سلام. اسم من حسین و 24 سالمه . داستانی که می نویسم مال پارساله. اون موقع که 23 سالم بود راستش زیاد دنبال دخترا نبودم چون حوصله منت کشی نداشتم البته عرزش رو هم نداشتم. اما بریم سراغ داستان. یه روز که از باشگاه برمی گشتم با دوست خیلی صمیمیم (خونمون تو یه مجتمع) تو این مجتمع ها که میدونید چطوریه. به هر دو طبقه یه پارکینگ تعلق میگیره ولی اگه طبقه ای که با شما شریکه ماشین یا موتور نداشته باشه پارکینگ فقط مال شماس. داشتم می گفتم با دوستم که میومدیم یه دختر توجه منو جلب کرد . دوستم گفت اینو میشناسی ؟ گفتم نه . گفت یه مدت باهام دوست بوده ولی الان بهم زدیم . منم که بدم نمیومد تورش کنم از دوستم خواهش کردم که شمارشو بهم بده اول قبول نکرد ولی بعد که اصرار کردم راضی شد. تا خونه فقط به اون فکر میکردم وقتی برگشتم بهش اس دادم و فهمید که شمارشو از کجا آوردم . خلاصه بعد از اینکه باهاش آشنا شدم گفت اسمم مریمه (بعدا فهمیدم دروغ گفته) و 16 سالمه . خونشون چند ماهی میشد که اومده بود تو مجتمع ما.بعد از چند روز اس بازی بهش پیشنهاد کردم سر قرار بیاد ولی گفت نمیزارن از خونه بیرون بیامو از این حرفا .
روز بعدش ازش خونشونو پرسیدم و رفتم جلو ساختمون اس دادم بیا بیرون چند دقیقه ببینمت. بعد از چند دقیقه که اومد دیدمش آب از دهنم راه افتاد . یه مانتو تنگ با شلوار جین تنگ تر . چون مجتمع خیلی شلوغ بود نمی تونستیم یه جا وایسیم چون مارو میدیدن یکم را رفتیم و صحبت کردیم . گفت به مامانم گفتم میرم پایین کتاب یکی از همکلاسی هامو بهش بدم. همینطور که داشتیم حرف میزدمیم یهو راشو کج کرد من تازه فهمیدم یکی از همسایه ها داره میاد منم رامو کج کردم ولی مریم اس داد که من دیگه باید برم ببخشید عزیزم بوس . من که از این اس هم ناراحت شدم هم بخاطر بوسی که فرستاده بود خوشحال شب جواب اساشو ندادم بعد که فهمید ناراحت شدم گفت معذرت میخوام دفعه بعدی کلید پارکینگ میارم بریم اونجا . من که تو کونم عروسی بود جوابشو دادمو قرار شد چند روز بعد برم پیشش. (پارکینگشون فقط مال خودشون بود)
بالاخره روز موعود فرارسید. وقتی رفتم در پارکینگ روی هم بود . درو که باز کردم چیزی ندیدم چون رو به ته تاریک می شد. رفتم تو درو بستم گوشیمو درآوردمو چراغشو زوشن کردم دیدم ته پارکینگ به دیوار تکیه زده و با ناز داره منو نگا میکنه من جلو رفتم دستشو گرفتم و و بابت جواب ندادن ایاش معذرت خواهی کردم . بعد همدیگرو بغل کردیم . بهش گفتم قرارمون که یادته گفت آره (قرار بود وقتی رفتیم توی پارکینگشون بوسش کنم ) همین که آره رو گفت لبمو چسپوندم به الاش و شروع کرردم لب گرفتن . قلبم تند تند میزد و اونم صدای نفساش میومد که تند شده بود به چند دقیقه لب گرفتن یکم عقب رفت و گفت بسه عزیزم دیگه بریم. بعد از اون روز 3 4 بار دیگه پیشش رفتم و کم کم لب گرفتنا با مالیدن سینه و باسنش همراه شده بود. دفه بعدی که رفتم پیشش وقتی رفتم تو دیدم نیستش کمی که وایسادم اومد تو و درو بست . خیلی خوشگل شده بود سریع چسپوندمش به دیوار و شروع کردم به لب گرفتن اونم همکاری میکرد. کم کم که داشتم سینه هاشو میمالیدم (واقعا کوچیک بود ) دکمه هی مانتو شو باز کردم اونم هیچی نمیگفت بهد دستمو از زیر تاب نارنجی خوشگلش داخل بردم چون هوا سرد بود و دستم یخ زدو بود تا دستم بهش خورد خودشو غقب کشید گفت راحتی عزیزم . گفتم حالا مگه چی شده نمیشه از زیر لباس بمالم گفت باشه ولی دستت یرده دیگه نذاشتم ادهمه حرفشو بزنه و شروع کردم لب گرفتنو مالیدن سینه های کوچیکش . تابشو دادم بالا و از نوکش یه گاز زدم که یه آخ کوچیک گفتو سرمو بالا اوورد یه بوس از لبام کردو گفت دوست دارم ولی خواهش میکنم کمر پایین تر کاری نداشته باش منم خندیدم و شروع کردم به خوردن سینش اونم شل شده بود و داشت حال می کردم همینطوری داشتم ادامه میدادم که بهش گفتم مریم جون نمیشه از پشت بزارم . خوشو عقب کشید و گفت نه گفتم آخه چرا من که اینطوری حال نمیکنم . دستمو گرفت گفت این کار منو آزار میده تو اینو دوست داری ؟ تو اون لحظه منم احساساتی شدم و گفتم نه و با یه لاپایی آبمو آوردم و ریختم لای پای لطیفش. بعد لباسشو مرتب کرد یه بوس دیگه از کردم و نوبتی از پارکینگ خارجح شدیم . وقتی رفتم خونه بهم اس داد حسین یکی از همسایه های فضول مارو دیده تهدیدم کرده اگه دوباره منو با تو ببینه به مامانو بابام میگه . منم که نا امید شده بودم تا چند روز بعد از اون بهم اس دادیم بعد چند روز گفتم میشه ببینمت دوباره گفت میدونی که نمیشه . بعد دیگه رابطمون کم رنگ شد و دیگه اس نمیدادیم به هم . از اون موقع تا حالا باکس دیگه رابطه نداشتم.
