بوی خوش یک پسر (۴)

1401/12/20

...قسمت قبل

درود. قبل از نوشتن قسمت چهارم تشکر میکنم از دوستانی که انتقاد کردن. انتقاد کردن باعث میشه آدم به چیزایی فکر کنه که در حال عادی بهشون فکر نمیکنه و این ممکنه کار رو بهتر کنه. همچنین درک می کنم ریزش خواننده ها رو. میدونم بیشتر مخاطبای اینجا دوست دارن فقط یه چیز کوتاه و به شدت تحریک‌آمیز بخونن. به هر حال این داستان قرار نیس مثل قرص ویاگرا عمل کنه!! در ضمن تاخیر در انتشار داستان تقصیر من نیست و امیدوارم ببخشید.

قسمت چهارم
ما دوتا خیلی با هم وقت میگذروندیم. به جز وقتایی که سر کلاس بودیم دیگه تقریبا بیشتر اوقات با هم بودیم. من نمیتونستم خوابگاهمو عوض کنم و با اون خوابگاه بگیرم. ولی خب رفت و آمد میکردیم و در حدی که دوستاش بویی از رابطه ما نبرن احتیاط میکردیم‌. خب شهر بزرگی نبود و ممکن بود برامون دردسر بشه.
قبل از نوروز بود و آخرای اسفند. هوا دیگه کم کم گرم میشد و طبیعت گردی ما شروع میشد. علیرضا هم مثل خودم از زمستون خوشش نمیومد و عاشق هوای معتدل بهاری بود. من که عاشق تابستونم چون آدم کمتر لباس میپوشه و بیشتر وقتا میتونه لخت باشه و عرق می کنه و این چیزیه که منو خیلی داغ می کنه.
با علیرضا زیاد میرفتیم گردش چون دیگه هوا عالی بود. ولی معمولا جاهای خلوت و بکر می رفتیم که کسی نباشه. راستش هدفمون از این گردشا بیشتر خلوت کردن با همدیگه بود. چون ما مکان درست و حسابی نداشتیم که بتونیم پیش هم بمونیم و تنها مکانمون آغوش باز طبیعت بود و پناهگاهمون چتر مهربون درختا و دیوارمون صخره های کوه بود. از طرفی بودن توی طبیعت و خلوت کردن با کسی که دوستش داری اونجا حس آزادی بیشتری به آدم میده. وگرنه توی اتاق خواب و روی تخت دونفره و پشت درهای بسته که گدا هم میتونه شاهی کنه!
بهترین سکس های من و علیرضا توی طبیعت اتفاق افتاد. احساس آزادی و هیجانی که فضای باز به آدم میده لذت سکس رو چند برابر میکنه. یه روز رفته بودیم بیرون و دنبال یه جای دنج بودیم که عشق بازی کنیم. هردومون داغ کرده بودیم و خیلی احتیاج داشتیم. از شانس بد ما هر جا که میرفتیم آدم پیدا میشد. اون روز تعطیل نبود که مردم بزنن بیرون ولی هر جای خوبی که میرفتیم توی نزدیکیش یه ماشین وایساده بود یا اصلا زیلو پهن کرده بودن نشسته بودن. کسی چه میدونه شاید اونا هم مثل ما بودن و مکان نداشتن! بعد از کلی گشتن هوا داشت تاریک میشد و ما تقریبا ناامید شده بودیم. خورشید غروب کرده بود و کم کم داشت تاریک میشد که یهو توی مسیر برگشتن علیرضا گفت وایسا وایسا یه فرعی پیدا کردم. زود وایسادم و یه کم رفتم عقب. یه راه خاکی خیلی ناجور بود که به خاطر بارونای اون فصل کامل شسته شده بود و خراب شده بود و به سختی میشد ازش عبور کرد. ولی معلوم بود که جلوتر هیشکی نیست و کاملا خلوته. زدم به خاکی و کلی جلوتر رفتیم. درختا باعث میشد از دور دیده نشیم. حالا دیگه هوا تاریک بود و توی فاصله نیم کیلومتری از جاده اصلی میتونستیم رد چراغای ماشینای توی جاده رو ببینیم. ولی اطرافمون هیشکی نبود. برای اطمینان از ماشین پیاده شدیم و اطراف رو یه کم بررسی کردیم تا مطمئن شیم کسی نیست. یه زیلو انداختیم همونجا کنار ماشین پشت مسیر جاده. جوری که اگه کسی یا ماشینی وارد فرعی میشد میتونستیم از فاصله نسبتا دور ببینیمش و زود جمع و جور کنیم. البته وقت زیادی هم نداشتیم و باید زود برمیگشتیم چون ممکن بود برای ورود به خوابگاه گیر بدن. من که راهشو بلد بودم ولی نگران علیرضا بودم که خوابگاهشون گیر بده. خلاصه بی هیچ مقدمه ای رفتیم سر اصل مطلب.
