رقصی زیبا در اتاقی خالی یک قاب عکس تصویری از ناپلئون بناپارت بر روی دیوار پنجره ای باز و پرده ای که با جریان باد تکان می خورد دختری جوان در حال چرخش است دامنش در باد به چرخش در آمده است وچشمانش بسته شده صدای پاهایش شنیده می شود لباس زیر و پاهایش سفید است و به چشم می آیند موهای دختر فر و بور است چند گامی سوی نقاشی بر میدارد زیر نقاشی مبل چوبی و قرمز رنگ به چشم می آید دختر خود را روی صندلی رها میکند و قهقهه میزند بعد از چند ثانیه مکث کردن ساق پای خود را تا ران لمس میکند چشمانش را میبندد صدای سمفونی دوم بتهوون همواره به گوش میرسد لباس زیرش را کنار میزند سوراخی صورتی و نرم دیده می شود ناخنش را روی نک سوراخ میگذارد و لب خود را به صورت نیمه بین دندانهایش نگه میدارد با دست چپش یکی از سینه های خود را از زیر لباس خارج میکند و آنرا میفشارد پاهایش را روی دو دسته مبل میگذارد و انگشتش را درون سوراخ فشار میدهد گردنش را رو به بالا رها میکند انگشتش را به آرامی خارج می کند و باز آنرا دوباره درون سوراخ فشار میدهد لبخند میزند و بر سرعتش می افزاید شدت نفس هایش افزایش می یابد به طوریکه برخورد نفس به سینه اش را احساس میکند دستش را روی میز کنارش میگذارد و پارچه روی میز را از میکشد گلدان بلوری گل روز قرمز بر روی زمین می افتد دختر بی حال بر روی مبل با چشمانی بسته نفس زنان باقی می ماند صدای موسیقی همچنان شنیده میشود.
نوشته: Shitshot
خوب بود من خوشم اومد لایک اول
ولی خیلی فعل داشت و اینکه اگه به زبان عامیانه بود بهتر بود
بازم طولانی بنویس
ینی بتهوون میفهمید قراره یه جغی چه تصوراتی با آهنگاش کنه خودشو دار میزد! ولی جدن زود تموم شد و اینکه اطلاعاتتونو از خودارضایی دخترا ببرین بالا!
میگم تیراس جان، شما هم لابلای داستانت اینجا اونجا یکی دو کلمه مانند سوراخ که اینجا اومده رو جا بده، حالا سوراخ چشمی در یا سوراخ موش هم بود اشکال نداره، خدا رو چه دیدی، شاید ادمین جان داستانهات رو منتشر کرد. بهر حال سوراخ سوراخه دیگه.
حقيقتا بتهوون بعد از خوندن اين داستان در گور لرزيد و به خودش لعنت فرستاد كه چرا اين سمفوني رو تنظيم كرده
وای چقد.مسخره بود.چقدم فعل داشت نوشتت به قول صدف.داستان نبود.ماکلاس پنجم بهترازاین انشامینوشتیم.لامصب گلدونو واسه چی شکوندی؟کلی قیمت داشت.خخ.ناپلیون.بتهون چکارداشت توداستان.هیتلر موسولینی رم میوردی داستانت تکمیل میشد.بعضیا هرخزعبلاتی توذهنشون.میرسه مینویسن.سوادشم که نداری فقط یه جمله رو.با ده.تا فعل بنویس.
بلغور نامه که میگن همینه
ترسیدم یهو بتهوون توی داستانت آشپز بشه
این چی بود دقیقا