لباس تنگ (1)

1402/03/10

این یک داستان با موضوع بی غیرتی است.

نزدیک چهارشنبه ‌سوری بود و توی شلوغی بازار رفته بودیم واسه خرید عید. سحر مثل همیشه یه تیپ مختصر و مفید زده بود که با هیکل و بدن سکسیش میشد. ممه های خوشگل و بزرگش زیر فشار تاپ تنگی که پوشیده بود خودنمایی میکردن. کون گرد و قلمبه ش مثل بادکنک از ساپورتش زده بود بیرون و با هر قدمی که برمی داشت مثل ژله میلرزید. یه مانتو جلوباز هم پوشیده بود که نصف بیشتر کونش رو پوشش نمیداد و رون و باسنش کاملا پیدا بود. مدت هاست نه تنها دیگه روی پوشش سحر مثل قبل حساس نیستم بلکه وقتی میبینم مرد های هیز دارن اندام زنم رو دید میزنن، حشری میشم و لذت میبرم. واسه همینم به لباس پوشیدنش گیر نمیدم تا خودمم حال کنم و به چندتا کیر غریبه هم حال بدم… خیلی دنبال لباس مجلسی گشتیم ولی سحر چیزی نپسندید. اردیبهشت عروسی یکی از دوستانش دعوت بود و میخواست یه چیز خوب بگیره. هوا دیگه تاریک شده بود و مغازه ها داشتن تعطیل میکردن. کلی گشتیم و منم خیلی خسته شده بودم ولی سحر اصرار داشت که تا آخر خیابون بریم و مغازه هایی که باز هستن ببینیم. رفتیم و رفتیم تا دیگه به آخرین مغازه لباس فروشی رسیدیم که هنوز نبسته بود. هیچ مشتری دیگه ای غیر از ما نبود. از همون اول که رفتیم داخل، صاحب مغازه که یه پسر 30 ساله میشد داشت با چشماش سحر رو میخورد. نمیدونست ممه هاشو دید بزنه یا رون و باسنش. به بهانه های مختلف میرفت نزدیک و باهاش راجع به لباسا حرف میزد تا فرصت بیشتری واسه دید زدن از نزدیک داشته باشه. اولش یکم از من میترسید ولی یکی دوبار که متوجه شد من کاریش ندارم دیگه مراعات نمی کرد و قفلی زده بود روی سحر تا اینکه یهو سحر یکی از لباسا رو پسندید و خواست پرو کنه. پسره که به آرزوش رسیده بود از قصد رفت یه سایز تنگ آورد و خودش سحر رو تا اتاق پرو همراهی کرد. منم از دور نظاره گر بودم. سحر لباس رو پوشید و منو صدا زد تا زیپ لباسو از پشت واسش ببندم. منم برای اینکه به پسره یه حالی بدم، از سحر خواستم از اتاق پرو بیاد بیرون تا بتونم راحت تر ببندم. اونم بدون هیچ مخالفتی اومد بیرون. لباس اونقدر تنگ بود که ممه ها و کون سحر داشت لباسو جر میداد. پسره بدجوری داغ کرده بود، منم که دیدم اینطوریه گفتم: به نظرم یکم تنگه، توش راحتی؟
سحر که ظاهرا از لباس خوشش اومده بود گفت: بد نیست، بالاتنه اش کاملا اندازه است فقط پایینش یکم تنگه.
فروشنده: البته الگوی این لباس ها رو بر اساس سایز های معمول میزنن. اینکه بالا تنه اش اندازه است یعنی سایزش درسته… اگه یه سایز بزرگتر بردارین از بالا گشاد میشه.
من: داداش به نظرت قسمت پایینتر از کمر تنگ نیست؟ خودت یه نگاه بنداز… به هر حال تجربه تو بیشتره
فروشنده: اجازه هست؟
سحر: خواهش میکنم…
پسره رفت کنار زنم و اول به بهانه اینکه میخواد ببینه پارچه لباس چقدر آزاده، با انگشتاش پارچه رو میگرفت ولی در حین این کار از کون سحر یه نیشگون ریز میگرفت. بعد گفت: به نظرم خوبه، من رفتم جلو دستمو گذاشتم رو کون سحر و کشیدم و بهش گفتم: ببین کامل کیپه، میترسم وسط عروسی جر بخوره آبرومون بره پسره که خیلی تحریک شده بود در حالی که نگاهش روی گردی کون سحر قفل شده بود گفت: نمیدونم… والا هرچی نظر خودتونه
منم که کرم داشتم دستشو گرفتم گذاشتم رو کمر سحر و گفتم: اینجا رو میگم… خودت ببین پسره یه لحظه شوکه شد و ناخودآگاه کون زنم رو آروم چنگ زد بعد دوتا دستاشو گذاشت رو کمر زنم و اومد پایین
فروشنده: ببینید تا اینجاش که کاملا اندازه است و مشکلی نداره… بذار یکم بریم پایینتر…
دستاشو قشنگ گذاشت روی لپ های کون زنم و داشت فشار میداد و جوری وانمود میکرد که داره میزان تنگی لباسو اندازه میکنه. واسه اینکه ضایع نباشه صحبت رو با من ادامه داد…
فروشنده: داداش ببین اینجایی که دستم رو گذاشتم یکم فضا کم داره ولی ببین وقتی دستمو میکشم روش… لباس چین میخوره و جمع میشه یعنی هنوز جا داره
