بعد از ظهر سگی با سحر

1391/08/07

سلام خدمت منتقدین عزیز که این داستان رو میخونن آخرشم فحش بارم میکنن به هرحال نظر لطفتونه
شاید داستان یه خورده شبیه فیلمای سینمایی باشه ولی واقعیه به هرحال اگه فحش ندید که جذابیتی نداره
خلاصه داستان برمیگرده به زمستان سال پیش یعنی سال 90. یکی دوماه بود که با یه دختر به اسم سحر دوست شده بودم حدود 17 - 18 سالش بود .در ضمن بگم منم 19سالمه. خلاصه این سحر خانم یه خواهر بزرگتر داشت که هم اندام سکسی داشت هم صورت زیبایی داشت و کیس مناسبی برای سکس بود ولی من نمیتونستم باهاش کاری بکنم به هرحال بزرگتر بود و خودشم یه نفر داشت که شبا بهش کس و کون بده. خود سحر هم اندام توپی داشت ولی چهرش به پای ابجی بزرگش نمیرسید . پیش خودم فکر کردم بهتر از هیچی هست و باید ترتیبشو بدم. خلاصه روزها میگذشت باهم تلفنی حرف میزدیم و اس بازی میردیم و من همش تو این فکر بودم که چجوری راضیش کنم بیاد بریم خونه خالی .به هر ترتیبی بود یه روز موضوع رو مطرح کردم . با کلی چک و چونه و خواهش راضی شد که بیاد خونه ولی فقط در حد بوس و لب . منم قبول کردم ولی نمیخواستم فقط به بوس و لب و کس شعر بازی بگذره .خلاصه یکی از دوستام یه خونه جور کرد و قرار شد کسی توش نباشه و لاشی بازی در نیاره و فقط خودم و سحر بریم کارمونو انجام بدیم
بلاخره روز موعود فرارسید . رفتم دنبالش که باهم بریم . با کلی نازو عشوه و اکراه باهام اومد .رسیدم خونه . رفتیم تو دیدم یه پسره وایساده . اومد جلو گفتم مگه قرار نبود کسی نباشه گفت من دارم میرم دوساعت دیگه برمیگردم خواستم بگمخیلی سروصدا نکنید همسایه ها میفهمن . شک کردم ولی گفتم باشه .پسره هم رفت ارواح سولاخش .من و سحر رفتیم تو .نشستم رو تخت اونم اومد پیشم نشست .صورتشو آورد جلو و یه بوس از لپام گرفت . منم منتظر همین بودم سرمو بردم جلو و لباشو میخوردم . مزه خوبی داشت رژ هم زده بود و خیلی حال میداد5 دقیقه ای داشتم لباشو میخورده اونم داشت کیف میکردخوابوندمش و خودمم روش خوابیدم و همچنان داشتم ازش لب میگرفتم کم کم رفتم سراغ گوش و گردنش معلوم بود غرق در شهوت شده و داره کیف میکنه همونطور که داشتم باهاش ور میرفتم دستمو بردم از پشت گذاشتم رو کونش . عکس العملی نشون نمیداد خیلی حال میداد کم کم داشتم به هدفم میرسیدم . خودمم داشتم لذت میبردم . اندام تپلی داشت و منم افتاده بودم روش . تصمیم گرفتم شلوارشو در بیارم دستمو بردم دکمه شلوارشو باز کردم در حالی که هنوز داشتم لباشو میخوردم .یه لحظه یه نف بایه صدای بلند گفت امیر . هم من هم سحر از جا پریدیم . خیلی حس خوبی بود اونم داشت لذت میبرد که ضد حال خوردیم. صدای دوستم بود . به سحر گفتم همینجا بمون تا ببینم چی شده . رفتم تو حیاط دیدم دوستم با صاحب خونه و همون پسره وایسادن وایسادن گفتم چیه چرا داد میزنی سر عمر گفتم کسی تو خونه نباشه برید بیرون دیگه یه دفعه صاحب خونه و اون پسره اومدن منو گرفتن محکم .رضا (دوستم) هم رفت تو اتاق فهمیدم رفیق شفیقم کیر کلفتی زده به ما خیلی عصبانی شدم.داشت میرفت سحرو بکنه نفهمیدم چی شد شروع کردم فحش دادن به هزار بدبختی تلاش میکردم از دست اون دوتا فرار کنم برم تو . یهو صدای جیغ سحر اومد بلخره زدمشون کنار و درگیر شدیم رفتم تو رضا لخت شده بود سحرم ترسیده بود معلوم بود گفت امیر یه کاری بکن رفتم گرفتم رضا هل دادم اونر بهش گفتم خیلی لاشی هستی خودتو نشون دادی سحر دوید اومد تو بغلم . رضا گفت بیا با هم بکنیمش کس خول بازی درنیار گفتم گوه نخور . گفت ببین میتونیم سه تایی جفتتونو بکنیم ولی چون رفیقم هستی میزارم بری برو گفتم شاید بخوای دوتایی بکنیمش گفتم کیرم تو این رفاقتت و رفتیم بیرون . کیر شده بود تو اعصابم خیلی اعصابم خرد بود خودتونو بزارید جای من هرچی نقشه کشیدم دود شد رفت هوا . از اون طرف سحرم قهر کرد گفت خیلی نامردی چرا این کارو کردی . حالا منم رفتم تو فاز خایمالی با اون اعصاب کیری .به هزار دنگ وفنگ ازش عذر خواهی کردم و گفتم تقصیری نداشتم اونم قبول کرد . قرار شد یه وقت دیگه بریم یه جای دیگه البته بگم کونم پاره شد تا باز رضایت داد .اون روز رسوندمش خونه یه بوس کوچولو هم از لپاش گرفتم و برگشتم خونه .
ادامه دارد…
فعلا تا اینجا هرچی فحش میخواید بدید تا بعدا بقیشو بنویسم
ممنون