شروع کردیم به بوسیدن همدیگه. هنوز هم که هنوزه بعد از این همه سال دلم برای لبای شیرین علیرضا تنگ میشه. لباش برخلاف صورت لاغرش برجسته و خوردنی بود و رنگش هم تیره مثل بنفش تیره بود. از اون لبایی که وقتی میگیریش دیگه دلت نمیخواد ولش کنی. دیگه بعد از این مدت رابطه ای که داشتیم قلق همدیگه رو پیدا کرده بودیم. اون میدونست من از خوردن لباش سیر نمیشم و منم میدونستم اون عاشق اینه که همزمان با این کار با دستم پشتشو بمالم و موهاشو چنگ بزنم. اون موهای لخت و خوشگلش دیوونم میکرد. چشم تو چشمش بودم و دوس نداشتم یه لحظه هم چشمامو ببندم. و تا میتونستم اون لبای بهشتی رو میخوردم و مثل پستونک مک میزدم. با زبونم تو دهنشو میگشتم و زبونش رو میکشیدم بیرون و مثل بستنی مک میزدم. هردومون داغ کرده بودیم و مثل وحشی های گرسنه همدیگه رو میخوردیم و چنگ میزدیم. تو همین حین که لبای همدیگه رو میخوردیم احساس کردم چنتا قطره بارون میزنه رو سر و بدنم. آره متاسفانه بارون گرفت. هوای دم عید همیشه غیر قابل اعتماده. بعدازظهر آسمون تقریبا صاف بود و فقط یه کم ابر داشت. عصر ابرا بیشتر بودن ولی هیچ کدوم فکر نمیکردیم بارون بگیره. این هم شانس ما بود! بارونای اون فصل هم جوریه که یهو شروع میشه و زودم تموم میشه. ولی این چیزی نبود که ما رو از کارمون منصرف کنه. کلی راه اومده بودیم و کل بعدازظهر و عصر رو دنبال یه جای مناسب گشته بودیم و حالا که پیداش کرده بودیم بارون میخواست ما رو از چشیدن طعم شیرین این عشق بازی محروم کنه. زود زیلو رو جمع کردیم و بدون فوت وقت رفتیم تو ماشین. رو صندلیای عقب نشستیم و به ریش بارون خندیدیم. حالا بارون شدت گرفته بود و صدای قطره های درشتش که رو سقف ماشین میخورد به وضوح میومد. و ما دو تا حالا داشتیم همزمان با خوردن همدیگه لباسای همو میکندیم. چیز زیادی هم نپوشیده بودیم چون هوا سرد نبود دیگه. تیشرتشو درآوردم و مال خودمم کشیدم پشت گردنم ولی کامل درش نیاوردم. درسته که خلوت بود و هیشکی نبود ولی همیشه باید احتیاط کرد. اون به پشت خوابید رو صندلی و کمربندشو باز کرد و کمکش کردم جینشو از پاش درآوردم. و بعد شورتشو. هیجان و استرس سکس توی طبیعت شاید بعضیا رو بخوابونه ولی من برعکس بودم. بیشترین نعوظ کیرم توی همین موقعیتا بود. در کل وقتی آدرنالینم میزنه بالا حشری تر میشم و ترسم کم میشه و هوشیارتر میشم. لباسشو کامل کندم و شلوار خودمو تا نصفه کشیدم پایین. و افتادم روش. لبا و گردنشو مک زدم تا حشری ترش کنم. مثل وحشیا شده بودم. من و عشقم تنها توی طبیعت بودیم و اوج آزادی انسان رو برای خودم احساس میکردم. هر دومون آبمون راه افتاده بود. همزمان که داشتم با دستم نوک ممه هاشو روی سینه ی لاغرش با دستم تحریک میکردم با زبونم به کیرش حمله کردم و مثل قحطی زده ها کردم تو حلقم. علیرضا دیوونه شده بود. برخلاف حالت عادی که خیلی کم حرف بود ولی توی سکس اصلا ملاحظه هیچیو نمیکرد. درست مثل خودم. من وقتی داغ میشم دیگه همه چیز طرف مقابلمو تصاحب میکنم و حرفایی بهش میزنم که تو حالت عادی هرگز نمیزنم. از بس حشری شده بود نمیتونست درست حرف بزنه و انگار هذیون میگفت. منم که گوش نمیدادم چی میگه و فقط میخواستم کل اون بدن پسرونه ی جلوی خودمو تصاحب کنم. مثل یه دارکوب با نوک دماغم به پشمای بالای کیرش میکوبیدم و از بوی عرق نابش لذت میبردم و ته حلقم سر کیرشو احساس میکردم که داره از دریچه ی ته حلقم عبور میکنه و تلمبه میزنه. خودش نمیتونست تلمبه بزنه چون فضا تنگ بود و منم وزنمو انداخته بودم روش و تند تند کیرشو میخوردم و اجازه نمیدادم تکون بخوره. نوک ممه های ریزش مثل سنگ شده بود و با دستش داشت