من: کو؟ واقعا؟ راست میگی؟
فروشنده: آره ببین…
قشنگ دوتا پنجه دستاشو باز کرد و گذاشت رو کون قلمبه زنم و در حالی که داشت دستاشو جمع میکرد، به پایین میکشید.
من: آره، درست میگی
سحر: بابا سایزش خوبه مشکلی نداره، من اکثر لباسام همینجوریه
فروشنده: داداش اصلا زیبایی این لباسا به همینه دیگه… اگه قرار بود شل و ول وایسته که اصلا قشنگ دیده نمی شد.
من با شوخی گفتم: آخه الانم دیگه بیش از حد قشنگ شده… هر کی ببینه دلش میخواد
پسره خندید و گفت: والا چی بگم… این روزا خیلیا میرن عمل میکنن تا اینطور جذاب بشن… ماشالا خانم خیلی زیبا و جذابی داری…
من به شوخی گفتم: اما بگم سحر خانم ما عملی نیست ها… خودتم که معاینه کردی و دیدی
پسره هم از اون زرنگا بود سریع گفت: نه والا من فقط تنگی لباسو چک کردم…
سحر: به خدا من عمل نکردم… همش مال خودمه
فروشنده: عه! نه بابا فکر نکنم… اصلا مگه میشه؟!
سحر دستاشو برد پشتش و گذاشت زیر چین های کونش و شروع کرد به لرزوندن لپ های کونش
سحر: ببین… نچراله… مثل چی داره میلرزه… پروتز سفته اینجور نرم نیست که…
پسره دوباره حشرش زد بالا و گفت: همینطور به لرزوندن ادامه بده منم ببینم. بعد دستاشو گذاشت روی لپ های کون زنم و شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن و فشار دادن
فروشنده: آرههه… راست میگی… خیلی نرمه… انصافا خیلی باحاله… مواظب باشین این روزا دزد زیاده… میان میبرنش ها
همه خندیدیم و سحر با اشاره به ممه هاش گفت: آقا به نظرت یقه اش چطوره؟ یکم کیپ نیست؟
پسره رفت نزدیک تر و انگشتاشو کرد زیر یقه لباس و یکم یقه رو بالاتر کشید و گفت: نه خانم… ببین چقدر بالا اومده… یه انگشت زیرش رد میشه نگاه کن
و پسره هر چهار انگشتش رو کامل کرد زیر یقه لباس و معلوم بود که ممه راست سحر رو توی دستش گرفت و فشار داد و سریع درآورد.
سحر با خنده گفت: اینکه بیشتر از یه انگشت شد
من: خوبه دیگه فضای کافی برای مانور دادن وجود داره
پسره که دیگه روش باز شده گفت: داداش ماشالا خانمت اندامش حرف نداره… این لباسه هم قالب تنشه… چون پروتز نداره و سینه و باسنش نچراله… لباس قشنگ میشینه روی بدن و شکل اونو به خودش میگیره… کل قوس و انحنای بدنش رو نشون میده… ای کاش منم عروسی دعوت بودم
سحر: پس لطفا یه تخفیف خوب به ما بده که مشتری بشیم
فروشنده: چشم حتما…
سحر رفت که لباسو دربیاره.
من آروم به پسره گفتم: لامصب چه خبرته داشتی با چشمات زنمو میخوردی؟… بدون تعارف هم جلوی من خوب داشتی با کون زنم ور میرفتی…
فروشنده: به هر حال هر این کار ما سختی های خودشو داره دیگه…
من: ولی خوشم اومد… تا دیدی تنور داغه سریع چسبوندی
فروشنده: داداش تقصیر منم نبود… این کون خوشگلی که زنت داره فیلو از پا میندازه… چه برسه به من
من: نه… انگار چشمت بدجور زنمو گرفته
فروشنده: بدجووووور… تا حالا همچین گوشت خالصی رو از نزدیک ندیده بودم
من: میگن گوشت چربیش بالاست واسه قلب ضرر داره
فروشنده: اتفاقا گوشت چرب و دنبه دار ازش کباب خوبی درمیاد… بزنی به سیخ… آبش بچکه روی آتیش
من: نه… انگار راستی راستی کون زنم بهت مزه کرده؟!
فروشنده: کون زنت کیرمو شق کرده، این کیر رو هیچ چیز دیگه ای نمیتونه آروم کنه
من: پس دلت کباب میخواد؟… آخه میدونی، کباب تنهایی نمیچسبه، وقتی یه نفر واست کباب بزنه به سیخ بیشتر حال میده
فروشنده: داداش این گوشتی که داری اگه دست من بود، یه کبابی به سیخ میزدم که هر کس میدید جیگرش حال میومد.
من: دمت گرم… امروز که جیگر منو خیلی حال دادی…
فروشنده: بیشتر از این هم میشه…
من: چجوری؟
سحر از اتاق پرو اومد بیرون و داشت به سمت ما میومد
فروشنده آروم زیر زبونش گفت: فقط باید خودت اوکی بدی
من: من که بدم نمیاد… بقیه ش هنر توئه که بتونی راضیش کنی
فروشنده: تو فقط شمارتو بده به من… بقیه اش حله
من: راستی اسمت چیه؟
فروشنده: داداشت، حامد.
ما اون لباسو خریدیم و حامد شماره منو گرفت و برگشتیم خونه… عید شد و هفته سوم فروردین دیدم پسره پیام داد و چند روزی باهاش چت کردم و آخرش یه روز گفت که نقشه نهایی رو کشیدم.
