وارد خونه شدم. چراغ هال رو روشن کردم و رو به شادمهر گفتم: بابات و عموت میخوان آخر هفته بیان اینجا برای دیدن من.
شادمهر کتش رو درآورد و گفت: آره به منم گفت. بابام به خاطر فوت مامانت خیلی ناراحت شد و به هم ریخت.
خواستم جواب شادمهر رو بدم که موبایلم زنگ خورد. مینا بود و گفت: سلام خوبی؟ چطور پیش رفت؟
+بد نبود، فقط…
-فقط چی؟
+پارمیس فکر میکرد من و مسعود قراره خونه رو بفروشیم و آوارهشون کنیم. انگار برای همین این چند مدت گارد داشت.
-حالا قرار به چی شد؟
+مسعود از سهم ارث خودش گذشت. از من هم خواست تا وقتی میعاد و پارمیس از آب و گل در نیومدن، سهم خودم رو امانت پیششون نگه دارم. قرار گذاشتیم تو خونه بمونن و با کرایه مغازه، مخارج زندگی و تحصیل پارمیس و میعاد رو بدیم. بعدش هم ببینیم چی میشه.
-آفرین به مسعود خان. تو هم که معلوم بود راضی نیستی این دو تا بچه آواره بشن. قربون دل مهربونت برم من. کاش میشد تو مراسمهاتون باشم، اما خب…
+تو این چند تا مراسم، منم دوست داشتم پیشم باشی. امروز خیلی روز سختی بود مینا. باورم نمیشه مامانم دیگه نیست. میعاد و پارمیس هر دو عصبی و غمگین شدن. دلم براشون کباب شد. البته بیشتر نگران پارمیس هستم.
-نگرانیت به حقه، اما تو تنها کَسی هستی که میتونی اون دو تا بچه رو حفظ کنی. غیر از تو کَسی رو ندارن. هر کاری هم از دست من ساخته است بگو انجام میدم. ازت خواهش میکنم تعارف نکن.
+فدات خوشگلم. معلومه که تو همیشه دلگرمی من بودی و هستی.
-دشمنت فدام بشه عشقم. من کم کم برم. فردا سر کار میبینمت. بوس به لبای خوشگلت که نمیدونی چقدر دلتنگ طعمشون هستم.
+منم دلم برای طعم لبای تو تنگ شده عزیزم. فردا میبینمت.
تماس رو قطع کردم. مانتو و شالم رو درآوردم و روی کاناپه ولو شدم. شادمهر روبهروم نشست و گفت: اینقدر بهشون نگو بچه، خرس گنده شدن.
به شادمهر نگاه کردم و گفتم: پارمیس اگه بزرگ شده بود، با دوست برادرش رو هم نمیریخت. مامان زنده بود و خیالم راحت بود که مراعات میکنه. حالا اگه میعاد بفهمه، چی؟
شادمهر لبخند زد و گفت: واقعا فکر میکنی اگه میعاد بفهمه، غیرتی میشه و قاط میزنه؟ همه عشق این پسره گیم و دنیای عجیب و غریب خودشه. عالم و آدم فهمیدن خواهرش با دوستش رابطه داره، اما این نفهمیده! بفهمه هم هیچی نمیشه.
با حرص گفتم: عصبی میشم وقتی اینقدر راحت با مسائل برخورد میکنی.
شادمهر بهم زل زد و گفت: واقعا نگران اینی که شاید میعاد بفهمه و کار دستشون بده؟ یا نگران مورد دیگهای هستی؟
اخم کردم و گفتم: مثلا چی؟
شادمهر لبخند کمرنگی زد و گفت: تو پارمیس رو برای خودت میخوای. دوست نداری برای کَس دیگهای باشه. یا حداقل اصلا دلت نمیخواد پارمیس با کَسی که تو ازش خوشت نمیاد، رابطه داشته باشه.
دوست نداشتم با کتمان حقیقت، جلوی شادمهر احمق به نظر بیام. کمی مکث کردم و گفتم: چیزی که من میخوام مهم نیست. فقط دلم نمیاد کَسی به پارمیس صدمه بزنه.
شادمهر لحنش رو ملایم کرد و گفت: تا حالا شده به من اعتماد کنی و پشیمون بشی؟ تا حالا حرف مفت از من شنیدی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه.
شادمهر به پاهاش اشاره کرد و گفت: بیا رو پاهام بشین تا بهت بگم چیکار کنی.
کمی مکث کردم. ایستادم و به سمتش رفتم. خودم رو روی پاهاش مچاله کردم و دستهام رو دور گردنش حلقه زدم. گونهاش رو بوسیدم و گفتم: اگه تو این شب ظلمات بهم بگی هوا روشنه، محاله شک کنم. دیگه ازم نپرس که بهت اعتماد دارم یا نه.
شادمهر لبهام رو بوسید و گفت: یادته قبل از اینکه خودت بگی، فهمیدم که به پارمیس حس خاصی داری؟
+آره.
-با خودت کلنجار میرفتی که چرا به خواهرت حس خاصی داری. اما من میدیدم که همه چی بین تو و پارمیس، از دید تو فقط اونی نیست که تو ذهنت ساختی و بابتش یه عالمه تردید داری. تو از هر نظر عاشق پارمیس بودی و هستی. خیلی خیلی بیشتر از عشقی که نسبت به مینا و نوشین داری. حتی شاید بیشتر از عشقی که به من داری.
سرم رو روی سینهاش گذاشتم و گفتم: اینایی که میگی فقط از سمت منه.
شادمهر موهام رو نوازش کرد و گفت: اگه از سمت پارمیس هم باشه، اونوقت چی میگی؟ چرا نمیخوای قبول کنی، پارمیس اونی نیست که نشون میده. همونطور که متوجه نگاه تو به اون شدم، نگاه اون به تو رو هم دارم میبینم. خودش خبر نداره، اما تو براش از خدا هم خدا تری! مثل روز برام روشنه منتظر کوچکترین چراغ سبز از سمت توئه. اون عین خودته، فقط هرگز شرایطش نبوده که خودش رو بشناسه.
کمی فکر کردم و گفتم: چیکار کنم؟ برم بهش بگم کی هستم و تا حالا چیکارا کردم و چه مدل روابطی دارم؟ بعدش هم بهش بگم بزرگترین رویای جنسیم اینه که با خواهر خودم سکس کنم.
شادمهر لحنش رو شیطون کرد و گفت: فکر میکردم بزرگترینش این باشه که من و تو پارمیس، تریسام بزنیم.
خندهام گرفت و گفت: تو کف تو که هست. اراده کنی، مخشو زدی. من جای تو بودم، تا حالا صد بار کرده بودمش.
شادمهر دستش رو به سمت پاهام برد. از روی شلوارم، کُسم رو لمس کرد و گفت: باهاش یه بازی کوچولو راه بنداز. اگه دیدی اصلا تو باغ نیست و وانیلیه، سریع بکش عقب و حس و میل جنسیت نسبت به پارمیس رو برای همیشه خاموش کن، حتی توی فانتزی و رویاهات. اما اگه چراغ سبز نشون داد، تا تهش برو.
با تصور اینکه دارم با پارمیس سکس میکنم، کُسم خیس شد و دلم لرزید. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: نقشهات چیه؟
-گفتی یه اکانت ناشناس تو اینستاگرام داری که با اون پارمیس رو پیگیری میکنی. هنوز داریش؟
+آره چون یه بار سر چیپ و سخیف بودن پُستهایی که میذاره، باهاش بحثم شد. بعدش هم آنفالوش کردم، اما خب دلم نیومد نداشته باشمش.
-اسم اکانتت چیه؟
+کلاغ قیل و قال پرست.
شادمهر خندهاش گرفت و گفت: از دست تو با این اسمای عجیب غریبی که تو مجازی انتخاب میکنی.
من هم خندهام گرفت و گفتم: این یکی پیشنهاد مینا بود.
-با اکانت کلاغ قیل و قال پرست و به صورت ناشناس به پارمیس پیام بده. بهش درباره خودت اخطار بده. بعدش بهش قول بده که با مدرک ثابت میکنی که آدم هرزه و خائنی هستی.
+وا این چه کاریه؟!
-بهم اعتماد کن عزیزم. اگه دنیای اروتیک و جنسیش شبیه تو باشه، نه تنها از این مورد بدش نمیاد، که حتی بیشتر دوست داره که بشناست و وارد دنیای تو بشه. اگه هم خوشش نیومد و ازت فاصله گرفت، به هر حال تو قسمتی از حقیقت خودت رو نشونش دادی و اون هم ریجکت کرده و تمام.
+آخه من کجام خائنه که به خواهرم بگم خائنم؟
-نمیشه یک کاره بهش حقیقت رو گفت. بعیده درک کنه. اما اگه بفهمه تو شیطنیتهای مخفیانه داری، به احتمال زیاد حس خاصی درونش زنده میشه. یا حس خاصی که بهت داره، قویتر میشه.
از روی پای شادمهر بلند شدم. ایستادم و گفتم: شاید هر چی که براش مینویسم رو به میعاد نشون بده.
شادمهر با خونسردی گفت: تهش برای یه کاربر ناشناسه. قابل اثبات نیست که میعاد رو بتونه قانع کنه. در ضمن الان وقتشه که پیشنهاد مینا رو عملیش کنی.
+کدوم پیشنهاد؟
-پارمیس رو ببر تو شرکت. یه جوری رئیستون رو قانع کن که هر طور شده به پارمیس کار بده.
+تو که میدونی در عوضش چی میخواد.
-خب هر کوپنی یه جا باید خرج بشه. بذار پارمیس یهو شرایط و اعتبار تو رو از نزدیک ببینه، مخصوصا مینا رو. چهره و رفتار مینا به شدت کاریزماتیکه و هر کَسی رو جذب میکنه. اسکلترین آدما هم براشون جالبه اگه بدونن دوست خفنی مثل مینا داری. تا حالا مینا و نوشین رو از خانوادهات مخفی کردی، وقتشه نشونشون بدی.
تو دلم هیجان خاصی شکل گرفت. کمی هم دچار عذاب وجدان شدم. بعد از فوت مادرم، نگران این بودم که مبادا کَسی از یتیم بودن میعاد و پارمیس سوء استفاده کنه، اما خودم سر لیست آدمایی بودم که تنها ترین مانع برای رسیدن به پارمیس رو دیگه نمیبینه و انگار وقتش بود که به هر شکلی بهش برسم! شادمهر ایستاد و بغلم کرد و گفت: نترس هیچی نمیشه. من اینجام تا تو به همه آرزوهات برسی.
تصور عملی شدن نقشه شادمهر، کُسم رو بیشتر خیس کرد. خودم رو به کیرش مالوندم و گفتم: میشه همین الان منو بکنی؟ دلم میخواد بدون مقدمهچینی و پیشنوازش، کیرت رو همین الان تو کُسم فرو کنی.
شادمهر هر دوتامون رو لُخت کرد. من رو روی کاناپه خوابوند. پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو روی من کشید. کیرش رو یکهو و کامل توی کُسم فرو کرد و گفت: تو برای خیس شدن، هیچ وقت نیاز به پیشنوازش نداری.
پاهام رو دور کمرش حلقه کردم. لبهاش رو بوسیدم و گفتم: لمس کیرت از روی شلوار، بس بود که خیس بشم.
شادمهر به آرومی تو کُسم تلمبه زد و گفت: دوست دارم بدونم که داری به چی فکر میکنی.
یک آه شهوتی کشیدم و گفتم: دوست دارم پارمیس روبهرومون نشسته بود و داشت نگاهمون میکرد. تو که میدونی من عاشق دیده شدن بدن لُختم موقع سکس هستم. دوست دارم یکی یا حتی بیشتر از یکی، ببینن که یک کیر داره تو سوراخ کُس و یا کونم فرو میره. دوست دارم تو چشمهای خمار از شهوتشون نگاه کنم و خودم رو توی چشمهاشون ببینم. حالا فکر کن این بیننده، پارمیس باشه.
