عشقی که نابودم کرد

1395/04/31

سلام من امید هستم 28 ساله از خانواده ای نسبتا مرفه و بزرگ شده تهران داستان من اصلا سکسی نیست بیشتر عاشقانس این داستان برمیگرده به 10سال پیش زمانی که من 19 سالم بود یک روز ما در خانه ی مادربزرگم جمع شده بودیم که دایی من از زنی 27 ساله گفت که میخواست با او ازدواج کنه اون موقع دایی من39 سال سن داشت و یک همسرو یک دختر 4 ساله داشت همه ی خانواده مخالفت کردن اما او از عشقش به سیما (زنی که میخواست باهاش ازدواج کنه) به هر حال مادر من که خیلی با دایی من رابطه خوبی داشت مخالف بود اما دایی من با سیما ازدواج کرد راستی دایی من یک مرد بسیار ثروتمند و پولدار بود تا ما بعد از 4 ماه فهمیدیم سیما از داییم یک پسر حامله است و ما تازه برای اولین بار سیما را دیدیم سیما زن زیبایی بود پس از مدتی پویان ( پسر داییم) به دنیا آمد و ما به مهمانی ای که داییم برای پویان گرفته بود رفت و من برای اولین بار خانواده سیما رو دیدم سیما دو خواهر داشت ویک برادر یکی از خواهرهای او از او 2 سال بزرگتر و خواهر دیگر اون(سایه) از من یک سال کوچک تر بود.
سایه دختر خیلی خوشگلی بود حتی از سیما هم جذاب تر بود خوب ازش خیلی خوشمزه اومد اما زیاد تو نخش نرفتم مدتی گذشت من روزی در استخر خونه مادربزرگم بودم که یکهو در باز شد دیدم سایه س سلام احوال پرسی کردیم گفتم اینجا چیکار میکنی گفت با سیما و داییم اومدن دیدن مادر بزرگم آخه چون پدر مادر سایه از هم جدا شدن اون بیشتر خونه ی داییمه ما رفتیم بالا من رفتم غذا بگیرم سایه ام با من اومد رفتیم غذا گرفتیمو برگشتیم وبازم من مدتی سایه رو ندیدم تا اینکه تو مهمونی یکی از دوستای صمیمیم سایه رو دیدم خیلی جا خردم مهمونی خیلی خوبی بود بساط مساطم همچی ردیف بود من دو سه تا پیک زدم محمدرضا (دوست صمیمیم) از پرسید سایه رو از کجا می شناسی من بهش گفتم یکی از فامیلای دورمون میشه محمد رضا بهم گفت خیلی خوشگله منم گفته آره خیلی خوبه کل شب من تو نخش بودم واقعا اون شب خیلی خوب شده بود به هر حال من بعد مهمونی داشتم میرفتم که یهو دیدم سایه می خواد تاکسی بگیره رفتمو با هزار بدبختی سوارش کردم تا خونه باهوش حرف زدم ازش پرسیدم کی تورو به مهمونی دعوت کرد گفت شیرین (دوست دختر محمد رضا) من بهش گفتم امشب خیلی خوب شده بودیو یجورایی تو مهمونی تک بودی اون خوشحال شدو تشکر کردو گفت تو هم خوشتیپ شده بودی به هر حال رسیدیم دم خونه اون رفت تو منم رفتم خونه م
ن سایه رو تا تولد یک سالگی پویان ندیدم اونجا مثل همیشه زیبا بود من تو یکی از اتاق خوابا بودم که یهو دیدم سایه هم اونجاس داشتیم از. درس حرف میزدیم که گفت که خیلی ناراحته دلیلشو پرسیدم گفت خیلی تنهاس دقیقا اونم درد منو داشت که یهو داغی لباشو رو لبام حس کردم بهترین حسی که تا حالا داشتم من دستمو دور بدنش انداختم اونم هی لبامو میخورد لبامو ول کردو رفت درو بست شهوتمون زده بود بالا کیرم حسابی سیخ شده بود اون پرهنشو در اورد ومنم سوتینشو منم پیرهنمو در اوردم بعد برام یه ساک حسابی زد یواش یواش خودمونو جمع کردیم اون دو سه دقیقه زود تر از من رفت و بعدم من رفتم بعد
اون شب خیلی باهم حرف می زدیم من دیگه واقعا عاشقش شده بودم اونم بهم می گفت به من این حسو. داره اما من اون به خاطر داییم هیچ وقت بهم نمیرسیدیم یه روز خیلی اتفاقی داییمو تو خیابان دیدم سوارم کردو تو راه بهش گفتم دایی من عاشق یه دختر شدم اول خوشحال شدو پرسید من میشناسمش وقتی گفتم اون سایه س داییم خوشکش زد گفت شما بخاطر لیلا ( زن اول داییم) نمی تونید با هم باشید عزم پرسید سایه هم تو رو دوست دارم با اطمینان گفتم آره ما عاشق همیم.
داییم گفت به خاطر بچهاش از هم جدا شیم برای من واقعا سخت بود ولی یجورایی خودم از اول میدونستم و به سایه زنگ زدمو قرار گذاشتم اون اومد وقتی بهش گفتم نمی تونیم با هم باشیم چشاش پر اشک شد من خودمو نگه داشتم اون نزاشت حرفمو تمام کنمو رفت من حالم خیلی بد بود تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل برم دبی نا از این حالو روز در بیام چون تک فرزند بودمو معافیت داشتم تونستم برم بعد تحصیلیم همونجا شروع به کار کردم بعد از 7 سال اومدم ایران 2 ماه گذشتو زنداییم فهمید داییم دوباره ازدواج کرده همه فهمیدن و خوب داییم از هردو خونه رونده شد بعد یه ماه دوباره سایه رو دیدم اما اون به من گفت به خاطر داییت از هم جدا شدیم گفتم آره اون گفت پس باید برای همیشه از هم جدا باشیم.

نوشته: امید


👍 2
👎 3
7566 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549785
2016-07-21 20:23:50 +0430 +0430

توهم زدی بچه جقول ، از همونجایی که گفتی داییت زن و بچه داشت و دوباره رفت زن رسمی گرفت فمیدم کسشره

ینی کیر تو این بنیان خانواده که انقد تخمی واره ?

0 ❤️

549816
2016-07-21 22:01:27 +0430 +0430

داداش سعی کن یه کم درست بنویس

0 ❤️

549824
2016-07-21 23:02:13 +0430 +0430

فقط ميخسات بگه كه من پولدارم ولي شماها پادوي سگ هستين عمقه مطلبش اين بود وسلان خوشبحالت بچه پولدار لابد تو دبي كلي كس كردي نه كس وطنيم ديدي

0 ❤️

549848
2016-07-22 07:49:55 +0430 +0430

شخصیت پردازیتون خیلی ضعیف بود ، غلط املایی هم که الاماشا…
بعدش ما نفهمیدیم رابطه‌ای که بطرز ناگهانی به ساک زدن منتهی میشه اسمش چیه ؟ شاید معنی کلمات عوض شده ما خبر نداریم .
عشق و عاشقی یه چیزه ، شهوت و ساک‌زدن و راست کردن یه چیز دیگه…
ولی درکل تازه کاری ، چنتا داستان بذاری دوستان اینجا مورد لطف قرارت بدن راه میفتی !!

0 ❤️

549861
2016-07-22 09:33:45 +0430 +0430

دانشگاه جقول آباد دبی رفتی؟راجقل الشیخ دبی؟

0 ❤️