خیره

1397/04/10

صدای برخورد بدنم با بدنش برام شهوت انگیز بود. دستام رو روی باسنش گذاشته بودم و بهش فشار میاوردم. آروم آروم دستام رو سر دادم سمت شکمش. برای یه لحظه، فقط یه لحظه، ناخودآگاه چشام رو بستم. گوشام چیزی رو نمیشنیدن، از جمله ناله های بی امان مهشید رو، که تقریبا مطمئن بودم ساختگین. یه آه از ته دل کشیدم و ولو شدم روی تخت. مهشید رو کشیدم تو بغلم و سفت گرفتمش. نفسم می خورد پشت گوشش. لذت غریبی داشت در آغوش گرفتن یه زن غریبه. شروع کردم به فکر کردن در مورد مهشید. 650 هزار تومن برای یه شب. خب با توجه به کیفیت کار مناسب بود. منو مهشید مثل دوتا عاشق کنار هم خوابیده بودیم. یعنی میشد ما عاشق هم باشیم؟ نمیدونم. بستگی داشت، به اینکه اونم مثل بقیه وقتی شبمون صبح شد، بلند شه لباساش رو بپوشه و جوری رفتار کنه که انگار من وجود خارجی ندارم یا نه. جالبه! حتی عشق رو هم چن ساعتی میشه با پول خرید. حالا اگه خودش رو نه اداشو.
به دیروز فکر کردم. به اون دختره که دیدمش. تو خیابون بود. اونقدر خوشگل بود که میخواستم وسط خیابون کارشو بسازم. از شانس گندم، اونشب به یه مهمونی دعوت بودم که باید میرفتم. مهمونی رئیس عوضیم به خاطر برگشتن پسر جاکشش از آلمان. خب به من چه که برگشته؟ اون رفته آلمان عشق کرده تقاصش رو من باید پس بدم؟ تو همین فکر و خیالا بودم که خوابم برد.
صبح که بلند شدم دیدم مهشید داره لباساشو میپوشه. بهش گفتم: بمون صبحونه بخور، بعد برو.
گفت: نه ممنون. باید برم.
لباساشو که پوشید باقی پولش رو دادم و اونم رفت. پولشو که گرفت دیگه حتی خداحافظیم نکرد. درو که باز کرد بهش گفتم : اگه جای خاصی میخوای بری برسونمت.
گفت … ، نه اصلا چیزی نگفت. ساکت از لای در خزید بیرون و نرم از پله ها رفت پایین. پولشو که گرفت دیگه حتی جوابم رو هم نمی داد. از پنجره نگاهش کردم؛ دربست گرفت و رفت. ما هیچ وقت نمی تونستیم عاشق هم باشیم.
امروز ظهر باید میرفتم دنبال روشنک. همسرم معاون یه مدرسه ابتدایی بود. همراه بچه ها رفته بود اردوی مشهد. ساعت 3 بود و باید راه میفتادم. هر چی استارت زدم، ماشین روشن نشد. ناچار بهش زنگ زدم. میدونستم که الآن دیگه گوشیش آنتن میده. گوشی رو برداشت:
_ سلام
_ سلام به خانوم گلم.
_ بفرمایید…
_ نکنه دوباره کنار بچه هایی خجالت میکشی زبون بریزی؟
_ بله. امرتون؟
_ عزیزم ماشین خرابه. اگه می تونی خودت تاکسی بگیر بیا. من باید ماشینو درست کنم.
_ حتما.
_ خداحافظ گلم.
_ خداحافظ
میدونست که اگه ماشین خراب باشه فردا لنگ میمونه و مجبوره یه خرده بسلفه تا برسه مدرسه. یه خرده ای پولکی بود روشنک. ولی چه میشه کرد؟ زنم بود.
یاد دوران هنرستانم افتادم. یاد پیکان بیچاره ای که دل و رودش رو هزار بار سر کلاسا در آورده بودن. آستینمو زدم بالا و حین کار داشتم فکر می کردم به زندگیم. چه طور شدم معاون یه شرکت به این خفنی؟ ذهن داشت تو دنیای خودش سیر میکرد که صدای زنگ گوشیم منو به خودم آورد. دستام کثیف بود و به زور جوری که گوشیم روغنی نشه گذاشتم رو بلند گو. شماره ناشناس بود. گفتم: بفرمایید…
_ آقای محتشمیان هستید درسته؟
_ بله خودم هستم. شما؟
_ از بیمارستان … زنگ میزنم. همسرتون دچار تصادف شدن.
بعد یه مکالمه خیلی کوتاه قطع کردم.
سریع زنگ زدم به یه تاکسی. تا موقعی که بیاد لباسام رو عوض کردم و دست و روم رو شستم.
به بیمارستان که رسیدم، فوری از اتاقش پرسیدم. رفتم به اتاقش. رو تخت خوابیده بود. پیشونیم رو چسبوندم به پیشونیش. دستم رو بردم رو شقیقش، بین موهاش. بیدار شد. سرمو آوردم بالا. گیج نگاهم میکرد. یه لبخند زدم و رفتم از اتاق بیرون. از پرستار حالش رو پرسیدم. گفت خوشبختانه خونریزی داخلی و شکستگی نداره. چن تا خراش و یه زخم ناجور روی بازوی چپش داره. باید یکی دو شب میموند تا مطمئن بشن زخم چرک نمیکنه. بعد از اون میتونست بیاد خونه و منم میتونستم پانسمانش رو عوض کنم.
از بیمارستان زدم بیرون. تصمیم گرفتم تا خونه رو پیاده برم. ذهنم خالی خالی بود. رسیدم به یه پارک. شب شده بود. رفتم و روی یه نیمکت نشستم. شروع کردم به فکر کردن درمورد روشنک. درباره دو ماهی که به خاطر مننژیت بستری بودم و پاشو از بیمارستان بیرون نزاشت. درباره همه چیز. بعضی وقتا چن تا قطره اشک و بعضی وقتا هم یه لبخند کوچیک میشدن زینتگر صورتم.
یکی دوساعتی تو خودم بودم. که یهو یه دختر کنارم نشست. نگاش کردم. همون دختر دو شب پیش بودم که تو خیابون دیده بودمش. همونی که اونقدر دلم میخواست باهاش باشم، حتی واسه یه ساعت.
گفت: اسم من روشنکه. اسم تو چیه؟
و من همونطوره خیره نگاهش کردم.