زیرش یه ویس فرستاده بود که توش یه نقشه واسه گاییدن سحر ریخته بود. سحر خیلی به ماساژ علاقه داشت. قرار شده بود من به عنوان ماساژور حامد رو که الان دیگه باهاش آشنا شده بودیم، به سحر معرفی کنم و بیارمش خونه.
چند روز بعد که توی خونه بودیم سر صحبت رو باز کردم
من: سحر… یادته همیشه میگفتی دوست داری بری یه مرکز ماساژ؟
سحر: آره… چقدر هم که تو استقبال کردی!.. چطور مگه؟
من: راستش همکارام یه ماساژور معرفی کردن که کارش خیلی خوبه… خیلی هم معروفه و کلی مشتری داره… خودش میره به صورت حضوری در منزل ماساژ میده
سحر: نه بابا این خطریه… آدم غریبه رو راه بدیم خونه؟
من: اتفاقا غریبه نیست…
سحر: یعنی چی؟… کیه؟ آشناست؟
من: حامده… همون پسره که بوتیک داشت ازش لباس مجلسی گرفتیم
سحر: عه!.. واقعا؟!
من: آره، خودمم وقتی شنیدم تعجب کردم
سحر: نمیدونم…
من: من وقتی شنیدم به فکرم رسید که بگیم یک بار بیاد… بابا کارش خیلی درسته… همه تعریفش میکنن… کلی مشتری داره… چون مارو میشناسه شاید زودتر وقت بده بهمون… بگم بهش؟
سحر: چی بگم؟!.. باشه… بگو
من که قلبم از هیجان داشت تندتر میزد، به حامد گفتم که سحر قبول کرده، اونم گفت واسه فردا شب آماده باش. منم واسش شرط گذاشتم که حتما باید کاندوم بذاره. من به سحر اطلاع دادم… اونم رفت و به خودش رسید تا اینکه روز موعود فرا رسید.
زنگ در به صدا در اومد و من در رو باز کردم. حامد با یه ساک وسایل ماساژ اومد داخل
من: به به سلام داداش حامد گل… چه خبرا؟… خیلی خوش اومدی
حامد: سلام رضا جان… حالت چطوره؟… رو به راهی؟
من: قربانت… خیلی خوش اومدی… بیا تو
حامد اومد تو و سحر از اتاق در اومد و با هم سلام و احوال پرسی کردن. حامد چشماش ده تا شده بود… سحر تنها چیزی که پوشیده بود یه تاپ و شلوارک کوتاه مشکی پوشیده بود. کل پر و پاچه اش بیرون بود و ممه هاش روبه بالا پف کرده بود و خطش کاملا مشخص بود.
حامد که نگاهش روی ممه های سحر بود گفت: ماشالا به این همه زیبایی… داداش این خانومی که تو داری واسه خودش یه حوریه… انگار خدا با دستاش بدنش رو تراشیده
من: منم عاشق همین زیباییش شدم
سحر: حامد بشین واست شربت و میوه بیارم
حامد: نه سحر جان… بهتره چیزی نخوریم چون با معده پر اذیت میشیم
من: آره… هرچی که خوردین توی معده تون اینور اونور میره
سحر: باشه
حامد: خب رضا کمک میکنی وسایل ماساژ رو آماده کنیم؟
ما همه چیز رو آماده کردیم و بعدش حامد رفت و لباسشو عوض کرد و در واقع فقط یه شورت داشت با یه حوله بعد به سحر گفت: خب سحر جان هروقت آماده شدی شروع کنیم
سحر: آماده چی؟ کار دیگه ای باید انجام بدم؟
حامد: معمولا بهتره که لباس ها رو کامل در بیاری… واسه خودت میگم چون قراره روغنی و چرب بشه… در ضمن پارچه باعث میشه پوست ساییده بشه و درد ایجاد میکنه.
سحر یه نگاهی به من کرد. من گفتم: هر جور که خودت راحتی… اگه نمیخوای در نیار
سحر گفت: تو مشکلی نداری دربیارم؟
من: نه… همه ماساژ ها اینجوری انجام میشه دیگه… مگه نه حامد؟
حامد: بله… همه جای دنیا همینه
به محض اینکه سحر تاپشو در آورد، ممه های خوشگلش افتادن بیرون و داشتن خودنمایی میکردن. ممه هایی گرد و نرم با سایز 80 که خوش فرم و سربالا بودن و نوکشون برجسته و به رنگ قهوه ای روشن بود. جوری که آب دهن هر کسی واسش سرازیر میشد و میخواست نوکشو مک بزنه. حامد هم از این قاعده مستثنی نبود و محو تماشای ممه های سحر شده بود. ولی اینبار فرق میکرد و قرار بود دستش به ممه های زنم برسه و حتی شاید کیرش بره تو کص زنم. سحر شلوارکش رو هم درآورد و در این حین با هر حرکتش ممه ها و کونش به لرزه میفتاد. رفت و رو به شکم خوابید روی تشک ماساژ. حامد حوله خودش رو درآورد و رفت روی رون و باسن سحر نشست و شروع کرد به ماساژ دادن شانه و کتف و گردن. جوری نشسته بود که کیرش افتاده بود روی چاک کون زنم و با هر فشار، هم کیرش شق تر و بزرگتر میشد و هم بیشتر