زن همسایه مذهبی

1402/03/01

سلام
من امیرم ۳۴سالمه و شغلم میوه و تره بار فروشیه و زهرا زن همسایمون حدود ۴۵ سالشه ، یه زن خشک مذهبی این خاطره برا سال پیشه که امیدوارم خوشتون بیاد.
من توی یکی از شهرای شمال زندگی میکنم یه همسایه داریم که خیلی آدمای مذهبی هستن وقتی که ۱۸سالم بود یباربطور اتفاقی زن همسایه رو دیدم که تو اتاق خوابش داشت به خودش میرسید از شانس بد من همون لحظه اونم متوجه من شدو گذشت تا چند روز بعد شوهرش جلوی منو گرفتو بهم گفت چرا داخل خونه ی مارو دید میزنی حالا من قسم و آیه میاوردم که من دید نمیزدم ب اتفاقی اینطور شده،سر آخر هم بهم تشر زد که دیگه تکرار نشه و گذشت و گذشت تا سال پیش که این خانمه همسایه ما بمن پیام داد براش گوجه ربی بگیرم منم گفتم باشه و براش گرفتم این اتفاق چند بار دیگه هم تکرار شد ، توی این چند دفعه من احساس کردم زهرا یه چیزش میشه برا همین یکم نحوه صحبت کردنمو خدمونی تر کردم باهاش و دیدم که اونم داره چراغ سبز نشون میده برا همین بیشتر رفتم تو مخش ،بعده فک کنم دوماه چت کردن بالاخره مخشو زدم که باهم کانکت بشیم اما لامصب خیلی ادا تنگارو در میاورد برام همین باعث میشد من بیشتر بخوام که بکنمش. با هزار بدبختی که بود راضیش کردم همو ببینیم حالا مونده بود چطور راضیش کنم که بیاد خونه مجردیم هر فنی بلد بودم پیاده کردم اخرش راضی شد بیاد خونه منم دل تو دلم نبود داشت از شدت هیجان میمردم تا رسید روز معود ،رفتم خونه بهش زنگ زدم گفت تا نیم ساعت دیگه اونجام سریع پریدم اسپری بی حسی رو زدم چون نمیخواستم بعد این همه مکافات موقعی که میخوام بکنم زود آبم بیاد خلاصه اومد،اول کار نشست با یک متر فاصله ازمنو شرو کرد به حرف زدن منم یواش یواش خودمو نزدیکش میکردم بالاخره دستشو گرفتم و شرو کردم نوازش کردن بعد یدست دیگم رفت روی رون مثه بلور زهرا اونم همچنان در حال حرف زدن بود ،دیگه آمپرم چسبید به سقف لبمو چسبوندم به لبش همراهی نمیکرد میگفت امیر تو قول دادی دست بهم نزنی اما دیگه دیر بود رفتم رو گردنش لیس اولی که زدم یهو از حال رفت دیگه هیچ مقاومتی نمیکرد همینطور کم کم اون دوتا ممه خوشکلشو از لباسش اوردم بیرون حالا نخور کی بخور اینقد خوردمشون که قرمزه خون شدن،همینطور که ممه هاشو میک میزدم دستمو رسوندم رو کسش وای کس نگو بگو پنبه چقد نرم بود به هر بدبختی بود شلوارو شورتشو کشیدم پایین افتادم به جون کسش اینقد خوردمو زبون زدم داخلشو که ناله زهرا رفت به آسمون حالا دیگه نوبت حرکت اخر بود کیرم که مثه یه تیر اهن شده بودو گذاشتم لبه کسش با یه هول کوچیک فرستادم داخل وای چقد نرم بود چقد گرم بود حالا نکن کی بکن حدود نیم ساعت انواع پوزیشنارو روش پیاده کردم دیگه نوبت به اون کون خوشکلش رسید کیرمو در اوردم گذاشتم رو سوراخ کونش لعنتی ایسوراخش اینقد تنگ بود که هرکاری میکردم داخل نمیرفت سریع پریدم وازلینو اوردم سوراخشو چرب کردم با هر زوری بود بالاخره کیرم رفت توش یکم ایستادم جاکه باز کرد شرو کردم تلمبه زدن تو کونش زهرا زیرم جیغ میزد و دست و پا میزد که ولش کنم اما بیچاره خبر نداشت قراره جر بخوره خلاصه یه ربی اون کونه خوشکلو کردم تا آبم اومد محکم چسبیدم بهش تمامه آبو خالی کردم تو کونش بعدش ولو شدم روش خیلی احساس بردن میکردم زهرا بعد از چند دقیقه به زور بلند شد رفت دستشویی خودشو شست و مرتب کرد اومد لباسشو پوشید بدون هیچ حرفی رفت بعد از اون روز دیگه جوابمو نداد حتی وقتی میبینه منو روشو اونور میکنه از کنارم رد میشه خیلی دلم میخواد فقط یبار دیگه بکنمش اما میدونم دیگه نمیشه.