نوشته: حسین
Hosele khondane kosshera toro nadaram
Boro jagheto beza
اره بابا .بی جنبه بازی در اورده دختره هم بهانه اورده که همسایه دیده و از این حرفا…
ج…ده که نمی خواستی بکنی بابا .یکم ارزش قائل می شدی الان هم دوست دختر داشتی هم حال می کردی جیگر
بنظر من حقیقت داشت و اصلن دروغی توش نبود. تو این داستان از “شربت” و سایز کیر و هیکل آرنولدی و قد 2 متری خبری نبود خوشبختانه
dastanet az nazare man jaleb bode o va bishtar be vagheat mikhord… hame migan saizemon inghade vazno ghademon inghade… ama dastanet khob shoro shod ama bad tamom shod nakam namoni to zendegit hichvaght
چیز جالب و جدیدی نبود. تو اکثر مجتمع ها شاید اتفاق بیفته ولی قابلیت داستانی نداره…
ممنون که نگفتی قدم ۱۸۵ و کیرم ۲۲ سانته و دختره هم …
لبته عرزش رو هم نداشتم
لبمو چسپوندم به الاش
Az bas JaGh Zadi MoGheye Type KArdan Dastat MIlarze :| :D :)) koS dasT :|
Dadash arzesh ro ba Alef MInevisan na ba AN :D
Sry Ain manzooram bood :|
من جای تو بودم به یه بهانه ای میکشیدمش پای قرار جرش میدادم بعد ولش میکردم
نیلوفرجون منم باهات موافقم//با زور کار حیوانه نه انسان
در خدمتیم///شاهین/////قربون تو
منم خوشم اومد… حداقل خیلی ساده و بی آلایش بود… این ماجرا شاید برای خیلی از دوستان پیش اومده باشه…(در حسرت ورود به بهشت!!!)
به نظر من این تنها داستان واقعی بود که طفل معصوم برامون تعریف کرد که این همه توهین کردید.
داستان اگه واقعی باشه میگید مسخره بود و فحش میدین و توهین میکنین. اگه پر از دروغ و تراوشان آبکی یه مغز جقی باشه هم که فحش میدید و میرینین به طرف.
کلا شماهایی که کنار گود نشستین و میگید لنگش کن و هر کدوم خودتون رو صاحب منصب کردن و کیر کلفت میدونین و قابلیت اینو در خودتون میبینین که نویسنده های داستان و مادر وخواهر و بابا و عموشو و پدر جدشو بکنین، چرا خودتون یه داستان واقعی از یکی (فقط یکی) از اون کردنهای خوبتون نمینویسین، که خلق اله بخونن و فیض ببرن؟
یا میخواین ژول ورن و داستایوفسکی و ویکتور هوگو بیان براتون داستانهای کردن دختر همسایه شونو بنویسن.
که اگه شمایین که به این نویسنده ها هم میگین برو بابا جقی، میام میکنمتا، برو کونتو بده، شاش تو قلمت…
:|
سوگل انقد خایه مالی می کنی بیا برو به این جقی بده از دست جفتتون راحت شیم .کیزی چو کیری بیند خوشش اید. اب کونا. کس کش ننویس کیرم تو مجتمع و کل جد و ابادت
دختره دروغ گفته کسی دیده دوست پسر قبلیشو دک کرده اینم دکش کرد رفت به کسی دیگه کون بده
خودتم فهمیدی چی گفتی ؟ بهتره دیگه ننویسی