لای کون سحر فرو میرفت. گاهی هم آروم به عقب و جلو خم میشد و کیرش رو لای کون زنم حرکت میداد. از کنار دستاشو برد سمت ممه های سحر که از طرفین به بیرون برجسته شده بودن و شروع کرد به ماساژ دادن و گاهی قلقلک دادن کنار ممه هاش. انگار که داشت با خمیر نونوایی ور میرفت. با انگشتاش می گرفت و فشار میداد و میکشید و ول میکرد. کم کم رفت پایین تر تا دستش به کون قلمبه زنم رسید. این اولین بار بود که داشت دستشو مستقیما به کون نرم و ژله ای زنم میزد. همون موقع برگشت و یه نگاه معنی داری به من کرد و به کارش ادامه داد. با روغن حسابی کون زنم رو چرب کرده بود جوری که برق میزد و میتونستی عکس خودتو توش ببینی. حسابی لپ های کون زنم رو می گرفت توی چنگش و فشار میداد و میمالید و هر بار آخرش یه دستی به چاک کون سحر میکشید. با هر مالش کون زنم مثل ژله میلرزید و من با دیدن این صحنه داشتم تحریک میشدم. بعدش گفت: رضا ناموسا عجب زنی گرفتی… نگاه کن عجب باسن خوشگلی داره… سحر هر لباسی که بپوشی با این باسن، عالی میشه… من به شوخی گفتم: سحر میبینی… بچه دلش خواست
سحر: بچه داره کونمو ماساژ میده دیگه دلش چی میخواد؟
حامد خندید و ظرف روغن رو برداشت و کلی روغن خالی کرد توی چاک کون زنم و بعد انگشتاشو کرد لای کونش و روغن رو روی سوراخ کون و کصش پخش کرد. جالب اینه که سحر هیچ واکنشی نشون نداد و خیلی عادی رفتار کرد. کاملا معلوم بود که انگشتای حامد داشت سوراخ کون زنم رو لمس میکرد. هر بار دستشو تا آخر میکشید پایین و لب های کص سحر رو میمالید. در نهایت هم رفت سراغ پاهای عضلانی سحر و اونا رو حسابی مالید. بعد از اون ازش خواست که برگرده و رو به پشت دراز بکشه.
سحر که به نظر حالش خیلی خوب بود برگشت و به پشت دراز کشید. بعد خندید و گفت: ای وای… اینجوری که خیلی بده… من خجالت میکشم. و دستاشو گذاشت روی کص و ممه هاش.
من: خجالت واسه چی؟ حامد جان شغل دومش همینه. کلی از این چیزا دیده، واسش عادی شده
حامد: سحر خیلی سخت نگیر… فکر کن منم رضام…
من با شوخی گفتم: به به، همینو کم داشتیم… عزیزم فکر کن رفتی لباس بخری و حامد داره سایزت رو اندازه میگیره
حامد دستای سحر رو گرفت و آروم کنار کشید. رفت نشست روی رون هاش طوری که کیر و خایه هاش درست روی کص سحر افتاده بود. اول رفت سراغ گردن و شانه و دست ها، بعد نوبت به ممه ها رسید. اول کلی روغن رو ریخت روی سینه سحر بعد شروع کرد به پخش کردن و مالیدن. اول از اطراف ممه هاش شروع کرد به مالیدن و فشردن. اونقدر با ممه های زنم ور رفت که نوک ممه هاش سفت و برجسته شد. بعد دستاشو کامل روی کل سینه هاش میکشید و با نوک ممش بازی میکرد. نیپل هاشو لای انگشتاش میگرفت و میکشید. به خاطر چرب بودن، وقتی نیپل های زنمو میکشید از یه جایی به بعد لیز میخورد و مثل ژله به جای اولش برمی گشت. گاها حین مالیدن ممه هاش انگشتاشو از هم باز میکرد، دستشو جایی میبرد که نوک ممش بین دوتا انگشت باشه و بعد با انگشتاش قیچی میکرد. هر از گاهی هم به من نگاه میکرد و یه پوزخند میزد و با چشماش به ممه های خوشگل زنم اشاره میکرد، یعنی میخواست بهم بگه که بالاخره ممه های زن سکسیت رو صاحب شدم و تو مشتم گرفتم. من وقتی این صحنه رو دیدم کیرم شروع کرد به تکون خوردن و شق شدن. برام خیلی لذت بخش بود که دستای یه مرد غریبه روی پستون های روغنی و بزرگ زنم بود و اونقدر تحریکش کرده بود که نوک سینه هاش مثل نوک پستونک بزرگ و برجسته شده بود. بعدش گفت: عجب سینه هایی! اینارو با هر سایزی که بپوشی نمیشه جمع کرد… میزنه بیرون… آخ آخ این نوکاشو ببین… جون میده یه تاپ یا تیشرت تنگ و روشن بپوشی بدون سوتین… این جوجو ها بزنه بیرون…
سحر: وای حامد نگو دارم از خجالت آب میشم
من: من که گفتم بچه دلش خواسته… حامد جون اصلا مقید نباش، راحت ماساژ بده هرجایی که خواستی
حامد: خوش به حال بچه ای که قراره از این میمی ها شیر بخوره… نمیشه منو به فرزند خوندگی قبول کنید؟
سحر: نه بابا بچه میخوام چیکار؟!