یک آه بلند کشیدم و گفتم: وای شادمهر دارم دیوونه میشم. دارم دیوونه میشم…
شادمهر متوجه شد که به خاطر تصور پارمیس، بیش از حد نرمال، غرق شهوت شدم. سرعت تلمبههاش رو بیشتر کرد و گفت: من به تو خیلی مدیونم. تک تک لحظات بعد از ازدواجم رو بهت مدیونم. هر کاری لازم باشه برای خوشحالیت میکنم.
تُن صدام هم شهوتی شد و گفتم: دوست داری من و پارمیس با همی جلوت سجده کنیم و نوبتی بکنی تو کُسمون و هم زمان و با دستت، کُس اون یکیمون رو بمالی.
تن صدای شادمهر هم بالاخره شهوتی شد و گفت: مگه دیوونهام که دوست نداشته باشم.
سرم رو به سمت کاناپه روبهرومون چرخوندم. نلی داشت با دقت نگاهمون میکرد! خندهام گرفت و گفتم: بیننده همیشگی، چه با دقت داره نگاهمون میکنه.
شادمهر هم سرش رو به سمت نلی چرخوند و گفت: پارمیس راست میگه. گاهی آدم از نگاههای این گربه شک میکنه که نکنه همه چی رو میفهمه.
به کون و کمرم موج دادم تا کیر شادمهر بیشتر تو کُسم فرو بره و گفتم: اگه میتونست حرف بزنه، چه رازها که برملا میشد. آبرومون پیش عالم و آدم میرفت.
با یک لحن جدی و رو به شادمهر گفتم: بهت گفت چی شده یا نه؟
شادمهر به درِ اتاق خواب اشاره کرد و گفت: میخوای بیدارش کنی؟
صدام رو آهسته کردم و گفتم: پاش رو گذاشت تو خونه، فهمیدم یه بلایی سرش اومده. دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه. تو رو خدا بگو چیزی بهت گفت یا نه؟
شادمهر هم صداش رو آهسته کرد و گفت: نه اما تابلوئه باز با پسره دعواش شده.
+اما اینبار خیلی شدید تر، چون ترسیده. بگو که اشتباه میکنم.
-نه اشتباه نمیکنی، اما داری گند میزنی. هر اتفاقی براش افتاده، من و تو و این خونه، اینقدر براش جایگاه داشتیم که بهمون پناه بیاره. که تو داری با هوچیبازی، اعتمادش رو خراب میکنی.
+دست خودم نیست. این بچه تازه مادرش رو از دست داده. منصفانه نیست اون پسره آشغالِ عوضی اینطور اذیتش کنه.
-آره حق با توئه اما این واکنش تند تو هم چیزی رو درست نمیکنه.
+خب بگو چیکار کنم؟
-هر طور شده ببرش شرکت. همین الان با رئیست تماس بگیر. اگه میخوای از دستت لیز نخوره، ببرش پیش خودت. وقتشه نقشهمون رو عملی کنیم.
کمی فکر کردم و گفتم: اوکی.
موبایلم رو برداشتم. رفتم توی بالکن و با بوستانی تماس گرفتم. خیلی سریع جواب داد و گفت: به به ببین کی افتخار داده.
+علیم سلام.
-سلام عزیزم. شماره تماس گم کردی، از این ورا.
+مزه نریز کارت دارم. راستش یه درخواست دارم که خیلی برام مهمه.
-تو جون بخواه خوشگلم.
+میخوام به خواهرم تو شرکت کار بدی. پیش یک آدم مطمئن که نخواد چپ و راست مخش رو بزنه. صبح تا ظهر میره دانشگاه و فقط شیفت عصر میتونه بیاد. میخوام حداقل برجی هفت تومن بهش بدی تا انگیزه داشته باشه و بمونه. داره مدرک حسابداری میگیره و میخوام تو قراردادش به عنوان حسابدار ثبتش کنی. بیمه هم میخوام براش بریزی.
-فرمایش دیگهای نبود؟
+نه در عوضش منم اونی که میخوای رو بهت میدم. البته با شرایط و قوانین خودم.
-حالا شد حرف حساب. خواهرت به خوشگلی خودت هست یا نه؟
+آره از منم خوشگلتره اما کَسی حق نداره بهش چپ نگاه کنه، وگرنه شرکت رو روی سرت خراب میکنم.
-چشم هر چی تو بگی عزیزم. تو یکی از بهترینهای شرکتم هستی. مگه دیوونهام با بهترین کارمندم، جنگ راه بندازم. آبجی جونت رو میدیم به محمدی. کلی اخلاق گُهی داره اما دختر جماعت جلوش لُخت هم بشه، به تخمشه. فقط دوست داره فکر کنه رئیسه و همه ازش حساب میبرن.
+آره با محمدی موافقم. نظر منم دربارهاش همینه. خواهرم رو فردا میارمش. به هیچ وجه نباید از رابطه من و تو خبر داشته باشه. بازم میگم، به هیچ وجه. من به عنوان کارمندت ازت این درخواست رو کردم و تو هم قبول کردی و همین.
-باشه خوشگلم، هر چی تو بگی. اول بیارش که چشمم به جمال زیباش روشن بشه. بعدش یه چند تا جمله سوری میگیم که همه چی طبیعی به نظر بیاد. بعد هم سر فرصت به قول و قرارمون میرسیم.
+بالاخره به آرزوت میرسی.
-میدونستم یه روز منو به آرزوم میرسونی. برای همین این همه تلخیها و جواب رد دادنهات رو تحمل کردم عزیزم.
+اینقدر نگو عزیزم، دارم بالا میارم.
-باشه عزیزم دیگه نمیگم.
تماس رو قطع کردم و یک نفس عمیق کشیدم. با تکون سرم به شادمهر رسوندم که شرایط کار پارمیس تو شرکت اوکی شد.
مینا به صفحه موبایلم نگاه کرد. متن رو برای چندمین بار خوند و گفت: مطمئنی پروانه؟ داری پا تو مسیری میذاری که دیگه راه برگشتی نیست. همونقدر که شاید از دنیای تو خوشش بیاد، امکان داره خوشش نیاد و حتی ازت متنفر بشه.
هیجان و استرس داشتم و گفتم: منم مثل تو فکر میکنم، اما میخوام به شادمهر اعتماد کنم.
مینا لبخند زد و گفت: متنفرم از اینکه منم بهش اعتماد دارم.
با ناراحتی گفتم: به این فکر میکنم که اگه شبیه من و تو باشه، شاید یک روز تو دست آدمای اشتباه بیفته.
مینا حرفم رو تایید کرد و گفت: و شاید یکی مثل شادمهر تو زندگیش پیدا نشه که نجاتش بده. انجامش بده پروانه، من تا تهش باهات هستم. مطمئنم نوشین هم وقتی از ایتالیا برگرده و بفهمه جریان چیه، اونم تا تهش باهاته.
پیام رو برای پارمیس سِند کردم. خیلی سریع پیام رو سین کرد. با هیجان و رو به مینا گفتم: سین کرد.
مینا صفحه موبایلم رو نگاه کرد و گفت: بازی شروع شد. کنجکاوم ببینم این بچه چی تو آستین داره. راستی به نظرت محمدی همین امروز بهش میگه که براش کاپوچینو بگیره؟
بدون مکث گفتم: شک نکن.
مینا کمی فکر کرد و گفت: آدم مغروریه، بعید میدونم به این زودی از منشیش بخواد که براش کاپوچینو بگیره.
+علاقهاش به کاپوچینو بیشتر از غرورشه.
-همچنان بعید میدونم.
+شرط ببندیم.
-سر چی؟
+سر اینکه بعد از شنیدن یه خبر بد از من، عصبانی نشی و راحت قبولش کنی.
-مشخصه که بدجور گند زدی. اوکی امیدوارم شرط رو ببری، چون معلومه بدجور قراره از دستت عصبانی بشم و دهن مهنت رو سرویس کنم.
مینا بعد از تموم شدن وقت استراحت، اومد پیشم و گفت: خب شرط رو بردی. خبر بدت چیه؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: با بوستانی معامله کردم. هم برای موافقتش که پارمیس اینجا کار کنه و هم برای گرفتن چند تا پوئن که پارمیس هر طور شده اینجا موندگار بشه.
چهره مینا جدی شد. خیلی وقت بود اینطور عصبانی و جدی بهم نگاه نکرده بود. برای کنترل عصبانیتش، یک نفس عمیق کشید. خواست حرف بزنه که نذاشتم و گفتم: یکی دیگه رو براش جور میکنم، خودم بهش نمیدم. از اولش اصرار داشت که ببریمش تو حلقه، به هر حالی نمیتونستیم برای همیشه ریجکتش کنیم.
چهره مینا بیشتر درهم رفت و گفت: قرارمون این بود که هر گُهی میخوریم، برای عشق و لذت خودمون باشه. قرارمون این نبود که جندگی و کُسکشی کَسی رو بکنیم. داری زیر قول و قرارمون میزنی پروانه. جفتمون خوب میدونیم که اگه پای بوستانی تو حلقه باز بشه، تا من و تو رو نکنه، ولکن نیست. چند ساله جلوی چشمهاش هستیم و تو کفمونه و هیچ جوره نتونسته مخمون رو بزنه.
صحبتهای مینا منطقی بود و جوابی نداشتم که بهش بدم. کمی نگاهم کرد. دستم رو گرفت توی دستش و گفت: اگه پارمیس اینقدر برات مهمه، اوکی مشکلی نیست. فقط تا میتونیم باید بوستانی رو کنترل کنیم. حتی اگه لازمه باید ازش آتو و مدرک بگیریم که یه روز برامون دردسر نشه.
من هم دستش رو تو دستم فشار دادم و گفتم: هر چی تو بگی عزیزم.
مینا لبخند کمرنگی زد و گفت: دوسِت دارم عوضی. بیشتر از همه این دنیا دوسِت دارم.
احساساتی شدم و نزدیک بود گریهام بگیره. بغضم رو قورت دادم و گفتم: منم دوسِت دارم. مطمئنم خوششانسترین آدم دنیام که شادمهر و نوشین و تو، سر راهم سبز شدین.
بعد از اینکه پارمیس رفت حموم و دوش رو باز کرد، شادمهر به من نگاه کرد و گفت: هنوز شک داری؟
من هم مثل شادمهر خیره شدن پارمیس به رونهام رو متوجه شده بودم. اما نمیتونستم باور کنم که پارمیس هم مثل من باشه. نشستم و رو به شادمهر گفتم: از خالکوبیم خوشش اومد، همین.
شادمهر اخمکنان گفت: خواهرت کپی برابر اصل خودته، چرا داری مقاومت میکنی؟! راستش پشیمونم که این بازی رو باهاش راه انداختیم. باور کن اگه همین امشب بهش علنی پیشنهاد سکس بدی، جواب رد نمیده.
+تو خیلی خوشبینی. اما آره منم پشیمونم از بازی که راه انداختیم. استرسی شدم.
-واکنشی نشون نداده؟
+نه فقط پیام رو خوند و جوابی نداد.
-شاید چون امروز ذهنش درگیر یه چیز مهمتر بوده.
+چی مهمتر از اینکه یه غریبه بهش گفته تنها خواهرش هرزه و جنده است؟
-اینکه فهمیده میعاد در جریان رابطهاش با سپهر بوده.
جمله شادمهر رو یک بار دیگه تو ذهنم تکرار کردم و گفتم: چی گفتی؟!
شادمهر لبخند زد و گفت: میعاد از اولش میدونسته پارمیس خانم با دوست عزیزش رو هم ریخته. تازه فقط این نیست. دیشب از پارمیس شاکی شده که چرا با سپهر کات کرده و چرا من رو دخالت داده و چرا من سپهر رو تهدید کردم که دیگه طرف پارمیس نره.
اخم کردم و گفتم: شادمهر من امروز تصمیم گرفتم با تنها خواهر خودم یه بازی راه بندازم که شاید تهش بگا برم. ذهن و روانم به اندازه کافی درگیر هست. لطفا این شوخی مسخره رو تمومش کن.
شادمهر جدی شد و گفت: شوخی نمیکنم. همین الان که حموم بودی، پارمیس اینا رو بهم گفت.
