سلام به همه اول از این که این داستان نیست واقعیت هست که برام اتفاق افتاد باور کردنش با خودتون . اسمم سهیل 32 سالم هست و قد و وزن و قیافه معمولی دارم . دو ساله ازدواج کردم و ازدواج سنتی با خانومم راحتم و همو دوست داریم . اسمش عسل هست و از من ۵ سال کوچیکتره یه خواهر زن دارم که از خانومم 3 سال بزرگتره و ۳۰ ساله داره که یک سالی میشه جدا شده . و اسم اون هم سحره از لحاظ اندامی عسل ریزه تر و کوچولو تره و سفید تر ولی سحر پوست گندمی تر داره و سینه و پستون بزرگی داره . خلاصه قصه از اونجا شروع شد که خانومم بیماری گرفت و دو ماهی رو مریض بود و سحر مرتب بهش سر میزد گاهی اوقات متوجه نگاهش بهم میشدم و دائم عشوه میومد من میدونستم این کارا رو میکنه که من رو بکشه سمته خودش چون مطلقه بود و دلش میخواست ولی من به عسل وفادار بودم بعد از دوره بیماری باید چند جلسه ای رو میرفت فیزیوتراپی برای دستش من گذاشتمش اونجا و قرار شد بیست دقیقه بعد برم دنبالش رفتم خونه پنج دقیقه بعد صدای آیفون اومد باز کردم دیدم سحره اومد تو و فهمید که عسل نیست پرسید و بهش گفتم . نشست و براش میوه بردم داشت تعریف میکرد که حتما تو این چند وقت فرصت نشد باهاش رابطه داشته باشی نه من سرخ شدم و گفتم نه گفت ای بابا پس حتما دلت خیلی میخواد اینو که گفت شهوت درونم آزاد شد. گفت طوری نیست حالا که نیست از خجالت خواهرش در بیا گفتم یعنی چه با پر رویی گفت یعنی خواهرش رو جر بده من حالم بد بود گرفتمش و لباش رو خوردم گردنش رو می خوردم اه میکشید سوتینش رو باز کردم و دو جفت سینه با هاله بزرگ جلو روم بود شروع کردم به خوردن گفت بخور که مال خودته رفتم پایین و شورتش رو کندم و یه لیس بهش زدم بی مو بود شورتم رو در آوردم و کیرم رو گرفت و عین جنده ها ساک میزد گفتم بخور جنده گفت من جندتم تا آخر عمر بعد کشیدم بیرون و گفتم داگی شو و یه تف کردم توش و زدم تو کصش جیغ میکشید آروم کردم تو و یه ده دقیقه تلمبه زدم که داشت ابم میومد که نزاشت بکشم بیرون ما خودآگاه ریختم توش گفتم دیوونه چرا این کارو کردی گفت می خوام ازت حامله شم گفتم خفه شو قرص بخور . بعد احساس عذاب وجدان داشتم و بهش گفتم که باید تموم بشه . گفت نه اگه تموم کنی همه چی رو میگم . الان یه هفته ای میشه که حامله است و میگم بنداز میگه نه . نمی دونم چیکار کنم
نوشته: احسان
تو که راست میگی مادر آدم دروغگو گاییدم و خواهرتو
اصل داستان: باجناق قهرمان داستان، بهخاطر طلاق زنش، افسرده بوده، پیشنهاد میده برن استخر و اونجا کون قهرمان داستان رو میبینه. به بهونهای میاردش خونه و انتقام زنش رو میگیره.
بعد ازون، هربار که میرفتن استخر، علاوه بر گوشگیر و دماغگیر، یه چوبپنبه هم برای گشادی سوراخش تعبیه میکرد که آب نفوذ نکنه که غرق شه!!
پمپ تمام استخرها حوالهت بادا ابله متوهّم گشاد الدنگ!!
یه هفته اس حامله اس
تا دو ماهگی معلوم نیس بارداره یا نه که تو چجوری فهمیدی یه هفتشه
میگن یه ماده مخدر جدید اومده خیلی توهم میاره
با آب منی و خون پریود و عَن درستش میکنند
نکش ، لامصصصصب نکش
نتیجه ی صنعتی و سنتی قاطی زدن میشه همین 😂 خدا لقدتون کنه.
عجب زمانبندی دقیقی داری گوزو
1)بیست دقیقه دیگه قرار بود بری دنبال خانومت
2)رفتی خونه 😳 😳
3)5دقیقه بعدش دیدی زنگ میزنن
4)یه مشت کسشعر دقیقه
5) ده دقیقه تلمبه زدی
6) آبش ریختی داخلش و گفت میخوام حامله بشه
7)یه هفته هست حامله شده 😳
8)الانم نمیدونی چیکار کنی
یا ابوالجق این دیگه چی زده کلا رفتی رو حالت پرواز
خداکنه سالم بیای پایین
عامو دنبالت کردن که تو سه خط سر وتهش رو هم اوردی
تو خودتو دزدکیاز نبود کاندوم زاییدن. کونی
اشکال نداره بچه هات در حالیگه برادر همن پسر خاله هم هستن
ای بابا!!!
این دوتا خواهر چرا مثل هم هستن؟ زنت هم وقتی میکنمش میگه بریز توش! حواست باشه به گا نریم😂
دفعه بعد داستان جر خوردن مامانت با اصغر بقالا تعریف کن که که حامله شد و روی سنگ توالت انداختت و بدنیا آمدی
همچین داستان کسشری تو برازرس هم قفله، دستتو در بیار از اون شرت لامصب
ساقی هستم دوستان ولی بایدعرض کنم زمانی که داشتم جنس این یارو احسان رو جور میکردم متاسفانه سگم رید روش ومجبورشدم تحویل بدم بخاطر همین این اینجوری سگ حشر شده
اولا تو الان شوالیه یا گلادیور بودی که میخکاست ازت بچه داربشه؟دوم ننتم به بابات به ای راحتی نداد.سوم اگه دیگ ازین نمونه داستان نوشتی عموجانی در انتظارته.جقول