نوشته: کیر ابن آدم


👍 25
👎 5
8912 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

698759
2018-07-01 20:34:38 +0430 +0430

چنگی به دل نمیزد . دیس لایک

1 ❤️

698762
2018-07-01 20:37:21 +0430 +0430

بعد از این همه داستان کیری یه داستان قشنگ بود

1 ❤️

698775
2018-07-01 20:53:52 +0430 +0430
NA

منم با نظر اولی موافقم قضیه چیه الان o-O

3 ❤️

698777
2018-07-01 20:55:11 +0430 +0430

نظرت چیه خیانت میکنه دواره یا نه؟

1 ❤️

698778
2018-07-01 20:55:33 +0430 +0430

وقتی زن داشت.چرا عاشق یکی دیگه اینو درک نکردم ،ولی لایک بخاطر جون دادن به داستانت

1 ❤️

698780
2018-07-01 21:00:14 +0430 +0430

لاست مون عزیز: راوی نمی خواست عاشق مهشید بشه. صرفا یه سوال بود براش، آیا چنین چیزی ممکنه؟ آیا میشه عاشق زنی هرجایی شد؟ اصلا اون جنین عشقی رو می خواد؟

ساناز عزیز: کاش علتش رو هم می گفتید.

شدو عزیز: توقع نداشتم برای یکی از اکانتای فیکت کامنت بزاری. ? علی ای حال جوابت رو تو پست قبلیم دادم.

کینگ کیاو 111 عزیز: این داستانم خیلی زیرپوستی کیریه، اگه دقت کنی. ?

1 ❤️

698792
2018-07-01 21:09:42 +0430 +0430

لایک پنجو میدم ولی مثل فیلمای اصغر فرهادی آخرش مبهم بود

1 ❤️

698811
2018-07-01 21:20:28 +0430 +0430

لایک به نگارش

1 ❤️

698818
2018-07-01 21:27:03 +0430 +0430

صدف عزیز: راوی هرگز عاشق مهشید نمیشه. فقط یه تصور توی ذهنش هست.

دونه برف عزیز: هدفم در قسمت اول داستان به تصویر کشیدن یه آدم بی احساس بود. فلذا این تصور شما نشون دهنده موفقیت منه. و ادامه دادن یه رابطه که بهش تعهد آن چنانی نداره، کاریه که یه آدم بی احساس انجام میده.

نینا عزیز: توقعم از شما به عنوان خواننده اینه که شما انتخاب کنی آخرش رو.

لاست مون عزیز: این پایبندی شما رو خیلیا ندارن. من از خوانندم توقع دارم که راوی رو قضاوت کنه.
شما توقع داری من به داستان خودم فحش بدم؟ مردم چه توقعاتی دارن… والا

XXXA-A-AXXX عزیز: الآن مشخص کن لایک یا دیسلایک، میخوام بدونم باس فحشت بدم یا ازت تشکر کنم. ?

1 ❤️

698826
2018-07-01 21:32:47 +0430 +0430

آهان. شما به اسم نویسنده دقت کن تا عمق مطلب رو دریابی.

1 ❤️

698849
2018-07-01 22:00:33 +0430 +0430

اسم دیگه نبود خیلی خلاقی خخخ من که نفهمیدم چی به چیه کسی فهمید آیا بگه

1 ❤️

698861
2018-07-01 22:31:50 +0430 +0430

خوندم عزیزم . داستان از منطق پیروی نمیکنه . یه مرد هوسباز و یه زن بشدت پولکی . هزینه 650 تومن برای یه شب اونم با داشتن یه زن پولکی که قطعا تموم حساب کتابارو نگه میداره .

ولی پایان خیلی خوبی داشت . دختره تو پارک . روشنک . یعنی مهم نیست که چی میشه . روشنک تو داستان همون روشنک زنشه که اونم ممکنه همین سرنوشتو داشته باشه . بهرحال نگارش خوبی بود .

لایک 10

1 ❤️

698889
2018-07-02 00:24:12 +0430 +0430

خوب بود اما میتونست بهتر باشه…
لایک ?

1 ❤️

698890
2018-07-02 00:30:25 +0430 +0430

آتیا عزیز: گفتم ادای این نویسنده خفنا رو در بیارم، یه اسم بی مسما بزارم رو کس شرم.

دیکرمن عزیز: والا خودمم فهمیدم قیمتو یخده بالا دادم. ولی کار از کار گذشته بود. داستانو فرستاده بودمش. در مورد زن پولکی هم باید عرض کنم که حرفتو قبول کنم. سوتی ناجوری بود. جق رو نوشته هام داره تاثیر میزاره.

فشارکی عزیز: چرا یه داستان نمیتونه یا نباید معمولی جلو بره؟ مگه همیشه هدف از نوشتن خلق یه تصویر نابه؟ چرا نمی تونه یه زندگی معمولی باشه؟ یه قسمت از زندگی یه زن و شوهر…

بیتا جونی عزیز: یعنی اینقدر کس شر بود که فقط به خاطر نگارش لایکش کردی؟

2 ❤️

698947
2018-07-02 11:03:57 +0430 +0430

چی به چی شد اصلا

1 ❤️

698949
2018-07-02 11:10:37 +0430 +0430

عزیزم باید یاد بگیری سکولار عمل کنی . یعنی نذاری جق باعث افت عملکردهای دیگت بشه و بالعکس . نباید هیچ چیزی وارد حوزه جق بشه که احجاف است در حق کیر :)

1 ❤️

698950
2018-07-02 11:22:39 +0430 +0430

خیلی از دوستان متوجه داستان نشدن. یه خلاصه ای ازش رو عرض میکنم تا بفهمید. راوی در غیاب همسرش با یه فاحشه همبستر میشه. روز قبلش یه داف رو تو خیابون میبینه. فرداش که روز برگشتن همسرش هست ماشینش خراب میشه و نمیتونه بره دنبالش. همسرش توی تاکسی تصادف میکنه. راوی به بیمارستان میره. متوجه میشه بر خلاف تصورش مشکل خاصی پیش نیومده. تصمیمی میگیره قدم بزنه تا خونه. به یه پارک میرسه. روی یه نیمکت میشینه و شروع میکنه به یادآوری خاطراتش. دختری که دو روز قبل دیده بودتش، کنارش میشینه. دختر خودش رو معرفی میکنه. اسم دختر و همسر راوی یکیه.

0 ❤️

698951
2018-07-02 11:28:04 +0430 +0430

رنگین کمان عزیز: اگه اشکالاتم رو ذکر کنید متشکر میشم.

دکتر روزبه عزیز: پیشنهاد من به شما عصاره خرمالو کال هست که به صورت موضعی استفاده کنید. به شخصه راضیم ازش.

النا جون عزیز: توی کامنت قبلیم خلاصه ای از داستان رو نوشتم تا ابهاماتتون بر طرف بشه.

دیکرمن عزیز: شایدم نوشتنم داره رو جقم تاثیر میزاره. من بعد دقت میکنم خدشه ای به جق زدنم وارد نشه.