از شدت تعجب، یک نفس عمیق کشیدم. سرم رو به کاناپه تکیه دادم. دستهام رو گذاشتم روی صورتم و گفتم: اوه مای گاد، اوه مای گاد، اوه مای گاد…
شادمهر صداش رو آهستهتر کرد و گفت: حدس میزدم که میعاد رو این چیزا تعصب نداشته باشه اما اصلا فکر نمیکردم که خبر داشته و رو نمیکرده. یه چیز دیگه هم هست. اینطور که مشخصه میعاد حتی از جزئیات روابط پارمیس و سپهر هم خبر داشته و داره. تا جایی که در جریان علت اصلی دعواشون هست. از صحبتهای پارمیس فهمیدم که تو آخرین رابطه جنسی که با این پسره داشته، انگار سپهر اذیتش کرده. یه جورایی شبیه تجاوز بوده انگار.
تصور اینکه سپهر به پارمیس صدمه زده باشه، عصبیم کرد. ایستادم و گفتم: دهنی از این سپهر سرویس کنم که…
شادمهر هم ایستاد و گفت: میخوای به همه چی گند بزنی؟ نمیفهمی چقدر شرایط عجیب و پیچیده شده؟ نمیخوای قبول کنی شما چهار تا خواهر و برادر، یکی از یکی پیچیدهتر و غیر قابل پیشبینیتر هستین؟
جواب شادمهر رو ندادم. وارد سرویس بهداشتی شدم. در حموم رو باز کردم و رو به پارمیس گفتم: واقعا میعاد میدونست؟! یعنی بهت گفت که از اولش میدونسته؟!
زیر دوش، کامل لُخت بود. آخرین بار تو چهارده سالگی، بدن تمام لُختش رو دیده بودم. از دیدنم جا خورد. یک دستش رو جلوی سینههاش و دست دیگهاش رو جلوی کُسش گذاشت و گفت: میشه دستگیره در حمومتون رو درست کنین تا آدم بتونه قفلش کنه تا یه وقت اینطوری لُختمادرزاد خفت نشه؟
تو دلم غوغا شد. تمام انرژیم رو گذاشتم که آب دهنم رو قورت ندم و لب پایینم رو گاز نگیرم تا یه وقت نفهمه که با دیدن بدن لُختش، به این سرعت تحریک شدم! خودم رو خجالتزده گرفتم و گفتم: نترس فقط دارم صورتت رو نگاه میکنم. سوالم رو جواب بده تا برم.
کمی مکث کرد. بعد سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آره انگار از اول میدونسته.
برگشتم و در سرویس بهداشتی رو کامل بستم. بعد دوباره وارد حموم شدم و در حموم رو هم بستم. به چهره پارمیس نگاه کردم و گفتم: شادمهر میگه از جزئیات دعواتون هم خبر داشته.
انگار واکنش من براش غیرمنتظره بود. فقط سرش رو به علامت تایید تکون داد. شبیه بچگیهاش شد که بعد از خرابکاری مُچش رو میگرفتم و چارهای جز اعتراف نداشت. مثل همون گذشتهها، اصلا دوست نداشتم ازم بترسه. یعنی دلم نمیاومد که باعث ترس و وحشتش بشم. چند لحظه نگاهش کردم و با یک لحن ملایم گفتم: به شادمهر گفتی که میعاد پاش رو فراتر گذاشته بوده. یعنی چی؟ میخواسته پردهات رو بزنه؟ خواهش میکنم بگو پارمیس، برام مهمه که بدونم.
یک نفس عمیق کشید و گفت: نه، هیچ وقت کاری با جلوم نداشت. اون روز بدون اینکه اجازه بگیره یا هماهنگ کنه…
عصبی شدم و گفتم: اذیتت کرد؟
پارمیس بدون مکث گفت: نه، اما…
به سختی عصبانیتم رو کنترل کردم و گفتم: دِ قشنگ بگو ببینم جریان چی بوده.
کمی فکر کرد و گفت: همیشه دمر میخوابیدم و فقط لاپایی میکرد. اما اون روز یهو فرو کرد…
فهمیدم که سپهر به زور باهاش آنال سکس کرده و گفتم: تا ته فرو کرد؟
سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: نه، فقط سرش. اما خب همونم خیلی دردم آورد. سریع از زیرش پاشدم. کلی بهش فحش و دریبری گفتم و بعدشم باهاش قهر کردم.
با حرص و عصبانیت گفتم: منِ احمق به شادمهر گفتم زیاد بهش سخت نگیره و فقط یه ذره بترسونش.
پارمیس نگاهم کرد و دیگه چیزی نگفت. قطرات آب روی صورت و شونههاش، سکسیترش کرده بود. تو نگاهش هم موجی از ابهام بود. بهش نزدیک شدم و دوش آب رو بستم. دستم رو روی صورت لطیفش گذاشتم و گفتم: تا من زندهام، اجازه نمیدم کَسی به تو و میعاد صدمه بزنه. نمیذارم کَسی فکر کنه چون یتیم شدین و پدر و مادر ندارین، هر کاری میتونه باهاتون بکنه. منتی نیست، چون تو و میعاد و شادمهر، همه دار و ندارم تو این دنیا هستین. اگه یک مو از سرتون کم بشه، طاقت ندارم و دنیام تیره و تار میشه. آره بزرگ شدی، برای خودت خانومی شدی، اما برای من همون آبجی کوچیکه شیطون و دوست داشتنی هستی که همیشه رو مخم میرفتی و نمیذاشتی درس بخونم.
احساس کردم که اصلا از شرایطی که توش هست معذب نیست و از لمس دستم بدش نیومد! حتی میشد فهمید که احساساتی هم شده! لبخند محوی زد و گفت: راستش گاهی که از دستت کفری میشم، پشیمونم چرا اون قدیما بیشتر اذیتت نکردم.
گونهاش رو بوسیدم و گفتم: وقت برای اذیت کردن من زیاده. ببخشید تو این وضعیت، این حرفا رو پیش کشیدم. موضوع میعاد به شدت برام عجیب و غیر منتظره بود. امیدوارم بتونم جلوی خودم رو بگیرم و به روش نیارم.
خواستم برم که گفت: لطفا به روش نیار. میدونم داری به چی فکر میکنی. احساس میکنی میعاد بیش از حد روشنفکر بازی درآورده و شاید با این کارش من رو به …
پشتم رو بهش کردم. در حموم رو باز کردم و هم زمان گفتم: خوبه هنوز یه ذره حیا داری و روت نمیشه از کلمه به گا رفتن جلوی من استفاده کنی.
وارد هال شدم و رو به شادمهر گفتم: هوچیبازی در نیاوردم، اما باید از زبون خودش میشنیدم. الان هم دلم میخواد سپهر رو تیکه تیکه کنم. علنی به پارمیس تجاوز کرده.
شادمهر یک پوف طولانی کرد و گفت: از دست شما زنا که ته ته تهش به آدم ثابت میکنین دوزار منطق و عقل ندارین. چرا اینقدر داری یک طرفه به ماجرا نگاه میکنی. پارمیس با خواست و اراده خودش تا یه جایی پیش رفته. بعدش هم یحتمل تنگبازی درآورده. خب اون پسره هم ربات نیست که. شهوتش زده به مغزش و کنترل خودش رو یک لحظه از دست داده. تو که خواهر پارمیس هستی، با دیدنش، کُست خیس میشه، توقع داری پسر غریبه تک و تنها با خواهرت باشه و تا یه جایی هم باهاش پیش بره و بعدش هیچ گُهی نخوره؟ تو که خودت صد تا فانتزی عجیب و غریب جنسی داری و از قضاوت جامعه میترسی، چرا داری اینقدر مسخره و متعصبانه به این موضوع نگاه میکنی؟
حرفهای شادمهر منطقی بود و جوابی نداشتم که بهش بدم، اما ته دلم نمیتونستم تحمل کنم که کَسی حتی برای یک لحظه باعث ناراحتی و درد و رنج پارمیس بشه. سکوت کردم و رفتم توی اتاق. یک تیشرت و شلوار برداشتم تا بپوشم، اما یاد نگاه پارمیس به خالکوبی رون پام افتادم. شلوار و تیشرت رو گذاشتم سر جاش و یک نیمتنه و شلوارک شورتی تنم کردم. خوب میدونستم که این خالکوبی، چقدر رون پام رو سکسیتر کرده، اما هنوز نمیدونستم همونقدر که پارمیس برای من سکسی و جذابه، منم براش سکسی و جذاب هستم یا نه؟
چراغ اتاق خواب رو خاموش کردم. کنار شادمهر خوابیدم و گفتم: میخ خالکوبیم شده. حتی آب دهنش رو هم قورت داد!
شادمهر به پهلو شد و گفت: من اگه جای تو بودم، همین الان میرفتم و پیشش میخوابیدم.
صفحه موبایلم رو روشن کردم و گفتم: اگه اینقدر پارمیس رو در دسترس میدونی، چرا خودت تا حالا نکردیش؟ فردا ظهر که از سر کار بیایی، تو خونه است. ندید لوبیاپلو، غذای مورد علاقه تو رو هم درست میکنه.
با اکانت کلاغ و قیل و قال پرست، یک پیام دیگه برای پارمیس نوشتم. شادمهر پیامم رو خوند. کُسم رو از روی شلوارکم چنگ ملایمی زد و گفت: دوست داری من اول بکنمش؟
بدن تمام لُخت پارمیس رو زیر دوش حموم تصور کردم. یک آه شهوتی کشیدم و گفتم: آره دوست دارم بکنیش و بعد برام تعریف کنی.
شادمهر شروع به مالیدن کُسم کرد و گفت: برای همین اینقدر اصرار داری که بهش بگی خواهر بزرگترش خائن و هرزه است؟ که عذاب وجدانش برای رابطه با من از بین بره؟
وقتی جواب پارمیس رو دیدم، دچار هیجان شدم و گفتم: جواب داد.
همه حواسم رو دادم به چت با پارمیس. شادمهر دستش رو برد توی شلوارکم و کُسم رو مستقیم لمس کرد. کُسم اینقدر خیس شده بود که شادمهر گفت: چی تو حموم دیدی که اینطوری شدی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: زیبا ترین دختر سکسیِ دنیا رو دیدم.
پیام شادمهر رو به مینا نشون دادم و گفتم: ماجرای طلاقش رو برای پارمیس تعریف کرده. بدون اینکه قبلش با من هماهنگ کنه.
مینا لبخند زد و گفت: دوست داره برات چالش درست کنه. به پارمیس این پیغام رو رسونده که اگه بفهمه تو داری بهش خیانت میکنی، مثل آب خوردن ازت جدا میشه. با این کارش میخواد پارمیس رو مجبور به انتخاب کنه. انتخاب خودش یا تو؟ راستش منم کنجکاوم. حرکت هوشمندانهای بود.
به پیام شادمهر نگاه کردم و گفتم: البته بحث خیانت رو پارمیس وسط کشیده. انگار خواسته ببینه واکنش شادمهر چیه.
مینا ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: پس موش کوچولو تو تله افتاده.
دلم کمی شور زد و گفت: آره انگار.
مینا کمی فکر کرد و گفت: امروز هم بذار من باهاش برم کافه. خودت رو مشغول نشون بده.
+چی تو فکرته؟
-میخوام یکمی قلقلکش بدم تا مجاب بشه که از من هم درباره تو حرف بکشه.
مینا روی کاناپه نشست. نلی رو بغل کرد و گفت: هر چهارتاشون وقتی پارمیس رو دیدن، داشتن از خوشحالی پرواز میکردن. میعاد که دست از پا نمیشناخت. سالن شلوغی بود و اکثرشون تیم میعاد رو میشناختن. موقع مسابقه هم حواس اکثرا به بازی تیم میعاد بود. هر بار که بازی متوقف میشد، میعاد و هم تیمیش همون پسره اشکان، سرشون رو به سمت پارمیس میچرخوندن. حمایت پارمیس براشون خیلی مهم بود. از اونجایی هم که آبجی جونت به خوشگلی خودته، نگاه بقیه رو هم جلب کرده بود و اکثرشون میخ موش کوچولو شده بودن. وقتی هم که میعاد و اشکان بازی رو بردن، کلی با پارمیس بغلبازی کردن. در مورد میعاد نتونستم تشخیص بدم، اما مطمئنم اشکان تا میتونست به همین بهونه پارمیس رو دستمالی کرد.