من: حالا تو خوب ماساژ بده تا ببینیم چی میشه
بعد از 5 دقیقه ور رفتن با پستون های خوشگل زنم کیرش از روی شورت حسابی بیرون زده بود و خیلی بزرگ به نظر میرسید. هر بار که دستاشو جلو و عقب میبرد، به این بهانه کیرشو روی کص قلمبه زنم جلو و عقب میکرد. بعدش رفت سراغ شکم و پهلو ها و نهایتا رسید به زیر شکم… روغن ریخت روی کص و رون های سحر و شروع کرد به مالیدن. هر بار که میرسید به پایین شکم، برجستگی کصشو با دست فشار میداد. بعد پا های سحر رو از هم باز کرد و مثلا میخواست رونش رو ماساژ بده و به این بهانه دستشو میبرد لای پاهای زنم و دستشو میکشید روی لب های کصش. بعد رفت سراغ پای دیگه اش و بعد دو دستی رون های سکسی زنم رو ماساژ میداد تا میرسید به لای پاهاش و دو دستی تقریبا کل کص سحر رو لمس میکرد. سحر هم که از اون دخترای شیطون بود و اصلا مخالفت و مقاومتی نمیکرد ولی مطمئنم که انگشتاشو تو کصش هم میکرده. ماساژ پاها که تموم شد حامد گفت: خب چون شما آشنا هستین من میخوام یه ماساژ مخصوص بهتون هدیه بدم
سحر: چه جور ماساژی؟
حامد: البته اینو به هر کسی پیشنهاد نمیکنم چون ماساژ خارجیه و ایرانیا معمولا باهاش اوکی نیستن
من: مگه چطوریه؟
حامد: ماساژ نقاط حساس بدن
سحر: یا اباالفضل… والا همین الانم حس میکنم نقاط حساسم ماساژ داده شده
من: میدونی سحر کلا همه جاش حساسه.
حامد: یعنی این ماساژو نمیخواین؟
من: آخه نگفتی دقیقا چیه؟
حامد: چند تا نقطه حساس تو بدن هست که ماساژ همزمان اونا باعث میشه آدم به اوج لذت میرسه، لذتی که قابل مقایسه با هیچی نیست
سحر: رضا نظرت چیه؟ نقاط حساسمو بدم حامد ماساژ بده؟
من: والا من که هرچی مفت باشه قبول میکنم
حامد: ماساژ گرونی هم هست ها. مردم کلی پول واسش میدن.
سحر به من گفت: یعنی اوکیه؟
من: آره بابا… حامد کارش درسته، پیشنهادی نمیده که بد باشه
حامد: پس بگم که باید یکم جنبه داشته باشین… نقاط حساسه دیگه… خودتون میدونید که چی میگم
سحر: بابا تو که دیگه همه جای منو دیدی… الان دیگه از خودمون محسوب میشی
من: نترس من قول میدم باهات همکاری سازنده داشته باشم
حامد: پس لطفا بیا شورت منو در بیار که روغنی نشه
سحر: وا مگه نقاط حساس من نبود؟! پس تو چرا شورت در میاری؟… خدا رحم کنه
حامد: وا از الان که دارین بی جنبه بازی درمیارین
من: داداش حله. من رفتم شورتشو در بیارم که یهو دیدم یه کیر کلفت 18 سانتی افتاد بیرون
من: یا خدا…
سحر با خنده گفت: واااای چقدر بزرگه… چه خبره مگه کیر خره؟
حامد خندید و گفت: فکر میکردم زن ها از کیر بزرگ خوششون بیاد
سحر: حالا کی گفت خوششون نمیاد!
حامد گفت: سحر جون پاشو به حالت چهار دست و پا قرار بگیر جوری که پشتت به من باشه
من: حامد جون من دیگه بهت اعتماد بکنم؟!
حامد: خیالت تخت
سحر به حالت داگی کونشو به سمت حامد کرد. حامد دوباره روی کون زنم روغن ریخت و کف دستاشو گذاشت روش و شروع کرد به مالیدن. با انگشتاش کون زنمو مثل خمیر نون چنگ میزد و میکشید. گاهی هم دوتا دستشو میکشید لای چاک کونش و لپ های کونشو میکشید و باز میکرد. بعد هم دستاشو گذاشت رو کون زنم و شروع کرد به لرزوندن و ویبره زدن. سحر هم با این کار حسابی خندش گرفته بود.
حامد: واااای… عجب حالی میده… زنت عجب کون خوشگلی داره… مثل ژله است لامصب… ببین چطور داره میلرزه…
من: اون روز تو مغازه هم چشمت کون زنمو گرفته بود ناقلا
حامد: چیکار کنم دیگه… آدم دلش میخواد خب
سحر با شوخی گفت: حالا که به آرزوت رسیدی… دستت به کونم رسیده
حامد: آره واقعا
بعد دستاشو از لای کونش کشید تا رسید به کصش. کص سحر مثل کلوچه از لای پاهاش زده بود بیرون و حامد داشت با دستای چربش کص زنمو میمالید
سحر با خنده گفت: خب انگار نوبت به اولین نقطه حساس رسید. بعد خودش عمدا کون قلمبش رو واسه حامد قمبل کرد و گفت: الان چطوره؟
حامد: عاااالیه
بعد با یه دستش سوراخ کون سحر رو با انگشت میمالید.
سحر: اوخ… نکن قلقلکم میاد…