1 ❤️

699102
2018-07-02 22:24:44 +0430 +0430

دسخشک
خیلی متفاوت و البته قویتر نسبت به
کارای قبلیت،ریتمیک بود،یخورده سورئال
برای بعدیا ادامه دار بنویس
از کل کلات راضی بودم،داستانتم راضی کننده اس
باجدیت ادامه بده عزیز

1 ❤️

699119
2018-07-03 01:23:37 +0430 +0430

اروس عزیز: اولا مچکرم. ثانیا خود شما هم داری میگی تصویری که یه داستان کوتاه نشون میده میتونه هر چیزی باشه. چیزی که من نوشتم برای یکی معنی نداره. برای یکی معنا داره. یکی صرفا روش رو میخونه، یکی هم ازش درس میگیره. چرا داستان کوتاه نباید درس اخلاق بده؟ داستان فارسی شکرست رو خوندی؟ یه داستان کوتاه(البته بلند تر از داستان من) از جمالزاده که به یکی از مشکلات جامعه ما که هنوزم بهش گرفتاریم اشاره میکنه. در کنارش داستانایی مثل عدل و عنتری که لوطیش مرده بود (هر دو از صادق چوبک) صرفا واکاوی افکار و ذهن انسانن. علی ای حال به عنوان ارباب قلم (یکی از آرزوهای دیرنم استفاده از این کلمه بود) افکار راوی رو برای خواننده تشریح کردم، حالا از خواننده توقع دارم که راوی رو قضاوت کنه. قراره پند بگیرن؟ خودشون انتخاب میکنن چی باشه.

فشارکی عزیز: کلا در نوشتن داستان بلند بی استعدادم. کس شر از آب در میاد. شرمنده. بابت نظرات دلگرم کنندت مچکرم. ?

0 ❤️

699123
2018-07-03 02:27:34 +0430 +0430

نوشتم فشارکی؟ منظروم آرزوی آزاد بود.

0 ❤️

699143
2018-07-03 04:48:40 +0430 +0430

یاد سریال او یک فرشته بود افتادم.
اخرش میخواست بگه فرشته اصلی زنشه نه اون دختره شیطان .

1 ❤️

699226
2018-07-03 15:08:22 +0430 +0430

چرا اخر داستان از كون نكرد؟
چرا كسي برا كسي شربت نياورد؟
كامپيوتر كسي خراب نشد كه طرف بزاره كونش؟؟؟
عجيبه???

1 ❤️

699249
2018-07-03 18:54:17 +0430 +0430

بوی آب محمود عزیز: من هیچ وقت یه سریال ایرانی رو نتونستم کامل ببینم. شاید زمانی که بچه بودم میگفتم wow چه سریالیه ولی الآن گذشته از داستان سریالا از دیالوگای کلیشه ای و نخ نما و بازی ضعیف بازگرا حالم به هم میخوره.

0 ❤️

699250
2018-07-03 18:58:20 +0430 +0430

اروس عزیز: به نکات ظریفی اشاره کردی. ممنونم.

کیر دیوونه عزیز: تازه یادم رف بنویسم از اون به بعد چن بار دیگه هم سکس کردیم. اگه خوشتون اومد بازم براتون مینویسمش.

0 ❤️

701736
2018-07-13 00:32:47 +0430 +0430

پایان بندی خوبی داشت کیربن ادم. از این منقلب شدن ادما خیلی خوشم میاد، این وقتایی که فکر میکنی خودتو میشناسی اما درواقع نمیشناسی، مثل این راوی که فکر میکرد میخواد با اون دختره تو خیابون باشه ولی یجورایی بخودش میگه تهش که چی.
لایک.

1 ❤️

702543
2018-07-16 01:09:56 +0430 +0430

یه سری گاف ریز داده بودی که دوستان اشاره کردن
حس کردم قسمت بیمارستانت خیلی سرسری گرفته شده بود در کل فقط سر و ته داستان رو پردازش کرده بودی و وسطشو انگار اصلا دوست نداشتی که زودی قلم زدی بره پی کارش
سرگردانی کاراکتر مرد رو خوب نشون دادی گم شدن زن قصه لای روزمرگی های مرد داستان هم ملموس بود
ته داستانت منو یاد کازابلانکا انداخت وقتی معشوقه بعد از سالها برمیگرده به کافه و خاطرات عاشقانش برق اسا جلوی چشمش مجسم میشن

1 ❤️