شادمهر یک نفس عمیق کشید و گفت: عجب!
رو به شادمهر گفتم: عجب! تمام تحلیلت همین بود؟
شادمهر گفت: تحلیل خودت چیه؟
کمی فکر کردم و گفتم: این چهار تا دالتون، خیلی ساله با هم دوستن. اکثر مواقعی هم که خونه مامان بودن، پارمیس هم یه جورایی باهاشون بوده. خواسته یا ناخواسته یک پیوند نامرئی عاطفی بین این پنج تا شکل گرفته. برای همین پارمیس اولین پارتنرش رو از بین سه تا دوست میعاد انتخاب کرد. حالا هم باهاش کات کرده، اما بدون هیچ مشکلی بازم جایی میره که سپهر هست!
مینا حرفم رو تایید کرد و گفت: موافقم، چیزی که من دیدم، پدیدهای نبود که یک روزه به وجود اومده باشه. جَو صمیمی بین اون چهار تا پسر و پارمیس، عمیقتر از اونیه که شما دو تا باهوش حدس میزدین.
شادمهر دوباره یک نفس عمیق کشید و گفت: عجب!
اخمکنان و رو به شادمهر گفتم: عجب و کوفت.
شادمهر لبخند زد و گفت: میبینی دنیا چه کوچیکه؟ همیشه به این چهار تا دالتون به چشم چهار تا کلهپوک نگاه میکردیم. حالا فهمیدیم که اینقدر روی پانیذ نفوذ دارن که حتی با ماجرای کات ناخوشایندش با سپهر، بازم تو جمعشونه و حتی مصمم شده که بیشتر بهشون نزدیک بشه.
تو فکر فرو رفتم و نمیدونستم باید چی بگم. مینا رو به من گفت: چیه فکر کردی فقط خودت بلدی تیمکشی کنی و چند تا آدم رو وفادار خودت کنی؟ تازه اگه بخوایم منصفانه نگاه کنیم، اگه شادمهر نبود، تو هیچ وقت نمیتونستی من و نوشین و شادمهر رو داشته باشی تا پایه همه جور شیطونیبازیهات باشیم. اما موش کوچولو بدون کمک داره این چهار تا رو…
حرف مینا رو قطع کردم و گفتم: پارمیس خوشگل و خوشاندامه. سیبزمینی مذکر هم جلوش بذاری، سیخ میکنه و جذبش میشه.
مینا پوزخند زد و گفت: آره خودم بهت گفتم اشکان موش کوچولو رو به بهونه خوشحالی، تا میتونست دستمالی کرد، اما بازم میگم چیزی که بین اون پنج نفر دیدم، خیلی بیشتر از دستمالی و لاس زدن بین چند تا تینیجر بود.
خواستم جواب مینا رو بدم که گفت: البته شبی که من با موش کوچولو گذروندم، فقط به سالن مسابقه ختم نمیشه. قبلش حدود یک ساعت تو یک کافهرستوران با هم بودیم. کلی گپ زدیم و موش کوچولو خیلی واضح از نوع رابطهاش با سپهر برام گفت. چیزای خیلی خیلی جالبی گفت.
شادمهر رو به مینا گفت: چی گفت؟
مینا گفت: تو صحبتهای پارمیس یک نکته مهم وجود داشت. اینکه پارمیس نسبت به سپهر دچار یک تناقض غیر قابل حل شده بوده. پارمیس علنی اعتراف کرد که تمام وجودش دوست داشته که با سپهر سکس کامل داشته باشه و تا میتونه باهاش حال کنه، اما هر بار که رابطهشون به سمت سکس میرفته، یک گارد دروغی و ناخواسته جلوی سپهر داشته. میترسیده اگه پارمیسِ شهوتی و تشنه سکس رو به سپهر نشون بده، اینطور برداشت بشه که یک دختر بیارزش و سهل الوصول هستش!
شادمهر لبخند معناداری زد و گفت: این یعنی خواسته یا ناخواسته سپهر براش اهمیت زیادی داره.
مینا حرف شادمهر رو تایید کرد و گفت: دقیقا، استرس داشته که جلوی سپهر دختر بدی به نظر بیاد.
شادمهر در جواب مینا گفت: اونم پارمیسِ مغرور و خودچُسپندار که عالم و آدم به تخمش هستن.
کمی تحلیلهای شادمهر و مینا رو توی ذهنم بررسی کردم و گفتم: شاید خواسته که با رفتن به سالن مسابقه، کمی ماجرای نوع کات کردنش با سپهر رو جبران کنه. خواسته برای هر چهارتاشون جبران کنه و نه فقط برای سپهر!
شادمهر رو به من گفت: نظرت چیه بری عربدهزنان بهشون بگی آهای نفس کش چرا کاری کردین که خواهر من به خاطر دفاع مسلم از خودش، دچار عذاب وجدان شده است؟
بدون مکث و رو به شادمهر گفتم: خفه شو شادمهر، به اندازه کافی اعصابم کیری هست.
مینا رو به نوشین گفت: اگه احوالپرسی جنابعالی با نلی خانم تموم شد، ما رو هم یکمی ببین و ازمون بپرس که چرا اصرار کردیم باهات تماس تصویری برقرار کنیم.
نگاه نوشین همچنان به نلی بود و گفت: من دلم برای نلی جونم بیشتر از همهتون تنگ شده. آخ که من فدای دخمل خوشگلم بشم. ببین چه نازه، ببین چه ملوسه.
نلی رو از توی بغل شادمهر برداشتم. جایی گذاشتمش که تو کادر تصویر نوشین نباشه و گفتم: واقعا که، خیلی بیشعوری نوشین.
نوشین اخم کرد و گفت: خب بیشعور باشم، چرا نلی جونم رو ازم دور میکنی؟
شادمهر لبخندزنان سرش رو تکون داد و رو به نوشین گفت: مستی؟
نوشین گفت: نه زیاد.
مینا گفت: اوکی قطع میکنیم، بعدا تماس میگیریم.
نوشین سریع گفت: نه غلط کردم، بیایین جدی باشیم. زودی باشین بگین چی شده که دارم از فضولی میمیرم.
شادمهر گفت: تا کِی ایتالیا هستی؟
نوشین گفت: اوف که تازه یه کیر سیاه خوشگل و خوشتراش گیر آوردم.
مینا با حرص و عصبانیت گفت: نوشین داری شورش رو در میاری. اینطور موقعها واقعا حال به هم زن میشی. دو دقیقه جدی باش کثافتِ عوضی. وگرنه این تماس لعنتی رو قطع میکنم.
چهره نوشین بالاخره جدی شد. بهتر از همهمون مینا رو میشناخت و بالاخره فهمید یک موضوع مهم، ذهن مینا رو بدجور درگیر کرده. حتی لحنش هم جدی شد و گفت: اتفاق بدی افتاده؟
شادمهر از من و مینا خونسرد تر بود و گفت: بد و خوبش رو هنوز مطمئن نیستیم. اما خب تو چند وقت اخیر، مخصوصا بعد از مراسم چهلم مادر پروانه، یک سری اتفاق افتاده که نیاز به تحلیل و نظر تو داریم. یعنی هر سه تامون به یک سری نتایج رسیدیم، اما شرایط جوریه که نیاز به نظر تو هم داریم. نمیشد صبر کنیم تا برگردی.
چهره نوشین جدیتر شد. حتی یک درصد هم قابل مقایسه با نوشین چند دقیقه قبل نبود! دستش رو زیر چونهاش گذاشت و گفت: خب بگین چی شده.
مینا رو به من گفت: خودت بگو.
کمی مکث کردم و گفتم: مربوط به پارمیسه.
نوشین گفت: پارمیس چیزیش شده؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه چیزیش نشده. یعنی صدمه ندیده و اتفاق بدی براش نیفتاده. اما…
نوشین گفت: اما و کوف. دِ بنال دیگه، اَه…
با جزئیات کامل تمام اتفاقهای که افتاده بود رو برای نوشین تعریف کردم. مینا و شادمهر هم چند جا که نیاز بود، توضیح تکمیلی دادن. اینقدر توضیح دادیم که مطمئن بشیم نوشین در جریان همه چی قرار بگیره. پیشبینی میکردم که واکنش طنزگونه داشته باشه و با خنده و شوخی پاسخ بده، اما چهرهاش، هر لحظه متفکر تر میشد. بعد از تموم شدن حرفهام، با یک لحن جدی گفت: واقعا گفت که فانتزی این رو داره که واچر سکس پروانه با یک مَرد غریبه باشه؟! واقعا به عنوان عذرخواهی، کیر پسری که باهاش کات کرده رو ساک زده و آبش رو خورده؟! اونم تو شرایطی که میعاد و دو تا دوست دیگهاش تو خونه بودن؟! بعد تو چشم شما نگاه کرده و با خونسردی از شاهکارش تعریف کرده؟!
مینا گفت: آره و تاکید کرد که عمدا طوری پیش رفته تا همه بفهمن تو حموم دقیقا چه اتفاقی افتاده. حتی برای محکمکاری، از میعاد خواسته که براش چای ببره. با حوله دورش روی تختش بوده که میعاد براش چای میبره. بعدش به میعاد میگه که توی حموم برای سپهر ساک زده.
نوشین گفت: نظر شادمهر چیه؟
مینا گفت: تو تصویر مشخص نیست که شادمهر هم گوزپیچ شده؟
نوشین گفت: اگه شادمهر گوزپیچ بشه، یعنی اوضاع خیلی کیریه. به عبارتی شما نقشه کشیدین که پارمیس رو بکنین، اما انگار اون داره شما رو میکنه!
شادمهر گفت: آره این بهترین توصیف ممکن برای شرایط فعلیه. ما این بازی رو با پارمیس شروع کردیم، اما واکنشهاش به شدت غیر قابل پیشبینیه. نمیشه دقیق فهمید که چی داره تو سرش میچرخه و چرا این بازی رو با اون چهار تا دالتون راه انداخته و چرا به مینا و پروانه، همه چی رو اینقدر واضح میگه.
نوشین حسابی تو فکر فرو رفت و گفت: چند لحظه بهم وقت بدین تا فکر کنم.
هر سه تامون میدونستیم که نوشین از همهمون باهوشتره و در اکثر مواقع، نگاه متفاوتی به آدما و اتفاقهای اطرافشون داره. چند لحظه فکر کرد و رو به من گفت: چند تا سوال نسبتا سخت ازت دارم پروانه. امیدوارم جنبه داشته باشی و عنبازی در نیازی و صادقانه جواب بدی.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: سعی میکنم.
نوشین رو خیلی وقت بود اینقدر جدی ندیده بودم! سرش رو به دوربینِ لپتاپش نزدیکتر کرد و گفت: مطمئنی پارمیس از اتفاقات گذشته خبری نداره؟
بدون مکث گفتم: قطعا خبر نداره، مگه یکی از ما چهار نفر بهش گفته باشیم که قطعا نگفتیم.
نوشین گفت: این احتمال رو نمیدی که شاید هوتن با پارمیس در ارتباط باشه؟
از سوال نوشین کمی گیج شدم و گفتم: به فرض که اینطور باشه. چه ربطی به ماجرای ما داره؟
نوشین لبخند تعجبگونهای زد و گفت: ربط نداره؟ هوتن فقط و فقط کافیه ماجرای اون شب رو برای پارمیس تعریف کنه. همین یه مورد برای توجیه رفتارهای سکسی و تحریک کننده پارمیس در مقابل میعاد و دوستهاش بس نیست؟
داشتم منطق و دلیل نوشین رو توی ذهنم آنالیز میکردم که مینا گفت: استدلال نوشین تا حدود زیادی منطقیه.
شادمهر گفت: این در شرایطیه که ثابت بشه هوتن با پارمیس در ارتباطه. چون در حد یک احتماله، باید فرض نبود هوتن تو زندگی پارمیس رو هم لحاظ کنیم.
نوشین انگار منتظر جواب شادمهر بود و خیلی سریع گفت: خب اگه با این فرض جلو بریم، باز هم پروانه باید جواب بده. فکر کنم وقتشه که سوالی که شاید همیشه تو ذهن همهمون بوده و به هر علتی از پروانه نمیپرسیدیم رو ازش بپرسیم.
