشو دو طرفم گذاشت
خیره به چشم هام گفت
_خیلی خوشمزه ای بچه
دستامو دور گردنش انداختم
خیلی زود عضو بی نهایت تحریک شدشو جلوی مقعدم حس کردم
_باهام همکاری کن
سرمو تکون دادم
خودشو جلو کشید
هردو نفس میزدیم
عضوش با فشار بیشتری جلو تر رفت و از ماهیچه های شل شده مقعدم گذشت و هردو تو آغوش هم نفس لرزونی کشیدیم
بغلش کردم و میخواستم هیچ فاصله ای بین ما نباشه
دهنم باز شد و فهمید من تشنه بوسه هاشم
لب هامون خیلی زود راهشونو پیدا کردن
بدنم از لذت نبض میزد
شدت ضربه هاش آروم و عمیق بود
نتونستم تا انتها ترین نقطه وجودم حسش کنم
چشمامو بستم و گردنم به عقب متمایل شد
لب هاش زیر گلوم نشست
_اههههه نیما … این تموم زورته؟
بین تحرک زیادش خندید
_مطمئن باش نمیخوام … تموم زور منو امتحان کنی
به چشم هاش نگاه کردم که توی این فاصله بی نهایت خوش رنگن
میدونستم میخواد بازی کنه
_پیرمرد مطمئنم که … هههاههه این تموم قدرتیه که داری
خندید و اونقدر یهویی عقب کشید که حتی نتونستم خودمو جمع و جور کنم
از فاصله گرفتم
فضای خالی شده مقعدم گرم و نبض دار بود
با شدت حرکاتش منو برگردوند
روی باسنم محکم ترین ضربشو زد
_روی زانوهات زود
زانوهای لرزونم رو صاف کردم
دستش خشن پشت گردنم نشست منو به پایین هل داد
صورتم بیشتر و بیشتر توی بالشت فرو رفت
بالشت رو از زیر سرم کشید و جایی پرت کرد که برای هیچکدوممون مهم نبود
سرمو روی تشک فشار داد
قوس کمرم باعث شد ناله کنم
_همونجا بمون … همین طوی باسن بالا سر پایین
خودشو دوباره واردم کرد
بیشتر حسش میکردم
اونقدر روان کننده ریخته بود که سر و صدای مقعدم میتونست هر آدمی رو تحریک کنه
این پوزیشن اونقدر جدید و شدید بود که با شروع شدن ضرباتش از همون ابتدا ناله هام بلند شد و پاهام لرزید
_از جات … تکون نخور
_ههههااههه اههه حتی اهه اگه ههه بخوام هه هم هههاا نمی تونم …
دست هاش به پهلو هام چنگ زده بود و منو با هر حرکت کمرش تکون میداد
هم منو میگایید هم کمکم میکرد تا خودم هم خودم رو بگام
خیلی برام تحریک کننده بود
و کیرم تموم مدت داشت آب ترشح میکرد
بدون هیچ لمسی از بدنم آویزون بود و تاب میخورد
سرخ و تحریک شده و منقبض بود
میدونستم به زودی دوباره اتفاق میفته یه ارضای شاهکار دیگه
خودمو به نیما سپرده بودم
ذره ای درد و اذیت نداشتم
وقتی شروع کرد به سیلی زدن به باسنم رفتم روی لبه
جیغ هام بلند شد
لرزش بدنم اوج گرفت و حرکتش توی مقعدم به خاطر انقباضم سخت شد
اما اون آدمی نبود که این کار بتونه بیخیالش کنه
ادامه داد
و من هر لحظه بالا و بالاتر میرفتم
به تشک چنگ میزدم
و محکمتر خودمو با هدایت نیما تکون میدادم
بیشتر میخواستم اونقدری که برسم به اوجم و دوباره تجربش کنم
چند لحظه بعد
چشم هام تا آخرین درجه باز شد
دنیا سیاه شد و من با جیغ بلندی که حتی سعی در خفه کردنش نداشتم با اشک هایی که صورتم و تشک رو خیس میکرد ارضا شدم
گریه ام شدت گرفت وقتی که نیما بی توجه به من حرکاتش رو ادامه داد
و من بیشتر و بیشتر ارگاسمم طولانی میشد و تشک خیس تر
با حرکت غیر منتظره ای بلندم کرد
پشتم به سینش خورد
دستاش روی بدنم رقصید
هیچ جای بدنم از زیر دستاش جا نمونده بود
زیر گوشم رو بوسید
_عاشقتم تو محشری
کف دستش روی شکمم حضورش توی تنم رو برام پررنگ تر میکرد
دستم رو روی دستش گذاشتم و وقتی دوباره حرکاتش رو شروع کرد بین گریه هام نالیدم
_دیگه نمیتونم …
اون اما همچنان نوازشم کرد
بی توجه به حرف من که حتی خودم بهش اطمینان نداشتم
کمرش رو عقب و جلو برد
بدنم میخواستش
یه دستش روی گلوم گذاشت
کمرم قوس گرفت
لاله گوشمو گاز گرفت
_مطمئنم که میتونی …
دوباره عضلاتم شل شد
تونست راحت تر تکون بخوره
دوباره اون صدای تحریک کننده بلند شد
زانوهام درد میکرد
شکمم درد میکرد
جلو رفتم
دستاش رها شد و من روی تخت دراز کشیدم
روم دراز کشید
به پهلو شدیم گردنمو بوسید
با نیپلم بازی کرد
_هیچوقت ازت خسته نمیشم تو فوق العاده ای
یکی از پاهامو بالا کشید
_بدنت میتونه همیشه منو وسوسه کنه
دوباره واردم شد
_اههههه
_هااااههه
صدای هردومون دوباره بلند شد
داشتم زیر نوازش ها و زمزمه هاش جون میدادم
_عاشق اینم که ازم تعریف میکنی
خندید
_آره؟!منم عاشق اینم که ازت تعریف کنم بچه
حرکت دستش رو پهلوم عالی بود
اما چیزی کنار سرم لرزید که حواسمو پرت کرد
وحشت زده سرمو بلند کردم
همه جا تاریک بود
صدای آشنای آلارم موبایلم توی اتاق میپیچید
گیج و سردرگم دورو برمو نگاه کردم
خیلی زود فهمیدم که یه رویای خیس دیدم …
روی تخت رها شدم و بی اختیار از لذتی که توی خواب تجربه کرده بودم مثل دیوونه ها خندیدم
….
پیدا کردن کسی که بتونه درکت کنه لذت داره مگه نه؟!
واسه همتون همچین آدمی رو میخوام چون افراد ال جی بی تی هم لیاقتشو دارن …

نوشته: رارا


👍 23
👎 3
9401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974737
2024-03-12 00:56:41 +0330 +0330

انگار داستان قبلیو کس دیگه ای نوشته بود و نویسنده یکی نیست

1 ❤️

974765
2024-03-12 06:36:46 +0330 +0330

عالی بود قلم خوبی داری ❤️

0 ❤️

974770
2024-03-12 08:28:25 +0330 +0330

چرا باید انقد خوب بنویسی🥲

2 ❤️

974787
2024-03-12 10:51:52 +0330 +0330

گیج شدم کلا. 1 از اینکه انگار نویسنده تغییر کرده. 2 از اینکه انگار گفتی که همش خواب و رویا بوده

1 ❤️

974802
2024-03-12 15:10:54 +0330 +0330

عال بود خیلی خوب مینویسی لطفا قسمت بعد زودتر بنویس

0 ❤️

974905
2024-03-13 12:43:09 +0330 +0330

این قسمتم عالی بود و بی نهایت تحریک کننده.
دوستان رو چه حسابی میگید نویسنده یکی نیست اخه.
یکم روی سبک نگارش استفاده از علامت ها و پاراگراف بندی ها دقت کنید میفهمید مثل قسمت قبلیه.

2 ❤️

974910
2024-03-13 14:03:54 +0330 +0330

جمله اخرتو حال نکردم مگه تو شک داشتی که لیاقت بخگ

0 ❤️

974917
2024-03-13 15:35:51 +0330 +0330

چرا بايد ي كسخل كه تو آمريكاس بياد از ايران ي كوني رو مخشو بزنه؟😂🤦🏾‍♂️

1 ❤️

974933
2024-03-13 18:08:36 +0330 +0330

داستان حرف نداشت

0 ❤️

975072
2024-03-14 21:24:46 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود لذت بردم …
بازم بنویس …

0 ❤️




آخرین بازدیدها