پریشون و آشفته زدم بیرون از اون خونه که شده بود سوهان روحم قطره های بارون میریخت رو سر و بدنم و عطشم رو سرکوب میکرد بی هدف با چشم بسته به سختی با اخرین دونه ی کبریت تو بسته، سیگار نم کشیده ام رو روشن کردم از همون کوچه ی سر بالایی راه افتادم سمت جنگل.همیشه راه فرار از این دنیا بود وقتی که از اخرین روشنایی دنیای واقعی دور میشدم میرفتم تو دنیای خودم.
در رو باز کرد چشمام رو از رو گوشی اوردم کنار یه نگاه بهش کردم تموم تنم لرزید حوله رو پیچیده بود رو سرش و داشت با نگاهش من رو میدرید اروم بلند شدم و روی تخت نشستم نگاهش کردم گفتم اتشی بر جانم زدی خندید گفت تو که از سوختن بدت نمیاد اومد نزدیک تر و نزدیکتر دستم رو گذاشتم رو صورتش حوله رو از رو سرش برداشتم نشوندمش روتخت دست بردم تو موهاش گفت یادته میگفتی موهام بوی چی میده،بوی سر صبح.کشیدمش تو بغلم صدای قلبشو میشنیدم نفسام داشت تند تر میشد خندید گونه اش چال افتد گفتم نکن لامصب میکشی ما رو دلبری نمیخواد که.چشمامو بستم صورتمو بردم جلو حلاوت لباشو حس کردم دستم بردم تو سر صبح به هم وصل شده بودیم و میشد این لحظه تا ابد ادامه پیدا کنه همونطور که چشماش بسته بود دستش رو اورد رو تی شرتم از تنم درش اورد همیشه میدونست کی چیکار کنه لحظه ای درنگ نکردم حوله ی تن پوش باز شد چشم باز نکردم و دو اتشکده در پیرهنش پنهان بود. باز وصل دل و جسم و حس تو چشمام شرم و لذت و وصال دستم رو بردم روی کمرش انچه پوشش بود برداشتم و مثل دو کودک که تازه متولد شدند در هم گره خوردیم و آرام آرام، ارام گرفتیم.
داشتم راه رفته را برمیگشتم و نزدیک مور اخرین روشنایی میشدم باز به دنیای واحی بازگشتم کاش همیشه در تو زندگی میکردم از همان پیرمرد که سیگارهایش داشت در باران خیس میشد یک سیگار گرفتم اتش زدم سوختم و خیس زیر باران امدم.
نوشته: حامد
این الان سکسی بود کونی مونی؟ به جای کصتان نویسی تو اینجا برو تو دنیای واحی گشت بزن
جون مادرتون وقتي هيچ ايده اي از داستان نويسي و ادبيات ندارين ننويسين. جقتونو بزنين. مرسي اه
نه شروعی نه پایانی نه پیامی نه انگیزه ای نه سری نه تهی
یکم کار کنید روی نوشته هاتون خب! دیسلایک
اسم داستان اشتباه شد … در واقع “بی سر و ته ترین” بود
قرار نبود سر و ته داشته باشه ولی اگه باعث اذیت شدن کسی شد عذر میخوام.یه کم شعور هم خوبه چتونه حالا نه اینکه همه ی داستانای اینجا قصه پردازی قوی داره.سبک نوشتن من اینجوریه بی زمان بی مکان بی نام.سعی میکنم اگه وقت شد یه داستان خوب با قصه پردازی قوی تر آپ کنم.
الان اين داستان سكسي بود؟؟!!
جدي جدي ملت قاط زدند ها
هر بدبختي داستان سكسي مي زاره يه مشت انگل ميان زيرش فحش مي نويسند
خوب معلومه داستانها ميشه اينجوري
خب، حالا بشينيد تا از اين داستانها واستون بست بشه ، حقتونه