مینا رو به نوشین گفت: این کارو نکن نوشین.
نوشین به مینا توجهی نکرد و رو به من گفت: تو نهایتا با اتفاقی که اون شب برات افتاد، مشکلی داری؟ به هر حال بین ما چهار نفر تنها آدمی هستی که نسبت به خواهرت حس جنسی داری. تا جایی که تصمیم گرفتی وارد دنیای مخفی و سکسیِ خودت بکنیش. این حس رو به مسعود هم داشتی؟
از سوال نوشین کمی ناراحت شدم. پوزخند تلخی زدم و گفتم: همه میدونیم اون شب چه اتفاقی افتاد. من هیچ نقشی توش نداشتم. تا این لحظه هم حتی یک هزارم درصد هم به برادرهام حس جنسی نداشتم.
نوشین گفت: چه فرقی میکنه؟ برادر یا خواهر. یعنی میخوای بگی اگه با برادرت سکس کنی، بده و با خواهرت سکس کنی، خوبه؟
مینا رو به نوشین گفت: نوشین…
نوشین همچنان به مینا توجهی نکرد و رو به من گفت: جواب بده پروانه.
یادآوریِ اون شب کذایی، باعث بغضم شد. حتی حس کردم تو چشمهام اشک هم جمع شده. بغضم رو قورت دادم و گفتم: نه فرقی نمیکنه.
نوشین گفت: پس بیایین معادله رو ساده کنیم. پارمیس چه از گذشتهی پروانه خبر داشته باشه و چه نداشته باشه، آگاهانه یا غیر آگاهانه، داره با قوانین خودش بازی میکنه. حتی اگه بخواد با میعاد رابطه جنسی برقرار کنه یا اصلا با هر چهارتا دالتونها سکسگروپ بزنه، هیچ کاری از دست ما بر نمیاد. یعنی حق نداریم چیزی بگیم، چون همگیمون به خاطر پروانه، همیشه آرزو داشتیم که یک روز پارمیس هم جزئی از دنیای ما بشه. پس گُه زیادی میخوریم اگه براش تریپ و فاز نصیحت بر داریم. ما فقط دو تا راه داریم. یا بازی که راه انداختیم رو تا تهش بریم و هر عواقبی که داشت رو بپذیریم، یا همین الان و با ذکر یک گُه خوردم قاطع، دوربرگردون رو دور بزنیم و با سرعت هر چه تمام تر برگردیم سر جامون و پارمیس و دنیایی که داره برای خودش میسازه رو فراموش کنیم.
هر چهارتامون سکوت کردیم و نگاه همه به من بود. بعد از چند لحظه، نوشین لحنش رو مهربون کرد و رو به من گفت: از دستم ناراحت نشو دختر خوشگلم. من فقط خواستم خارج از احساسات به این موضوع نگاه کنم. از روزی که فهمیدم نسبت به خواهرت میل و حس جنسی داری، حتی یک لحظه هم قضاوتت نکردم. اگه هم میگفتی که به برادرهات هم این میل و حس جنسی رو داری، بازم هم قضاوتت نمیکردم. ما چهار نفر خیلی از مرزهای غیر متعارفهای جنسی رو شکستیم. ما کارایی کردیم که حتی برای سایت پورنهاب هم قفله. من که از یک لحظهاش هم پشیمون نیستم. چون با آدمایی عجیبترین فانتزیهای دیوونهوارم رو عملی کردم که دوستشون داشتم و دارم. فکر کنم مینا و شادمهر هم باهام موافق باشن که تو بین ما چهار نفر، از همه معصومتر و گوگولیتری. متاسفانه صدمهپذیر تر هم هستی. فکر کنم لازم نباشه بگم که اگه شادمهر نبود، چه سرنوشت تلخی در انتظارت بود. شادمهر تو رو از اعماق دریا نجات داد. من و مینا هم کمکش کردیم تا بتونه تو رو احیا کنه. الان هم انتخاب با توئه عزیزم. تو دخمل گوگولی سوگلیِ ما سه تا هستی. هر تصمیمی بگیری، من یکی پشتت هستم و مطمئنم اون دو تا روانیِ کنارت هم تا تهش باهاتن. گاهی وقتا لازمه اینطور چالشهایی برامون پیش بیاد تا بهمون ثابت بشه که چقدر همدیگه رو دوست داریم و چقدر به همدیگه نیاز داریم. مگه تو این دنیایی که اکثر رو به مطلق آدمهاش، بر خلاف ما فکر و عمل میکنن، چند بار میتونیم مثل خودمون رو پیدا کنیم؟
شادمهر حرف نوشین رو تایید کرد و گفت: با نوشین موافقم. حق انتخاب ادامه یا قطع این بازی، با پروانه است.
مینا با مهربونی نگاهم کرد و گفت: منم که فکر کنم قبلا مشابه همین رو بهت گفتم.
هر سه تاشون منتظر تصمیم من بودن. چشمهام رو بستم و سعی کردم همه جوانب رو در نظر بگیرم. اگه پارمیس هم عاشق من بود، رها کردنش، میتونست منجر به فاجعه بشه و اگه این رفتارهاش تلافی گذشته تلخم بود، میتونست جزیره مخفی و امن من و دوستهام رو به فنا بده. چشمهام رو باز کردم و رو به نوشین گفتم: میخوام تا ته این بازی برم.
نوشین دستهاش رو به هم زد و گفت: اوکی از همین لحظه و به صورت رسمی، تشکیل اتاق جنگ رو اعلام میکنم. یا این دختره نیم وجبی، دهن مهن همهمون رو میگاد و تهش به گُهخوری میفتیم که چرا باهاش بازی کردیم، یا بهمون پا میده و یک شب چهار تایی، جوری میکنیمش که تلافی شوک و استرسهایی بشه که بهمون داده. با رمز عملیات “یا کُس مقدسِ پارمیس”، عملیات را شروع میکنیم.
لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: کُس مقدس پارمیس فعلا داره کولاک میکنه.
مینا گفت: چهار تا کیربچهی تو کف رفته، دارن دور کُس مقدس طواف میکنن.
نوشین رو به من گفت: اون شب لخت تو حموم خفتش کردی، کُس و سینههاش رو هم دید زدی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه سریع پوشوندشون.
مینا گفت: فرم کُس و کون و سینههاش دقیقا شبیه پروانه است.
نوشین گفت: اَه کیرم توش باید کُس و کون تکراری بکنیم؟
مینا گفت: و سینه تکراری بخوریم.
شادمهر گفت: حالا بذارین گربه دستش به گوش برسه، بعد تو سر مال بزنین.
نوشین گفت: داریم تو سر مال میزنیم، قیمت بیاد پایین.
مینا گفت: حرکت بعدی چیه؟ موش کوچولو حرکت خودش رو زده. ما باید چیکار کنیم؟
نوشین گفت: اول باید قبول کنیم که پارمیس هم مثل پروانه و البته مثل ما، ذهن اروتیک خلاق و فوق خفنی داره. کاری که با سپهر و اون سه تای دیگه کرده، بینظیر و عالی بوده. راستش کُس منم با تصور فضایی که این دختره درست کرده، خیس شد. برای شناخت بیشترش و فهمیدن موضع اصلیش، فقط یک راه وجود داره. باید مثل خودش دریده بشم، حتی دریده تر!
شادمهر رو به نوشین گفت: چی تو سرته؟
نوشین پوزخند زد و گفت: یه چیزی که هم جذابه و هم خطرناک.
پارمیس با تعجب گفت: وا میگم منم با خودتون ببرین خب.
مینا رو به پارمیس گفت: این دکتر آخر شب وقت میده. تا دیر وقت میخوای معطل بشی که چی بشه؟
حرف مینا رو تایید کردم و رو به پارمیس گفتم: تو برو خونه و استراحت کن، فردا هماهنگ کردم دو ساعت زودتر از کار خلاص بشیم تا به قرار خالکوبی برسیم. فقط ظهر که میخوای بیایی سر کار، برو حموم و پوست بدنت رو خوب بشور تا چرب نباشه.
پارمیس اخمهاش تو هم رفت و گفت: حس میکنم دارین من رو میپیچونین.
با خونسردی گفتم: تو رو بپیچونیم؟! تو که ماشالله عالم و آدم رو داری میپیچونی. میتونی امشب اشکان یا علیرضا رو ببری تو حموم و براشون ساک بزنی.
مینا با یک لحن طعنهآمیز گفت: یا میعاد.
پارمیس به جفتمون نگاه کرد. لبخند کمرنگی زد و رو به من گفت: الان قاعدتا باید ناراحت بشی که دوستت بهم پیشنهاد داد تا کیر داداشم رو بخورم.
همچنان خودم رو خونسرد نشون دادم و گفتم: حمومِ فردا یادت نره.
مینا ماشین رو جلوی ایستگاه مترو نگه داشت. پارمیس پیاده شد و گفت: امیدوارم بهتون خوش بگذره.
جوابش رو ندادیم و مینا حرکت کرد. خندهام گرفت و گفتم: بیش از حد تابلو نبودیم؟
مینا هم خندید و گفت: پیشنهاد نوشین بود تابلو بازی در بیاریم تا شک کنه که امشب خبریه. میخواد تو خماری بمونه. برای فردا همه چی اوکیه؟
+آره با کامی هماهنگم.
-خب نظرت چیه امشب یکمی شیطونی کنیم؟
+یکمی؟
-شاید بیشتر از یکمی.
+برنامهات چیه؟
-هیچی همون کاری رو میکنیم که به پارمیس گفتیم. میریم دکتر.
+واقعا؟ یعنی ماجرای این دکتره که گفتی واقعی بود؟
-آره تازه کاملش رو نگفتم. وقتی رفتم پیشش، مطمئنم کلا تو نخ کُس و کونم بود. مخصوصا کونم. راستش از این پیرمردهای هیز و دیوثه که آدم ازشون خوشش میاد. منشی خیلی خوشگلی داشت. شک ندارم منشیش رو میکنه.
+قراره امشب ما رو هم بکنه؟
-نمیدونم، میریم تو کارش، هرچی پیش بیاد. ذهن و روان و جسمم یه سکس جدید با یه آدم جدید میخواد. خدا رو چه دیدی شاید ازش خوشمون اومد و جزء پایه ثابتهای حلقه شد. به شادمهر خبر بده که دیر وقت میری خونه.
صفحه موبایلم رو روشن کردم و برای شادمهر پیام نوشتم. بعد وارد اکانت کلاغ قیل و قال پرست شدم و برای پارمیس نوشتم: خب تعریف کن ببینم. سری آخر اعتراف کردی که خواهرت اونی نیست که فکر میکردی. بازم چیز جدیدی ازش دیدی یا نه؟
پارمیس پیامم رو سین کرد و در جوابم نوشت: نوبت توئه که بهم یه چیز جدید دربارهاش بگی. پروانه داره یه جور عجیبی باهام رفتار میکنه. با دست پیش میکشه و با پا پس میزنه. انگار ازم میترسه!
لبخند زدم و نوشتم: چون تو مثل اون نیستی. تو دختر ساده و پاکی هستی. معلومه که ازت میترسه. اما از طرفی هنوز امید داره مخت رو بزنه.
-خب مخم رو بزنه که دقیقا باهام چیکار کنه؟
+هنوز آماده نیستی که بهت بگم دقیقا چه نقشهای برات داره.
-چرا فکر میکنی من دختر سالم و پاکی هستم.
+فکر نمیکنم، مطمئنم. وگرنه تصمیم نمیگرفتم در مقابل پروانه ازت دفاع کنم.
-پروانه و مینا با هم لز میکنن؟
+کاش کثافتکاریهای پروانه و مینا به همجنسبازی ختم میشد. در ضمن باید بگی پروانه و مینا و نوشین. این سه تا جنده همیشه با هم هستن.
-خب چیکارا میکنن؟
+هنوز زوده که از جزئیات با خبر باشی. تو فقط منتظر فرصت باش که سر به زنگاه مُچ پروانه رو بگیری و بعدش برای همیشه از زندگی خودت پرتش کنی بیرون. شبت خوش عروسک.