موهامو چنگ میزد و التماسم میکرد که ادامه بدم. میدونستم زیاد طول نمیکشه. و بعد از یه کم دیدم که سرمو با دستش محکم چسپوند به خودش و اجازه نداد تکون بخورم و پاشش اون شهد بهشتی داغ رو توی حلق و دهنم احساس کردم. کیرش داشت توی دهنم نبض میزد و آب نمکین خوشمزه اش پاداش تلاشی بود که کرده بودم. کم کم آروم گرفت و من آبشو تا قطره آخر از سر کیر نازش مک زدم و خوردم. وقتی آبشو میخوردم احساس قدرت و جوانی میکردم. هیچی خوشمزه تر از آب یه پسر خوشگل نیس. و وقتی این آب رو از یه کیر خیلی خیلی زیبا بنوشی این لذت چند برابر هم میشه. بارون همچنان میزد و قطره هاش رو سقف ماشین ضرب گرفته بود. این من بودم که حالا بعد از خوردن آب کیر علیرضا داغ تر شده بودم و باید بهش پاداش میدادم. همون طور که به پشت خوابیده بود پاهاشو جمع کردم توی سینه اش و یه بالشتک کوچیک که تو ماشین داشتم و همچنین لباساشو چپوندم زیر کونش. حالا این کیر من بود که باید از این پسر خوشگل پذیرایی میکرد و بهش پاداش میداد. و لبخند شهوانی علیرضا کاملا این پاداش رو درخواست میکرد. کیرم داشت میترکید و آبم کاملا سرشو خیس کرده بود. آبشو رو کل سر و بدنه اش پخش کردم تا لیز تر بشه و زیر اون نور ملایم چراغ داخل ماشین یه تف سنگین انداختم توی شیار کون نازنینش. با شستم خوب مالیدمش و باز هم تف کردم تا خوب لیز بشه و بتونم راحت فرو کنم. جای تنگ صندلیای عقب هم یه کم اذیت میکرد ولی مجبور بودیم دیگه. زانوی چپم رو نشیمن صندلی بود و روی پای راستم نیم خیز ایستاده بودم. افتادم روش و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کون نازش. همیشه اولین فرو کردن درد داره و من برای این که دردشو کمتر کنم همزمان افتادم به جون لباش. یواش یواش کیرمو کردم داخل تر و احساس درد رو ریزه ریزه توی صورتش میدیدم. خیلی آروم جلوتر میرفتم و همزمان با خوردن لباش ممه هاش هم تحریک میکردم. تا ته که رفتم نگهش داشتم و یه کم صبر کردم. ماهیچه های کونش یه کم مقاومت میکرد و من نمیخواستم اذیت بشه. همیشه مالیدن بدن یه پسر بهش آرامش میده و مقاومتشو کم میکنه‌ و ریلکس میشه و خود به خود کونش شل میشه. علیرضا گشاد نبود و قبل از من با کسی رابطه نداشت. بعد که ریلکس شد خودش گفت بکن. و با دستش که رو کمرم بود کونمو از شدت حشریت چنگ میزد. من دیگه امونش ندادم و میدونستم این همون چیزیه که خودشم میمیره براش. فقط یه بار درش آوردم زود و یه تف سنگین دیگه انداختم توی سوراخش که حالا باز شده بود و فوری تا قبل از بسته شدن تا خایه چپوندم داخلش و مثل یه اسب وحشی روی صندلیای عقب ماشین توی کونش تلمبه زدم. علامتای درد و لذت توی ناله های شهوانی و صورت سفیدش که حالا سرخ شده بود و گر گرفته بود مشخص بود. عاشق اینم که یه پسرو به مرز جنون برسونم. وقتی که دیگه از شدت لذت و درد نمیدونه چی میگه و همش فقط التماس میکنه که فقط بکن. و این کلمه ی “بکن” توی اون موقعیت، صادقانه ترین احساسیه که به عاشقش ابراز میکنه.
خیلی داغ تر از اون چیزی بودم که بتونم زیاد طولش بودم و میدونستم خیلی زود آبم میخواد بیاد. لباشو گاز میگرفتم و توی کون ناز پسرونه اش محکم تر تلمبه میزدم. علیرضا شایسته ی یه پاداش خوب بود. این پسر لیاقتش رو داشت که تمام عشق منو یکجا دریافت کنه. به خاطر همین با آخرین تلمبه تا ته کیرمو چپوندم داخل کون نازش و همزمان با فریاد درد علیرضا و شهوتی که از چشمشاش بیرون میزد، با چنتا نبض محکم و سریع آبمو تو کونش خالی کردم و حالا ناله های من با ناله های شهوانی علیرضا قاتی شده بود. من و علیرضا داشتیم توی آسمونا می رقصیدیم…
ادامه دارد