نوشته: امیر


👍 8
👎 38
166001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

929203
2023-05-22 01:46:21 +0330 +0330

شما 34 سالته و این جریان مال 18 سالگیته یعنی 16 سال پیش؟ اون موقع گوشی هوشمند و نرم افزار های ارتباطی نبودا!! درضمن این زن اگر بده بود هیچ وقت نمیومد تورو به شوهرش لو بده از اینکه نگاهش کردی شاکی بود بعد اومد بهت داد؟ از همه مهمتر شوهر حزب الهی سگ مذهبیش با یه تذکر کوچیک ولت کرد رفت؟ مطمئنی به زور عضو بسیجت نکرده؟؟ 😁


929221
2023-05-22 02:04:17 +0330 +0330

روز معود فرا رسید و امیر قصه رفت مسجد پیش شوهر زهرا خانم که توضیح بده خونشونو دید نمیزده بعد یساعت از شبستان مسجد لنگان لنگان فرار کرد به سمت خونه و این داستان رو نوشت

4 ❤️

929223
2023-05-22 02:08:38 +0330 +0330

بمن پیام داد براش گوجه ربی بگیرم
و
خلاصه یه ربی اون کونه خوشکلو کردم
حرفی نمی‌زنم، فقط تمام قوطی‌های رب حواله‌ت بادا ابله الدنگ خالی‌بند متوهّم دروغگوی مزخرف داغون بی‌سواد!

5 ❤️

929225
2023-05-22 02:20:36 +0330 +0330

حالا به راست و دروغش کاری ندارم،خود دانی…
ولی مگه جشنواره فیلمهای یک دقیقه ای شرکت کردی پسر جان؟
چقدر عجله داشتی که بگی و باور کنیم زهرا خانومو کردی…خخخ
کمی آرامتر پسر جان…

2 ❤️

929226
2023-05-22 02:20:59 +0330 +0330

این قسمت قوطی رب از سری کستان هایی ک شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

0 ❤️

929237
2023-05-22 02:42:18 +0330 +0330

کاری به داستان ندارم،شاه ایکس اصلا داستان خوندی آمدی نظر دادی؟!
کی گفت این داستان مال18ساله گی هست؟

2 ❤️

929253
2023-05-22 06:08:41 +0330 +0330

بله شما راست میگی

0 ❤️

929267
2023-05-22 09:15:35 +0330 +0330

امیر با دست راست تایپ کن مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

929272
2023-05-22 10:10:01 +0330 +0330

عجب داستانی بود یه تیکه گوشت آورده داخل از این سوراخ به اون سوراخ نه مقاومتی نه حرفی چیزی، یکم بنظرم شبیه انتقام و کف دستی آخر شب با زن خشکل همسایه است…
مزخرف بود
این دیس لایک هزاران بار تقدیم تو باد

1 ❤️

929276
2023-05-22 11:23:19 +0330 +0330

سنت و رسم شده تو داستانها طرف تا از کون نکنه تمام نمیشه.
مسخره کردید خودتونو.
از هر۱۰۰تا زن و دختر بزحمت۲تاش کون بدن.

1 ❤️

929293
2023-05-22 15:08:50 +0330 +0330

مگه مجبوری بنویسی؟!!

0 ❤️

929303
2023-05-22 16:08:40 +0330 +0330

چرا متوجه نمی شید نوشته از ۱۸ سالگی همسایشونه ولی سبک نوشتن و توضیح دادم سیکیم خیاری بود

0 ❤️

929328
2023-05-22 21:48:30 +0330 +0330

ShahX-1
تازه اینو هم گفت که داستان مال یکسال پیش هست
نمیدونم من نفهمیدم جریان رو یا این سوتی داده،
بگذریم
مگر تو چند بار یک نفر را میبینی
یا اینکه با هر دید یک مدلی دیگه میبینیش؟؟
یکبار دیدش بدی، چند بار رب گوجه نمیدونم گوجه بردی براش، بعد اخر سر به هزار زور بعد از دو ماه راضی شد بیاد ببینیش،؟؟؟،
واویلا من هنگیدم

0 ❤️

929334
2023-05-22 22:31:06 +0330 +0330

داستانت خیلی باگ داره حاجی
رسما گوز رو به شقیقه ربط دادی

0 ❤️

929344
2023-05-23 00:39:10 +0330 +0330

هعییی 😑😑اخه این چیهههه

0 ❤️

929568
2023-05-24 03:21:12 +0330 +0330

سلام دوست عزیز اگه داستانت واقعی بود که آبروی هر چی مرد رو تو بردی آخه دوست عزیز زن ها حیوان نیستند که مثل وحشی بیفتی بجونش و هر کاری دلت خواست بکنی این آخر بی شعوری ، نفهمی و نا مردیه، زن ها هدیه های خداوند برای مرد ها هستن باید با اون ها مثل یه شاهزاده رفتار کنی ، سکس یه عمل دو طرفه هست که باید هر دو طرف ازش لذت ببرن و گرنه فرق میان ما و حیوانات چیه؟ خلاصه از تمام خانم های محترم سایت معذرت میخوام باور کنید همه مردها اینجور بی‌شعور نیستن شاد باشید

0 ❤️

932943
2023-06-14 00:21:53 +0330 +0330

از شربت خنک رسیدم به رب گوجه فرنگی

0 ❤️

960235
2023-12-01 04:52:30 +0330 +0330

آقا انصافن شماها خیلی خوش شانسین من تقریبن با 14…15 نفر که همسایمون بودن فقط تونستم یکیشون راضی کنم بردمش دفتر یکی از رفیقام که بعد رفتن ما دفترو ترک کرد خانوم بهش برخورد گفت مگه من فاحشه هستم منو اوردی دفتر دوستت بکنی قهر کرد رفت دیگه جواب سلامم نمیداد

0 ❤️