صفحه موبایلم رو خاموش کردم و رو به مینا گفتم: جواب داد. حسابی کنجکاوه که ما دقیقا چیکار میکنیم. فقط میگم یه وقت حشرش نزنه بالا و امشب…
مینا حرفم رو قطع کرد و گفت: حرفای نوشین یادت رفت؟
یک پوف طولانی کردم و گفتم: اوکی. بیا این چند ساعت رو فقط به خودمون فکر کنیم.
مینا لبخند زد و گفت: حالا شدی دختر خوبِ خودم.
وقتی وارد مطب شدیم، یک نفر تو اتاق دکتر و یک نفر دیگه هم توی نوبت بود. مینا راست میگفت و منشی دکتر، دختر خوشگل و جذابی بود. مینا خودش رو به منشی معرفی و گفت: وقت گرفته بودم.
منشی دفترش رو چک کرد و گفت: بفرمایید بشینید تا صداتون کنم.
هر دوتامون نشستیم. چند ماهی میشد که با مینا پروژه جدید نداشتیم و هیجان خاصی داشتم که بعد از مدتها میخواستیم باهم شیطونی کنیم. منشی، زیر چشمی حواسش به ما بود. مینا درِ گوشم گفت: به قول نوشین، جندهها جنده شناسن.
خندهام گرفت و گفتم: فکر نکنم دختره لز باشه.
مینا گفت: به نظر من که هر کاری ازش بر میاد.
بعد از حدود نیم ساعت، بالاخره نوبت ما شد. منشی ازمون خواست که وارد اتاق دکتر بشیم. یک مَرد نسبتا مسن و بسیار شیک و مرتب بود. موهای جو گندمی نسبتا بلند و ریش پروفسوری داشت. بوی عطر جذابی هم میداد. مینا راست میگفت؛ از همون سلام کردن و نگاه اولش میشد فهمید که از اون هیزهای درجه یکه. با خوشرویی و رو به مینا گفت: خیلی خوشحالم دوباره افتخار دیدن شما رو دارم.
مینا با طنازی مخصوص خودش گفت: واقعا من رو یادتونه؟!
دکتر گفت: مگه میشه بانویی به زیبایی شما رو فراموش کنم. البته این ملاقات لطف بیشتری داره، چون با یک بانوی زیبای دیگه مثل خودتون تشریف آوردین.
لبخند زدم و مثلا خودم رو خجالتزده نشون دادم و گفتم: چشمهای شما زیبا میبینه.
دکتر به من نگاه کرد و گفت: چشمهای من زیباییهای این دنیا رو به خوبی میبینه. یک بانوی زیبا مثل شما، در راس زیباییهای تمام عالم هستی به حساب میاد.
مینا گفت: پس احتمالا برای همین این شغل رو انتخاب کردین. که کمک کنین خانمها زیباتر از اون چیزی که هستن، به نظر بیان.
دکتر رو به مینا گفت: آفرین به این تیزهوشی. دقیقا همینه، اما زنها ذاتا زیبا هستن. من فقط یک ویرایش خفیف روی اندامشون انجام میدم.
مینا گفت: سری قبل بدن من رو کامل چک کردین و فرمودین که نیازی به ویرایش ندارم. امشب دوستم رو آوردم تا معاینهاش کنید. راستش خیلی خیلی وسواسیتر از منه. راستش من کمی شک داشتم که شاید سینهها و باسنم نیاز به جراحی داشته باشه، اما دوستم پروانه جون، مطمئنه و یقین داره که فرم سینهها و باسنش اصلا خوب نیست. حقیقتش اینه که باهاش مخالفم، اما خب انگار لازمه که نظر یک متخصص رو هم بشنوه. البته نهایتا خواهش میکنم صادقانه نظر بدین. اگه نیاز به عمل داره، رُک و صریح بگید و بهش وقت عمل بدید.
دکتر چند لحظه به من زل زد. شهوت درون چشمهاش اینقدر زیاد بود که احساس کردم داره همون لحظه تو تصوراتش باهام سکس میکنه! ایستاد و با یک لحن مودبانه و رو به مینا گفت: اجازه دارم در اتاقم رو قفل کنم تا به راحتی و بدون مزاحمت، دوست عزیزتون رو معاینه کنم؟
مینا بدون مکث گفت: آره مخصوصا اینکه پروانه جون کمی خجالتیه.
وقتی دکتر در اتاقش رو قفل کرد، چند لحظه با مینا چشم تو چشم شدم. داشتم از این بازی لذت میبردم و به شدت داشت استرسها و امواج منفی درونم رو کاهش میداد. دکتر برگشت و روی صندلیش نشست. به بخش معاینه اتاقش اشاره کرد و گفت: پشت پرده معاینه، جالباسی هست. لطفا لباسهاتون رو در بیارین. البته قبلش بگین که قصد دارین کدوم قسمت از بدنتون عمل بشه.
سعی کردم همچنان کمی خجالتی باشم و گفتم: راستش نمیدونم کجام نیاز به عمل داره. حس میکنم سینههام نا فرمه و شکمم با باسن و رونهام همخونی نداره.
دکتر گفت: با این حساب باید تمام بدنتون رو با دقت معاینه کنم. پس لازمه که لباسهاتون رو کامل در بیارید. جسارت نباشه، اما حتی شورت و سوتینتون رو هم در بیارید.
خودم رو مردد نشون دادم. مینا اخم کرد و رو به من گفت: این همه وقت من رو گرفتی که بیارمت اینجا، حالا خجالت میکشی لُخت بشی! اگه هم نیاز به عمل داشته باشی که آقای دکتر باید بدنت رو ببینه و عمل کنه. در ضمن از نظر شرعی هم آقای دکتر به شما محرمه.
دکتر هیچی نگفت و نگاهش بین من و مینا بود. لب پایینم رو گاز گرفتم و رو به مینا گفتم: باشه عصبانی نشو.
رفتم پشت پردهی بخش معاینه. به سختی جلوی خندهام رو گرفته بودم و پشت پرده که رفتم، کمی میتونستم بخندم. مخصوصا اینکه مینا همچنان فاز عصبانیتش رو حفظ کرده بود و رو به دکتر گفت: هر چی بهش میگم تو هر مسالهای اینقدر دو دِل بازی در نیار، گوش نمیده آقای دکتر. شما بزرگتری و لطفا یکمی نصیحتش کن. گاهی کلافهام میکنه بس که تو هر چیزی این همه تردید داره. شوهرش رو هم سر همین مورد فراری داده و بنده خدا دو شب در میون میاد خونه.
دکتر رو به مینا گفت: عصبانیت شما نشات گرفته از حس وفاداری شماست. واقعا قابل تحسینه. به پروانه جان تبریک میگم که چنین دوست متعصب و وفاداری داره. البته اگه جواب حرف شما نباشه، تردیدهای پروانه جان حتما ریشه و دلایل خودش رو داره. اگه صلاح دونستین، میتونم شما رو به یکی از همکاران مشاورم معرفی کنم. قطعا میتونه به پروانه جان کمک کنه.
مینا گفت: خدا خیرتون بده آقای دکتر. اگه همکارتون هم مثل شما این همه با شخصیت و موجه باشه، هر طور شده پروانه رو میبرم پیشش.
دکتر گفت: بزرگترین افتخار برای منه که بانویی چون شما اینطور من رو خطاب کنه.
همچنان داشتم میخندیدم و یهو یادم اومد که باید لُخت بشم. مینا گفت: پروانه داری چیکار میکنی؟
سعی کردم لحنم همچنان خجالتزده باشه و گفتم: الان میام.
مینا رو به دکتر گفت: میبینین آقای دکتر؟
دکتر رو به من گفت: پروانه جان ازت خواهش میکنم راحت باش. دوست عزیزت اینجاست و اصلا جای نگرانی نیست. گرچه خدا توی قلب منه و میدونه که حرمت مریض چقدر برام مهمه.
مشغول درآوردن لباسهام شدم و سعی کردم نخندم. اینقدر معطل کرده بودم که دکتر تریپی که مینا برداشته بود رو باور کنه. مینا رو به دکتر گفت: آقای دکتر اسم من میناست، خوشحال میشم مینا صدام کنین.
دکتر رو به مینا گفت: چه افتخاری بیشتر از این که شما رو با اسم کوچیکتون صدا کنم. البته مینا جان افتخار بیشتری برای منه که شما هم من رو با اسم کوچیک صدا کنین.
مینا رو به من گفت: دکتر رامین منتظره، زود باش.
یک دستم رو جلوی سینههام و دست دیگهام رو جلوی کُسم گرفتم. ناخواسته یاد پارمیس توی حموم افتادم که همینطوری سینهها و کُسش رو از من پوشوند. یک آه شهوتی کشیدم و سعی کردم تو اون لحظه از یاد پارمیس خارج بشم و فقط به بازی خودم و مینا فکر کنم. از پشت پردهی بخش معاینه بیرون اومدم. سرم رو پایین نگه داشتم و یک قدم به جلو رفتم. دکتر ایستاد و به سمت من اومد. دستم رو از روی سینهام کنار زد و گفت: لطفا راحت باش پروانه جان. اجازه بده با دقت معاینهات کنم. احتمال داره زمان زیادی ببره و مینا جان بیشتر از این معطلِ من و شما بشه.
خوب میدونستم هر دکتری حتی با دیدن یک عکس از سینه و شکم و باسن، میتونه به سرعت تشخیص بده که نیاز به عمل داره یا نه و حتی برآورد قیمت هم بکنه. شاید دکتر رامین میدونست که من و مینا این مورد رو میدونیم. اما در اون لحظه وانمود کرد که برای معاینه سینهها و شکم و باسنم، باید وقت زیادی بذاره. هر دو تا سینهام رو توی مشتش گرفت. خیلی ملایم و با ملاحظه، سینههام رو فشار داد و گفت: امکان نداره به خودم اجازه بدم دست به چنین سینههای بینظیر و رو فرمی بزنم. مگه اینکه با سایزشون مشکل جدی داشته باشید.
همچنان خودم رو خجالت زده نشون دادم و گفتم: نظر شما برام مهمه آقای دکتر. اگه این سایز سینه با اندامم همخونی داره، اصراری به عمل ندارم.
دکتر رامین سینههام رو رها کرد. کف دست راستش رو روی شکمم گذاشت و گفت: لازمه با دقت پوست بدنتون رو بررسی کنم. در ظاهر همه چی متناسب و رو فرمه. اما شاید یک لایه چربی مستعد به متراکم و حجیم شدن در زیر پوستتون داشته باشید.
مزخرفی که دکتر رامین گفت، نزدیک بود خندهام بندازه، اما جلوی خودم رو گرفتم. اینقدر دستش رو با ملاحظه و لطیف روی پوستم کشید که حتی نزدیک بود یک آه شهوتی هم بکشم. مینا راست میگفت و دکتر رامین یک دیوثِ سگ حشرِ دوست داشتنی بود! دستش رو پایین شکمم و نزدیک کُسم برد. دستم رو از روی کُسم پس زد و گفت: اجازه بدین پوست اطراف واژنتون رو هم چک کنم.
سرش رو به سمت کُسم خم کرد و هم زمان دستش رو روی کُسم برد. با انگشتهاش، اطراف کُسم رو لمس کرد و فهمیدم که انگشت وسطش رو هم تو شیار کُسم کشید. با مینا چشم تو چشم شدم. داشت ور رفتن علنی دکتر رامین با بدن لختم رو میدید و چشمهای خمار از شهوتش، هر لحظه خمارتر میشد. آب دهنش رو قورت داد. دستش رو بین رونهاش گذاشت. رونهاش رو به هم فشار داد و بدون اینکه پلک بزنه، به من خیره شد.
دکتر رامین کُسم رو رها کرد. رفت پشتم و دستش رو روی گودی کمرم گذاشت. تنفسش هر لحظه نامنظمتر میشد. از نوع لمس دست و انگشتهاش معلوم بود که تجربه خیلی زیادی تو لمس کردن داره. دستش رو با همون ریتم لطیف و ملایم، به سمت کونم برد. دو طرف کونم رو با حوصله لمس کرد. بعد انگشتهاش رو توی شیار کونم کشید. انگار میدونست که من و مینا برای چی اونجا هستیم! چون خیلی علنی سوراخ کونم رو با نوک انگشتش لمس کرد. بعد از چند لحظه، با تن صدای حشری شدهاش گفت: اجازه بدید یک بار دیگه سینههاتون رو معاینه کنم.