توضیح: پسرا خواهش می کنم از کاندوم و ژل مناسب استفاده کنید و این موضوع رو جدی بگیرید. میدونم اینجا فقط ۵ قسمت میشه نوشت. توی قسمت بعدی سعی میکنم یه جمع بندی کنم و شاید با یه اسم داستان دیگه، ادامه ی رابطه مون رو توی یه مجموعه ی دنباله دار دیگه بنویسم. پس تا قسمت بعد بدرود

نوشته: محمد


👍 12
👎 2
8801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918391
2023-03-11 01:46:53 +0330 +0330
m4m

عالی بود. دمت گرم. منتظر ادامه داستانت هستیم.

0 ❤️

918420
2023-03-11 04:23:50 +0330 +0330

جالبه تو داستان خود از کاندوم استفاده نکردی و بعد در پایان داستان توصیه می کنی استفاده شود

3 ❤️

918508
2023-03-12 02:06:21 +0330 +0330

تو هم لیاقت یه لایک و آفرین رو داری پسر،لذت بی پایانی داره یه بدن لاغر و پسرونه با یه صورت ناز

0 ❤️

918664
2023-03-13 09:21:32 +0330 +0330

اوووووففف چه پسری چه بدنی جووووونننن چه سوراخی چه لبی اوووووخخخخ چه آب کیری

0 ❤️