منم که دیگه کیرم داشت منفجر میشد گفتم: خب نمیشه که شما لخت باشین و من با لباس باشم. بعد لباسامو درآوردم. سحر که نگاهش به کیر شق شده من افتاد گفت: خوب مچت رو گرفتیم… انگار به تو هم خیلی خوش گذشته
من: با این کون قلمبه مگه میشه خوش نگذره
حامد که دیگه فهمیده بود من روی زنم غیرت ندارم راحت شروع کرد به انگشت کردن زنم. هم از کص و هم از کون انگشت میکرد.
حامد: خب سحر جونم بگو در چه حالی؟
سحر: خیلی خوبه… خیلی حال میده
من: دیدی گفتم حامد کارش خوبه
حامد یه تف کرد تو سوراخ کص و کون زنم و این بار دوتا انگشت کرد تو سوراخاش.
سحر: وااای… یکم آرومتر برادر… انگشتات کلفته
حامد: نترس خواهر جا باز میکنه. اینکه چیزی نیست… تحمل کن
من دیگه نتونستم طاقت بیارم و شروع کردم به جق زدن.
حامد دستشو از کص و کون زنم درآورد. از پشت چسبید بهش جوری که کیرش زیر کص و شکم سحر بود، خم شد روش و با دستاش از پایین با ممه های سحر بازی میکرد.
حامد: واقعا خیلی حیف شد که این میمی ها شیر ندارن. اگه شیر داشت اینجوری میتونستم بدوشمش. و بعد دوتا دستاشو دور پستون های زنم حلقه کرد و در حالی که فشار میداد، به جلو می کشید تا رسید به نوک پستوناش.
سحر: آی… نوکشو محکم نگیر درد میکنه… به جاش باهاش بازی کن و ماساژ بده… مگه من گاوم که میخوای بدوشیم!
حامد یکم با نیپل های زنم بازی کرد و بعد از روش بلند شد. گفت: خب الان دیگه قسمت اصلی ماساژ شروع میشه… نقطه جی حساس ترین قسمت بدن زن هاست که تو دیواره قدامی واژن قرار داره.
من: آها… انگار اوضاع داره جذاب تر میشه
حامد: و با انگشت هم نمیشه بهش رسید، باید یه چیز کلفت و دراز باشه
سحر: نه توروخدا، چیز دراز و کلفتی که تو داری ازش حرف میزنی توی من جا نمیشه
حامد: ای بابا تو هم که با ما نمیسازی
من به شوخی گفتم: عزیزم یجور میگی انگار تا حالا چیز دراز و کلفت تجربه نکردی، یکم آبروداری بکن
حامد: قول میدم جوری لذت ببری که دیگه فراموشت نشه
من: سحر مفته ها بعدا گیر نمیاد
سحر: اَه بابا، خیلی خب هرکار میخوای بکن. فقط چیز دراز و کلفتتو آروم بکن که جر نخوریم
حامد: رضا جون اجازه میدی شروع کنیم؟
من: خواهش میکنم، اجازه ماهم دست شماست
حامد یکم روغن ریخت لای چاک کون سحر و با دستش قشنگ کل کص و کونشو چرب کرد. بعد کاندوم گذاشت و کیر خودشو با دستش لیز کرد و گذاشت در کص سحر و آروم فشار داد توش.
حامد: خب… هواپیما داره میاد…
بعد آروم شروع کرد به تلمبه زدن… کیر کلفتش داشت کص تنگ زنمو کش میداد. اونقدر جا برای کیرش کم بود رگ های کیرش ورم کرده بودن.
حامد: رضا زنت خیلی سکسیه… تاحالا کسی اینجوری منو تحریک نکرده بود
سحر: البته آدمای سگ حشر با گربه هم تحریک میشن
من: ولی الان که خوب داری با زنم حال میکنی
حامد: قربون کص و کون قلمبه زنت برم… ببین کیرم چطور داره کص زنتو گشاد میکنه
من: ولی ضعیف داری عمل میکنی
سحر: دارم جر میخورما… چی میگی؟!
حامد: آخه هنوز اولشه…
دستاشو گذاشت دور کون زنم و با هربار تلمبه کونشو بیشتر فشار میداد به سمت کیرش. اونقدر که دیگه کیرش تا خایه میرفت تو و درمیومد.
حامد یه کشیده زد در کون زنم و گفت: خب خوشگل خانوم واسم قمبل میکنی؟
سحر کون قلمبش رو داد عقب و قوس کمرشو بیشتر کرد. حامد موهای سحر رو توی مشتش گرفت و شروع کرد به حالت داگی تلمبه زدن. با این کار آه سحر بلند شد. جوری محکم تلمبه میزد که کل گوشت های تن سحر داشت میلرزید و تکون میخورد. هربار کیر کلفتش رو تا دسته میکرد تو کص زنم و صدای شالاپ شولوپ همه جارو گرفته بود. حامد یه کشیده دیگه به کون زنم زد و به من گفت: حال میکنی دارم زنتو میکنم؟… بهت گفتم سیخ میزنم یادته؟… اصلا از این زن خوشگلت سیر نمیشم…
من: آره منم حال کردم، خوب تونستی مخ منو زنمو بزنی دیوث
حامد با دست دیگه اش یه ممه زنمو چنگ زد و تو مشتش فشار داد.
بعد سرعت تلمبه هاشو زیاد کرد. آه و ناله های سحر داشت تندتر و تندتر میشد تا اینکه چند تا جیغ بلند کشید و بدنش شروع کرد به لرزیدن و آب کصش پاشید بیرون. حامد یه اسپنک دیگه زد و به سحر گفت: حالا بیا بشین روی کیرم