از پشت، دستهاش رو به سینههام رسوند. تو اون وضعیت خودش رو بهم چسبونده بود و حتی میتونستم کیر بزرگشدهاش رو روی کونم حس کنم. سینههام رو این بار کمی محکمتر تو مشتهاش گرفت. گرمای نفس شهوتیش به گردنم میخورد. بعد از چند لحظه، دوباره دستهاش رو روی شکمم گذاشت و دوباره به سمت کُسم برد. این بار مدت زمان بیشتری کُسم رو لمس و انگشت وسطش رو تو شیار کُسم نگه داشت. نمیتونستم جلوی ترشح زیاد کُسم رو بگیرم. کُسم رو بالاخره رها کرد و چند قدم ازم فاصله گرفت. متوجه شدم که داره با فاصله، پشتم رو نگاه میکنه. بعد از چند لحظه، نزدیک شد و برای بار دوم، کونم رو لمس کرد. پشت سرم نشست و گفت: لطفا پاهاتون رو از هم باز کنید و اجازه بدین برای نتیجهگیری بهتر، باسنتون رو با دقت بیشتری معاینه کنم.
با کمی مکث، پاهام رو از هم باز کردم. دکتر رامین دو طرف کونم رو با دستهاش از هم باز کرد. تو این وضعیت میتونست سوراخ کونم و قسمتی از چاک کُسم رو به وضوح و از نزدیک ببینه. مینا آب دهن بود که پشت هم قورت میداد و میدونستم که داره از شهوت، منفجر میشه! دکتر رامین صورتش رو اینقدر نزدیک کونم برد که میتونستم از طریق سوراخ کونم، دم و بازدم نفسهاش رو حس کنم!
تو همین حین، منشی، درِ اتاق دکتر رو زد و گفت: آقای دکتر سه تا مراجعه کننده دیگه دارید و منتظر هستن.
دکتر رامین سریع ایستاد. به سمت صندلیش رفت و رو به من گفت: شما میتونی لباست رو بپوشی.
برای چندمین بار به چشمهای پُر از شهوت مینا نگاه کردم و رفتم پشت پردهی بخش معاینه. به سرعت لباسهام رو پوشیدم. برگشتم و روی صندلی کنار مینا نشستم. دکتر رامین عینکش رو زد. روی یک برگه یک چیزی نوشت و رو به من گفت: حق مسلم با مینا جان بود. بدن شما به هیچ وجه نیاز به عمل نداره. همه چی متناسب و عالیه. فقط برای اینکه از متراکم و حجیم شدن چربیهای زیر پوست جلوگیری کنیم، نیاز به یک سری حرکات دقیق ورزشی دارید. متاسفانه توی مطب امکانش نیست که این حرکات رو نشونتون بدم. به هر حال لازمه خودم از نزدیک ببینم که این حرکات رو به درستی انجام بدین. این آدرس منزل منه و حتما تشریف بیارین تا حرکات ورزشی رو تمرین کنیم.
مینا برگه رو از دکتر گرفت و گفت: چه عالی، منم میتونم یاد بگیرم؟ درسته رامین جان؟
دکتر رامین به مینا زل زد و انگار که یک لحظه مسخ شد! سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت: بله حتما، این خیلی عالیه که شما هم اینقدر به تناسب اندامت اهمیت میدی. فقط اگه دوست داشتین، به دوست مشاورم هم بگم که ایشون هم تشریف بیارن و با پروانه جان ملاقات کنن، بابت مشکلی که فرمودین.
مینا با یک لحن طنازانه گفت: گفتم که اگه مثل شما انسان وارسته و موجه و کاربلدی باشه، خیلی هم خوب میشه. واقعا لازمه پروانه جون در مورد تردیدهای بیدلیل و بیپایانش، یک فکر جدی بکنه.
دکتر رامین گفت: قرارمون باشه، شب جمعه هفته بعد.
مینا ایستاد و گفت: حتما مزاحمتون میشیم.
وقتی وارد خونه شدیم، جفتمون صبر نداشتیم و به جون همدیگه افتادیم. بعد از فوت مادرم، با مینا هیچ رابطه جنسی نداشتم. با تمام وجودم تشنه طعم لبها و لمس بدنش بودم. همزمان که لبهای همدیگه رو میمکیدیم، مشغول لُخت کردن همدیگه هم شدیم. صدای شادمهر اومد و گفت: درود بر بانوان حشرناک نیمه شب.
جفتمون به شادمهر محل ندادیم و کار خودمون رو ادامه دادیم. کامل لُخت شدیم. مینا من رو روی کاناپه خوابوند و خودش رو روم کشید. دستش رو به کُس خیسم رسوند و هم زمان و دوباره مشغول خوردن لبهام شد. شادمهر روبهرومون نشست. چیزی که میدید براش تازگی نداشت، اما مطمئن بودم کنجکاو بود تا داستان شیطنت جدید من و مینا رو بشنوه.
نوشته: شیوا
مسیر رو بهتر از داستانای قبلی ت عوض کردی
طبق معمول پارمیس هرزه تر از پروانه میشه
بازم عالی، دوستان عزیز یخورده صبر چیز بدی نیست،
چون همیشه یه کتاب و یا فیلم رو اخرش نقد و بررسی میکنن نه که مثل بعضیا وسط داستان کیر در سخن،
بمونید تا اخر تکلیف همه شخصیت ها مشخص میشه
شیوا این اهنگ تو ماشین خیلی خیلی حال میده دمت گرم
بازم داستان خط جذابی داشت
چیزی ک دوست ندارم داخل داستان اینکه خط داستانیش قابل پیش بینی شده
تشابه کلیت داستان با بدون مرز برام جالب نیست حتی فکر میکنم خود شیوا هم داستان رو داره بر اساس اون جلو میبره چون داخل یکی از سطرها پارمیس رو پانیذ نوشته بود ک داخل بدون مرز بود
حتی شادمهر دیگه اون شوهر پاک بدون اطلاع نیست و دقیقا تبدیل شد ب همون شوهر کاکولد تنوع طلب
در کل بین سه قسمت بخوام امتیاز بدم ب این قسمت ۶ میدم به دو قسمت قبلی ۸/۱۰ امیدوارم خط داستانی جذابیت خودش رو تا انتها حفظ کنه
آرزوی موفقیت 🌹
قلمت که جای خود داره
سلیقه انتخاب موسیقی و موزیکت هم عالیه
روایت بخش سکسی داستان خیلی جذابه ولی براه اوردن پارمیس خیلی خط رواییش زمان میبره و خسته کنندست و اینکه یکبار از زبان پارمیس نوشتی یکبار از زبان پروانه و شادمهر و نوشین .مگه قراره چه اتفاقی بیافته.خیلی راحتتر از این هست که پیچ و خم دادی بنظرم.کافیه فیلم لزبین بذاره روی تی وی و یادش بره و پارمیس بره و ببینه خواهرش چی میبنه و تحریک بشه.یا وقتی با مینا آشنا شد کافی بود یه استخر برن با هم و توی استخر مینا تحریکش کنه یا برن سالن ماساژ .در هر حال این روایت داستان خیلی کشداره و خسته کننده.ممنون که مینویسی همیشه. دوست دارم مثل همیشه
پیچیدگیش به کنار
اما از علاقه ات که عشق همجنس به همجنس هست کاملا حمایت نمی کنم (پنجاه پنجاه هستم) اما توصیف سکسیت خوب بود ، فقط یه کاری کن با مهدیس و گندم و پانیذ قاطی نکنیم 😂
یکی از بزرگان اهل تمییز
حکایت کند باز ،شیوای عزیز
پیچیدگیش به کنار
اما از علاقه ات که عشق همجنس به همجنس هست کاملا حمایت نمی کنم (پنجاه پنجاه هستم) اما توصیف سکسیت خوب بود ، فقط یه کاری کن با مهدیس و گندم و پانیذ قاطی نکنیم 😂
کیف کردم، خیلی وقت بود داستان نخونده بودم و همین دیروز چشمم خورد به داستان جدیدی که نوشتی.
طبق دو پارت قبلی من فکر میکردم کلاغ قیل و قارپرست شادمهره تو نگو کلاغه چند نفره!
تا اینجا اطلاعات خیلی زیادی راجب روابط پروانه-مینا-شادمهر-نوشین داده شده ولی از اون طرف دالتون ها هنوز خیلی ناشناخته ان، هم خودشون هم روابطشون، حدس میزنم میعاد رو یه جوری شخصیت پردازی کردی که برگای هممون دوباره بریزه و بی صبرانه منتظرم پارت بعدی رو هم منتشر کنی.
بازم بنویس برامون✨
خیلی خوب رفت جلو. رکند داستان خیلی خوب شیفت میشه. واقعا از خودن داستانات لذت زیادی میبرم❤
قابل پیشبینی شدی بانو! همچنان قلمت شیوا، روان و مسخ کننده است اما انتظار خیلی خیلی خیلی بیشتری ازت میره، امیدوارم تو دو قسمت بعدی بترکونی و سورپرایزمون کنی☺️
عالیه اما چرا حس میکنم از قصد جوری نوشتی که بشه حدس زد اخر داستانو . شایدم بعلت اشنایی با نوع نوشتن و داستانهای قبلی ت هس
اگه نویسنده جدید بودی این قسمت قابل پیش بینی نبود ، ولی مخاطب قدیمی بدون مرز دور از انتظار نیست واسش داستان ، داستانم که خیلی وقت نوشتی و گفته بودی قبلاً ، بعضی دوستان در جریان نیستن ایده جدید … میدن .
شیوا جان قلمت زیباست و گفتنش تکرار … هست ، سعی کن تو داستانهای آینده روال داستان یکی و شبیه هم نباشه ، توان و ذهنش داری و خلاقیت.
قسمت دکتر اروتیکش خوب بود ، ازش میاد که داستان خوبی تو راه باشه این قسمت داستان .
خیلی دیگه کشش میدی و پیچیدش میکنی
شایدم داستان طبیعی باشه و مغز من احساس کنه پیچیده است
این قسمت خیلی بهتر بود خصوصا بخش ورود نوشین که برای من جذابیت خاصی داشت
درود برشما
بسیار روان و شیوا و بارعایت اداب نگو روش نگارش،بسیار لذت بخش بود
امیدوارم به همین روال پیش بره
درحد یه پیشنهاد نوشین که فکر کنم شخصیت رند و درنده تر از همه رو داره وارد داستان و اتفاقاتش بشه جذابتر میشه
منتظر قسمتهای بعدی هستیم
بدرود🌹
عالی مثل همیشه عزیزم
ولی ای کاش زود قسمت های بعدی منتشر کنی که از خماری نمیریم ضمن اینکه کیر شقی هم گرفتیم😜😜
بوس به روی سینه و کوس خوشگل شیوا جون کاملا حشریمون کردی
پانیذ اخه؟
میشه دیگه زحمت ویرایشم خودت بکشی تو داستانهای تو اولین باره داره تو هر قسمت چنین اتفاقاتی می افته
داستانتون خوبه ولی خواستین تو یه کلیشه بنویسید سکسی نیست . داستان قبلیتون که خانوم معلم میرفت خونه " همه را شق می کرد با خوندنش .🙏
یه جای به جای سپهر و پارمیس، سکس میعاد و پارمیس رو نوشتی. یه جا هم پانیذ رو آوردی. حواستو جمع کن دختر.
اگر دوستان همیشه ذوب در شیوا جان بر من خرده نگیرند و مرا متهم به بی سوادی و بلد نبودن نوشتن یک انشاء ساده نکنند ذکر چند نکته را ضروری میدانم.
خط سیر داستان به همراه خرده پیرنگهایش تا حدودی برای خواننده طرفدار شیوا قابل حدس است.
داستانهای شیوا ماننده فیلمهای کیمیایی شده،در تمام داستانها راوی ها دارای فانتزی های عجیب هستند در تمام این داستانها مشخص نیست آدمهایی که تمام فکر و ذکر زندگیشان سکس است چگونه زندگی میکنند و چرا هیچ مشکلی ندارند.چرا همه زنها شوهرانی پایه و همراه دارند و چرا های دیگر که از حوصله این بحث خارج است.
