شورت سفید کبری (۱)

1400/08/12

غروب یه روز داغ تابستون سال ۷۳ بود، مامان صدام کرد؛ برو نون بگیر پسر! ساک نون رو برداشتم و رفتم از خونه بیرون هنوز از کوچه بیرون نرفته بودم که چشمم خورد به در نیمه باز خونه ی علی اینا. تو یه لحظه برق سه فاز گرفت منو با دیدن صحنه لباس شستن کبری خواهر بزرگه علی و شورت سفیدش که برق میزد از لای در. بعد از کمی مکث رفتم تا سر کوچه و شیطون دوباره من، پسر ۱۶ساله خجالتی رو گول زد تا دوباره برگردم و باز هم از لای در شورت و بدن سفید کبری خانوم رو دید بزنم. تا تموم شدن لباس شستن کبری خانوم من شاید ده بار رفتم سر کوچه و برگشتم ولی هیچ وقت جرأت نکردم بایستم و کامل نگاه کنم به اون بدن زیبا، درشت و سفید یه زن جا افتاده سی ساله که تازه از شوهر قاچاقچی ش جدا شده بود.
رفتم نون گرفتم و سریع رفتم حموم و با خیال سکس کردن با کبری شروع کردم به جق زدن. بعد از یه جق حسابی اومدم بیرون اون شب نمیدونم چطور با خیال اون بدن سفید و ناز صبح شد. هر لحظه تو فکرش بودم.
چند ماهی گذشت و من هروقت کبری خانوم رو می دیدم حشرم میزد بالا و چه جق هایی که به خاطرش نزدم. منو علی تو یه کلاس درس میخواندیم علی پسر شر محله ما کسی که هر روزش رو با یه دعوا شب میکرد گاهی باهم میرفتیم و برمی گشتیم. به همین خاطر و یه دلیل دیگه که مادرم بهم نمی گفت مادرم دوست نداشت من با علی رابطه صمیمی داشته باشم. یه روز علی پیشنهاد داد بریم خونه شون و باهاش ریاضی کار کنم، آخه من بچه خرخوان بودم، بهش قول ندادم تا تو یه فرصت که مادرم خونه نیست برم خونه شون.همون هفته تونستم جور کنم و برم خونه علی اینا.
رفتیم تو اتاق و داشتیم کار میکردیم که کبری خانوم در حالیکه یه چادر گلگلی سفید سرش بود اومد تو اتاق و برامون چای آورد. وقتی خم شد تا چای رو بذاره زمین چادر کنار رفت و بازوی قدرتمند و خاج سینه های بلوریش معلوم شد. ازم به خاطر اینکه دارم به علی کمک می کنم تشکر کرد و گفت که من بودم که به علی پیشنهاد دادم تا تو بهش کمک کنی. بعد وقتی علی سرش پایین بود با یه چشمک یه جوری حالیم کرد که تو مغزش فرو کنم این ریاضی رو. باز اون شب نتونستم خودم رو نگه دارم و باز رفتم حموم و جق زدم.
من دیگه بد عادت شده بودم و هروقت که مامان نبود میرفتم خونه علی اینا که مثلا درس بخونیم. تا اینکه یه روز وقتی رفتم تو حیاط شون شورت سفید کبری رو روی بند رخت دیدم و یه فکر احمقانه زد بسرم. اینکه اون شورت رو بردارم با خودم ببرم. وقتی داشتیم درس می خواندیم من از قصد خودکارم رو تو اتاق جا گذاشتم و وقتی اومدم پایین پله ها گفتم یه نگاه بیاندازم ببینم وسیله هامو برداشتم یا نه؟ الکی تو کیفم گشتم و گفتم خودکارم تو اتاق جا مونده. با هزار ترس و لرز دستمو دراز کردم و شورت رو برداشتم و گذاشتم تو جیبم. همون لحظه کبری خانوم اومد بیرون و گفت دستت درد نکنه آقا امید! من سکته کردم و گفتم که میخواد بگه اون شورت رو چرا برداشتی که گفت ممنون که به علی کمک می کنی. منم گفتم خواهش می کنم و بعد از گرفتن خودکار اومدم بیرون. قلبم داشت در می اومد تا رسیدم خونه و با بوی شورت کبری جق زدم و آبمو ریختم روش و هر روز کارم همین شده بود. خیال پردازی با بوی ترش شورت کبری!!
تا اینکه یه روز کبری خانوم منو تو کوچه دید و گفت میخوام درباره علی باهات حرف بزنم علی یه کار اشتباهی کرده می خوام ازت کمک بگیرم تا بتونیم مشکلش رو حل کنیم ولی علی نباید بفهمه امروز بعدازظهر ساعت سه بیا خونه ما علی میره بیرون و میتونیم صحبت کنیم. گفتم باشه ولی الآن بگید بهم دیگه که گفت نمیشه طولانیه.
ساعت سه به بهانه فوتبال رفتم تو کوچه و دیدم که علی داره از خونه میره بیرون ازش پرسیدم کجا؟ گفت با مامان بابا داریم میریم سر باغ، غروب میام.
حدود سه و نیم بود که مامان و بابا بعد از توصیه های ایمنی و درسی، رفتن بیرون و منم رفتم خونه علی اینا.
کبری درو باز کرد و رفتیم بالا. کبری رفت که چای بیاره ولی اینبار با یه تاپ قرمز و جوراب شلواری زخیم برگشت و چادر سرش نبود. خونه ساکت بود و هیچ کدوم از خواهرای دیگه نبودن و همه رفته بودند سر باغ.
چای تعارف کرد و نشست روبروم بعد از چند ثانیه متوجه شدم جوراب شلواریش سوراخ و بدنش معلوم. من که به تت پت افتاده بودم، گفتم چی شده علی چیکار کرده که من باید کمکش کنم. در حالیکه داشت چای می خورد گفت چای تو بخور میگم بهت درست روبروی من جوری نشسته بود که بدن سفیدش رو میتونستم ببینم شک داشتم که شورت پوشیده یا نه! بعد از چند ثانیه گفت راستش علی کاری نکرده تو یه کاری کردی که نباید میکردی! گفتم: مممممن چچچیکار کردم؟ گفت: نمیخوای چیزی که دزدی رو پس بدی. گفتم چچچچی دزدی؟ گفت: شورتمو! گفتم: ممممن؟ شورت؟ گفت دروغ نگو دیدم که برداشتی گذاشتی تو جیبت. سرم رو انداختم پایین و گفتم ببخشید غلط کردم به علی چیزی نگو منو میکشه.
گفت باشه تو هم هیچی به کسی نگو. اومد پیش من و گفت با شورتم چیکار کردی؟ گفتم هر روز بوش میکنم و باهاش جق میزنم.
بغلم کرد و گفت از بوش خوشت میاد؟ داشتم از خجالت آب میشدم با ترس گفتم آره. سرمو نوازش کرد و گفت بیا بو کن. پاهاش رو باز کرد و صورتمو بردش سمت کوسش. محکم صورتمو به کوسش فشار داد و پاهاشو بست و گفت اینقدر بو کن تا خفه بشی! منم که شوکه بودم هرچیزی که میگفت رو انجام میدادم. تازه فهمیدم که شورت نپوشیده و زبونم از لای سوراخ جوراب شلواریش به کوسش میرسه. این کارو کردم و گفت لیسیدن هم که دوست داری. خوابید رو زمین جوراب شلواریش رو در آورد.قلبم هزار تا میزد خوابشم نمیدیدم این روز رو.
گفت: بخور! واااای گوشت خالص تازه تیغ زده سفید و خوشمزه که الآن دارم درباره ش مینویسم دهنم آب افتاده. منم مثل وحشیا می‌خوردم و می مکیدم. تا اینکه یه ترشی تو دهانم حس کردم که با محکم بسته شدن پاش همراه شد و می لرزید. سرمو از بدنش فاصله داد و گفت کیرت رو ببینم؟ در آوردم و بهش نشون دادم گفت بد نیست. بکن توش ببینم به کجاش میرسه. همزمان با کردن کیر ۱۴سانتی من تو اون کس رویایی تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه های بلوریش و آروم آروم میکردمش. گفت محکم تر بکن منو کیرت برام کوچیکه بهم حال نمیده. منم با تمام قدرت شروع به تلمبه زدن کردم و یک دقیقه بعد از شدت گرفتن احساس کردم آبم داره میاد. گفت نریزی تو کوسم بچه! بریز رو شکمم. وقتی آبم داشت میومد آوردمش بیرون و آبم تا سینه هاش پرت شد و با دستش آبم رو رو بدنش می مالید. دستاشو باز کرد و بغلم کرد و گفت خیلی زود آبت اومد اما خوب میخوری! بد نبود بعد از مدتها سکس نداشتن.
لباسمو پوشیدمو و صورتش رو بوسیدم و اومدم بیرون.
کبری شش ماه بعد با یه جانباز ازدواج کرد و من دیگه نتونستم باهاش سکس کنم.
تا بیست و پنج سال بعد که دوباره دیدمش…