حامد دراز کشید و سحر نشست رو کیرش و بالا پایین میرفت. ممه های نرم و بزرگش موج بر میداشتن بعد شروع کرد با سرعت بیشتری روی کیر حامد بالا و پایین رفتن. قوس کمر و برجستگی کونش داشت پدر منو درمیاورد. بعدش هر دو به بغل خوابیدن و حامد یکی از لنگای زنمو برد بالا و شروع کرد تو کسش تلمبه زدن. با دست دیگش هم چوچول زنمو میمالید و آهو ناله اش را در می آورد.
حامد: کیرم تا خایه تو کص زنته سلطان!
من: از کص زنم راضی هستی؟
حامد: عالیه. فقط یکم تنگه که اونم تا آخر امروز گشاد میشه
سحر: وااای نه کصمو گشاد نکن… اونوقت دیگه کیر رضا بهم حال نمیده.
حامد: رضا رو میخوای چیکار؟! هر وقت کیر خواستی بیا مغازه خودم بهت حال میدم
من: انگار کون زنم خیلی بهت ساخته… میخوای مشتری ثابتت بشه؟
حامد: دیگه از این به بعد من میشم بکن زنت. دیگه خودت لازم نیست زحمت بکشی
من: هنوز نیومده چه زود کون زنمو صاحب شدی؟
سحر: کون زنت گشاد شد رفت…
حامد: ببخشیدا ولی اگه نتونی زنتو بکنی دیگه نمیتونی بگی زنم. مهم کسیه که کیرش میره تو کص زنت
من: بسه بابا اونقدر حرف زدی کیرم خوابید
سحر: بیا واست ساک بزنم
حامد و سحر دوباره به حالت داگی سکس کردن و من رفتم جلوی سحر زانو زدم، اونم شروع کرد به ساک زدن. تلمبه های سنگین حامد کون زنمو به لرزه انداخته بود و با هر تقه اون، کیر من میرفت تو حلق سحر. بعد کیرمو ول کرد و رفت تخمامو ساک زد. هربار یکی از تخمامو می گرفت دهنش، میکشید و ول میکرد.
با حامد چشم تو چشم بودم. یه کشیده محکم زد به کون زنم و گفت: یه وقت دلت نخواد؟ چه حالی داره وقتی دارم کص زنتو جر میدم؟… البته دیگه این کص و کون مال منه، به هیچکس نمیدمش
من: جوووون… تو فقط زنمو جر بده لعنتی!
حامد: آره همینو میخواستم بشنوم… خجالت نکش… بگو
من: زنمو ارضا بکن،… آب کصشو بیار
حامد: زنتو گاییدم… کیرم تو کص و کون زن خوشگلت
بعد تلمبه هاشو محکمتر و تندتر کرد، سحر هم کیر منو ول کرد و آه و ناله اش بلندتر و بلندتر شد، یه جیغ بلند کشید و آب کصش پاشید رو کیر حامد. اونقدر پاهاش سست بود که دیگه نمیتونست خودشو نگه داره. حامد سحر رو خوابوند روی تشک و خودش نشست روی سینه اش. کاندومو درآورد و کیرشو گذاشت لای ممه های روغنی و بزرگ زنم و شروع کرد به لا پستونی زدن. بی شرف ممه های زنمو فقط از نوکشون گرفته بود و نگه داشته بود. بعد از یه دقیقه کیرشو کشید بیرون و آبشو با فشار پاشید رو پستون های زنم. بعد با دستش شروع کرد به پخش کردن آبش و مالیدن ممه های زنم. خوابید روی سحر و شروع کرد به مک زدن و خوردن ممه هاش. هر بار نصف ممه شو می کشید تو دهنش و بعد نوکشو گاز میگرفت. منم با دیدن این صحنه آبم اومد و ریختم رو پاهای سحر.
حامد: جونم به این پسر، داداش دمت گرم… گذاشتی با زنت حال کنم. از ناموس واسم مایه گذاشتی… نمیدونستم اینقدر بی غیرتی وگرنه همون شب میذاشتم کون زن خوشگلت
من: خواهش میکنم… زن من و تو نداره…
حامد: زن خوشگل رو باید گایید حتی جلو شوهرش
سحر: حامد جون دستت درد نکنه… کیرت جوری بهم حال داد که داشتم از لذت تشنج میکردم
حامد: هر وقت بازم خواستی بیا مغازه… دفعه بعد میخوام از کون بکنمت
بعد از اون هر سه رفتیم حموم. من و حامد دوتایی سحر رو شستیم و این وسط حامد کلی لاپایی زد و بازم آبش اومد. بعد کص و کون زنمو لیس زد، با چوچولش بازی کرد و ازش لب گرفت. آخرش هم یه گاز از نوک ممه هاش گرفت و تمام.
سحر هم اول سریع حامد و شست و بعد اومد سراغ من و واسم با کف صابون جق زد. همزمان تخمامو با دست دیگش گرفته بود و میمالید. منم آبم اومد. بعدش حامد وسایلش رو جمع کرد و رفت.
اون شب و فردا شب من و سحر یه سکس توپ و خفن داشتیم. سحر خیلی حالش خوب بود و مایل بود دوباره سکس سه نفره داشته باشیم ولی من ته دلم حس خوبی نداشتم. نمیخواستم این قضیه ادامه پیدا کنه. یه ماه از حامد خبری نبود تا اینکه یه شب به من پیام داد…