نوشته: امیر


👍 0
👎 0
19293 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

340294
2012-10-28 00:17:15 +0330 +0330

چی بگم والا…
یه خورده کوتاه و بی دقت ننوشته بودی حاج آقا؟

0 ❤️

340295
2012-10-28 00:20:39 +0330 +0330

روتو برم سنگ پا!

0 ❤️

340296
2012-10-28 02:42:56 +0330 +0330
NA

=D> یعنی گذاشتی 3 نفری ترتیب دوست دخترتو بدن؟

افرین به غیرتت.

برو بمیر .

0 ❤️

340297
2012-10-28 04:07:48 +0330 +0330
NA

راجع به داستانت نظر نميدم چون به شدت تحت تاثير صداقت اول داستانت قرار گرفتم
آفرين پسر خوب كه خودت اعتراف كردي داستانت بدون فحش دادن خواننده ها بهت حال نميده .
چون خيلي از مجلقين اين احساس رو زير نقاب جملاتي مثل: واقعيه باور كنيد،فحش نديد،قسم ميخورم كه راسته و… پنهان ميكنن!در حاليكه واقعا از فحش خوردن لذت ميبرن چون اگه لذت نميبردن نميومدن تراوشات ذهن كيريشونو به جاي واقعيت بنويسن!پس معلومه خارش دارن
و حالا تو دوست عزيز:
كير تو داستانت علي الحساب تا برم داستانو بخونم بيام نظر بدم

0 ❤️

340298
2012-10-28 04:25:02 +0330 +0330
NA

دوست عزيز من فكر ميكنم داستانت واقعي بود منتهي معلومه يه جاهاييشو تغيير دادي
مثلا اونجايي كه رفقا اومدن حتماترتيب تو و سحرو باهم دادن كه وقتي سحر عجز و لابه تورو موقع كون دادن ديده با اينكه دوستان حسابي گائيده بودنش فقط به يه جمله ي كوتاه خيلي نامردي و اينا بسنده كرده و زود بخشيدتت و قرار براي يه جاي ديگه گذاشتيد چون ديده به هرحال كون تو هم پاره شده بوده واز هجوم كيران بي نصيب نموندي و گناه داشتي ديگه!

0 ❤️

340299
2012-10-28 05:45:56 +0330 +0330
NA

عجب داستانی بود.چطوری حریفشون شدی پسر؟؟؟
راستی اون دوتای دیگه چطور راضی شدن از خیر این دوتا کون بگذرن؟؟؟اونا که دوستت نبودن که

0 ❤️

340300
2012-10-28 10:03:25 +0330 +0330

=)) =)) :)) :)) :)) :)) =)) =))

0 ❤️

340301
2012-10-28 12:01:44 +0330 +0330
NA

واقعا!

0 ❤️

340302
2012-10-28 17:01:27 +0330 +0330
NA

کونی خان تو جوجه که مکان هم نداری گه میخوری دختر مردم رو میبری .داستان سکس بود حالا؟؟؟؟؟کیره رفیقت تو کونت ان آقا

0 ❤️

340303
2012-10-28 17:07:11 +0330 +0330
NA

ای بابا… چی کار کنم بالاخره فحش بدم یا ندم؟؟؟ ای بابا خوب خودش دوس داره.بچه عقده ای بار میادش.خالی از عریضه نباشه کیرم دهنت… نه این نشد کیرم تو مغزت… نه بازم نشد… حس فحشم نمیاد.اصلا بیخیال به تخمم که عقذه ای می شی.

0 ❤️

340305
2012-10-28 17:56:42 +0330 +0330
NA

:$ :$ والله چی بگم؟

0 ❤️

340306
2012-10-28 19:10:14 +0330 +0330

هاها…فحش نمیدم بسوزی!!

0 ❤️