سکس جزیی از زندگی است و باید در کنار تمام زشتیها و زیبایی هایش نشان داده شود.
البته فضا بندی ها و تصویر سازی ماننده همیشه بی نقص است.
امیدوارم روزی این قلم توانا داستانی از جنس جامعه واقعی این روزهای ما بنویسد.
هر قسمت یه پیچش پشم ریزون مگه مریضی دختر 😂😂
لذت بردم عالی
یه نکته که فراموش میکنم اینه که تو همه داستانات شخصیت منفی و مثبت مطلقی وجود نداره همه خاکسترین
این اشتباه نگارشی (با یک لحن ملایم گفتم: به شادمهر گفتی که «میعاد» پاش رو فراتر گذاشته بوده. یعنی چی؟) که به جای سپهر نوشته میعاد
یکی هم(حالا فهمیدیم که اینقدر روی «پانیذ» نفوذ دارن…) کا به جای پارمیس نوشته پانیذ
البته اشتباهات نگارشی یاد شده چیزی از داستان قشنگتون کم نمیکنه ولی چون نویسنده «شیواست» توقع ما هم خیلی بالا رفته و انتظار این اشتباهات رو نداریم.
علی الخصوص وقتی دو تا منشی هم گرفتن برای ویرایش دیگه انتظار ما خواننده ها واویلاست.
اینم بگم که اکثر خواننده ها و مخصوصا خود من تحت هیچ شرایطی توان اینو نداریم که یه داستان کوتاه بنویسیم حتی اگر خواننده پسند هم نباشه، یا اینکه غلط املایی نداشته باشه، علایم نگارشی هم که جای خود داره، ولی خود من چون داستان های شیوا رو دوست دارم، و همیشه داستانهاش بدون اشتباه بوده، این دو تا اشتباه برام سخت بود
همچنان مخاطب رو با خودش میکشونه هر چند شاید بیشتر از داستنهای قبلی بشه اتفاقات رو حدس زد کاش کمی به ریشه ها هم اشاره کنی مثلا چرا یه خواهر نسبت به خواهرش اینقدر گرایش جنسی شدید داشته باشه . خوشگلی و هیکل خوب چندان دلایل محمکی نیست . ریشه های روانیشو موشکافی کنی فکر کنم اتفاق جالبی باشه
وای دختر تو حرف نداری هر قسمت آدم بیشتر شوکه میشه سورپریز پشت هم عالی نوشتی ذهنت ته همه فانتزیهارو در آورده به قول خودت برا پورن هاپ هم قفله 👏 👏
مثل همیشه عالی شیوا با دل ما چیکار کردی؟
عشق همجنس به همجنس(زن به زن) اون هم دو تا خواهر عالیه و دقیقا فانتزی منو نوشتی البته با این تفاوت که دوست دارم هر دو دوقلو باشند دوست دارم یکیشون زنم باشه زنم خواهرشو برام جور کنه و دو تایی رو کنار هم به گا بدم احساس میکنم فانتزی های دارکی دارم که شاید هیچوقت به واقعیت تبدیل نشه و فقط یک فانتزی بمونه برام
مثل همیشه عالی شیوا با دل ما چیکار کردی؟
عشق همجنس به همجنس(زن به زن) اون هم دو تا خواهر عالیه و دقیقا فانتزی منو نوشتی البته با این تفاوت که دوست دارم هر دو دوقلو باشند دوست دارم یکیشون زنم باشه زنم خواهرشو برام جور کنه و دو تایی رو کنار هم به گا بدم احساس میکنم فانتزی های دارکی دارم که شاید هیچوقت به واقعیت تبدیل نشه و فقط یک فانتزی بمونه برام
کاملا قابل پیش بینی هستش حداقل برای من
با کمال احترام دیگه نمیخونمش از اینجور سبک و کثیف کاری متنفرم
چقدر فضا سازی و توصیف جزییات عالی بود.
قشنگ خودت رو حس میکردی توی اون فضا انگار که یه گوشه ایستادی داری نمایش رو میبینی.
اروتیک بخش دکر فوق العاده بود من که خیلی لذت بردم 🥰🥰🥰
من اکثرا نظرات داستان ها رو میخونم بعدش توی این ۴_۵ سال که اینجام تمام داستان های شیوا نظرات غیر قابل مقایسه ای با بقیه داستان ها داشته. (از نظر تعدادی)
بهترین نوشته ها از نویسنده های دیگه اگه ده تا کامنت میخوره داستان های شیوا صد تا کامنت میخوره.
این یعنی چی…
به نظر من نقد باید منصفانه باشه خیلی ها دیدن یکبار پارمیس پانیذ نوشته شد ولی ندیدن که توی سری جدید داستان هات داری یه کار خیلی جذاب میکنی 😎
اونم این آهنگ های آخر داستانه
مخصوصا این آخری عالیه برای تو ماشین ❤️❤️❤️
شیوا.
داشتم یه کلیپ میدیدم یه زن و شوهر بودن با یه نفر سوم زنه روی طرف نشسته بود که یه گربه ای اومد رد شد و یاد اون صحنه سکس پروانه شادمهر افتادم که میگفت گربه شون داره نگاشون میکنه.
البته اینا زیاد به تخمشون نبود گربه شون دهن باز کنه و ابروشونو ببره چون قیافه زنه تمام مدت توی کلیپه.
طبق معمول یکی از بهترین نویسنده ها و یکی دیگه از بهترین داستانها ولی شیوا یا وقت کمی داری یا ذهن و روانت درگیره چون یه پانیذ اشتباه گفتی یه مسعود که هیچ اسمی دیگه ازش نبردی شایدم مسعود جلوتر شخصیتش رو بفهمیم ولی واقعا قلمت محشره دختر
راستی اسم آهنگ رو میگی لطفا
هر لحظه منتظرم که شیوا جان یه آس جدید رو کنه. مطمئن باشید تا مغز همگی ما از گوزیدن پاره نشه شیوا ول کن ما نیست.
دلم میخواد در مورد رنگ و مسیر فکریت بیشتر بدونم و بازم ازت میخوام به این متن توجه کنی. مرسی
CMXVI CMLII XXV XIII
ضمنا این موزیک زیبا از هنرمند اوکراینی خانوم LIVBOV FOMENKO ملقب به ETOLOBOV هست که اسم ترانه هم pritiazhenie که به معنای جاذبه است. ممنون از شیوا جان بخاطر این سلیقه زیبا
CMXVI CMLII XXV XIII
اینم بگم که هنوز یه حسی بهم میگه که شیوا جان یا پسر هستش یا از اون دخترهایی هست که اخلاق پسرونه دارن و با پسرها بیشتر رفاقت دارن.
البته این چیزی از هنر ایشون کم نمیکنه
وااای من توی قسمت اول فکر کردم پروانه به سپهر نظر داره اما نگو به پارمیس حس داره😁😁
دوست دارم قسمت بعد با جزئیات رابطه دالتون ها هم اشنامون کنی.
مثل همیشه عالیییی.خسته نباشی شیوا جووون😘
نظرمو آخرین قسمت میگم 😁
شیوا باز نیستن که بفهمن چرا پانیذ چرا یه اسم دیگه نه ؟!
یادت بخیر بدون مرز… 😍 😁
انگار دارم داستان بدون مرز رو از یه بعد دیگه میخونم
نه در مقام دفاع از نویسنده پاسخ میدم و نه در جایگاه ایراد گرفتن و صرفا نظراتی که میتونه در بهبود داستان نویسی های بعدی موثر باشه را عرض میکنم
۱. وقتی متنی را تایپ میکنی احتمال غلط املایی و حتی گفتاری متصور هست. اینکه جایی بجای پارمیس، پانیذ گفته شده هر چه مورد تایید نیست ولی جای این همه ایراد هم نیست چون در داستانهای تخیلی ذهن نویسنده هم زمان در حال ایجاد تصورات و مواقع ذهنی هست ممکنه در آنی که در حال تایپ هست که اسامی را جابجا به ذهن متباتر بشه و غلط نوشته بشه . پس دوستان ایرادات جزئی را به بزرگی خودشون ببخشند . همین که در محتوای داستان تاثیر موثری نداره به نظر مورد تایید و قبول هست.
۲. شیوای عزیز، به نظرم لازم هست بعضی وقتها عینکت را عوض کنی و محتوای داستان را به طور جدی با محتوای داستانهای قبلی تغییر اساسی بدی. در نقد درست برخی از دوستان گفته شده بود که محتوا گرایش نزدیکی به داستان بدون مرز داشت که به نظر من هم نقد درستی هست .
مثلا در شخصیت افرادی که توصیف میکنی ، کسانی هستند که از همون اول گرایش جنسی شدید دارند و فانتزی های ذهنی از پیش تعریف شده تو ذهنشون داشتن و فقط اجرا نکردن ، در صورتی میشه افرادی را در داستان گنجاند که اصلا این فانتزی ها را نداشتن ولی اتفاقات داستان به این سمت سوق داده یا برعکس داشتن ولی اتفاقات داستان اونها را منتفر کرده و محتوای داستان بر اساس حس تنفر یک نفر از این فضا شروع شده و اتفاقات بعدی بر مبنای این تنفر در حال شکل گیری هست و مثال های دیگه
۳.به نظرم ی جاهایی از داستان بر جزئیات لازمه را قورت میدی و به خوبی تشریح نمیکنی و برعکس ی جایی تکراری و از زبان و نگاه دو نفر میگی
به نظرم با ذکر دقیق جزئیات هم حس بهتر و بیشتری به خواننده القا میکنی و با حذف بیان یک واقعه از زبان دو نفر ، پیوند ، ارتباط و تجزیه و تحلیل اجزای داستان را به قدرت پردازش ذهنی افراد می سپارید . در این صورت خواننده با حس کشف رازهای نهفه داستان حس خوش آیند تری خواهد داشت
۴. آخر حرفم که اصلا ربطی به این داستان نداره ، دو سه روزیه متوجه شدم که بلاک کردی ،ولی هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم که کاری ، حرفی یا رفتاری کرده باشم که مستحق بلاک باشم . ضمن احترام مایلم در صورت امکان علت بلاک شدنم را بدونم … البته ترجیح میدم که توی خصوصی عنوان کنید . امیدوارم قابل بدونی و توضیحات ت را بخونم
فقط واس خاطر این اکانت ساختم که بیام بهت بگم جون هرکس دوس داری ادامه ی بدون و مرز و بنویس خواهششش میکنم یعنی روی ما رو زمین ننداز تورو خدا فصل دومشو بنویس فوکوس کن رو رابطه ی سحر و مهدیس
فقط واسه داستانای تو میام این سایت خوندشون باعث میشه چن دقیقه از دنیای تخمی فاصله بگیرم
شیوای عزیز
مدت هاست که هر روز چک میکنم تا ببینم کی داستانت آپلود میشه
ب نظرم فانتزیای خودت رو داری یه جوری بیان میکنی
و حس میکنم داره برات خطرناک میشه
تازه شروع به خوندن داستانت کردم. مثل همیشه جذاب وسرگرم کننده. فقط دوتا خواهش دارم ازت.یکی اینکه مثل داستان قبلیت تعداد شخصیتهای داستان و زیاد نکنی وبزاری در حد همین یه خونواده بمونه و دیگری اینکه باز هم مثل داستان قبلیت طوری پیش نری که داستان از واقعیتهای قابل باور وزندگی روزمره دور بشه و به سمت فانتزیهای تخیلی پیش بشه.
ممنون
واقعامحشربود داستان و که میخونی گاهی اوقات حس میکنی که داری میبینی اون آدمهارو واین خیلی هنرمیخادکه خواننده اینشکلی تحت تاثیرقراربگیره .جای تقدیرداره اینهمه تبحرومهارت درنویسندگی . کاری ندارم که داستان سکسی هست یامعمولی .فقط میتوانم بگم زیبا وعالی بود .
دارم به این فکر میکنم چرا باید اول داستان یه مسعود نامی رو درست کنی که بعدش هیچی ازش نمیگی