نوشته: کامبیز علی

ادامه...


👍 35
👎 14
136801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

930661
2023-05-31 00:47:48 +0330 +0330

کس شعر محض

2 ❤️

930666
2023-05-31 01:17:00 +0330 +0330

فانتزیای ذهنی من و گفت ایول

3 ❤️

930667
2023-05-31 01:19:06 +0330 +0330

داستان زیبایی بود، لذت بردم ازش و کلمه به کلمه اش، خودم رو جای تو و زنم رو جای سحر تصور کردم

1 ❤️

930675
2023-05-31 02:02:30 +0330 +0330

میسپارمت به دستان توانای داداشم احمد۹۱۳

3 ❤️

930689
2023-05-31 02:25:24 +0330 +0330

خیلی خیلی خوب بود ادامشو بزار

1 ❤️

930723
2023-05-31 06:20:40 +0330 +0330

مثل رپرتاژ یه فیلم پورن بود

0 ❤️

930747
2023-05-31 08:50:46 +0330 +0330

چقد کس کش تلاوت کردی

1 ❤️

930751
2023-05-31 09:28:42 +0330 +0330

واقعا قشنگ تعریف کردی، تنها داستانی بود از پستون و نوکش خوب تعریف کردی، حال کردم داداش ، عاشق بی‌غیرت ها هستم

0 ❤️

930895
2023-06-01 00:23:53 +0330 +0330

هیچی مثل این حال نمی‌ده که یکی به آدم بگه زنتو گاییدم. جووون

0 ❤️

930976
2023-06-01 09:22:33 +0330 +0330

منم از این زنو شوهرا میخوام

0 ❤️

931179
2023-06-02 18:47:08 +0330 +0330

داستان حس نداشت ، موضوعش و نحوه‌ی ارتباط گیریش بشدت تکراری بود

0 ❤️

932450
2023-06-10 22:54:00 +0330 +0330

من و خانومم برا تفریح میریم بازار لباس پرو می‌کنه و خودی نشون میده ب فروشنده و برمیگردیم خیلی حال میده ب من

0 ❤️

933623
2023-06-18 07:00:14 +0330 +0330

عالی بود کیف کردم

0 ❤️