ادامه...

نوشته: امید ج


👍 7
👎 6
50001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

840469
2021-11-03 01:59:47 +0330 +0330

کیر بچه گی های گوریل انگوری تو کونت نمیدونم همه داستان نویس های شهوانی عمو جانی هستن همون اول لای پاشو باز کرد گفت بو کن نمیدونم چی بگم…

1 ❤️

840472
2021-11-03 02:03:21 +0330 +0330

اولین گاییششش💦💦💦

1 ❤️

840511
2021-11-03 08:03:35 +0330 +0330

سوژه عالی اجرا بد نبود تحریک عالی :خوب نتیجه یه کف دستی عالی 👍 ❤️

2 ❤️

840517
2021-11-03 08:41:37 +0330 +0330

جقیه ذلیل شورت دزد 🤮 خاک تو سرت کنن با بوی شورت جق میزنی 😂

1 ❤️

840528
2021-11-03 09:27:19 +0330 +0330

لعنت به این اسم کبری که تا می بینمش فوری یاد تصمیم کیریش می افتم
“وچون کیرم کوچک بود و مثل خروس بودم کبری تصمیم گرفت که دیگر به من کس ندهد و این بود تصمیم کیری کبری!”

4 ❤️

840668
2021-11-04 01:42:51 +0330 +0330

تصمیم کبری وقتی شورت را برداشتی محمد کونش گذاشت تامام بخاطر همین مادرت نمیخواست باهاش بگردی چون مثل الان کونی میشدی

1 ❤️

840810
2021-11-04 19:50:39 +0330 +0330

داستانت رو بعنوان کص نویسی از خاطرات رویاهای شبانه ات که حاصل از ریاضت هایی که از سر تف انداختن های کف دست و کوبیدن بر سر ان طفل کچل و عرق جبین ریختن بر زمین بوده قبول میکنیم …چه کنیم ؟ بخیل که نیستیم از این ریخت و پاش ها زیاد داشتیم…التماس دعا 😎

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها